رها ماهرو

رها ماهرو

منتقد سینما و تلویزیون
رها ماهرو

رها ماهرو

منتقد سینما و تلویزیون

مزد ترس ساخته هنری ژرژ کلوزو

مزد ترس
فرانسه 1953
The Wages of Fear

Dir: Henri-Georges Clouzot

مزد ترس
فیلم محصول سال 1953
مزد ترس فیلمی فرانسوی-ایتالیایی در ژانر مهیج به کارگردانی آنری-ژرژ کلوزو با بازی ایو مونتان محصول سال ۱۹۵۳ است. این فیلم بر اساس کتابی به همین نام نوشتهٔ ژرژ آرنو نویسندهٔ فرانسوی ساخته شده است.
تاریخ اکران: ۲۲ آوریل ۱۹۵۳ م. (فرانسه)
کارگردان: آنری-ژرژ کلوزو
مدت زمان فیلم: ۲ ساعت ۳۶ دقیقه
داستان: ژرژ آرنو
آهنگ‌ساز: ژرژ اوریک، یوهان اشتراوس
بازیگران
ایو مونتان
چارلز وانل
پیتر فن ایک


نگاهی به فیلم « مزد ترس» شاهکار «هانری ژرژ کلوزو»

 

 پیشگفتار: نوشته زیر نخستین کوشش از دنباله ایست برای نمایاندن برخی شاهکارهای سینمای جهان و گفتارهایی پیرامون هر یک، که شوربختانه نادیده گرفتن آن ها به بیماری که امروزه سینمای ایران و بینندگان ایرانی را فرا گرفته، انجامیده است و چه بسا در گزینش از میان فیلم های سینمای جهان هم شاهکارها جایی ندارند. و از این روست که من گزینش یک شاهکار برای دیدن را پلی برای ساخت شاهکاری دیگر می دانم. ( که نمونه های آن هم کم نیست، و در کشور ما شاید «محسن مخملباف» درخشان ترین آنهاست.)

( راستی، داشت یادم می رفت. برای دوستانی که تنها شاهکاری که می شناسند «پدرخوانده» ست، مژده ی خوبی نیست که نوشته ها با یه فیلم برای ما ناشناخته ی فرانسوی آغاز میشه، ولی خب دیگه، اینم بیماری منه!)

***

« مزد ترس» «هانری ژرژ کلوزو»

(The wages of fear, Le salaire de la pour)

پوستر نخست فیلم مزد ترس

برنده:

- نخل زرین و بهترین بازیگر (شارل وانل) جشنواره کن 1953

- جایزه آکادمی بریتانیا

- خرس زرین بهترین کارگردانی جشنواره برلین 1953

 

«تریلری» (Thriller) سیاه [Noir] با آونگ های [تعلیق] پیاپی که از داستانی ساده، چنان کشش افسونگرانه ای می آفریند که گاه بیننده را بر جای میخکوب می نماید. فیلم با نمایی از سوسک های گرفتار در بند یک کودک آغاز می شود: نمایی که پس از سال ها الگوی «سام پکین پا» در نمای آغازین «این گروه خشن» (The wild bunch,1969) شد.۱ (هر چند دیدگاه او، کمی « بدبینانه تر» و «خشن» تر بود و «عقرب» ها در پایان سوزانده شدند!) شاید نمای سوسک ها « براهت استهلالی» باشد بر بود گرایی [اگزیستانسیالیست] نیرومند فیلم و شاید فراتر از آن، بر «گرفتاری جانداران در زیست»: آنکه سوسک ها گرفتار بند کودکند، خود کودک گرفتار برهنگی و گرسنگی و لاشخوری نشسته بر زمین در پی غذا!!! ( که در فیلم هر از گاهی می بینیمشان، ولی هر بار آنچنان که گویی آنها فرمانروایان شهرند!)
http://oscars.persiangig.com/images-1.jpg
داستان شهری در امریکای لاتین ( و کلوزو نمی گوید کجا۲) که مردم در آن بر دو دسته اند: کارگر یا بیکار، و از این دو گونه بیرون نیست: کارگرانی در پرتو سازمان نفت SOC ( به نگر شما کمی Company Standard Oil امریکا را به یاد نمی آورد؟!) و بیشینه ای بیکار؛ و در هر دو گونه، مردمانی یکنواخت، با زندگی خسته کننده.

بخش نخست فیلم به نمایش شهر، زندگی مردمان و ویژگی هر یک از شهروندان پرداخته، تنش ها و کشمکش های همیشگی شان را به نمایش گذارده و نشان از یکنواختی مرگ آور شهر دارد که بهترین بخش آن هم سکانس های پیاپی با تدوین بسیار بی همتایی است که در آن ماریو شهر را به جو نشان می دهد:«... بهت گفتم که، اینجا به زندون می مونه، اومدن توش آسونه...ولی بیرون رفتن تو کارش نیست!...تازه اگرم بری بیرون، می میری!...» «... با تبی که داشته...می دونی، همه ش گردن پشه هاست... کارتنک ها و جونورهای کوچیکی که جیگر آدمو می خورن...حتی خوره هم هست... یه بیماری خیلی بد دیگه م هست...خیلی هم همه گیره [شایع]...اونم گشنگیه...بیشتر آدما از گشنگی می میرن.»

و پس از این خاموشی «مجازی» (آرامش پیش از طوفان) به ناگاه فیلم آغاز می شود! درست همانند آهنگری که پتک را تا آنجا که می تواند به آرامی بالا می برد تا کوبه ای [ضربه] سهمگین فرود آورد: یکی از چاه های «نفت» آتش می گیرد و برای خاموش ساختنش نیاز به نیتروگلیسیرین است: دو کامیون ( و به بهتر سخن دو بمب چند تنی) و راهی ماشه وار، که تنها به راه افتادن نیازست تا به سوی چکانده شدنی مرگبار پیش روی. و گرداننده این بخش تنها چهار تن به جان آمده ( و تن ها بمب شناور بر پستی و بلندی های جاده) که با این اندیشه به کار گرفته شده اند که « نه انجمن [سندیکا/صنف] داشته باشند و نه کس و کار».

 و از اینجا «کلوزو» آغاز می شود۳: چهره ها دگرگون، بستگی ها [رابطه] جابجا و همه چیز پس و پیش شده، فیلم بر بستری از آونگ دیوانه کننده تا واپسین دم پیش می رود. ( هر چند فیلم بر پایه رمان از «ژرژ آرنود» است، ولی این دست اندیشه ی «کلوزو» ست که من در بسیاری از جاها می بینم.)

اکنون ماریوی سرخوش با بازی درخشان « اِیو مونتان» به دلاوری پولادین تبدیل می شود، چنان که جو از بلندای دلیری به مرداب پست خواری و ترس فرو می غلتد. آن ولگرد گدای اندکی می رایگان، به قهرمان و لوییجی خوار شده به آدمی استوار بدل می شود. تا بدان جا که گویی کلوزو تا کنون، دانسته [عمدا]، آهنگ نیرنگ و به نادرست رهنمون شدن بیننده را داشته است تا به گاه خود تیر پارتی اش را بر اندام او بنشاند.۴

و از دید من نمای میخانه، بهترین گواه این استادی است: رویارویی دوستی دیرینه و سود نو، و چرخشگاه [نقطه عطف] آن: درگیری تن به تن جو و لوییجی. رویارویی دو نماد که چهره سومی هم بدان دامن می زند: جو «تفنگ» را به لوییجی داده، حتی به او سیلی می زند و او خوار شده میدان را با واکنشی نمایانگر زبونی رها کرده، بیرون می رود؛ و این بزرگترین فریب کلوزو است: آفرینش بتی آسیب ناپذیر از جو.

