رها ماهرو

رها ماهرو

منتقد سینما و تلویزیون
رها ماهرو

رها ماهرو

منتقد سینما و تلویزیون

فیلم دکتر استرنج لاو ساخته استنلی کوبریک

دکتر استرنج لاو
آمریکا 1964
Dr. Strangelove

Dir: Stanley Kubrick

دکتر استرنجلاو
فیلم محصول سال 1964
دکتر استرنجلاو یا: چگونه یاد گرفتم دست از هراس بردارم و به بمب عشق بورزم فیلمی به کارگردانی استنلی کوبریک محصول سال ۱۹۶۴ است. این اثر یک کمدی سیاه پیرامون جنگ سرد و تهدید هسته‌ای است.
تاریخ اکران: ۲۹ ژانویهٔ ۱۹۶۴ م. (آمریکا)
کارگردان: استنلی کوبریک
داستان: پیتر جورج
آهنگ‌ساز: لوری جانسون
بودجه: ۱٫۸ میلیون دلار آمریکا
بازیگران
پیتر سلرز
جرج سی. اسکات
اسلیم پیکنز
استرلینگ هایدن
*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*
دکتر استرنجلاو
یا: چگونه یاد گرفتم دست از هراس بردارم و به بمب عشق بورزم
کارگردان     استنلی کوبریک
تهیه‌کننده     استنلی کوبریک
نویسنده    
استنلی کوبریک
پیتر جرج
تری ساوترن
پیتر سلرز
جیمز بی. هریس
بر پایه     وضعیت قرمز اثر
پیتر جرج
بازیگران     پیتر سلرز
جرج سی. اسکات
استرلینگ هایدن
کینن وین
اسلیم پیکنز
موسیقی     لاری جانسن
فیلم‌برداری     گیلبرت تیلر
تدوین     آنتونی هاروی
شرکت
تولید    
هاک فیلمز
توزیع‌کننده     کلمبیا پیکچرز
تاریخ‌های انتشار
 ۲۹ ژانویه ۱۹۶۴

مدت
    ۹۰ دقیقه
کشور     ایالات متحده آمریکا
زبان     انگلیسی
بودجه     ۱،۸ میلیون دلار آمریکا
گیشه     ۹٬۱۶۴٬۳۷۰ (دلار آمریکا)

دکتر استرنجلاو یا: چگونه یاد گرفتم دست از هراس بردارم و به بمب عشق بورزم (به‌طور خلاصه دکتر استرنجلاو) فیلمی به کارگردانی استنلی کوبریک محصول سال ۱۹۶۴ است. این اثر یک کمدی سیاه پیرامون جنگ سرد و تهدید هسته‌ای است. این فیلم در ۴ رشته نامزد جایزهٔ اسکار شامل بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بهترین بازیگر مرد برای پیتر سلرز و بهترین فیلمنامه اقتباسی و همچنین نامزد دریافت جایزه بهترین کارگردان از سوی انجمن کارگردانان آمریکا شد که موفق به دریافت هیچکدام نشد اما در بفتا برندهٔ دو جایزهٔ بهترین فیلم و بهترین کارگردانی شد. پیتر سلرز در این فیلم در سه نقش بازی می‌کند.
https://upload.wikimedia.org/wikipedia/fa/thumb/1/18/Drstrangelove1sheet-.jpg/220px-Drstrangelove1sheet-.jpg
داستان

جک ریپر ژنرال روان‌پریش ارتش و رئیس یک پایگاه هوایی در آمریکاست که در اقدامی خودسرانه، تهاجمی هسته‌ای علیه شوروی به راه می‌اندازد و رئیس‌جمهور و سیاستمداران آمریکا پس از آگاهی از این عمل با تجمع در اتاق فرماندهی جنگ ایالات متحده به دنبال راهی برای توقف این حملات می‌گردند.
نکات فیلم

نام رئیس‌جمهور آمریکا در فیلم «مرکین مافین» است. مرکین کلاه‌گیس آلت تناسلی است که سابقاً توسط فاحشگان استفاده می‌شد. دیالوگ پایانی این فیلم کاملاً فی‌البداهه است و یکی از بهترین پایان‌بندی‌های سینما به‌شمار می‌رود.
بازیگران

 پیتر سلرز
 جرج سی. اسکات
 استرلینگ هایدن
 کینن وین
 اسلیم پیکنز

*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*
نقد فیلم «دکتر استرنج لاو»

 

در فیلم «دکتر استرنج لاو»، ژنرال دیوانه ای را می بینیم که همه خطرات را در کمونیسم (دوران جنگ سرد) می بیند و دستور حمله اتمی آمریکا را به خاک شوروی صادر می کند. در این صورت، دستگاهی به نام ماشین روز قیامت در شوروی به صورت خودکار فعال و دنیا ویران می شود. همان زمان رئیس جمهوری آمریکا و گروهی از مشاورانش و سفیر شوروی در اتاق جنگ مشغول تدبیری برای مسئله هستند، وزیر دفاع نیمه دیوانه (جورج سی اسکات) نیز اعتقاد به ادامه حمله دارد.

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/4-Pulp-Fiction/2/34-Dr.-Strangelove/34-Dr.-Strangelove/1-Dr.-Strangelove.jpgسرانجام تدابیر به جایی نمی رسد و خلبانی دیوانه که بمب افکنش از کنترل خارج شده، سوار بمب و با یک کلاه کابوی بر سر، شوروی را بمباران می کند.این طنز سیاه، پیشگویی زودهنگام کوبریک از درگیری ابرقدرت ها و مسابقات تسلیحاتی آنهاست که رابطه انسان و ماشین و سادگی انسان ها در برابر پیچیدگی موقعیتشان را با بازی درخشان پیتر سلرز در سه نقش افسر انگلیسی، رئیس جمهوری و خود دکتر استرنج لاو به نمایش می گذارد.

دکتر استرنج لاو کمدی کابوس گونه ضد جنگ کوبریک، پاسداران تمدن و قدرت هسته ای را ناتوان از مهار ماشین جنگی دست ساخته خودشان تصویر کرد. بیهوده نبود که کوبریک برنامه جنگ هسته ای میان دو ابر قدرت را " سلاح های روز قیامت " نامید. همین عامل باعث هراس قدرتمندان شد و باعث گردید تا آمریکا در جنگ ویتنام از به کار بردن بمب اتمی پرهیز کند.

کوبریک که در مورد وقوع یک جنگ هسته ای بسیار نگران بود، این فیلم را آماده پخش کرد و در آن به مردمی که جنگ سرد و جنگ ویتنام را تجربه کرده بودند نشان داد که بحرانی قریب الوقوع بشریت را تهدید می کند.

