رها ماهرو

رها ماهرو

منتقد سینما و تلویزیون
رها ماهرو

رها ماهرو

منتقد سینما و تلویزیون

فیلم ریفی فی ساخته ژولس داسین

ریفی فی
1955 فرانسه
Rififi

Dir:Jules Dassin

پاچینو در نسخه جدید «ریفی فی»
یک محصول کلاسیک سینما دوباره سازی می شود. به نوشته نشریه ورایتی ، شرکت مستقل فیلمسازی «استون ویلج پیکرز» قصد تولید نسخه تازه ای از فیلم تحسین شده و کلاسیک «ریفی فی» را دارد.

برای نقش اصلی فیلم آل پاچینو انتخاب شده است. «ریفی فی » سال 1955 توسط ژول داسن کارگردانی شد.
او که از سوی سناتور مک کارتی در اوایل دهه 50 مورد اتهام قرار گرفت ، مثل بسیاری از هنرمندان مستقل خاک امریکا را ترک کرد و راهی فرانسه شد و «ریفی فی» را در آنجا کارگردانی کرد.
قصه فیلم درباره یک مجرم سابقه دار و قدیمی است که بعد از آزادی از زندان متوجه می شود همسرش او را ترک کرده است و تصمیم می گیرد بزرگترین سرقت خود را انجام دهد.
در نسخه جدید فیلم آل پاچینو این نقش را بازی می کند.آخرین فیلمهایی که از این بازیگر روی پرده سینماها رفت نسخه تازه ای از «تاجر ونیزی» ویلیام شکسپیر و «فرشتگان در امریکا» بود.
وی که در این مجموعه نقش یک بیمار مبتلا به ایدز را بازی می کرد ، جایزه بهترین بازیگر مرد تلویزیونی (به نام امی) را گرفت.
000000000000000000000000000000
فیلمهای گنگستری،که در جریان جنگ جای خود را به فیلمهای جاسوسی سپرده بودند،در اواخر دهه ی 1940 تحت تأثیر فیلم نوار سربرآورد شد. در آن زمان فیلمهای «سیاه» جنایی همگی به افراد جنایتکار و روابط آنها با خلافکاران می پرداختند. از جمله در فیلمهایی نظیر قاتلین (رابرت سیودماک ،1946)، بوسه ی مرگ(هنری هاتاوی،1947)، تنها خواهم رفت (بایُرن هسکین،1947)، شهر برهنه (ژول داسَن،1948)، نیروی شر (ابرام پالنسکی،1948)، آنها شب را پسندیده اند(نیکلاس ری،1949)، گرمای سوزان(رائول والش،1949)، دیوانه ی اسلحه (جوزف ه.لوییس،1950)، بوسه ی خداحافظی فردا (گردون داگلاس،1950) و جایی که پیاده روها تمام می شوند (اتو پره مینجر،1950). در دهه ی پا در هوای 1950 این تأکید از افراد خلافکار به سوی توطئه هایی که غالباً به عنوان «سند یکایی» شناخته می شدند و آنها را منشأ بیماریهای اجتماعی می دانستند قتل ، قمار،فحشا، مواد مخدر، و اخاذی. فیلمهای گنگستری امریکایی از دوران ممنوعیت شرب الکل ریشه های عمیقی در جنایات _ و مسلماً سوء ظن_ وجود داشتند. و عقیده برآن بود که چنین توطئه های جنایت آمیزی واقعاً وجود دارند و از نزدیک با گروههای زیرزمینی سیسیلی ، به رهبری مافیا مرتبطند. نخستین فیلمی که اقدام به نمایش چنین سازمانی بر پرده ی سینما کرد،گروه فشار(نام دیگرش شرکت سهامی جنایت،1951 از برتانی وینداست) نام داشت. همین فیلم بود که مایه ی اولیه ی فیلمهایی چون ضربه ی بزرگ (فریتس لانگ،1953)، دربارانداز(الیا کازان 1954)،محرمانه از نیویورک (راسل رُز،1954)، جدال بزرگ (جوزف ه.لوییس،1955)،قضیه ی شهر فنیکس (فیل کارلسُن،1955)، برادران ریکو(فیل کارلسُن،1957)، جنگل پوشاک (وینسنت شرمن،1957). تبهکاری در امریکا(سمیول فولر،1960) و بسیاری فیلمهای گنگستری دیگر در این دهه را فراهم آورد. زنجیره ی فیلمهای سند یکایی در دهه ی 1960 ده سالی متوقف شد_ به استثنای فیلم برادری (1968) از مارتین ریت_ و بار دیگر با خشونتی سابقه در فیلمهای خونباری چون پدرخوانده و پدرخوانده ی 2(فرنسیس فورد کاپولا، 1973،1972) بر پرده ی سینما ظاهر شد. این فیلمها نیز به نوبه ی خود مقلدانی به همراه آوردند، از جمله اسناد والاچی (ترنس یانگ،1972)، ارتباط فرانسوی (ویلیام فریدکین،1971) و رابط فرانسوی 2(جان فرانکن هایمر،1975) و فیلم نیاکانت را پاس بدار(پال ونداکس،1971).نوع دیگر فیلمهای گنگستری ، سرگذشت جنایات دوران ممنوعیت/ رکود، توسط دان سیگال با فیلم نلسُن بچه صورت (1957) آغاز شد، فیلمهای این زنجیره عبارتنداز: داستان بانی پارکر(ویلیام ویتنی،1958)، آل کاپونه (ریچارد ویلسُن،1959) ظهور و سقوط لگلزدایموند (باد بوتیچر،1960)، کول دیوانه (برت بالابان، 1961)، تصویر یک جنایتکار(جورف پونی،1961). گرایش به بازسازی دوران گذشته داشتند که بعدها در بانی و کلاید و قتل سنت والنتین (راجر کرمن،1967) و مامان لعنتی (کرمن،1969) و دیلینجر(جان میلیوس،1973) شکل آرمانی خود را یافتنددو گونه ی فرعی گنگستری نیز در دهه ی 1950 سربر آوردند که فیلمهایی حادثه ای و تریلر بود و تحت عنوان «فیلم های خلاف» یا «ضد سرخ» شهرت یافتند. این جریان که با فیلم جنگل آسفالت (1950)آغاز شده بود،به سرقت بزرگ قطار می پرداخت و هنوز هم طرفداران خود را دارد. داستان این نوع فیلمها گاه جدی و گاه سبُک و شوخ طبع بود. نمونه های آنها در امریکا و کشورهای دیگر عبارتنداز ریفی فی (ژول داسن،1955)، کشتن (استنلی کوبریک،1956)، فردای مشکوک (رابرت وایز،1959)، هفت دزد(هنری هاتاوی،1960)، زد و بند برسرخیابان مادونا (ماریو مونیچلی،1960)، پیمان نامه ی آقایان (بیزیل دیردن،1960)، ضربه ی سنگین (جولیو مُنتالدو ،1967) و آنها برای چاپیدن به لاس وگاس آمدند(آنتونیو ایساسی،1968).فیلمهای حادثه ای ضد سرخ فیلمهایی ابتدایی در باب مسائل جاری در دهه ی 1950 بودند که نمونه های شاخص آنها غبارتنداز:من با یک کمونیست ازدواج کردم (نام دیگرش زنی در پل 1950،13) از رابرت استیونس و من کمونیستی در خدمتFBI بودم(1951)، جیم مک لین بزرگ (1953)از ادوارد لودویک و فیلم دو پهلوی ملاقات در ساوث استریت از سمیول فولر. در این نوع فیلمها قاتل یک جاسوس کمونیست و سندیکای کارگری یک «توطئه ی جهانی کمونیستی» بود،و پیکره ی اصلی فیلمهای گنگستری در آنها حفظ شده بود.
http://www.farhangsara.ir/Portals/92/Rififi-.jpg
درباره اسکار 2014-بخش دوم
نویسنده : سعید مستغاثی -