و اکنون کشیده شدن چهار تن به دل پیشامد و راهی که از آغاز نمایانگر فرو افتادن « یکه قهرمان» از جایگاهش است. نمای بی همتای پل نا استوار - با آن تدوین درخشان- که در پی، سکانس هراس و آونگ و کشش و بیزاری فرو می ریزد و پاره شدن کابل آن گسست واپسین زنجیره ی سست دوستی هاست. گویا از آغاز پل تنها نمادی از نا استواری دوستی ها و پشت گرمی ها بوده است.

ولی کلوزو بدینجا بسنده نمی کند: او باید استوره ی خود ساخته اش را نابود سازد و این بر گردن سنگی پنجاه تنی است که دلاور پیر را خرد کند... سنگ از سر راه برداشته می شود و به استوره پیر پایان می دهد، تا آنجا که حتی وی را به جشن خود(!) راه نمی دهند.

ماریو و جو - فیلم مزد ترس

ولی این تازه آغاز راه است: یک دگرگونی بزرگ تر در راه است. کلوزو باید نشان دهد که دوباره ما را فریفته است و این سه تن که اکنون به آنها به دید دلاوران میدان نگاه می شود را پوشالی بیش نمی بیند. باید نشان دهد که از دید او این ها نه در پی آرمانی بزرگ که تنها به دنبال یافتن دو هزار دلار، زندگی خود را بر سر برد و باختی دهشتناک گذارده اند. (هر چند دستیابی بدان بتواند زندگیشان را دگرگون کند.) و این بار ترکیدن نخستین کامیون ( که هرگز نخواهیم دریافت چرا و چگونه؟)، آن هم درست در واپسین و آسان ترین گام ِ سراسر راه است که پوچی بی شَوَند [دلیل] این بازی را با دریایی از نفت به رخ ما می کشد.

پارادوکسی بی همتا که از میان رفتن و به میان آمدن را به زیباترین گونه در پیش چشمان ما به نمایش می گذارد: زاده شدن گودال نفت، جایگاهی که شاید بسیاری جداسازی سره از ناسره، مبارزه با آتش و یا گریز از آن ( و شاید چه بسا سیاوش وار) بدانندش، ولی برای من از همان آغاز نشانه پایان اندوهناک ماریو و جو بود که کلوزو می رود تا بدون اندکی دلسوزی از روُیه [صفحه] روزگار کنارشان بزند.

 دودلی ماریو در گذر برای پیروزی و پول، یا چشم به راه شکست نشستن؛ و این شکست خورده ی پیر است که می بازد: پایش را در گودال، زندگیش را بر پیشگاه چشمان بیننده و یادش را در کامیون، برای همیشه ی ما.

فیلم مزد ترس- جو و گودال نفت

ماریو پیروزمندانه به پایان راه می رسد و آتش فرو می نشیند ولی نیش های گزنده ی فیلم را پایانی نیست:« آتش فرو می نشیند، حتی اگر حتی جان مردم بیکار شهر افزار آن باشد.» و «کلوزو» که در پس فیلم رو در روی «سرمایه داری» ایستاده است. از دید من از اینجاست که چهار تن در اندیشه ی کلوزو «قربانی» زاده شده اند:

آنها زندگی خود را نه باخته ی آرمان و نه حتی بازیچه ی آن دو هزار دلار، که خوار سود «بزرگتر» ها کردند. و گزنده تر آنکه در آغاز برای گزیده شدن با هم می جنگیدند. تا جایی که جو هماورد [رقیب] خود را با زور و فریب از سر راه خود برداشت. پیام کلوزو آشکار است:« ما بیشینه [اکثریت] مردم جهان مانند مردمان بیکار شهر زندگی می گذرانیم تا آن روز که به ما نیاز است، از «سود دیگران» با جان خود پاسبانی کنیم. دیگرانی که حتی نمی دانیم که هستند - در فیلم هم تنها کارگزار سازمان را می بینیم که خود یکی از مردم است ولی از دیدی، اندکی بالاتر- و این کار را هم به بهترین گونه انجام می دهیم. ما تنها بردگان «صنعت» و «اقتصاد» هستیم، که «نفت» رساترین نماد آن است. - و حتی امروز ِ ما هم چه بسیار که کشته می شوند تا جنگ اینجا و آنجا بهای «نفت» را آنگونه که «کنسرسیوم» ها می خواهند بالا و پایین ببرد.-

نفت و دیگر هیچ - فیلم مزد ترس

کلوزو حتی پیروز میدان را نیز شکست خورده و افزاری که تا دمی پیش سودمند بود را نیز نابود شده می داند. او کار خود را انجام داده است، پس دیگر نیازی به بودنش نیست. ولی پرسش آنکه اگر او نباشد، آتش سوزی های دیگر چه؟ پاسخ کلوزو روشن است:« یادتان رفته؟ بیشتر مردم شهر بیکارند!»: پس آمیزه شیرینی از پادشاه والس و پایکوبی، « دانوب آبی»۵ و پایان تلخی که تو از آن آگاهی و بدان چشم به راه. در آغاز آرام، سپس تندتر، تندتر و آنگاه، «کات»! خدانگهدار «ماریو»! ( همین مرگ ماریو آن هم در چنین هنگامی که همه چیز روبراه و دلداده اش چشم به راه اوست، آن هم بدان شیوه نابخردانه، بودگرایی فیلم را تا واپسین اندازه ی خود به رخ ما می کشد.)

***

ولی چشمگیرترین ویژگی فیلم از دید من آمدن مردمان گوناگون در آنست. همانگونه که گفته شد کلوزو برای هر چیز نمادی در نگر گرفته است ولی نماد «سرمایه داری» چه؟ آیا با بسنده کردن به آن «سازمان نفتی» توانست سخن خود را برساند؟ از دید من دست کم خودش خشنود نیست، که دست به چنین نوآوری زده است: چرا ماریو بزهکار خرده پا و جو گانگستر از کار افتاده فرانسوی هستند؟، «بیمبا» آلمانی - که پدرش را «نازی» ها کشته اند و خود 3 سال بیگاری می کرده است- و لوییجی با ویژگی های آشکار ایتالیایی؟ چرا همه در بستر امریکای لاتین ( زادبوم هرناندز و لیندا و...) آفریده نشدند؟ آیا می توان اندیشه گرد آمدن مردمانی از گستره ای چنین گسسته در چنین شهر کوچکی که به جایی راه ندارد را خردمندانه دید؟ پس چه؟ زبان های گوناگون در سکانس های گوناگون چه؟ هر چند شاید بتوان آن را پدرخوانده فیلم های چند زبانه آینده دانست ولی از کنار این ها نمی توان ساده گذشت:

برای دریافت بهتر باید نگاهی به سال های نخست دهه پنجاه جهان و به ویژه سال 1953 افکند. اکنون 8 سال است که جنگ دوم جهانی به سود «متفقین» و به ویژه با پیروزی آشکار « ایالات متحده» پایان پذیرفته است. در این میان «ایالات متحده» تنها کشور پیروز جنگ است که به جز زیانی که برای ورود به جنگ پرداخت ( دو هزار افسر نیروی دریایی و آسیب دیدن 86 کشتی ناوگان جزیره « پرل هاربر») حتی رنگ یک فشنگ را در خود ندیده؛ و در برابر، جنگ از اروپا کالبدی ویران و از پا افتاده ساخته است که برای او پیروز و شکست خورده، و لندن وبرلین، «معنای» چندانی ندارد.