دکتر استرنج لاو فیلمی متفاوت از فیلم های هم ژانر خود است. کمدی کابوس واری از دورانی سیاه .۹۰ درصد زمان فیلم در محوطه ای بسته می گذرد که سران وفرماندهان بزرگ جنگ در کنار یکدیگر برای آینده جهان تصمیم می گیرند. کوبریک همان نگاه سیاه وبدبینانه خود را نسبت به جهان معاصر و این بار در فضایی طنز آلود به نمایش در می آورد. دغدغه های کوبریک در این فیلم همان دغدغه هایی است که بعد ها در اکثر فیلم های خود با کمی تغییر مطرح می کند. با ساخت "دکتر استرنج لاو یا چگونه یاد گرفتم دست از نگرانی بردارم و به بمب اتم عشق بورزم" روند ساخت شاهکارهای کوبریک شروع شد. کوبریک با دکتر استرنج لاو حد نهایت بدبینی‌اش نسبت به حاکمان دنیا را نشان داد که در سایر فیلمهای ضد جنگی‌اش نیز به عنوان تم ثابتی همواره وجود داشت و با انتخاب پیتر سلرز کمدین برای بازی در سه نقش و از جمله رئیس جمهور امریکا هجویه‌ای از سیاستمداران بی فکر را به نمایش گذاشت که چگونه به سادگی مقدمات جنگی اتمی را فراهم می‌کنند که با یک اشتباه فردی منجر به نابودی دنیا می‌شود.

کوبریک در مورد این فیلم گفته است:

" ما نمیتوانیم از توجه کردن به آدم ها خودداری کنیم، زیرا حماقت ها و ضعف ها و تظاهرات اصلی و اساسی او را می شناسیم. من در دکتر استرنج لاو با عدم تعقل ذاتی انسان که او را به نابودی میکشاند سروکار داشتم. این عدم تعقل هم اینک به همان شکل در ما باقی است و بایستی سرکوب شود، اما شناخت جنون به معنا تجلیل از آن نیست ئ احساس نا امیدی و بیهودگی درباره احتمال درمان آن هم وجود ندارد."
کارگردانی کوبریک در این کمدی سیاه، استادانه است. سایر عوامل به خصوص فیلم برداری گیلبرت تیلر، هم چنین طراحی صحنه ی درخشان کن آدام، دیدگاه طنزآلود فیلم را تقویت می کنند. چند بازیگر اصلی فیلم به خصوص سلرز و هیدن در نقش ژنرال دیوانه، بازی های کمدی تحسین آمیزی ارائه می دهند.

کوبریک و فیلمنامه‌نویسش، تری ساترن شخصیت دکتر استرنج‌لاو، مشاور رئیس جمهور آمریکا را که روی صندلی چرخدار است و در آلمان به دنیا آمده به گونه‌ای خلق کردند که تلفیقی از روت‌وانگ، دانشمند مجنون فیلم «متروپلیس» فریتس لانگ، هرمان کان نویسنده کتاب «در جنگ گرما‌هسته‌ای»، هنری کسینجر و «دکتر نو» ایان فلمینگ است، اما این پیتر سلرز بود که بجز بازی در دو نقش دیگر شخصیت دکتر استرنج‌لاو را خلق کرد. بسیاری از دیالوگ‌های او از جمله : «پیشوای من، نمی‌تونم راه برم!»، که یکی از بهترین دیالوگ‌های پایانی دنیای سینماست، فی‌البداهه بود.

پیتر سلرز در این فیلم، یکی از عجیب ترین و عمیق ترین شخصیت های کمدی سیاه کلاسیک را نمایش می دهد. دکتر استرنج لاو دانشمند آلمانی می خواهد از نبرد اتمی روس ها و امریکایی ها جلوگیری کند. در اتاق جنگ او روی ویلچر٬ با عینک سیاه و دستکش های سیاه ٬ تنها کسی است که می تواند جنگ را متوقف کند.

این فیلم به نوعی سیاست را هم عرض مسائل غیر اخلاقی می داند. در سکانسی از فیلم دکتر استرنج لاو (پیتر سلرز) به توصیف پناهگاه هایی می پردازد که قرار است بعد از شلیک بمب - روز رستاخیز (Doomsday) روس ها، برای بقای نسل بشر به کار گرفته شوند. در آنجا هر مردی با 10 زن طرف است. مردها براساس توانایی های سیاسی و اجرایی شان و زن ها به خاطر جذابیت های ظاهری و فیزیکی انتخاب می شوند. او می گوید در این پناهگاه ها به جز تولید مثل و زاد و ولد آدمی هیچ اتفاق دیگری نمی افتد. شخصیت دیگر قصه (با بازی جورج سی اسکات) هم از این ایده که بقیه عمرش را با زن ها بگذراند به شدت استقبال می کند. شما در این سکانس با یک موقعیت کاملا ابزورد طرفید. این آدم ها در یک قدمی مرگ بشر، به غرایزشان فکر می کنند و این گونه است که مردان برای تمامی دنیا تصمیم می گیرند.
وقایع داستان در سه محل روایت می شوند: ستاد فرماندهی ژنرال ریپر، اتاق جنگ و یکی از هواپیماهای جنگی. در ستاد فرماندهی ژنرال ریپر شعار "صلح پیشه ی ماست" همه جا به چشم می خورد، این جمله مفهوم صلح را مبهم می نمایاند و به چالش می کشد، چرا که کار نظامیان جنگ افروزی ست نه ایجاد صلح. هنگامی که ژنرال ریپر دستور حمله را صادر می کند خلبان هواپیما کلاه گاوچرانی خود را به سر می گذارد و در لحظه پرتاب بمب مانند رام کننده ی اسبهای فیلمهای وسترن سوار بر بمب به سمت زمین فرود می آید، در صورتی که بمب رام شدنی نیست. اگر خلبان را نماد تاریخ و هویت آمریکا در نظر بگیریم عبارت "جانِ عزیز/ Dear John" که روی بمب حک شده است به اسم دوم فیلم اشاره دارد.

در نماهایی که هواپیما و سرنشینان جان بر کف آن تصویر می شوند، موسیقی متن حماسی به گوش می خورد که می تواند تا حدودی بیانگر حماقت و اطاعت کورکورانه ی آنها باشد. کلوزاپ ژنرال ریپر در واقع به همان شکلی ست که در مستندهای تاریخی از هیتلر ثبت شده است و از عزم راسخ او برای انجام عملیات حکایت دارد. در ستاد ژنرال ریپر عکسی وجود دارد که عبارت "دفاع غیرنظامی" بر آن نقش شده است و در کنار سایر جزئیات صحنه مفهوم ضمنی خود را منتقل می کند.