12 سال یک برده


 12Years a Slave

فیلمی از استیو مک کویین (که هیچ ارتباطی با آن بازیگر مشهور تاریخ سینما ندارد!) با کارنامه ای مملو از فیلم کوتاه. تنها آثار بلند سینمایی او، دو فیلم به نام های "گرسنه" در سال 2008 و "شرم" در سال 2011 است. اما این بار وی از فیلمنامه نویسی به نام جان ریدلی بهره گرفته که حداقل دو اثر مهم "3 پادشاه" ( دیوید او راسل-1999) و "پیچ خطرناک" (الیور استون-1997) را در کارنامه اش دارد. اما در این سالهایی که سینمای هالیوود مملو از فیلم های به اصطلاح سیاه پوستی ترحم برانگیز شده که اغلب هم در مراسم سینمایی مانند اسکار تحویل گرفته می شوند ، به نظر می آید فیلم "12 سال یک برده" در برابر آثاری مانند "خدمتکار" (تد تیلور-2011) و "جنگو رها شده از بند"(کوینتین تارانتینو) که سال گذشته در مراسم اهدای جوایز آکادمی حضور داشت و همچنین فیلم "پیشخدمت لی دانیلز" (لی دانیلز) که امسال به نمایش در آمد ولی به دلائلی که در ادامه خواهد آمد مورد عنایت اعضای آکادمی قرار نگرفت، حرفی برای گفتن نداشته باشد. حتی فیلم "در گرمای شب" (نورمن جویسون) که در سال 1967 جوایز اصلی اسکار را درو کرد و نقطه آغازی برای پرداخت های هالیوود به مقوله سیاه پوستان و نژادپرستی و ... بود (و در همان فیلم "پیشخدمت لی دانیلز" هم با تحقیر از آن صحبت می شود ) نسبت به این فیلم پر سر و صدای آقای مک کویین، یک سر و گردن بالاتر می نمایاند.

 اما تفاوت فیلم های به اصطلاح سیاه پوستی که در اسکار مطرح می شوند با فیلم هایی همچون "پیشخدمت لی دانیلز" یا مثلا "شفت"فیلمسازانی مثل گوردون پارکز و جان سینگلتون که به کلی جایی در اسکار و حلقه های وابسته به آن نداشتند، آن است که در فیلم های اسکاری سیاه پوستی مانند همین فیلم "12 سال یک برده" و شبیه آن، سیاه پوستان نقش چندانی ندارند، قابل ترحم هستند، شکنجه می شوند و بعضا لایق این شکنجه نشان داده می شوند! ( مثل کاراکتر ساموئل ال جکسون در فیلم "جنگو رها شده از بند" ) اما در نهایت این سفید پوستان و به خصوص سرمایه داران سفید پوست هستند که به دادشان می رسند و از سر ترحم و در واقع برای منافع خود، به آنان کمک می کنند. در این دسته از فیلم ها، سیاه پوستان در نهایت در شکل و شمایل یک خدمتکار یا پیشخدمت خوب و وظیفه شناسی ظاهر می شوند که یک ارباب خوب سفید پوست از آنان حمایت کرده و موجب دستیابی شان به مثلا حقوق مدنی شان می گردد. فی المثل نگاه کنید به فیلم های "خدمتکار"یا "پیشخدمت" (که حتی نامشان هم تحقیر کننده است ) که در نهایت سیاه پوست خوب، همان سیاه پوستی است که وظیفه شناس تر است و وظایفش را در مقابل اربابان خوب سفید پوست، بهتر اجرا می کند!!

نمونه بارز چنین دیدگاهی را در فیلم "12 سال یک برده" به وضوح می توان رویت کرد. سلیمان نورتاپ، یک سیاه پوست یهودی که در ایالات شمالی آمریکا، برگه آزادی دریافت کرده و موسیقی اجرا می کند در یک توطئه آدم ربایی، به سرزمین های جنوبی برده شده و به عنوان برده به فروش می رسد و سالهای متمادی را در رنج و بدبختی و به دور از خانواده اش سر می کند تا اینکه سرانجام یک سفید پوست مخالف برده داری به نام باس (با بازی براد پیت) تصادفا با وی برخورد نموده و همان اوست که سلیمان را به ارباب سابقش در سرزمین های شمالی معرفی کرده تا وی شخصا برای بردن و آزاد کردن وی به جنوب بیاید! در واقع در حالی که همه تلاش های مختلف سلیمان نورتاپ برای آزادی و رهایی از بردگی و بازگشت نزد خانواده اش با شکست روبرو شده، یک منجی آمریکایی موطلایی و چشم آبی (همان منجی کلاسیک) به داد وی رسیده و زندگی اش را نجات می بخشد. این می تواند اساسی ترین دلیل در اعطای جایزه اسکار بهترین فیلم به "12 سال یک برده" باشد که تا لحظه اعطای این جایزه ، میدان را به رقیب خود یعنی فیلم "جاذبه" واگذار کرد.