اکنون «ایالات متحده» خود را نیروی چیره و به گونه ای سرپرست بازسازی جهان می بیند و بیشتر این کوشش ها ( و بر فراز آن «دکترین» ترومن (Truman Doctrine) و گرته مارشال (Marshall Plan) برای بازسازی اروپا در سال 1947) که پایه برتری های آینده ی «ایالات متحده» بر جهان را استوار نمود، در سال های نزدیک به ساخت فیلم رخ می دهد.

اکنون از دید من سود بردن کلوزو از مردمان گوناگون در همین راستاست: آلمانی ( نماینده ی آلمان پس از جنگ)، فرانسوی، ایتالیایی، لاتینی، اسپانیایی، بومی؛ پیروز و شکست خورده، همه و همه زیر سایه ی سازمان نفتی و «کاپیتالیسمی» ماکیاولی وار که می توان آن را نمادی از چیرگی «ایالات متحده» بر جهان پس از جنگ دانست ( از این رو برای نمایش فیلم در آن کشور وادار به بریدن بسیاری از نماها شدند):

سازمانی که «قانون» و پلیس ویژه ی خود و... دارد؛ و شهری با مردمان بی پول ( شاید نماد سامانه پولی ورشکسته اروپا) و گرسنه، چشم به راه کاری برای انجام.

درباره ی زبان ها هم هر چند فیلم فرانسوی است و باید بیشتر گفتگوها در آن به فرانسه باشد، ولی نماد دیگری هم در آن نهفته است. همه زبان هایی که در فیلم به آن سخن گفته می شود تنها برای نشان دادن چکیده ای از کشورهای جهان است – که پیش تر گفته شد- ولی دو زبان در این میان برجسته تر است: فرانسوی و انگلیسی. شاید بسیاری از دیدن آنکه بیشتر گفتگوها به فرانسه است شگفت زده نشوند، ولی شگفتی هنگامی رخ نشان می دهد که آن را در کنار دیگری بسنجیم: فرانسه در اینجا نه تنها زبان فیلم، بلکه نمادی از گفتگوی مردمان ساده یا از نگاهی دیگر گفتمان بی آلایش شهروندان است، که تنها گفتاری روزانه را به نمایش کشیده و از واژگان دشوار تهی است. در روبرو، انگلیسی فیلم را ما تنها در نماهای وابسته به سازمان می بینیم، و بیشتر آن را نیز گفتارهای «اقتصادی» در بر می گیرد.

شگفت اینجاست که هر چند انگلیسی در فیلم کمتر دیده می شود، ولی «تعیین کننده تر» است! از دید من این شگفتی هنگامی بیشتر می شود که پا از فیلم بیرون می گذارد: در هنگامه ی پیش از جنگ دوم جهانی زبان فرانسه زبان جهانی است و انگلیسی بیرون از کشورهای انگلیسی زبان جایگاهی ندارد. ولی پس از پایان جنگ و چیرگی « ایالات متحده» و به گونه ای سردمداری آن برای بازسازی جهان ( از وام های گوناگون گرفته تا «سیب زمینی آلفا» و...) زبان انگلیسی کم کم جای خود را در میان کشورها باز می کند، تا به جایی که امروزه روز نادیده انگاشتن آن از اندیشه دور است. برای نمونه انگلیسی در ایران از « آب بند امیرکبیر» آغاز شد و با دیگر برنامه های ساخت و ساز امریکاییان گسترش یافت و پس از سالیان سال فرانسه را از گود بیرون کرده، خود به جای آن نشست.

در پایان بد نیست به این گوشه نیز نگاهی افکنیم: شاید بسیاری فیلم را هنگامه خوبی برای فراداران [طرفدار] جنبش «فمینیسم» می بینند تا بر آن بشورند و به تنها زن آن خرده بگیرند. چهره نه چندان اساسی « لیندا» ( هر چند با بازی زیبای « ورا کلوزو»، همسر کارگردان) که نه تنها سودی برای فیلم نداشت بلکه از دید من نبودنش بافت فیلم را پذیرفتنی تر می کرد.

لیندا - مزد ترس

نمایانگر زنی بازیچه، ناتوان و تو سر خور که گاه به کارهای ناشایست ( دزدی برای ماریو) نیز دست می زند و شاید برخورنده ترین نمای فیلم نمایی است که لیندا چهار دست و پا (هنگام شستن زمین) سر خود را مانند جانوری دست آموز به دستان ماریو می سپارد. گذشته از این، سخنان گاه و ناگاه ماریو و جو و هرناندز که از کلوزو چهره ای از نگر جنسی واپسگرا به دست می دهد و هرگز آشمار نخواهد شد که چرا کلوزو چنین چهره ای را آفرید و آن هم اینگونه!

دیگر سخن فیلمبرداری بی همتای « آرمان تیرار» است که توانست با بهره گیری از جای دهی دوربین در جایگاه های درست و بجا، به سوی افزایش آونگ گام بردارد. و چه استادانه نماهای از بالا، پایین و از درون او، لانگ شات ها و زوم ها، هر یک در جای درست خود. و همچنین گزاره پر آوازه « کلوزو » که « من می توانم از هر کسی بازی بگیرم!»

در پایان باید از بازسازی « ویلیام فریدکین»۶ از فیلم در 1977 و با نام « جادوگر» (Sorcerer) نام برد. شاید شگفت آور باشد که کسی چون «فریدکین» فیلم را درخور بازسازی دیده است، و - مگر برخی نماها- بسیار به فیلم پایبند مانده است. ولی شگفت انگیزتر گزاره ی پیشکشی جادوگری « به مردی است که داستان را برای نخستین بار به «صفحه» آورد.»

 پانوشت ها:

۱- برای به درازا نکشیدن سخن از سنجیدن فیلم با شاهکار «جان هیوستون» « گنج های سیره مادره» (The treasure of the Sierra Madre, 1948) چشم پوشی کردم، هر چند آغاز دو فیلم همسانی بزرگی را به نمایش می گذارد، تا بدان جا که اندیشه ی ساخته شدن «مزد ترس» ( یا دست کم نیمه ی آغازین آن) را بدون گوشه چشمی بر آن دشوار می سازد.

۲- هر چند در نمای فرودگاه چنین می آید:« Aeropuerto de San Miguel, Las Piedras » ( فرودگاه سن می گوئل، لاس پیدراس) ولی این نام هم نشانی از ناکجا آباد «کلوزو» نمی دهد.

۳- بسیاری «کلوزو» را «هیچکاک فرانسه» نامیده اند، هرچند من این را درست نمی دانم، زیرا وی در همه ی سال های کارش هماورد [رقیب] وی بود تا آنجا که بسیاری بر این باورند که «استاد آونگ[تعلیق]» ( که به نادرست «استاد دلهره» می گویند) شاهکار خود «روانی» (Pshyco,1960) را در برابر فیلم «اهریمنی» (Diablique,1953) ( نام آن را «شیطان صفتان» گذاشته اند.) کلوزو ساخته است.