تک تک عناصر صحنه ها به ساخت وسیله هایی برای جاسوسی و اسلحه های مخفی در دوران جنگ سرد اشاره دارد، مانند ساعتی که مانند دوربین عکاسی عمل می کند و اسلحه ای که در کیف گلف پنهان شده و نماد درون نا آرام افراد است. دکتر استرنج لاو که آلمانی است و طبعه ی آمریکا شده با شنیدن خبر فعال شدن ماشین روز قیامت توسط روس ها، پیشنهاد می کند در صورت انهدام پایگاه که ممکن است به نابود شدن کل حیات کره ی زمین منجر شود، افراد برگزیده (خودش، سیاست مداران و نظامیان رده بالا) تا از بین رفتن چتر بمب اتمی در معادن زیرزمین زندگی کنند. او پیشنهاداتی برای بقای انسان ها و حفظ نسل آنها ارائه می دهد، از جمله تخصیص 10 زن به هر مرد به بهانه ی کمبود فضای فیزیکی و پیشدستی در حمله به روس ها برای جلوگیری از حمله ی آنها برای تصاحب معادن. او رئیس جمهور را " پیشوای من" (همان چیزی که آلمانها به هیتلر میگفتند ) می خواند و اندام نیمه فلجش (میتوان نیمه ی فلج را استعاره ای از آلمان تعبیر کرد) به حاضرین سلام نظامی فاشیستی می دهد و کارهایی بر خلاف خواست وی انجام می دهد.

از دیالوگ های ماندگار فیلم:

در قسمتی از فیلم ژنرال باک به رییس جمهور میگوید:

" آقای رئیس جمهور، مطمئنم اگر ما پیشدستی کنیم، تلفاتمون خیلی ناچیزه، نمی گم آب از آب تکون نمیخوره، فقط می گم که فوقش بیشتر از ده یا بیست میلیون نفر کشته نمی شن ."

دیالوگ های فیلم و سکانس عالی هستند اما ماندگار ترین دیالوگ فیلم را رییس جمهور خطاب به ژنرال تورگیدسون و سفیر کبیر روسیه که با هم درگیر شده اند، میگوید:

" آقایون شما نمیتونید اینجا دعوا کنین، اینجا اتاق جنگه "
*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*
تحلیل و بررسی فیلم «دکتر استرنج لاو»

 

پیش زمینه های سیاسی و اجتماعی ساخت فیلم:

استنلی کوبریک از اواخر دهه 1950 در مورد امکان وقوع یک جنگ هسته‌ای به‌شدت نگران بود. در سال 1963 ـ که فیلمِ دکتر استرنج‌لاو را آماده نمایش داشت ـ مردمِ جهان طعمِ تلخِ جنگ سرد، تجاوز ددمنشانه به ویتنام و ساختنِ دیوارِ جدایی‌سازِ برلین را چشیده بودند، و بحثِ موضوعِ بحرانِ موشک‌های کوبایی در جریان بود. بجث جاری و شایع این سال‌ها این بود که چنین بحرانی تمدن و هستی بشریت را منقرض خواهد ساخت.
قبل از آن‌که کوبریک دکتر استرنج‌لاو را بسازد، یکی از دوستانش مطالعه کتابِ «خطر سرخ» نوشته پیتر جورج را به وی پیشنهاد کرده بود. «خطر سرخ» داستانی واقعی و هیجان‌انگیز بود که کوبریک حقوق آن‌را برای سینما به مبلغ سه هزار و پانصد دلار خریداری کرد. «خطر سرخ» که نخستین بار در سال 1958 انتشار یافته بود، به ماجراهای یک افسرِ ارتش امریکا می‌پرداخت که بدون اخذ مجوز از مافوق‌هایش بر ضد اتحاد شوروی جنگ اتمی به ‌راه می‌اندازد.آن‌چه پیتر جورج در کتابش به آن می‌پرداخت ترس از حمله موشکی کوبا و متحد اصلی‌اش اتحاد شوروی به دنیای غرب بود؛ اما آن‌چه کوبریک در فیلمش مورد توجه قرار داد فقط ترس از نابودی جهان و بشریت با بمب‌های اتمی نبود، بلکه مهم‌تر از آن موضوع پذیرش و قبول کردن خشونت مرگبار توسط مردمی بود که توجه نداشتند وقوع جنگ اتمی جهان را به نابودی خواهد کشاند.

اما کوبریک هوشیارتر و جدی‌تر از آن بود که از یک موضوع حساس با جنبه و ابعاد گسترده تراژیک یک فیلم صرفاً کمیک و خنده‌دار خلق کند. آن‌طور که خود او گفته است برای ساختنِ دکتر استرنج‌لاو مایل بود با موضوعی کار کند که خارق‌العاده و غیرمحتمل باشد، و در عین حال امکان داشته باشد به عمق آن راه بیابد، و نه فقط آن‌را واقعی جلوه دهد، بلکه پرداخت‌‌اش از موصوع به‌نحوی باشد که آن‌را در نظر مخاطبان بدیهی جلوه‌گر سازد.

از این لحاظ آن‌طور که پاره‌ای از منتقدان تعبیر و تأویل کرده‌اند دکتر استرنج‌لاو به یک «کابوس کیمک» می‌ماند، که به درگیری دیوانه‌وارِ ابرقدرت‌ها و خطرِ نابودی بشریت می‌پردازد، و پایانِ حزن‌انگیزِ جهان را تصویر می‌کند.

کوبریک با دکتر استرنج‌لاو خطرِ جنگی را پیش‌بینی کرد که وقوع آن در نزد اکثریت قریب به اتفاق مردمِ جهان نامحتمل می‌آید. از نظر کوبریک همان‌گونه که آدم‌ها هیچ‌گاه مرگ خود را پیش‌بینی نمی‌کنند و همیشه خطر را در کمین همسایه می‌بینند، وقوع جنگ اتمی ـ به‌صورتی که او در فیلمش به‌تصویر درمی‌آورد ـ در نزد مردم همچون واقعیتی خنده‌آور فرض شده است.

آن‌چه که باعث شد کوبریک فیلمی گیرا، مجذوب‌کننده، و تأثیرگذار بسازد، و از پیتر سلرز در سه نقش و جرج سی. اسکات در نقشِ ژنرال ترگیدسون بازی‌های به‌یادماندنی بگیرد، و موقعیت را برای صحنه‌پردازی کن آدام، فیلم‌برداری گیلبرت تیلور و موسیقی لوری جانسون فراهم سازد، ایده و اعتقاد کلی‌اش درباره فیلم‌سازی بود.