نکته آخر اینکه تهیه کننده فیلم ، آرنون میلچان ، جاسوس معروف اسراییلی و عامل اصلی تسلیح اتمی اسراییل است که سال گذشته هم در مستندی به آن اعتراف کرد و هم در گفت و گو با نشریات معتبری ماند گاردین ، کارنامه جاسوسی و قاچاق سلاح های کشتار جمعی برای رژیم صهیونیستی را افتخار بزرگی برای خود خواند. وی علاوه بر فیلم هایی مانند: "باشگاه مبارزه"(دیوید فینچر) ، " محرمانه لس آنجلس " (کرتیس هنسن) ، "زن زیبا" (گری مارشال) و ...و همین امسال فیلم "نوح" را برای دارن آرنوفسکی تهیه کرد.

 



جاذبه

Gravity

 

تازه ترین فیلم آلفونسو کوارون در نگاه اول، یک فیلم معمولی علمی – تخیلی فضایی به نظر می رسد و حتی با حضور دو بازیگر مطرح همچون جرج کلونی و ساندرا بولاک در نگاهی دیگر فیلم "سولاریس" (استیون سودربرگ) را به خاطر می آورد. اگرچه دو فیلم "پرنسس کوچک" (1995) و "آرزوهای بزرگ" (1998)، آثار چندان مطرحی از این کارگردان مکزیکی الاصل مقیم هالیوود به شمار نیامدند ولی او یکی از موفق ترین قسمت های سری فیلم های هری پاتر را تحت عنوان "هری پاتر و زندانی آزکابان" در سال 2004 ساخت و همچنین فیلم آخرالزمانی "فرزندان بشر" (2006) نیز به کارگردانی کوارون بر پرده سینما رفت و نوید سینماگری خوش قریحه و مولف را داد.

او در فیلم "جاذبه" ماجرای یک خطی حادثه ای در یک ایستگاه فضایی را به نبردی حماسی میان مرگ و زندگی بدل می سازد و این فضای حماسی تنها در اثر مهارت کارگردانی آلفونسو کوارون حاصل می شود که گویی مخاطبش را درون همان لباس های فضانوردی و در خارج جو کره زمین و در کوران اصابت مرگبار قطعات تخریب شده یک ایستگاه فضایی رها می کند تا با تلاش سخت و پیچیده دکتر رایان استون (که نخستین تجربه فضایی خود در خارج از زمین را می گذراند) برای دستیابی به یک شاتل فضایی جهت بازگشت به زمین و پیش از اتمام اکسیژنش، همراه گردد. علاوه بر کارگردانی ، نمی توان از فیلمبرداری تاثیر گذار، صداگذاری ماهرانه و تدوین هوشمندانه فیلم گذشت که همگی در پرداخت قابل قبول فیلم "جاذبه" نقش به سزایی داشته اند.

اما یک سوم پایانی فیلم ، علیرغم آن شروع خوب و گسترش درام ، به سبک و سیاق معمول فیلم های هالیوودی با شعر و شعار و قهرمان بازی همراه می شود و همگام با تم غالب فیلم های امسال، بازهم یک قهرمان تک افتاده آمریکایی (در اینجا یک زن فضانورد) که همانند وسترنرها ، هیچ عقبه یا دلبستگی خانوادگی هم ندارد، به تنهایی تلاش می کند تا سرانجام موفق به نجات می شود.

فیلم"جاذبه" که با 7 اسکار موفق ترین فیلم اسکار 2014 بود از آنجا که در کمال حیرت در رشته بهترین فیلمنامه نامزد دریافت اسکار نشده بود علیرغم دریافت اسکارهای بهترین کارگردانی و تدوین و موسیقی و فیلمبرداری ( یعنی همه عناصری که می تواند یک فیلم را بهترین فیلم گرداند) و همچنین جلوه های ویژه و صدا و جلوه های صوتی ، اما اسکار بهترین فیلم را به "12 سال یک برده" واگذاشت که تنها اسکار بهترین فیلمنامه و نقش دوم زن را برده بود! به قول معروف این مراسم اسکار هم یکی دو گل به جشنواره فیلم فجر خودمان زده که در آن هم ناگهان مشاهده میکنیم فیلمی که در هیچیک از رشته های فیلمنامه و کارگردانی حتی نامزد دریافت جایزه نشده، بی رودربایستی نامزد دریافت جایزه بهترین فیلم می شود! مگر عناصر بهتر شدن یک فیلم را جز فیلمنامه و کارگردانی و فیلمبرداری و تدوین و موسیقی تشکیل می دهند؟ چگونه یک فیلم بدون دارا بودن برتری در هیچ یک از رشته های فوق می تواند لایق دریافت جایزه بهترین فیلم شود؟ (این سوال مشترک هم برای مسئولان جشنواره فیلم فجر است هم برای مدیران آکادمی علوم و هنرهای سینمایی آمریکا !!)