۴- «تیر پارتی» (Parthian Shot): پارت ها در تیراندازی بر پشت اسب، آن هم هنگام تاخت و گریز نامدار بودند. تیرهای آنها درست بر نشانه ای که می خواستند فرود می آمد و دشمن را راه گریزی از آن نبود.

۵- Blue Danube، والس ساخته « یوهان اشتراوس» پسر (99-1825)

۶- کارگردان فیلم «ارتباط فرانسوی» که پس از ساخته شدن آن بسیاری، سینمای پلیسی را به دو بخش پیش از آن و پس از آن دسته بندی کردند... هنوز هم او را نشناخته اید؟ کارگردان شاهکاری به نام «جن گیر».

 https://upload.wikimedia.org/wikipedia/fa/thumb/f/f4/SalairedelapeurR350.jpg/220px-SalairedelapeurR350.jpg

' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' '
مزد ترس (فیلم)
کارگردان     آنری-ژرژ کلوزو
بازیگران     ایو مونتان
چارلز ونل
فولکو لولی
موسیقی     ژرژ اوریک
توزیع‌کننده     مجموعه کرایتریون
تاریخ‌های انتشار
    ۲۲ آوریل ۱۹۵۳
مدت زمان
    ۱۳۱ دقیقه
کشور     فرانسه
ایتالیا
زبان     فرانسوی
انگلیسی
اسپانیایی
آلمانی
روسی

مزد ترس (به فرانسوی: Le salaire de la peur) فیلمی فرانسوی-ایتالیایی در ژانر مهیج به کارگردانی آنری-ژرژ کلوزو با بازی ایو مونتان محصول سال ۱۹۵۳ است. این فیلم بر اساس کتابی به همین نام نوشتهٔ ژرژ آرنو نویسندهٔ فرانسوی ساخته شده است.
' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' '

نقد فیلم: مزد ترس (The wages of fear, Le salaire de la pour)
 

- نخل زرین و بهترین بازیگر (شارل وانل) جشنواره کن 1953

- جایزه آکادمی بریتانیا

- خرس زرین بهترین کارگردانی جشنواره برلین 1953

 یک توصیه به دوستان نیم ساعت اول فیلم خسته کننده است اما بعد از ان به یک شاهکار سینمایی تبدیل می شود .در ضمن این فیلم جزو صد فیلم برتر غیر هالیوودی می باشد.

«تریلری» سیاه با تعلیق های پیاپی که از داستانی ساده، چنان کشش افسونگرانه ای می آفریند که گاه بیننده را بر جای میخکوب می نماید. فیلم با نمایی از سوسک های گرفتار در بند یک کودک آغاز می شود شاید نمای سوسک ها دلیلی باشد بر بود گرایی [اگزیستانسیالیست] نیرومند فیلم و شاید فراتر از آن، بر «گرفتاری جانداران در زیست»: آنکه سوسک ها گرفتار بند کودکند، خود کودک گرفتار برهنگی و گرسنگی و لاشخوری نشسته بر زمین در پی غذا!!!

داستان شهری در امریکای لاتین ( و کلوزو نمی گوید کجا؟) که مردم در آن بر دو دسته اند: کارگر یا بیکار، و از این دو گونه بیرون نیست: کارگرانی در پرتو سازمان نفت SOC و بیشینه ای بیکار؛ و در هر دو گونه، مردمانی یکنواخت، با زندگی خسته کننده.

بخش نخست فیلم به نمایش شهر، زندگی مردمان و ویژگی هر یک از شهروندان پرداخته، تنش ها و کشمکش های همیشگی شان را به نمایش گذارده و نشان از یکنواختی مرگ آور شهر دارد که بهترین بخش آن هم سکانس های پیاپی با تدوین بسیار بی همتایی است که در آن ماریو شهر را به جو نشان می دهد:«... بهت گفتم که، اینجا به زندون می مونه، اومدن توش آسونه...ولی بیرون رفتن تو کارش نیست!...تازه اگرم بری بیرون، می میری!...» «... با تبی که داشته...می دونی، همه ش گردن پشه هاست... کارتنک ها و جونورهای کوچیکی که جیگر آدمو می خورن...حتی خوره هم هست... یه بیماری خیلی بد دیگه م هست...خیلی هم همه گیره [شایع]...اونم گشنگیه...بیشتر آدما از گشنگی می میرن.»

و پس از این خاموشی «مجازی» (آرامش پیش از طوفان) به ناگاه فیلم آغاز می شود! درست همانند آهنگری که پتک را تا آنجا که می تواند به آرامی بالا می برد تا ضربه ای سهمگین فرود آورد: یکی از چاه های «نفت» آتش می گیرد و برای خاموش ساختنش نیاز به نیتروگلیسیرین است: دو کامیون ( و به بهتر سخن دو بمب چند تنی) و راهی ماشه وار، که تنها به راه افتادن نیازست تا به سوی چکانده شدنی مرگبار پیش روی. و گرداننده این بخش تنها چهار تن به جان آمده ( و تن ها بمب شناور بر پستی و بلندی های جاده) که با این اندیشه به کار گرفته شده اند که « نه انجمن [سندیکا/صنف] داشته باشند و نه کس و کار».

اکنون ماریوی سرخوش با بازی درخشان « اِیو مونتان» به دلاوری پولادین تبدیل می شود، چنان که جو از بلندای دلیری به مرداب پست خواری و ترس فرو می غلتد. آن ولگرد گدای اندکی می رایگان، به قهرمان و لوییجی خوار شده به آدمی استوار بدل می شود. تا بدان جا که گویی کلوزو تا کنون، دانسته [عمدا]، آهنگ نیرنگ و به نادرست رهنمون شدن بیننده را داشته است تا به گاه خود تیر پارتی اش را بر اندام او بنشاند.؟

و از دید من نمای میخانه، بهترین گواه این استادی است: رویارویی دوستی دیرینه و سود نو، و چرخشگاه [نقطه عطف] آن: درگیری تن به تن جو و لوییجی. رویارویی دو نماد که چهره سومی هم بدان دامن می زند: جو «تفنگ» را به لوییجی داده، حتی به او سیلی می زند و او خوار شده میدان را با واکنشی نمایانگر زبونی رها کرده، بیرون می رود؛ و این بزرگترین فریب کلوزو است: آفرینش بتی آسیب ناپذیر از جو.

و اکنون کشیده شدن چهار تن به دل پیشامد و راهی که از آغاز نمایانگر فرو افتادن « یکه قهرمان» از جایگاهش است. نمای بی همتای پل نا استوار - با آن تدوین درخشان- که در پی، سکانس هراس و آونگ و کشش و بیزاری فرو می ریزد و پاره شدن کابل آن گسست واپسین زنجیره ی سست دوستی هاست. گویا از آغاز پل تنها نمادی از نا استواری دوستی ها و پشت گرمی ها بوده است.

ولی کلوزو بدینجا بسنده نمی کند: او باید استوره ی خود ساخته اش را نابود سازد و این بر گردن سنگی پنجاه تنی است که دلاور پیر را خرد کند... سنگ از سر راه برداشته می شود و به استوره پیر پایان می دهد، تا آنجا که حتی وی را به جشن خود(!) راه نمی دهند.