برپایه همین دیدگاه است که کوبریک نیز ساخت و پرداختی هجوآمیز به فیلمش داده است. از نظر او جنگ اتمی را افرادی به‌راه خواهند انداخت که خود اراده‌ای برای کنترل آن ندارند، و همان‌طور که قربانیان این فاجعه، یعنی کل بشریت، حاکم بر سرنوشت خود نیستند، فرماندهان و رهبران این جنگ نیز کنترلی بر خود و رفتارشان ندارند.

کوبریک برای آن‌که هیچ تهیه‌کننده‌ای آزادی عمل را از او نگیرد، و بر کارش کنترل کامل داشته باشد، فیلمِ «دکتر استرنج‌لاو» را با‌ سرمایه خودش و در خارج از امریکا، در استودیوهای شپرتون، در حومه انگلستان، ساخت. او حتی برای طراحی و ساخت کابین پروازِ بمب‌افکن‌هایB52 هیچ کمکی از وزارت دفاع امریکا نخواست. هدف و ایده‌آل او این بود تا در آزادی کامل فیلمی با محتوی و مضمون تراژیک و سطح و ظاهر کمیک بسازد؛ زیرا در این سال‌ها معتقد بود خنده روشِ برقرار کردنِ ارتباط است، و شیوه‌ای است برای کاهش اصطراب یا ترس تا مردم بتوانند چیزی را پذیرا شوند که در هر شرایط و موقعیت دیگری آن‌را واپس می‌زنند. کوبریک این قدرت و استعداد را داشت تا ماجراها و رویدادهای مورد نظرش را تغییر شکل بدهد، و چیزی دیگر از آن‌ها بسازد، که حاصل‌اش درمورد نابودی بشریت و جهان فیلمِ «دکتر استرنج‌لاو» یا «چه‌گونه‌ یادگرفتم‌ دست‌ از نگرانی‌ بردارم‌ و بمب‌ را دوست‌ داشته‌ باشم»‌ بود.

تحلیل فیلم:

ژنرال جک ریپر ـ با نقش‌آفرینی استرلینگ هیدن ـ جاه‌طلبی روان‌پریش است که به‌طرزی دیوانه‌وار و جنون‌آمیز نسبت به کمونیست‌ها کینه می‌ورزد، و اعتقاد دارد که کمونیست‌ها چنگال‌های آلوده‌‌شان را در گوشت و خونِ امریکایی‌ها فرو می‌کنند و آن‌ها را آلوده می‌سازند. ریپر فرمانده پایگاهی هوایی است که عملیاتش را از دفتری با درهای بسته رهبری می‌کند.
اتاقِ فرماندهی جنگ نیز ـ که در جایی در زیرزمین پنتاگون قرار دارد ـ و انسان‌هایی با اعمال و رفتار غیرانسانی و دیوانه و خبیث در آن‌جا حکم صادر می‌کنند، به زندانی مدرن می‌ماند که زندانی‌هایش از زندانی بودنِ خود غافل‌اند. زندانِ سوم، اتاقک یک بمب‌افکن B 52 است که خلبان آن زندانی ذهنِ رشدنایافته خود است، با رفتار مسخره‌اش ادای کابوی‌های غرب وحشی را درمی‌آورد.

همان‌گونه که الکساندر واکر در تفسیری بر فیلمِ دکتر استرنج‌لاو نوشته است: کوبریک در این فیلم به احساسِ بیچارگی و فلاکتِ آدم‌هایی می‌پردازد که ترس‌شان ناشی از محبوس بودن در موقعیت‌های مادی است، و جنبه تراژیکِ موضوعی نیز که فیلم به آن می‌پردازد از این‌جا ناشی می‌شود که آدم‌هایی که برای نابودی بشریت و پایان جهان تصمیم می‌گیرند خود گرفتارِ موقعیت‌هایی‌اند که در ایجاد کردنِ آن سهم و نقش داشته‌اند؛ آدم‌هایی که اتاقِ جنگ‌شان قبل از هر چیز محل دعوا و نزاع‌های ابلهانه و احمقانه خود آن‌ها است.

همان‌طور که در فیلمِ دکتر استرنج‌لاو می‌بینیم مسابقه تسلیحاتی ابرقدرت‌ها برای تولید انواع سلاح‌های کشتار جمعی از بمب نیتروژنی گرفته تا «ماشین قیامت»، مسابقه برای کشتار بشرت و نابودی جهان است، و دست‌کم طرفِ امریکایی این رقابت شور و اشتیاق بیش‌تری برای برای رسیدن به این لحظه مرگبار از خود نشان می‌دهد؛همان‌طور که ژنرال ترگیدسن، فرمانده پنتاگون، آرزو می‌کند: چه خوب بود اگر سلاح‌های رقیب هم در اختیار آن‌ها می‌بود تا در صورت بروز جنگ هسته‌ای در هلاکت بشریت و نابودی جهان پیش‌قدم‌تر می‌بودند، و نقش و سهم بیش‌تری می‌داشتند!

شخصیت دکتر استرنج‌لاو با بازی پیتر سلرز ـ که ضمناً ایفاگرِ نقش‌های لیونل مندیک و رییس جمهور امریکا هم هست ـ و طراحی اتاقِ فرماندهی جنگ (کارِ کن آدام) از ویژگی‌های بارز و ممتاز فیلمِ کوبریک است.

دکتر استرنج‌لاو نماینده جامعه تکنوکرات و دانشمندی است که در خدمت نابودی بشریت‌اند. او که همواره بر صندلی چرخ‌دار سوار است از پاره‌ای جنبه‌ها و ویژگی‌ها به «روت‌وانگ» (Rotwang)، مخترع دیوانه فیلمِمتروپلیس ساخته فریتس لانگ، شبیه است. او که ـ مانند دیگر فرماندهان ـ کنترلی بر اعمال و رفتار خود ندارد، و گاهی دست‌اش را به‌طرزی غیرارادی به نشانه حرکتِ نئونازی‌ها بالا می‌برد، نمانیده کوچکی از همه آن ابزارهای ساخت بشر است که در نهایت ممکن است حتی سازندگان‌شان نیز کنترلی بر آن‌ها نداشته باشند.