 

 

حقه بازهای آمریکایی

American Hustle

 

دیوید او راسل با فیلم های متفاوتی همچون"سه پادشاه"، "مبارز" و همین سال گذشته، "کتاب بارقه امید" شناخته شده است که در اسکار هم حضور داشت. اما "حقه بازهای آمریکایی" در واقع یک فیلم کلیشه ای معمولی است که گروهی از آثار معروف تاریخ سینما را به خاطر می آورد. اینکه دو یا چند نفر در سرکیسه کردن مردم یا به اصطلاح گوش بری آنها و یا بانک زنی شریک شوند و بعد هرکدام قصد کلاه گذاری بر سر رفقا و به قول معروف زیر آب زدن شرکای خود را داشته باشند، از آثاری همچون "ریفی فی" (ژول داسن-1955) وجود داشته تا فیلم طنز آمیزی مانند "دروغگوهای پست کثیف"(فرانک آز- 1988). تنها تفاوت فیلم "حقه بازهای آمریکایی"، پلیس بودن یکی از شرکاست، پلیسی که برای موقعیت خود، تا آخرین لحظه می خواهد همه چیز به نفع او تمام شود ولی از دو شریک دیگرش رودست می خورد. او یک مهاجر مکزیکی به نام "ریچی دی ماسو" (برادلی کوپر) است که سودای پیمودن ره صد ساله در یک شب دارد اما بازهم مغلوب به اصطلاح هوش و ذکاوت دو شریک آمریکایی خود یعنی، یک سابقه دار به نام ایروینگ روزنفیلد (کریستین بیل) و همکارش سیدنی پراسر (ایمی آدامز) می شود، علیرغم بلاهت مفرط همسر جدا شده روزنفیلد به نام روزالین (جنیفر لارنس که سال گذشته هم با برادلی کوپر زوج بازیگر فیلم "کتاب بارقه امید" بودند) و داخل شدن در دنیای خطرناک مافیا .

سورپرایز فیلم، حضور ناگهانی رابرت دونیرو به نقش سردسته مافیا، رابرت تلاجیو است که با سر و شکل کاملا غیر معمول ظاهر می شود و البته همچنان تم غالب فیلم های امسال هالیوود در فضای فیلم موج می زند: برتری قهرمان آمریکایی حتی در رقابت دنیای مافیا و پلیس که هر دو طرف را سرکار می گذارد و سرانجام نیز پیروز میدان نه مافیا و اف بی آی که خود همان شبه قهرمان های ایدئولوژیک آمریکایی هستند با همه خصوصیات و ویژگی هایی وسترنرها یعنی همان کاراکتر ایندوویجوالیستی و خصوصیت Cool آمریکایی یا به اصطلاح بی خیالی جنوبی که در شمایلی به نام کابوی بروز می یابد.

کاپیتان فیلیپس

Capitan Philips

کاپیتان فیلیپس تازه ترین فیلم پال گرین گراس ( کارگردان) و اسکات رودین ( تهیه کننده ) است که در ساخت فیلم های تبلیغاتی و پروپاگاندا برای سینمای هالیوود معروف هستند. از فیلم های پیشین گرین گراس می توان به فیلم تبلیغاتی "یونایتد 93"(2006) در بزرگ کردن سناریوی مشکوک 11 سپتامبر ، همچنین فیلم های "التیماتوم بورن" (در وجهه بخشیدن به عملیات مداخله گرانه CIA) و"منطقه سبز" (در توجیه اشغالگری آمریکا و شرکایش در عراق) نام برد.

تام هنکس در فیلم "کاپیتان فیلیپس"نقش خود کاپیتان را دارد ؛ ناخدای یک کشتی اقیانوس پیمای تجاری که توسط چند سیاه پاپتی سومالیایی به عنوان دزدان دریایی مورد حمله قرار گرفته و خود کاپیتان به اسارت گرفته می شود. در اینجا نیروی دریایی آمریکا و گروه ضربت تفنگداران دریایی یکپارچه و با تمام قوا به کمک کاپیتان فیلیپس می روند تا ضمن نبردی بزرگ با همان چند پاپتی! فیلیپس و کشتی اش را نجات دهند!!

آنچه در این فیلم قابل توجه است پروپاگاندای سینمای هالیوود تحت عنوان یک ماجرای واقعی برای یک بزرگنمایی تبلیغاتی است. تا آنجا که در خبرها درج شده تا کنون نیروی دریایی آمریکا دخالت موفقی برای آزاد سازی گروگان های دزدان دریایی نداشته است. این در حالی است که براساس نوشته ها و مکتوبات خبرگزاری ها و آرشیوهای موجود، نیروی دریایی ایران بیشترین برخورد موفق را در آزاد سازی کشتی ها و گروگان ها از دست دزدان دریایی داشته است. فی المثل در همین ماجرای کشتی کاپیتان فیلیپس (که در نوشته ای در آغاز فیلم، آن را یک ماجرای واقعی ذکر می کند) اخباری که در همان تاریخ مورد نظر داستان فیلم انتشار یافت، گروگان گیری 21 آمریکایی بود که همزمان دزدان دریایی با سازماندهی گسترده ای، چندین کشتی دیگر را نیز ربوده بوده وآمریکاییان در نجات آنان ناموفق عمل کردند.

در اینجا نیز هالیوود مانند بسیاری از مواقع دیگر (همچون سقوط آپولو 13 یا قضیه تسخیر لانه جاسوسی) یک شکست تاریخی را پیروزی می نمایاند و در واقع فیلم "کاپیتان فیلیپس"، به نمایشی برای نیروی دریایی و گروه ضربت ایالات متحده آمریکا بدل می شود. ضمن اینکه شبه قهرمان فیلم طبق معمول با همان ویژگی های قهرمان تک افتاده ایدئولوژیک آمریکایی یا وسترنر، خود کاپیتان فیلیپس است که در طول فیلم برجسته می شود و کاراکتر ظاهرا متین واستوار و شجاع و بی باک وی! در مقابل تیپ های کلیشه ای دزدان سومالیایی که خشن و متزلزل و بدوی هستند!! قرار می گیرد و تماشاگر پیگیر تاریخ سینما را به یاد همه نقش منفی های رنگین پوست تاریخ سینما همچون چینی های فیلم "دریای چین" یا "پنجاه روز در پکن"(نیکلاس ری-1955) و یا سرخپوست های مختلف آثار سینمای وسترن می اندازد که گویا همگی در کاراکتر موسی (همان سرکرده دزدان دریایی سومالیایی)جمع شده تا پس از سالها بازیگر ناشناس آن یعنی برخاد عبدی نامزد جوایزی همچون اسکار و گلدن گلوب شود و جایزه بفتا را هم از آن خود گرداند! و حضور نامناسب همین جناب برخاد عبدی در مراسم اسکار ، چه حضور خفت باری بود که دوربین های تلویزیونی هم با نشان دادن او، گویی موجود عجیب و غریبی را در کادر دوربین خود گرفته اند!! و در اینجا بازهم نتوانستند نژادپرستی خود را پنهان نمایند!!!