 ولی این تازه آغاز راه است: یک دگرگونی بزرگ تر در راه است. کلوزو باید نشان دهد که دوباره ما را فریفته است و این سه تن که اکنون به آنها به دید دلاوران میدان نگاه می شود را پوشالی بیش نمی بیند. باید نشان دهد که از دید او این ها نه در پی آرمانی بزرگ که تنها به دنبال یافتن دو هزار دلار، زندگی خود را بر سر برد و باختی دهشتناک گذارده اند. (هر چند دستیابی بدان بتواند زندگیشان را دگرگون کند.) و این بار ترکیدن نخستین کامیون ( که هرگز نخواهیم دریافت چرا و چگونه؟)، آن هم درست در واپسین و آسان ترین گام ِ سراسر راه است که پوچی بی دلیل این بازی را با دریایی از نفت به رخ ما می کشد.

پارادوکسی بی همتا که از میان رفتن و به میان آمدن را به زیباترین گونه در پیش چشمان ما به نمایش می گذارد: زاده شدن گودال نفت، جایگاهی که شاید بسیاری جداسازی سره از ناسره، مبارزه با آتش و یا گریز از آن بدانندش، ولی برای من از همان آغاز نشانه پایان اندوهناک ماریو و جو بود که کلوزو می رود تا بدون اندکی دلسوزی از روُیه صفحه روزگار کنارشان بزند.

 دودلی ماریو در گذر برای پیروزی و پول، یا چشم به راه شکست نشستن؛ و این شکست خورده ی پیر است که می بازد: پایش را در گودال، زندگیش را بر پیشگاه چشمان بیننده و یادش را در کامیون، برای همیشه ی ما.

ماریو پیروزمندانه به پایان راه می رسد و آتش فرو می نشیند ولی نیش های گزنده ی فیلم را پایانی نیست:« آتش فرو می نشیند، حتی اگر حتی جان مردم بیکار شهر افزار آن باشد.» و «کلوزو» که در پس فیلم رو در روی «سرمایه داری» ایستاده است. از دید من از اینجاست که چهار تن در اندیشه ی کلوزو «قربانی» زاده شده اند:

آنها زندگی خود را نه باخته ی آرمان و نه حتی بازیچه ی آن دو هزار دلار، که خوار سود «بزرگتر» ها کردند. و گزنده تر آنکه در آغاز برای گزیده شدن با هم می جنگیدند. تا جایی که جو رقیب خود را با زور و فریب از سر راه خود برداشت. پیام کلوزو آشکار است:« ما اکثریت مردم جهان مانند مردمان بیکار شهر زندگی می گذرانیم تا آن روز که به ما نیاز است، از «سود دیگران» با جان خود پاسبانی کنیم. دیگرانی که حتی نمی دانیم که هستند - در فیلم هم تنها کارگزار سازمان را می بینیم که خود یکی از مردم است ولی از دیدی، اندکی بالاتر- و این کار را هم به بهترین گونه انجام می دهیم. ما تنها بردگان «صنعت» و «اقتصاد» هستیم، که «نفت» رساترین نماد آن است. - و حتی امروزهم چه بسیار که کشته می شوند تا جنگ اینجا و آنجا بهای «نفت» را آنگونه که «کنسرسیوم» ها می خواهند بالا و پایین ببرد.-

 

کلوزو حتی پیروز میدان را نیز شکست خورده و افزاری که تا دمی پیش سودمند بود را نیز نابود شده می داند. او کار خود را انجام داده است، پس دیگر نیازی به بودنش نیست. ولی پرسش آنکه اگر او نباشد، آتش سوزی های دیگر چه؟ پاسخ کلوزو روشن است:« یادتان رفته؟ بیشتر مردم شهر بیکارند!»: پس آمیزه شیرینی از پادشاه والس و پایکوبی، « دانوب آبی»؟ و پایان تلخی که تو از آن آگاهی و بدان چشم به راه. در آغاز آرام، سپس تندتر، تندتر و آنگاه، «کات»! خدانگهدار «ماریو»! ( همین مرگ ماریو آن هم در چنین هنگامی که همه چیز روبراه و دلداده اش چشم به راه اوست، آن هم بدان شیوه نابخردانه، بودگرایی فیلم را تا واپسین اندازه ی خود به رخ ما می کشد.)

چرا ماریو بزهکار خرده پا و جو گانگستر از کار افتاده فرانسوی هستند؟، «بیمبا» آلمانی - که پدرش را «نازی» ها کشته اند و خود 3 سال بیگاری می کرده است- و لوییجی با ویژگی های آشکار ایتالیایی؟ چرا همه در بستر امریکای لاتین ( زادبوم هرناندز و لیندا و...) آفریده نشدند؟ آیا می توان اندیشه گرد آمدن مردمانی از گستره ای چنین گسسته در چنین شهر کوچکی که به جایی راه ندارد را خردمندانه دید؟ پس چه؟ زبان های گوناگون در سکانس های گوناگون چه؟ هر چند شاید بتوان آن را پدرخوانده فیلم های چند زبانه آینده دانست ولی از کنار این ها نمی توان ساده گذشت:

برای دریافت بهتر باید نگاهی به سال های نخست دهه پنجاه جهان و به ویژه سال 1953 افکند. اکنون 8 سال است که جنگ دوم جهانی به سود «متفقین» و به ویژه با پیروزی آشکار « ایالات متحده» پایان پذیرفته است. در این میان «ایالات متحده» تنها کشور پیروز جنگ است که به جز زیانی که برای ورود به جنگ پرداخت ( دو هزار افسر نیروی دریایی و آسیب دیدن 86 کشتی ناوگان جزیره « پرل هاربر») حتی رنگ یک فشنگ را در خود ندیده؛ و در برابر، جنگ از اروپا کالبدی ویران و از پا افتاده ساخته است که برای او پیروز و شکست خورده، و لندن وبرلین، «معنای» چندانی ندارد.

 



رها ماهرو : خوانندگان عزیز سایت رها ماهرو ، لطفا نظر و نقدتان را درباره فیلم مزد ترس به کارگردانی هنری ژرژ کلوزو برای ما بنویسید و بفرستید .



 آلمانی ( نماینده ی آلمان پس از جنگ)، فرانسوی، ایتالیایی، لاتینی، اسپانیایی، بومی؛ پیروز و شکست خورده، همه و همه زیر سایه ی سازمان نفتی که می توان آن را نمادی از چیرگی «ایالات متحده» بر جهان پس از جنگ دانست ( از این رو برای نمایش فیلم در آن کشور وادار به بریدن بسیاری از نماها شدند):

سازمانی که «قانون» و پلیس ویژه ی خود و... دارد؛ و شهری با مردمان بی پول ( شاید نماد سامانه پولی ورشکسته اروپا) و گرسنه، چشم به راه کاری برای انجام.