پیتر سلرز اجازه داشت در همه صحنه‌ها و در هر سه نقشِ خود بداهه‌پردازی کند، و شخصیت‌هایی را که نقش‌های‌شان را ایفا می‌کرد تا آن‌جا که به ایده‌ها و دیدگاه‌های کوبریک لطمه وارد نشود دگرگون سازد، و به میل خود بپرورد. سلرز معمولاً در همان برداشت اول بهترین بازی را ارایه می‌داد، که برداشت‌های دوم و سوم، معمولاً، با آن قابل مقایسه نبودند، به‌خلافِ جرج سی. اسکات (ایفاگر نقشِ ژنرال ترگیدسون)، که به‌دلیل تجربه و نوع آموزش‌های بازیگری‌اش با تمرین بیش‌تر و در برداشت‌های متعدد بازی بهتری ارایه می‌داد.او در نهایتِ قدرتِ یک فرمانده است، و در عین حال که خود را دست‌کم نمی‌گیرد امکان هم ندارد که کسی را برنجاند.
موقعی که کن آدام در سال 1963 اتاقِ جنگِ فیلمِ دکتر استرنج‌لاو را طراحی می‌کرد، دانشجوی رشته معماری بود، و احتمالاً زادگاهش آلمان به او کمک کرد تا در طراحی فیلمِ کوبریک به طراحی اکسپرسیونیستی فیلممتروپلیسِ فریتس لانگ نظر داشته باشد که حدود 5 دهه قبل از دکتر استرنج‌لاو در آلمان ساخته شده بود.آن‌چه که باعث شد کوبریک فیلمی گیرا، مجذوب‌کننده، و تأثیرگذار بسازد، و از پیتر سلرز در سه نقش و جرج سی. اسکات در نقشِ ژنرال ترگیدسون بازی‌های به‌یادماندنی بگیرد، و موقعیت را برای صحنه‌پردازی کن آدام، فیلم‌برداری گیلبرت تیلور و موسیقی لوری جانسون فراهم سازد، ایده و اعتقاد کلی‌اش درباره فیلم‌سازی بود. او اعتقاد داشت:

باید به یک پروژه از صمیم قلب اهمیت داد، و حتی به آن عشق ورزید، در درون آن قرار گرفت، و در طول ساعت‌های بی‌پایانی که پروژه در باتلاق کارهای روزمره فرو می‌رود علاقه و عشق خود را به آن‌ حفظ کرد.

منتقدان تفسیرهای متعارضی درباره دکتر استرنج‌لاو ارایه داده‌اند. از نظر بعضی فیلمِ کوبریک جسورانه‌ترین فیلمی است که تا دهه 1960 ساخته شده بود، برخی دیگر دکتر استرنج‌لاو را هجویه‌ای اطلاق می‌کردند که هدف سازنده‌اش دفع و طرد کردنِ ترس و خشم از طریق به فعل درآوردنِ اندیشه‌ای پُر از تخیلاتِ هراس‌آور است. به‌جز این‌ها لوییس مافورد ـ مدت کوتاهی پس از نمایش عمومیدکتر استرنج‌لاو، در نامه‌ای که به تاریخ اول مارس 1964 در نیویورک تایمز انتشار داد ـ در تفسیری موجز بر این فیلم چنین نوشت:آن‌چه شخصیت‌های فیلم می‌گویند به‌طور دقیق از همان کلماتی تشکیل شده که می‌باید از زبان این‌گونه افراد گفته شود. این کابوس احتمالی که برای کودکان‌مان خلق شده، جز یک افسانه دیوانه‌وار نیست. از این نظر این فیلمِ کوبریک نیست که مبتلا به بیماری است، بلکه آن‌چه را بایستی بیمار دانست کشورِ به‌اصطلاح اخلاقی و دموکراتیک خودمان است که امکان داد تا چنین سیاست‌هایی به‌صورت «فرمول» دربیاید، و بدون حتی نشانی از تظاهر برای مباحثه عمومی تکامل یابد. این فیلم نخستین ضربه بر جذبه جنگ سرد است، که مدتی طولانی امریکا را در چنگال خود نگه داشته بود.استنلی کوبریک نیز 5 سال پس از نمایش دکتر استرنج‌لاو در پاسخ به این سؤال که آیا احساس می‌کند در پیامدهای اجتماعی یک جنگ هسته‌ای تغییری حاصل شده است، چنین گفت:

"احساس می‌کنم این احتمال بیش از هر زمان دیگری وجود دارد، و این امکان هست که موجودی شبیه ژنرال جک ریپرِ حیله‌گر بتواند از آزمایش‌های شایستگی روحی و روانی سربلند بیرون بیاید، و مقامِ فرماندهی را در اختیار بگیرد. حتی وجود رییس جمهوری روانی، یا در لحظه‌ای که ممکن است فردی مخبط و دیوانه مقداری LSD را در فنجان قهوه او حل کند. بنابراین سعی کنید در ذهنِ خود مجسم کنید که در چنین وضعی چه رفتاری با موجودات بشر در کره خاکی می‌شود.«دکتر استرنج‌لاو» یکی از مهم‌ترین فیلم‌هایی است که صحنه به صحنه و فصل به فصلِ آن نشان از ابداع‌گری سازندگانش دارد. هر صحنه موقعیت را برای خلق صحنه بعدی فراهم می‌سازد، و هر شخصیتی شرایط را برای شکل‌گیری و پرورش شخصیت بعدی ایجاد می‌کند. کوبریک با دقتی وصف‌ناشدنی فیلمش را به اوج خود می‌رساند و از وحشی‌گری انسان‌های غیرانسان هجویه‌ای می‌سازد که به‌صورت کابوس فوران می‌کند و به‌تعبیر پالین کیل هجویه‌ای را پیش چشمان ما قرار می‌دهد که تأییدیه‌ای است بر هراس‌های تحمل شده افراد بشر."

منبع: سینما یک
*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*
نگاهی به فیلمنامه «دکتر استرنج لاو»


 
نویسنده: شاپور عظیمی




 