 

 

 

کلوپ خریداران دالاس

Dallas Buyers Club

 

شاید بتوان گفت "کلوپ خریداران دالاس" اولین فیلم جهانی ژان مارک ولی ، فیلمساز فرانسوی کانادایی محسوب می شود که حدود 20 سال است آثارش در همان مرزهای کانادا محصور مانده اند.

مارک ولی در فیلم "کلوپ خریداران دالاس" به شخصیت بی بند بار و لاابالی یک برق کار حقه باز آمریکایی به نام ران وود روف(متیو مکاناهی) می پردازد که متوجه می شود به ویروس HIV مبتلا شده و بیش از 30 روز زنده نخواهد ماند. این درحالی است که او برخلاف نظر دیگران ، همجنس گرا نیست ولی ناچار است در آزمایشات دارویی برای درمان ایدز با افراد همجنس گرا که مورد نفرتش هستند، هم اتاق شود. چنین زندگی برای او مصیبت بار است ، از همین روی بیرون می زند و به تحقیق درباره ایدز می پردازد تا زندگی خودش را نجات دهد، چون داروهای بیمارستان ها و به خصوص دکتر معالج خودش ایو (جنیفر گارنر) ، بیشتر بر بیماری وی می افزایند!

وود روف با دکترها و داروسازان متعدد و غیرقانونی در کشورهایی همچون مکزیک و ژاپن و ...تماس می گیرد، به دیدارشان می رود و سرانجام با یک سری برنامه های تغذیه ای و استفاده از داروهای خاص (که بعضا غیر مجاز اعلام شده اند) به درمان خود و دیگر مبتلایان به ایدز می پردازد. او موفق می شود مهلت 30 روزه خود را به 9 سال گسترش بدهد و همچنین سایر بیماران ایدزی را جذب داروهای خود نماید. از همین روی گروههای کثیری از همجنس گرایان مبتلابه ایدز هر روز جلوی خانه او در دالاس که آن را به کلوپ دالاس نام گذاری کرده، صف می بندند تا تحت معالجه او قرار بگیرند و اقدامات قضایی برخی پزشکان و بیمارستان ها که کلوپ وود روف کار و بارشان را کساد کرده نیز به نتیجه قطعی نمی رسد.

شبه قهرمان فیلم بازهم یک وسترنر کول آمریکایی است که کلاه کابوی نیز بر سر می گذارد و این بار این قهرمان ایدئولوژیک وسترنر، پناهگاه هم جنس بازان است! او همه مدعیان رسمی درمان ایدز با داروهای مختلف را مغلوب تحقیقات و داروهای ابداعی خودش و دیگر پزشکان و داروسازان غیرقانونی کشورهای دیگر می کند.

فیلم "کلوپ خریداران دالاس" ، یکی دیگر از خصوصیات فیلم های اسکاری (که هر سال بایستی در یکی دو فیلم وجود داشته باشد تا به صورت موتیفی در سینمای آمریکا تکرار شود) را نیز داراست و آن نگاه مثبت به زندگی همجنس گرایانه است. اگر در سالهای پیش و در مراسم اسکار، فیلم هایی همچون:"کوهستان بروکبک"، "میلک"، "پرشس"، "بچه ها همه خوبند"، "آغازگران"و ... همجنس گرایی را تبلیغ می کرد، در دوره هشتاد و ششم از مراسم اهدای جوایز آکادمی و در سالی که تم قهرمان ایدئولوژیک آمریکایی، خط اصلی اعطای جوایز را تشکیل می دهد، فیلم "کلوپ خریداران دالاس" ، ضمن اشاره به واقعیت تلخ خطر ایدز برای آنان که زندگی مشترک همجنس گرایانه دارند، اما از درمان آنها سخن گفته و در دنیایی شبه خیالی و متوهم، به این دسته از افراد اطمینان خاطر داده که در صورت ابتلاء به ایدز، بازهم می توانند منتظر یک قهرمان آمریکایی باشند که زندگی آنان را نجات دهد و در فیلم "کلوپ خریداران دالاس" ، ران وودروف این شبه قهرمان آمریکایی است. ضمن اینکه با قرار دادن یکی از این هم جنس گرایان در کنار وود روف، به نوعی مخاطب را دچار سمپاتی اینگونه افراد می کند.

2 اسکار بهترین بازیگر نقش اول و دوم مرد برای متیو مکاناهی و جارد لتو ( که نقش همکار همجنس گرای وود روف را ایفا می کرد) و همچنین اسکار بهترین چهره پردازی ، بهترین تقدیر از فیلمی بود که قصد داشت سبک زندگی غیر انسانی همجنس گرایی را تبلیغ نماید.

نکته قابل تامل آنکه دیگر فیلم برجسته امسال که به زندگی همجنس گرایانه می پرداخت به نام "پشت چلچراغ" ساخته استیون سودربرگ درباره زندگی پیانیست معروف، لیبراچی به دلیل مرگ فاجعه بار او در پایان فیلم از طریق ابتلاء به ایدز ،(علیرغم ایفای نقش فراتر از حد انتظار بازیگران فیلم ، مایکل دوگلاس و مت دیمن ) حتی در یک رشته هم نامزد دریافت جایزه اسکار نشد!
http://cinema101.ir/images/Article/2014/04/07/article42551.jpg
 ˝ریفیفی میان مردان˝ اثر جولز داسین / سینما-ادبیات (19)

جولز داسین فیلمساز آمریکایی در سال 1955 در فرانسه فیلمی سیاه و سفید ساخت که بعدها در ژانر فیلم‏‌هایی با مایه مرکزی سرقت از مهم‏ترین‏‌ها به شمار رفت.

جولز داسین فیلمنامه "ریفیفی میان مردان" را بر اساس داستانی از آگوست لوبرتون نوشت. او به‌خاطر این فیلم جایزه بهترین کارگردانی را از جشنواره کن دریافت کرد.

شخصیت‏‌های رمان برتون همه اهل آفریقای شمالی بودند. زمان ساخته شدن فیلم به دلیل درگیری بین فرانسه و الجزایر تهیه‏‌کنندگان فیلم تصمیم گرفتند، از یک کارگردان آمریکایی بخواهند تا با آمریکایی کردن شخصیت‏‌ها، کمی فیلم را ملایم‌‏تر کند.