درباره ی زبان ها هم هر چند فیلم فرانسوی است و باید بیشتر گفتگوها در آن به فرانسه باشد، ولی نماد دیگری هم در آن نهفته است. همه زبان هایی که در فیلم به آن سخن گفته می شود تنها برای نشان دادن چکیده ای از کشورهای جهان است – که پیش تر گفته شد- ولی دو زبان در این میان برجسته تر است: فرانسوی و انگلیسی. شاید بسیاری از دیدن آنکه بیشتر گفتگوها به فرانسه است شگفت زده نشوند، ولی شگفتی هنگامی رخ نشان می دهد که آن را در کنار دیگری بسنجیم: فرانسه در اینجا نه تنها زبان فیلم، بلکه نمادی از گفتگوی مردمان ساده یا از نگاهی دیگر گفتمان بی آلایش شهروندان است، که تنها گفتاری روزانه را به نمایش کشیده و از واژگان دشوار تهی است. در روبرو، انگلیسی فیلم را ما تنها در نماهای وابسته به سازمان می بینیم، و بیشتر آن را نیز گفتارهای «اقتصادی» در بر می گیرد.

شگفت اینجاست که هر چند انگلیسی در فیلم کمتر دیده می شود، ولی «تعیین کننده تر» است! این شگفتی هنگامی بیشتر می شود که پا از فیلم بیرون می گذارد: در هنگامه ی پیش از جنگ دوم جهانی زبان فرانسه زبان جهانی است و انگلیسی بیرون از کشورهای انگلیسی زبان جایگاهی ندارد. ولی پس از پایان جنگ و چیرگی « ایالات متحده» و به گونه ای سردمداری آن برای بازسازی جهان زبان انگلیسی کم کم جای خود را در میان کشورها باز می کند، تا به جایی که امروزه روز نادیده انگاشتن آن از اندیشه دور است. برای نمونه انگلیسی در ایران از « آب بند امیرکبیر» آغاز شد و با دیگر برنامه های ساخت و ساز امریکاییان گسترش یافت و پس از سالیان سال فرانسه را از گود بیرون کرده، خود به جای آن نشست.
' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' '
ژانر: حادثه ای , درام , هیجان انگیز
ساخت کشور : فرانسه

سیاه و سفید – ۱۵۶ دقیقه
بازیگران عمده : ایو مونتان ، شارل وانل ، فولکو لولى ، پتر وان آیک و ورا کلوزو .
کارگردان : هانرى ژرژ کلوزو .

خلاصه داستان : « ماریو » ( مونتان ) ، « ژو » ( وانل ) ، « لوییجى » ( لولى ) و « بیمبا » ( وان آیک ) ، در ازاى مقدار زیادى پول و براى خاموش کردن آتش‏سوزى یک چاه نفت در یکى از دهکده‏ هاى فقیرنشین امریکاى مرکزى ، دو کامیون حامل نیتروگلیسیرین را در جاده‏اى طولانى و خطرناک حمل می‏کنند .

شرح فیلم : علاقه‏ ى کلوزو به ایجاد ترس و غافل‏گیرى ، این بار با طراحى هم‏راه شده که عنصر تعلیق را نیز در بالاترین حدى که می‏تواند تصور کرد ، ایجاد می‏کند . فیلم در سال ۱۹۷۷ به کارگردانى ویلیام فریدکین بازسازى شد ، اما مورد توجه قرار نگرفت .
' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' '




فیلم شیطان صفتان ساخته هنری ژرژ کلوزو

شیطان صفتان
1955 فرانسه
Diabolique

Dir:Henri-Georges Clouzot

شیاطین
فیلم محصول سال 1955
شیاطین فیلمی فرانسوی به مدت ۱۱۴ دقیقه کارگردانی شده توسط آنری-ژرژ کلوزو با بازی سیمون سینیوره محصول سال ۱۹۵۵ است.
تاریخ اکران: ۲۹ ژانویهٔ ۱۹۵۵ م. (فرانسه)
کارگردان: آنری-ژرژ کلوزو
مدت زمان فیلم: ۱ ساعت ۵۶ دقیقه
آهنگ‌ساز: Georges Van Parys
نژاد: فیلم ترسناک، مهیج، فیلم نوآر، تریلر روانشناسانه، فیلم جنایی، فیلم درام، فیلم معمایی

بازیگران

سیمون سینیوره
پائول موریسه
چارلز وانل
http://www.1000film17.ir/wp-content/uploads/2015/08/229-e1441021781992.jpg
نقدی بر شیطان صفتان