الگو
 
فلسفه مرگ در کمدی سیاه!
بزرگان سینما که استنلی کوبریک یکی از آنهاست، نیک می دانستد که آن چه در سینمای کلاسیک بیش از هر عنصر دیگری می بایستی مورد توجه قرار بگیرد، روایت و شیوه داستان گویی است. بنابراین شاید برای کوبریک هیچ فرقی نمی کند که بنیان های فلسفی وجود آدمی را در اودیسه 2001 به نمایش بگذارد، یا بخواهد در فیلم تلألو حیات به هم ریخته یک انسان را به نمایش بگذارد، یا در دکتر استرنج لاو با اجرای یک کمدی سیاه ترس همیشگی بشر را از مقوله مرگ به تصویر بکشد. در هر حال او به این نکته واقف بود که می بایستی برای آن که تفکرش را در سینما روی پرده نقره ای به تصویر کند، لازم است که از ابزارهای روایی در سینمای کلاسیک بهره بگیرد. از این منظر دکتر استرنج لاو که کوبریک در نوشتن فیلمنامه آن همکاری داشته است، فیلمی است کلاسیک که داستانش را بر اساس کمدی سیاه پیش می برد.
نگاه پیشگویانه کوبریک به جهان پیرامونش چه در اودیسه فضایی و چه در همین فیلم دکتر استرنج لاو آن چنان است که سال ها پس از فروپاشی جهان کمونیسم تماشای این فیلم همچنان می تواند دلهره دوران جنگ سرد را در دل مخاطب بیدار کند. اگرچه کوبریک در ابتدای فیلم مجبور می شود که نوشته ای را نشان دهد و بگوید هر شباهتی میان شخصیت های فیلم و آدم های زنده و یا مرده کاملاً تصادفی است، اما نگاه نقادانه کوبریک در نمابه نمای فیلمش قابل تشخیص است. کوبریک آنهایی را که نبض جهان را در دست گرفته اند، در فیلمش دست می اندازد و به ما می گوید که گاهی احکام سرنوشت ساز را آدم هایی می گیرند که در یک موقعیت جفنگ، نادانی و بی خردی خودشان را نشان می دهند. به شکلی حیرت انگیز چهره ای که کوبریک در این فیلم ارائه می کند، ازجهانی بسیار شبیه رئیس جمهور کنونی آمریکاست. مردی با اندیشه ای شوونیستی که ممکن است به شکلی کاملاً مضحک جهان را به نابودی بکشد.
اندیشه ای که همواره جهان غرب در برابر آن موضعی تدافعی داشته است، هراس از نابودی جهان بوده است. آن چه که فروید در باب هراس انسان از مرگ گفته، در واقع در حکم پیامی پیامبرگونه برای انسان غربی بوده است. کوبریک در این فیلم به طور مشخص چنین ترسی را هدف قرار داده است. فیلمنامه فیلم کوبریک مانند یک هرم عمل کرده است که به آن خواهیم پرداخت. رأس این هرم نخستین صحنه ای است که ژنرال جک ریپر- که آشکارا نامش تداعی کننده قاتل معروف جک قصاب است- اعلام می کند که بمب افکن ها بایستی نقشه R را اجرا کنند. این نقشه معادل همان کاری است که بمب افکن های آمریکایی در پایان جنگ جهانی دوم انجام دادند. اولین صحنه فیلمنامه که مانند نوک یک هرم عمل می کند به تمامی بازگو کننده موقعیت برای مخاطب است.
سپس درون یکی از بمب افکن ها می رویم. به نظر می رسد این صحنه یکی از صحنه های کلیدی فیلمنامه است. در اینجا با خلبان بمب افکن ها آشنا می شویم. یک اتفاق نادر و حیرت انگیز در این صحنه رخ می دهد که مایلم به آن اشاره کنم. خلبان هواپیما پس از آن که پی می برد قرار است به یک سفر آخرالزمانی بروند، از دورن جعبه ای یک کلاه کابوی درمی آورد و روی سرش می گذارد. هیچ نکته دیگری به این درجه از خلاقیت و ایجاز نمی توانست تفکر حاکم بر روح آدم های نظامی آمریکایی را این گونه تصویر کند. خلبان آمریکایی دارد می رود که یک اسب وحشی را رام کند. تمام این حوادث و کشتار آدم ها و بمب اتم و صدها مگاتن آتش هسته ای قرار است برای او یک تفریح باشد. اکنون و به تدریج داریم از این هرم فرضی که فیلمنامه براساس آن بنیان گرفته پایین می آییم. ژنرال ریپر دارد محکم کاری می کند. او دستور می دهد که هر کس به پایگاه او نزدیک شود، باید مورد هدف قرار بگیرد. افسر انگلیسی نزد او می آید و می گوید که رادیو دارد برنامه های عادی پخش می کند. در واقع در اینجا داستان با یک نقطه عطف رو به رو می شود. پیداست که ژنرال دیوانه آمریکایی دچار توهم شده است. اینها همه اش تصورات اوست. ژنرال اما یک گفت و گوی کلیدی دارد و آن این است که اصلاً اهمیت ندارد که چنین تصمیم حیاتی را پنتاگون با شخص رئیس جمهوری آمریکا بگیرد. آن چه که ژنرال اضافه می کند، همان حکم قدیمی فیلمنامه نویسی است. اطلاعات را در یک نقطه می کاریم تا در نقطه دیگری از داستان، بازتاب آن را استخراج کنیم. ژنرال ریپر به آن افسر انگلیسی می گوید که هیچ کس جز خود او نمی تواند با آن بمب افکن ها تماس برقرار کند. او یک کد سه حرفی دارد که برای تماس با بمب افکن ها از آن استفاده می کند. این گفت وگو بسیار مهم است. پس هیچ کس در هیچ مقامی نمی تواندجلوی این عملیات انتحاری را بگیرد. جهان در معرض نابودی است. «اجرای کامل برنامه».
اکنون و برای نخستین بار وارد اتاق جنگ می شویم که هسته اصلی درام کمیک کوبریک را شکل می دهد. جلسه ای مهم برقرار شده. رئیس جمهور حضور دارد. یکی از ژنرال های پنج ستاره که بلاهت از سر و روی او می بارد، توضیحاتی می دهد که تماشاگر به آنها نیاز دارد. 34 فروند بمب افکن رفته اند که شوروی را بمباران هسته ای کنند. همچنان گفت و گوی مهمی در ابتدای این صحنه گفته می شود. رئیس جمهور آمریکا می گوید آیا این شخص رئیس جمهور نیست که باید دستور یک حمله هسته ای را بدهد. نابسامانی تصمیم گیری در یک نظام ظاهراً منظم سرمایه داری در همین یک گفت و گو بر باد می رود! ژنرال تارگیدسون این نکته را تأیید می کند که باید شخص رئیس جمهور این دستور را بدهد. اما ظاهراً ژنرال ریپر این را فراموش کرده است. همچنان به سوی هرم پایین می آییم. اکنون به اوج بحران نزدیک می شویم. ظاهراً ماجرا جدی تر از آن است که بتوان آن را نادیده گرفت. اما یک گفت و گو در این میان وجود دارد که بار دیگر همه ماجرا را به یک شوخی تلخ بدل می کند. در گیرو دار بحث های جدی در مورد سرنوشت جهان و مرگ میلیون ها انسان، دوست ژنرال تارگیدسون به او زنگ می زند و او را می خواهد. ژنرال با بلاهت هرچه تمام تر می گوید که الان رئیس جمهور به او احتیاج دارد.
ورود سفیر شوروی به اتاق جنگ اوج مضحکه ای است که در اینجا جریان دارد. او با خودش دوربین آورده که از اتاق جنگ عکس بگیرد. سفیر شوروی اعلام می کند که روس ها ماشین جنگی آخرالزمانی را به کار انداخته اند. این ماشین خود به خود شروع به کارخواهد کرد.
سرانجام شخصیت پیچیده و عجیب و غریب دکتر استرنج لاو وارد می شود. او موجود مرموزی است. مشاور رئیس جمهور آمریکا است. هنگام عصبی شدن دستش مانند سلام نازی ها حرکت می کند. این اوست که مکانیسم آن ماشین روز قیامت را کامل توضیح می دهد. سروان انگلیسی موفق می شود کد را به رئیس جمهور بدهد. 30 هواپیما بازگشته اند، سه تا نابود شده اند، اما هنوز یک هواپیما آن بالا دارد پرواز می کند. اگر آن هواپیما بمب هایش را بیندازد، کلید ماشین روز قیامت به کار خواهد افتاد. آن گاوچرانی که هدایت هواپیمای بمب افکن را بر عهده دارد، معتقد است که بالاخره باید بمب هایش را یک جایی بریزد. این دیگر آخرین حادثه مهم فیلمنامه است. تمام شخصیت های روی این حادثه متمرکز شده اند. مدار دریچه خروج بمب کار نمی کند. بنابراین چاره ای نیست. خود آن خلبان گاوچران شخصاً می رود تا وظیفه تاریخی آمریکایی اش را به انجام برساند و این کار را می کند. در آخرین لحظه سوار بر بمب، گویی دارد اسب وحشی را می تازد، همراه بمب پایین می رود. اینجا دیگر پایین ترین نقطه هرم فیلمنامه است. اکنون به اتاق جنگ باز می گردیم، دکتر استرنج لاو اکنون نسخه دیگری می پیچد. افراد بشر می توانند 100 سال در تونل های زیرزمینی زندگی کنند تا بقایای مواد رادیواکتیو از میان برود. او در آخر می گوید نقشه ای دارد و چندین انفجار هسته ای نشان داده می شود. این آخرین راه حل بشر امروز برای زمین و زمینی ها است.
منبع: فیلم نگار
*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*