دلیل انتخاب این فیلم در این مجموعه اصلا به خاطر رمانش نیست، چرا که داستانی بسیار ضعیف دارد، اما اینکه داسین از روی داستانی نه چندان خوب، بلکه ضعیف، فیلمی ساخته که جایزه نخل طلا را از آن خود کند، جای شگفتی و تحسین دارد.

داستان درباره دزدی حرفه‏‌ای به نام تونی است، که از زندان آزاد شده و به همراه دوستانش جو و ماریو نقشه سرقت از یک جواهر فروشی را می‌‏ریزند. سزار متخصص باز کردن گاوصندوق هم در این سرقت آن‏ها را همراهی می‏‌کند. سرقت بدون نقص انجام می‏‌شود اما در ادامه مشکلاتی به وجود می‏‌آید. پی‏یر رقیب قدیمی تونی که او را به زندان انداخته بود، از ماجرای سرقت مطلع شده و به سراغ گروه سارقین می‏‌رود، تا جواهرات دویست میلیون مارکی را از چنگ آن‏ها بیرون بیاورد. جو به لندن می‏‌رود، جواهرات را به پول تبدیل می‏‌کند و به پاریس بر می‏‌گردد. اما دار و دسته گروه رقیب، پسر جو را گروگان می‌‍گیرند و فیلم با یک مجادله (ریفیفی کلمه عامیانه فرانسوی به معنای مجادله است) تمام می‏‌شود.

برجسته‌‏ترین و بحث انگیزترین صحنه فیلم، سکانس سرقت از جواهرفروشی است که حدود سی دقیقه طول می‏‌کشد. این صحنه در سکوت کامل اتفاق می‌‏افتد. زمانی این سکوت برجسته‎‏تر می‏‌شود که در صحنه‏‌های قبل و بعد از سرقت، شخصیت‏‌ها مدام با هم حرف می‏‌زنند. سکوت، اختصاصا در صحنه سرقت به کار رفته و کارکرد دراماتیک فوق العاده‏‌ای هم دارد. جالب است بدانیم که آهنگساز فیلم برای این سکانس موسیقی نوشته بود و جولز داسین این صحنه را یک بار با موسیقی و بار دیگر بدون موسیقی تماشا کرد و در آخر تصمیم گرفت که موسیقی در پس زمینه فیلم وجود نداشته باشد. البته نباید از نقش فیلمبردار و تدوین‏گر در به وجود آوردن این سکانس در کنار کارگردان غافل ماند.

فرانسوا تروفو، فیلمساز معروف فرانسوی، درباره "ریفیفی میان مردان" می‏‌گوید: " فیلم ساختاری شبیه تراژدی‏‌های کلاسیک دارد. پرده اول: آماده سازی برای یک سرقت، پرده دوم: نتیجه سرقت، پرده سوم: مجازات، انتقام، مرگ. فیلم با اینکه بودجه اندکی دارد، اما کاملا موفق است و نشان می‌‏دهد که موفقیت یک فیلم به کارگردانش بستگی دارد نه به منابع مالی تولید یا حضور ستارگان سینما در آن."

این فیلم در لیست 10 فیلم منتخب نیویورک تایمز در سال 1996 نیز قرار گرفت.
000000000000000000000000000000
فرانسوی ها آدم های قدرشناسی هستند، چیزی برایشان دور ریختنی نیست.


معرفی فیلم: ریفیفی (Rififi)



فرانسوی ها آدم های قدرشناسی هستند، چیزی برایشان دور ریختنی نیست. ژول داسین که از آمریکا اخراج شد، به فرانسه رفت، برای آمریکایی ها تمام شده بود، اما فرانسه مادر مهربان تری برای او شد. داسین آنجا فیلم سازی را ادامه داد و مهمترین فیلم هایش را در آنجا ساخت. فیلمی ساخت به اسم ریفیفی، از آن فیلم هایی است که اگر نبود، فیلم های ژانر سرقت مثل یاران اوشن یا سگ های انباری هم نبود، یا به این خوبی نبود. 30 دقیقه در میانه ی این فیلم حدودا بدون کلام است. چیزی مثل افتتاحیه ی فیلم سامورایی ژان پیر ملویل، اما ریفیفی ملاحظه کار تر است، جزئی بین تر است. دزدی بدون حتی یک کلمه، فقط تماشا می کنی، فقط تصویر می بینی، یک سینمای حقیقی. اوج لذت سینما را در این 30 دقیقه بدون کلام می شود پیدا کرد.
نویسنده: بشیر سیاح
000000000000000000000000000000
«مرزبانان» و «ریفیفی» نقد و بررسی می شود

«مرزبانان» و «ریفیفی» نقد و بررسی می شود

علاقه مندان سینمای مستند و داستانی، این هفته در فرهنگسرای رسانه می توانند به تماشای «مرزبانان» و «ریفیفی» بنشینند.

به گزارش روابط عمومی فرهنگسرای رسانه، در ادامه سلسله نشست های پاتوق مستند؛ ساعت 18:30 روز سه شنبه 15 اردیبهشت ماه مستند «مرزبانان» به کارگردانی درور موره پس از نمایش، مورد نقد و بررسی قرار می گیرد.

مرزبانان(The Gatekeepers) فیلمی مستند ، ساخته مستند ساز و فیلمبردار اسرائیلی به نام Dror Moreh است. این فیلم ، داستان درگیری ها و جنگ های اسرائیل با اعراب از زمان جنگ شش روزه تا به امروز را از زبان ۶ تن از مامورین سابق سازمان اطلاعات و امنیت داخلی ( شاباک ) اسرائیل بیان می کند و …

روز چهارشنبه 16 اردیبهشت ماه در برنامه "فیلم و گپ" ساعت 18:30 فیلم «ریفیفی» به کارگردانی ژول داسن در فرهنگسرای رسانه پس از نمایش ،نقد و بررسی می شود.

فیلم سینمایی «ریفیفی» را داسن براساس داستانی از آگوست لوبرتون نوشت. در این فیلم ژان سروایس، کارل مونر، رابرت مانوئل، ژانین دارسی و ژول داسن بازی می کنند. داسن، این فیلم ۱۱۵ دقیقه ای را در فرانسه ساخت.