نویسنده : امیرحسین خلیلی

روایت فیلم نقشه مشترک میشل و نیکول برای حذف کریستیناست . نقشه ای دقیق و حساب شده که با اجرای بی نقص میشل و نیکول همراه می شود . وسوسه کریستینا توسط نیکول برای فرار و پیش کشیدن بحث طلاق ، رفتن آنها به خانه ای دیگر ، تلفن به میشل ، آمدن او و خوراندن مشروب آغشته به دارو به وی ، قتل میشل در وان حمام و .... تا انتهای داستان نقشه ای خوب است .
اکثر مواردی که جزو طرح نقشه است مواردی هستند که متکی به برنامه ریزی قبلی هستند و نیاز به هماهنگی دارند . اجرای آنها در زمان و مکان معین و همراهی با علائم گمراه کننده باعث می شود تا کسی شک نکند . مثل آمدن کت و شلوار از خشکشویی ، نبودن جسد مرد در استخر مدرسه یا خوراندن مشروب آغشته به دارو و ... که همگی دسیسه هایی مبتنی بر همراهی و همکاری میشل و نیکول است که در پایان فیلم پرده از راز آنها برداشته می شود .
اما در یکی دوجا موقعیت هایی بوجود می آید که به شکل تصادفی و خارج از کنترل و برنامه ریزی آن دو به وقوع می پیوندد که در آنها کمی منطق کار لنگ می زند . مثلا جایی که دو زن در پمپ بنزین متوقف شده اند ، سربازی می آید و از آنها می خواهد که او را تا نقطه ای برسانند . همین که به پشت ماشین می رود تا خود را مثل یک مهمان ناخوانده به آنها تحمیل کند نیکول و صاحب پمپ بنزین نیز اضافه می شوند . بطور اتفاقی صاحب پمپ بنزین چیزی را می بیند که نباید ببیند . این صحنه اولا که بود و نبودش در درام تاثیری ندارد و ثانیا حالا دیگر بیننده انتظار دارد صاحب پمپ بنزین با دیدن و شک کردن ، عکس العملی را از خود نشان دهد . مثلا با پلیس تماس بگیرد یا شماره ماشین را بردارد و خلاصه کاری ببافد که چنین نمی شود . (البته می توان این سکانس را در راستایی دیگر بررسی کرد . فیلمساز می خواهد جامعه اش را مورد انتقاد قرار دهد که چرا در مقابل سیاهی ها از خود موضعی نمیگیرد ؟ سرباز که منگ است و مردم هم مشغول خوردن و رقصیدن اند ! یک نفر هم که در این بین به ظاهر هوشیارتر است ترجیح می دهد که سکوت کند . در ادامه در راستای همین بحث ارجاعات فرامتنی خواهد آمد. )
در جای دیگری پس از آنکه میشل ظاهرا به قتل رسیده است چهره او به شکل اگزاتیک در عکس دسته جمعی دانش آموزان مدرسه رویت می شود . این مورد ، یعنی دیده شدن مردی که ظاهرا مرده ، در عکس و بعد تاثیر آن بر کریستینا ، اگرچه به دلیل تشدید تاثیراث روحی و روانی بر کریستینا و عمیق کردن مشکل قلبی او ، کارکردی دراماتیک دارد و از بودن آن نمی توان صرفنظر کرد اما در منطق علت ومعلولی کمی لنگ می زند . اینکه چطور می شود که به دور از انظار بچه ها و مستخدم و معلمان ، در روز روشن ، میشل می آید و در لحظه مقرر در جای خاصی قرار می گیرد و ... اگر دقت کنیم منطق کار کمی زیر سوال است .
در مجموع با صرفنظر از دو مورد فوق می توان گفت مابقی عناصر موجود در فیلم با توجه به انگیزه استفاده از آنها کارکرد دارند و در شکل گیری ساختار داستان نقش ایفا می کنند . فارغ از بحث عناصر فیلم که با توجه به انگیزه ونیاز به استفاده از آنها وجودشان ضروری است ، رفتار شخصیت ها نیز با انگیزه ومنطق خودشان همراه است . چرا میشل دست به این اقدام می زند و چرا نیکول با او همراه می شود ؟ این انگیزه ها در فیلم حالتی طبیعی دارند و تقریبا تماشاگر در ذهنش نسبت به آنها سوال وابهامی ندارد . میشل برای رسیدن به جایگاه رفیع تر (مدرسه) و البته رسیدن به نیکول دست به این اقدام می زند و نیکول هم حسادت زنانه ورسیدن به میشل و و از سر راه برداشتن کریستینا را دستاویز همراهی خود با میشل می کند .
اساسا ریشه دست زدن به این اقدامات را کجا باید جست وجو کرد ؟ از منظر روانشناسی مساله را چگونه بایستی تحلیل کرد ؟
به تعبیر رایج بسیاری از رفتارهای انسانی ، ریشه در کودکی و و عوامل موثر بر این دوران دارد . البته نقش عوامل دیگر را نیز نباید از یاد برد . تصمیم ندارم به این موضوع بپردازم در صورتیکه می دانیم در این باب ، حرف های زیادی وجود دارد . این مطلب را از این نظر بیان کردم تا به نوع پرداخت و فرم هوشمندانه کارگردان و فیلمنامه برای پاسخ به این سوال برسم . کارگردان می توانست به سبک کلیشه ای و تکراری با یک فلاش بک یا تعدادی دیالوگ خیلی رو ، به ریشه شناسی این موضوع در کودکی این آدم ها بپردازد . اما از این کار می پرهیزد و در عوضش مساله را با کارکردی کاملا بصری و درخشان ارائه می نماید .
اگر دقت کنیم می بینیم قسمت عمده فیلم در مدرسه می گذرد و لوکیشن اصلی ما همین مکان است . این یعنی اینکه فیلمساز خواسته که بیننده به شکل خودآگاه و ناخودآگاه به این مکان توجه ویژه داشته باشد . مدرسه محل تحصیل کودکان امروز و بزرگسالان فردای این جامعه است . آنچه امروز کودکان در این مدرسه تجربه می کنند بر شخصیت آنها به شکل مستقیم تاثیر می گذارد . پس از این رهگذر ما را متوجه اهمیت و جایگاه ویژه ی این محیط می کند . اما کار به اینجا ختم نمی شود . فیلمساز برای تاکید بیشتر بر این موضوع ، یکی از دانش آموزان را بطور جدی وارد فضای درام می کند . موئینی کودکی است که به خاطر شکستن شیشه ها و دروغ گویی ، حساسیت دیگران را برانگیخته است . او در نیمه دوم فیلم هنگامیکه با صداقت به این نکته اعتراف می کند که میشل او را به خاطر شکستن شیشه تنبیه کرده ، مورد استهزا و تنبیه مضاغف قرار می گیرد . پس او در می یابد ،هنگامیکه صداقت و راستگویی را پیشه کند این بلا به سرش می آید . خب حالا که اینطور است چرا دروغ نگوید تا از تنبیه و اضطراب در امان باشد ؟ او میش ار دیده و به دیگران حقیقت را می گوید ، لکن آزار می بیند . نوع برخورد بزرگترها ، او را به این قضاوت می کشاند و با فکر کودکانه اش به این نتیجه می رسد که برای راحتی و در امان بودن باید دروغ بگویی . بنابراین وقتی در پایان فیلم باز هم شیشه را می شکند و مورد استنتاق قرار می گیرد می گوید : اگر تا فردا صبح هم مجبورم کنید اینجا بایستم ، باز هم می گویم که خانم مدیر را دیده ام !
می بینیم که فیلمساز با هوشمندی خود ضمن اینکه ریشه مساله را در کودکی آدم ها می زند بلکه با فرم ارائه خود از این موضوع از دام کلیشه های رایج نیز می گریزد .
فیلم از تکرار (شباهت) و تفاوت ها برای همذات پنداری بهره می برد . کریستینا چهره جذاب و فوق العاده ای ندارد و معمولی است و اساسا نباید پری روی باشد چون اگر دارای جذابیت های بصری باشد بیننده را اقنا نمی کند که میشل او را رها کند و به سمت نیکول برود طبیعی است که نیکول باید نسبت به کریستینا خوش آب و رنگ تر باشد . اما خوش قلبی کریستینا ، جسم نحیف او ، و حتی رنگ موی بی رنگش در برابر رنگ بور موهای نیکول (که به مثابه سنت رایج هالییود در دوران کلاسیک ، زنان بور عنصری اغواکننده بودند) موقعیت دوربین نسبت به او و کلوزآپ هایی که در آن چهره ای ترسیده و تحت فشار و.... ما را به این شخصیت انس می دهد .
به همین ترتیب میشل حامل خصایصی است که ما را از او بیزار می کند . در ابتدای فیلم ، هنگام ورود به مدرسه با ماشین ، یک قایق کاغذی را زیر می گیرد . بدرفتاری او با کریستینا هنگام غذا خوردن و در انظار بچه ها و سایر معلمان ، نگاه غیراخلاقی او به دختر درون قطار و کتک هایی که او به کریستینا می زند ، مواردی هستند که باعث نگاه منفی تماشاگر نسبت به او می شود .
پس در اینجا دو مساله داریم . یکی شباهت ها و دیگری تفاوت ها .
شباهت رفتارهای کریستینا در مجموعه شخصیتی ی او و همچنین شباهت های رفتاری میشل که در نوع خاص شخصیتی به نام میشل جمع شده اند و فیلمنامه آنها را مسببی برای معرفی این شخصیت قرار می دهد .
و از طرف دیگر تفاوت هایی که رفتار دو قطب متضاد یعنی میشل و کریستینا در برابر هم می بینیم .
این تکرارها و تفاوت ها دو روی یک سکه اند . در برابر هم قرار می گیرند تا بیننده مایه های فیلم را بهتر درک کند . برای مطرح شدن بحث همذات پنداری اینجا مدخل خوبی می تواند باشد . یک سلسله الگوی رفتاری می تواند ما را نسبت به شخصیت از حالتی خنثی در ابتدای فیلم به سمت همدلی یا تنفر ببرد . کریستینا همانطور که بیان شد انسان خوش قلب و ماخوذ به حیایی است . او حاضر نیست حتی موقعیکه با او بدرفتاری می کند آسیبی به میشل برسد و لیوان مشروب را به نوعی از او درو می کند . عمده گناه او در اقدام به قتل به خاطر وسوسه نیکول است . او حتی نمی تواند پشت تلفن با صراحت لهجه بحث طلاق را با میشل مطرح کند و این نیکول است که کاغذی را در برابر دیده گان او می گیرد و او موفق می شود با تکیه بر آن حرف طلاق را بزند . میشل هم زمانی که ظاهرا به قتل رسیده آنقدر عذاب وجدان دراد که مریض می شود . به شکل ارادی حاضر می شود نزد پلیس برود و به قتل اعتراف کند که باز نیکول مانع او می شود . همه اینها عامل آن می شود که بیننده حس همدلی نسبت به پیدا نماید . او رغبتی به انجام گناه ندارد و انسانها فطرتا به بدی و کردار گناه آلود گرایش ندارند پس به شکلی ناخودآگاه اصطلاحا طرفدار او می شود .
اصل همذات پنداری بیینده از همین وجه است . البته از ذکر این نکته نباید غافل شد که او اساسا موجودی بی پناه است و این موضوع حس ترحم ما را تشدید می کند . در واقع یک سلسله عواملی است که دیگران در حق او روا می داند .چه کسی او را مورد آزار خود قرار می دهد ؟ شوهرش . شوهر هر زنی باید او را مورد حمایت و ملاطفت خود قرار دهد . هرگاه این اتفاق نیافتد و بی توجهی در رفتار یک مرد نسبت به همسرش دیده شود ، زن دچار بحران روحی و عاطفی می شود . در اینجا اساسا مساله بدرفتاری و تحقیر و تحکم است در طول نیمه اول فیلم این الگو گسترش می یابد و حس همذات پنداری نسبت به کریستینا بواسطه مظلومیت و شکنندگی او تشدید می شود . اما اوج این حس در پایان فیلم اتفاق می افتد و فیلمنامه ضربه نهایی را به تماشاگر وارد می کند . جایی که می بینیم نیکول (که تاکنون از منظر بیننده صمیمی ترین دوست و همراه کریستینا و مورد اعتماد بوده)همدست مرد شیطان صفت است و هردوی آنها با یک هدف مشترک ، توانستند کریستینای بیچاره را از رابطه شان حذف کنند . اینجا دقیقا جایی است که بیننده اصطلاحا دلش برای غربت کریستینا می گیرد و خودش را در موقعیت قرار می دهد و در شخصیت او خود را حل شده می بیند . پس بطور طبیعی نسبت به حالت او و اتفاقت پیش آمده برایش ، ابراز احساسات می نماید .
اما در مورد تعلیق . تعلیق بنا به تعریف شگردی روایی است که اهمیت دراماتیک وقوع یا عدم وقوع یک امر یا چگونگی وقوع آن ـ در صورت حتمی و یا محتمل بودن آن برای مخاطب ـ را به اوج می‌رساند. . تعلیق به غناء یک روایت کمک می‌کند و باعث برانگیختن کنجکاوی مخاطب و همراهی بیشتر او با اثر می‌شود.                
شگردهای مختلفی برای ایجاد تعلیق در روایت وجود دارد و کاربرد تعلیق در روایت، از تنوع بسیار زیادی برخوردار است. گاهی همه یا بخشی از داستان توسط یک یا چند راوی اول شخص روایت می شود ـ یک روایت شفاهی صِرف یا روایت بصری - که او یا عامدانه همة واقعیت را با ما در میان نمی‌گذارد و ما را برای گره‌گشایی نهایی داستان در تعلیق می‌گذارد و یا خود او هم دچار نقصان در اطلاعات است.نیکول راوی ای است که واقعیت را از ما می دزدد و کریستینا کسی است که مانند مخاطب دچار نقصان اطلاعات است (همین عامل یعنی فقدان اطلاعات لازم که بین ما و کریستینا مشترک است نیز عاملی برای همذات پنداری یا حلول بیننده در شخصیت کریستینا می باشد).
این الگوی روایی، غالبا بستر خوبی برای به کارگیری پیچش داستانی فراهم می‌کند. پیچش (twist) چنان که از نامش پیداست، تغییر رویه و جهتی در سمت و سوی روایت است که به غافلگیری و غیرمترقبگی می‌انجامد. غالبا پیچش داستانی از محدودیت اطلاعات مخاطب بهره می‌گیرد و یک عنصر تعیین کننده را وارد روایت می‌کند که یا به کلی برای‌ مخاطب تازه و ناشناخته است و یا با تمهیدات فریب دهندة قصه، از تیررس توجه‌ اش دور مانده است. در این فیلم شاهد تعلیق و پیچش داستانی در پایان فیلم هستیم .
تلاش کریستیانا برای تمام کردن موضوع و سر آمدن فرجام ماجرا، سطح اولیه‌ای از تعلیق را بنا می‌نهد. سطح دیگر تعلیق در مناسبات متن و در تلاش نیکول برای لو نرفتن و نجات از مخمصه عجیب و غریبی است که گرفتار آن شده اند . این تعلیق دوم را در سطحی هیجان انگیزتر می یابیم .
ترکیب تعلیق و پیچش داستانی، در بیشتر موارد نتایج درخشانی به بار می‌آورد.یکی از این موارد اثر درخشان هانری ژرژ کلوزو نیست ؟
-----------------------------------------------
شیاطین (فیلم)