تریلر فیلم "دکتر استرنج لاو" ساخته "استنلی کوبریک"

این قطعه فیلم بخشی از مقاله "یک نگاه روانشناسانه به نحوه خلق شخصیت های داستانی" است.
*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*
معرفی فیلم دکتر استرنجلاو "Dr. Strangelove" (اختصاصی سینما سنتر)




 نام کامل فیلم :
 Dr. Strangelove or: How I Learned to Stop Worrying and Love the Bomb
 دکتر استرنج لاو: یا چگونه یاد گرفتم از نگرانی دست بردارم و بمب را دوست داشته باشم

 محصول : انگلستان

 سال تولید : 1964

 مدت : 95 دقیقه

 ژانر : درام,کمدی

 کارگردان : استنلی کوبریک

 فیلمنامه نویس : استنلی کوبریک ,تری سوترن ,پیتر جورج
 براساس کتاب ارتش سرخ نوشته پیتر جورج

 تهیه کننده : استنلی کوبریک

 اهنگساز : لوری جانسون

 فیلمبردار : گیلبرت تایلر

 بازیگران :
 پیتر سلرز، جرج سی اسکات، استرلینگ هایدن، کینان وین، اسلیم پیکنز، پیتر بول،جیمز ارل جونز، تریسی رید



 خلاصه داستان :
 ژنرال ریپر فرمانده نیروی هوایی امریکا که کمی هم خل وضع است براین باور است اضافه شدن فلوراید به منابع اب امریکا نقشه شوروی برای مسموم کردن امریکایی ها است تصمیم میگیرد تا به صورت مخفیانه و بدون اطلاع دادن به بالا دستی ها بمب افکنی حاوی بمب اتم را راهی شوروی کند اما مشکلات از جایی اغاز میشود که ژنرال ریپر خل وضع تمام راه های متوقف کرد این امر را قطع کرده و کسی جز او از کد امنیتی بازگشت موشک مطلع نیست در همین حین کاپیتان ماندریک مدعی میشود کد امنیتی را میداند از سوی دیگر هم در اتاق جنگ امریکا گردهمایی از مقامات پیرامون حل این مشکل تشکیل شده که تصمیم بر ان میشود که رییس جمهور امریکا با تماس با مقامات شوروی انها را با خبر کرده و در مهار بمب به انها کمک کند که ...


 نامزدی برای 4 اسکار بهترین فیلم ,بهترین کارگردانی ,بهترین فیلمنامه اقتباسی و بهترین بازیگر مرد برای پیتر سلرز که 3 نقش را استادانه ایفا کرد,نامزدی بهترین کارگردانی از طرف انجمن کارگردانان امریکا و برنده جایزه بهترین فیلم و بهترین کارگردانی از جشنواره بافتا و ...
 این فیلم در رده 34هم بین 250 فیلم برتر imdb قرار دارد.

*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*
معرفی و نقد فیلم دکتر استرانجلاو | Dr. Strangelove











 دکتر استرانجلاو : Dr. Strangelove
 کارگردان : استنلی کوبریک
 نویسنده : استنلی کوبریک ، تری سوترن
 محصول : 1964
 بازیگران :
 Peter Sellers ... Group Captain Lionel Mandrake / President Merkin Muffley / Dr. Strangelove
 George C. Scott ... General 'Buck' Turgidson
 Sterling Hayden ... Brigadier General Jack Ripper
 Keenan Wynn ... Colonel 'Bat' Guano






 جوایز مهم:
 نامزد 4 اسکار در رشته های بهترین فیلم , بهترین کارگردانی , بهترین بازیگر مرد برای پیتر سلرز و بهترین فیلمنامه اقتباسی. نامزد بهترین کارگردانی از سوی انجمن کارگردانان آمریکا. برنده جایزه بفتا برای بهترین فیلم و بهترین کارگردانی هنری.














 داستان فیلم :
 در اوج دوران جنگ سرد ، ژنرال جک ریپر ( استرلینگ هایدن ) یکی از فرمانده نیروی هوایی ارتش آمریکا از بیم حمله ناگهانی ارتش شوروی به خاک آمریکا، بمب افکنی مجهز به بمب اتم به سمت شوروی ارسال می کند تا به نوعی در جنگ پیش دستی کند. رئیس جمهور آمریکا ( پیتر سلرز ) بعد از آگاهی از این جریان مشاورانش متشکل از ژنرالی تندرو به نام ترگیدسن ( جورج اسکات ) و یک دانشمند اتمی به نام دکتر استرانجلاو ( پیتر سلرز ) که سابقاً در ارتش نازی خدمت می کرد را فرا می خواند و بعد از مشاوره با این افراد به این نتیجه می رسد که با حکومت شوروی تماس بگیرد و به آنها کمک کند تا جلوی این بمب افکن اتمی را بگیرند! خوشبختانه تمام مراحل به خوبی پیش می رود اما یکی از این بمب افکن ها به مقصد می رسد و...