ژول داسن کارگردان مشهور آمریکایی هجدهم دسامبر سال ۱۹۱۱ در میدل تاون آمریکا متولد شد. او پس از گذراندن دوره دبیرستان در برانکس، در اروپا به تحصیل در رشته نمایش پرداخت و در سال ۱۹۳۰ به گروه تئاتر ییدیش نیویورک ملحق شد. در هالیوود، داسن کارش را با کارگردانی فیلم های کوتاه برای شرکت فیلمسازی مترو گلدن مایر آغاز کرد. او پس از ساخت فیلمی بیست دقیقه ای براساس داستانی از ادگار آلن پو در سال ۱۹۴۲ فیلم های «نماینده نازی» و «دیدار دوباره در فرانسه» را ساخت.

داسن پس از ساخت فیلم «روح کانترویل» با بازی چارلز لافتون و مارگریت او برایان به همکاری اش با شرکت مترو گلدن مایر خاتمه داد و کارش را با استودیو یونیورسال آغاز کرد. در سال ۱۹۴۷ داسن فیلم «نیروی حیوانی» را ساخت و سال بعد فیلم تحسین برانگیز «شهر برهنه» را کارگردانی کرد. اواخر دهه چهل برای هر کسی که کمترین گرایش سیاسی چپ داشت سال های دشواری بود. پس از آنکه اد دیمتریک کارگردان در کمیته مبارزه با فعالیت های ضد آمریکایی ژول را به عنوان یک کمونیست معرفی کرد ژول درهای هالیوود را به روی خود بسته دید. در سال ۱۹۵۰ داسن فیلم «شب و شهر» را در لندن ساخت. او در سال ۱۹۵۵ فیلم ریفیفی را در فرانسه ساخت و به خاطر این فیلم جایزه بهترین کارگردانی را در جشنواره کن دریافت کرد.

او در سال ۱۹۵۸ فیلم «باد گرم به سوی کجا وزان است» را با بازی ملینا مرکوری کارگردانی و چندی بعد با او ازدواج کرد.

دو سال بعد در فیلم کمدی «هرگز در روز یکشنبه» با همسرش همبازی شد. مرکوری به خاطر بازی در این فیلم جایزه بهترین بازیگر زن را دریافت کرد. داسن نیز به خاطر این فیلم جایزه اسکار بهترین کارگردانی و بهترین فیلمنامه را دریافت کرد. «ده و سی دقیقه عصر یکشنبه»، «دایره دونفره» و «رویایی عشق» از دیگر فیلم های ژول داسن هستند. داسن یکی از بازماندگان لیست سیاه هالیوود است. او از سال ۱۹۸۰ تا به امروز در آتن به کارگردانی تئاتر مشغول است و نمایش هایی از نمایشنامه نویسان آمریکا را به روی صحنه می برد. او در خیابان ملینا مرکوری در آتن زندگی می کند.

http://moviehole.net/img/rififi.jpg
 فیلمساز تبعیدی آمریکا، از دنیا رفت
"او که باید بمیرد" بر مبنای رمانی از نیکوس کازانتزاکیس ساخته شد. بسیاری از منتقدان این فیلم را که نخستین همکاری داسین و مرکوری بود بهترین فیلم او می‌دانند. ریچارد کو از واشینگتن پست از فیلم "او که باید بمیرد" به عنوان "یک کلاسیک سینمایی" یاد کرد.
خالق فیلم‌های "شهر عریان" و "ریفیفی" و یکی از افراد لیست سیاه هالیوود در دوران مکارتیسم که در دهه 1950 ناچار به ترک آمریکا شد، روز دوشنبه در 96 سالگی در آتن درگذشت.

به گزارش خبرنگار مهر، ورایتی اعلام کرد داسین در سال‌های 1950 و در اوج فعالیت کمیته بررسی فعالیت‌های ضدآمریکایی سنا آمریکا به رهبری سناتور جوزف مکارتی و مبارزه با کمونیست‌ها از ایالات متحده به فرانسه گریخت و دوران کاری خود را در این کشور پی گرفت. او تا پیش از آن تنها چند فیلم در آمریکا ساخته بود.

داسین در 1962 با ملینا مرکوری بازیگر و بعدها سیاستمدار یونانی ازدواج کرد که با فیلم "یکشنبه‌ها هرگز" 1960 به نویسندگی و کارگردانی داسین به یک ستاره بین‌المللی تبدیل شد. مرکوری در چند فیلم دیگر نیز با او همکاری کرد. داسین 18 دسامبر 1911 در میدلتاون ایالت کانکتیکات به دنیا آمد.

او یکی از هشت فرزند یک خانواده مهاجر روس بود. خانواده داسین بعدها به هارلم در نیویورک نقل مکان کردند و داسین از دبیرستان موریس در برانکس دانش‌آموخته شد. او پس از تحصیل در رشته تئاتر در اروپا در اوایل دهه 1930 به نیویورک بازگشت و به عنوان بازیگر در گروه بازیگری آرتف مشغول کار شد.

وی سال 1937 نقش اصلی موزیکال مارکسیستی "شورش بیدسترها" را بازی کرد. هر چند او بعدها تایید کرد در اواخر دهه 1930 عضو حزب کمونیست شد، اما آن طور که گفته می‌شود در 1939 با نارضایتی از این حزب کناره‌گیری کرد. یک سال بعد همکاری او به عنوان نویسنده با نمایش رادیویی "کیت اسمیت" آغاز شد.

داسین در 1940 اولین نمایش خود را در برادوی کارگردانی کرد که "نمایش پزشکی" نام داشت و داستانی در تایید خدمات درمانی همگانی بود. در همان سال‌ها به عنوان کارگردان کارآموز با استودیو RKO ‌قرارداد بست و در فیلم "آقا و خانم اسمیت" دستیار آلفرد هیچکاک بود.

او در 1941 فیلم کوتاه The Tell-Tale Heart را بر اساس داستانی از ادگار آلن پو ساخت که مورد استقبال قرار گرفت، اما شروع کار او به عنوان سازنده فیلم‌های بلند برای مترو گلدوین مه‌یر، شوم بود و سه فیلم "مامور نازی"، "ماجراهای مارتا" و رومانس جنگی "تجدید دیدار" با بازی جون کرافورد و جان وین، همه تولید سال 1942، آثاری متوسط از کار درآمدند.