Les Diaboliques
کارگردان     آنری-ژرژ کلوزو
تهیه‌کننده     آنری-ژرژ کلوزو
فیلمنامه‌نویس     آنری-ژرژ کلوزو
بر پایه     Celle qui n'était plus اثر
بوالو-نارسژاک
بازیگران     سیمون سینیوره
موسیقی     Georges Van Parys
فیلم‌برداری     آرماند تیرار
مدت ۱۱۴ دقیقه

شیاطین (به فرانسوی: Les Diaboliques) فیلمی فرانسوی به مدت ۱۱۴ دقیقه کارگردانی شده توسط آنری-ژرژ کلوزو با بازی سیمون سینیوره محصول سال ۱۹۵۵ است.



رها ماهرو : خوانندگان عزیز و سینمادوست ، لطفا نظر و نقدتان را درباره فیلم شیاطین به کارگردانی هنری ژرژ کلوزو که از شبکه نمایش تلویزیون پخش شد برای ما بنویسید و بفرستید .



نام فیلم : شیطان صفتان

منتشر کننده : هزار فیلم

امتیاز : 8 از 10

ژانر : ترسناک | هیجان انگیز | درام

سال ساخت : 1955 

محصول : فرانسه

زبان : فرانسوی

کارگردان : Henri-Georges Clouzot

 

بازیگران :

Simone Signoret , Paul Meurisse , Vera Clouzot

خلاصه داستان :

مدیر مدرسه‏ اى به نام « کریستینا » ( کلوزو ) که مورد آزار و تحقیر شوهرش، « میشل » (موریس) است، با ترغیب یکى از معلم ‏هاى مدرسه به نام « نیکول » ( سینیوره ) که محبوبه‏ ى « میشل » بوده و حالا ادعا میکند او طردش کرده تصمیم به قتل « میشل » می‏گیرد.
https://upload.wikimedia.org/wikipedia/fa/thumb/3/37/Lesdiaboliquesposter.jpg/220px-Lesdiaboliquesposter.jpg
 نام فیلم به فرانسوی : Les diaboliques
ترجمه های دیگر : شیطان صفتان ، شیطانی
قالب : فیلم بلند
کارگردان : هانری-ژرژ کلوزو
نویسنده : هانری-ژرژ کلوزو
اقتباس از رمان بوالو-نارسژاک
بازیگران : Simone Signoret,Véra Clouzot,Paul Meurisse
-----------------------------------------------