اولین فیلم او که تا حدی با استقبال مواجه شد "شبح کانترویل" 1944 بود که بر مبنای داستانی از اسکار وایلد ساخته شد. دو فیلم "نامه‌ای برای ایوی" و "دو آدم زیرک" نیز که سال 1946 و پس از جنگ جهانی دوم ساخته شدند، کمکی به بهبود کارنامه سینمایی داسین نکردند و استودیو قرارداد خود را با او فسخ کرد.

داسین اواخر دهه 1940 با فیلم‌های نوآر و واقعگرایانه "نیروی وحشی" 1947، "شهر عریان" 1948، "بزرگراه دزدان" 1949 و "شب و شهر" 1950 نام خود را به عنوان یک کارگردان درجه یک فیلم‌های ملودرام مطرح کرد. او در این سال ها چند نمایش دیگر به صحنه برد و از جمله در 1952 بت دیویس را در اولین نمایش موزیکال خود در برادوی کارگردانی کرد.

پس از آنکه ادوارد دمیتریک و بعدها فرانک تاتل در جلسات بازجویی کمیته بررسی فعالیت‌های ضدآمریکایی از داسین به عنوان یک همکار در حزب نام بردند، کمیته او را احضار کرد. هرچند احضار او به کمیته برای شهادت به تعویق افتاد، اما لطمه اصلی وارد شده یود و کسی در هالیوود حاضر نبود با او کار کند.

داسین همان سال‌ها همراه همسر و فرزندان به فرانسه رفت و آنجا نیز برای پیدا کردن کار مشکل داشت، چون شرکت‌های توزیع خارجی می‌ترسیدند آمریکایی‌ها حاضر به نمایش فیلم‌های او در آمریکا نباشند. داسین مدتی نمایشنامه و شعر می‌نوشت و در نهایت در 1955 تریلر کم‌هزینه "ریفیفی" را بر مبنای رمانی از لو برتون ساخت که در اروپا و بعدا آمریکا با موفقیت مواجه شد.

سکانس 35 دقیقه‌ای و بدون گفتگو سرقت در فیلم اکنون یکی از سکانس‌های کلاسیک تاریخ سینما به حساب می‌آید. داسین اواسط دهه 1990 روی فیلمنامه‌ای کار می‌کرد که بازسازی "ریفیفی" بود. داسین و مرکوری در 1956 با هم آشنا شدند و او به داسین کمک کرد با حمایت پدرش که عضو پارلمان یونان بود فیلم بعدی خود را در 1957 بسازد.

"او که باید بمیرد" بر مبنای رمانی از نیکوس کازانتزاکیس ساخته شد. بسیاری از منتقدان این فیلم را که نخستین همکاری داسین و مرکوری بود بهترین فیلم او می‌دانند. ریچارد کو از واشینگتن پست از فیلم "او که باید بمیرد" به عنوان "یک کلاسیک سینمایی" یاد کرد.

داسین سال 1960 فیلم "یکشنبه‌ها هرگز" را با بازی مرکوری ساخت و خود نقشی کوتاه در فیلم داشت. این فیلم که داستان سفر یک مرد آمریکایی شیفته یونان به این کشور و آشنایی او با زنی یونانی یود، در پنج رشته از جمله بهترین کارگردان، فیلمنامه غیراقتباسی (داسین) و بازیگر زن (مرکوری) نامزد جایزه اسکار شد و مانوس حاجیداکیس اسکار بهترین ترانه را دریافت کرد.

"فدرا" 1962 فیلم بعدی داسین و مرکوری که بر مبنای نمایشنامه اوریپید ساخته شد، چندان موفق نبود، هرچند کمدی "توپکایی" 1964که در آن عناصری از دو فیلم "یکشنبه‌ها هرگز" و "ریفیفی" با هم تلفیق شده بود، فیلمی بسیار موفق از کار درآمد و برای پیتر یوستینوف اسکار بهترین بازیگر مرد نقش مکمل را به همراه داشت.

داسین در 1962 به آمریکا بازگشت و نمایش "جزیره بچه‌ها" را در برادوی به صحنه برد. او در 1968 فیلم "دلخور" را ساخت که روایتی آمریکایی آفریقایی از فیلم کلاسیک "خبرچین" جان فورد بود. "10:30 عصر تابستان" 1966، "میعاد در سپیده دم" 1971، "تمرین" 1974 از دیگر فیلم‌هایی بود که داسین با بازی مرکوری ساخت.

"تمرین" بر مبنای شورش دانشجویان یونانی ساخته شد که به سقوط حکومت نظامیان در این کشور در فاصله 1967 تا 1974 کمک کرد. آن سال‌ها داسین و مرکوری به اجبار در یونان در تبعید به سر می‌بردند. داسین در 1980 آخرین فیلم خود را با بازی ریچارد برتن ساخت که "حلقه دو نفره" نام داشت و در گیشه بسیار ناموفق بود.

مرکوری که سوسیالیستی دوآتشه بود در 1974 به عنوان نماینده مجلس یونان انتخاب شد. او در 1981 وزیر فرهنگ این کشور شد و بیش از هشت سال در این مقام بود. مرکوری در این مدت سعی کرد بخشی از اشیاء باستانی یونان را با بیش از 2500 سال قدمت از موزه‌های خارجی به کشور بازگرداند. پس از مرگ در 1994، داسین با تاسیس بنیاد ملینا مرکوری کار او را ادامه داد.

او و مرکوری سه فرزند داشتند که یکی از آنها در 1980 درگذشت. کوستاس کارامانلیس نخست وزیر یونان در پیام تسلیت به مناسبت درگذشت داسین از او به عنوان "یک یونانی نسل اول" یاد کرد و گفت: "یونان سوگوار از دست دادن یک انسان منحصر بفرد است، یک هنرمند فوق‌العاده و یک دوست واقعی."



رها ماهرو : خوانندگان عزیز و محترم لطفا نظر و نقدتان را درباره فیلم ریفیفی که از شبکه نمایش تلویزیون پخش می شود برای ما بنویسید و بفرستید .