 درباره دکتر استرانجلاو :
 مطمئناً یکی از بهترین کمدی های سیاه تاریخ سینما دکتر استرانجلاو است. دهه 60 میلادی را می توان اوج جنگ سرد بین شوروی و آمریکا دانست. در آن دوران هر کشوری سعی داشت در خفا از نظر تجهیزات و تکنولوژی های برتر از یکدیگر پیشی بگیرد و چه بسا اگر شوروی ادامه حیات پیدا می کرد جهان شاهد جنگ ویرانگر دیگری بعد از جنگ جهانی دوم می شد. بنابراین دکتر استرانجلاو دقیقاً فیلمی بود که می بایست در اوج جنگ سرد ساخته می شد تا مردم با روبرو شدن با شخصیت های احمق و جنگ طلب دنیای سیاست، کمی از احساس ترس شان نسبت به عاقبت این جنگ کاسته می شد. در دکتر استرانجلاو شخصیت هایی حضور دارند که جان انسان ها هیچ ارزشی برایشان ندارد و تنها فکر و حواسشان به این است که بتوانند بر یکدیگر پیروز شوند؛ حتی به قیمت از بین رفتن تمام انسانهای روی زمین. این کمدی سیاه در زمان اکران جنجال های زیادی به پا کرد و البته جزو معدود فیلمهای هالیوودی بود که در آن مقطع در اداره ارزشیابی فیلمهای آمریکا دچار سانسور شد!. با اینکه دکتر استرانجلاو زیر تیغ سانسور رفت اما بهرحال زبان فیلم آنقدر گزنده بود که هر سیاستمداری را آزار دهد . مهمترین ویژگی دکتر استرانجلاو دیالوگ های تیز و نیش داری بود که بین شخصیت ها رد و بدل می شد و لبخند تلخی را بر گوشه لبان مردم خسته شده از فضای رعب و وحشت جنگ سرد می گذاشت.













 درباره کارگردان:
 استنلی کوبریک یکی از بزرگترین کارگردانان سینما و نابغه ای در عالم سینما بود. او جمعا 13 بار نامزد اسکار شد و تنها برای جلوه های ویژه فیلم اودیسه فضایی برنده اسکار شد. ساخت دکتر استرانجلاو اولین فیلمی با هجویه ای سیاسی در باب جنگ اتمی بود که بسیار هم موفق عمل کرد و فروش خوبی هم داشت.این سوژه سالها ذهن کوبریک را به خود مشغول کرده بود و قرار بر این بود فیلم بصورت یک درام ساخته شود ولی کوبریک بخاطر پوچی و احمقانه بودن موضوع تصمیم گرفت تا آن را تبدیل به یک کمدی سیاه کند.موفقیت هنری و تجاری این فیلم بود که دست کوبریک را برای ساخت فیلمهای شخصی اش باز گذاشت تا هر پروژه ای را که مایل است کار کند و او هم 2001: A Space Odyse را انتخاب کرد و بعد از آن پرتغال کوکی ( 1971) ، بری لیندون (1975) ، درخشش ( 1980 ) ، غلاف تمام فلزی (1987 ) و چشمانی کاملا بسته ( 1999 ) را ساخت.
 مرگ او در سال 1999 همه را غافلگیر کرد و نسل ما را از داشتن کارگردانی بزرگ محروم کرد.













 درباره بازیگران فیلم:
 پیترسلرز: بجای سه نقشی که در نهایت بازی کرد ، قرار بود در چهار نقش ظاهر شود ولی نتوانست لهجه تگزاسی سرگرد تی جی کینگ کنگ را درست در بیاورد.بهر حال قبل از بازی در آن صحنه ها پای سلرز شکست و کوبریک مجبور شد بازیگر دیگری را انتخاب کند.دست سلرز در دکتر استرانجلا باز گذاشته شده بود که تا میتواند بداهه پردازی کند.او یکبار گفته بود :اگر از من بخواهیکه نقش خودم را بازی کنم,نمیدانم چکار باید بکنم, نمیدونم واقعا چجور آدمی هستم.سلرز در دوران کوتاه بازیگری اش در 80 فیلم و سریال حضور داشت. او با بازی در نقش کاراگاه پلنگ صورتی به شهرت رسید. سه بار کاندید دریافت اسکار برای فیلمهای Dr StrangeLove ، The Running Jumping & StandingStell Film و Being There شد. سلرز در سال 1980 در سن 55 سالگی در اثر حمله قلبی درگذشت.
 جرج سی اسکات: او همیشه میگفت که نقشش را در این فیلم از دیگر نقشهای سینمایی اش بیشتر دوست دارد و احساس گناه میکند که به خاطر آن همه لذتی که موقع بازی اش برده، تازه پولی هم گرفته است.زمین افتادنش در تالار جنگ، انجا که شخصیت اش حسابی به هیجان آمده واقعی بود و در فیلمنامه پیش بینی نشده بود.ولی چنان به شخصیت اش میخورد که کوبریک تصمیم گرفت آن را در فیلم منظور کند.او درباره کوبریک گفته است : بی شک کنترل اوضاع را در دست دارد و چنان متین و متواضع است که امکان ندارد حرفهایش به شما بر بخورد. اسکات کارنامه سینمایی چشم گیری دارد .او برای بازی در Potton برنده اسکار شد که آن را رد کرد و 3بار دیگر برای فیلمهای Anatomy of a Murder , The Hospital , و The Hustler نیز نامزد اسکار شد. اسکات در سال 1999 و در سن 72 سالگی درگذشت.
 اسلیم پکینز: کوبریک نه فیلمنامه را در اختیار پیکنز گذاشت و نه به او گفت که فیلم اش یک کمدی سیاه است! ولی در عوض به او گفت که نقش اش را خیلی جدی بازی کند. نتیجه کار خیلی خنده دار شده است. اغلب کارهای مهم پیکنز برای تلویزیون بوده و مهمترین فیلمش در سینما دکتر استرانجلاو بوده است.

















 نکاتی که درباره دکتر استرانجلاو نمی دانید :
 در سکانسی که ماندراک یک رادیو را پیدا می کند، آن رادیو در واقع یک پرینتر 1403 از شرکت IBM بود!


 کمپانی کلمبیا پیکچرز قبول کرد تا سرمایه گذار فیلم شود تنها به شرطی که پیتر سلرز حداقل در چهار نقش اصلی فیلم حضور پیدا کند!


 در اوایل دهه 60 میلادی بمب افکن B-52 یکی از تکنولوژی های برتر جنگی به حساب می آمد و داشتن تکنولوژی ساخت آن به منزله امنیت بالاتر یک کشور محسوب می شد. زمانی که کوبریک خواست تا از یکی از این بمب افکن ها در فیلمش استفاده کند، دولت آمریکا به شدت مخالفت کرد و بدون معطلی به وی گفت که: ما نی توانیم هیچ گونه حمایتی در این زمینه از شما داشته باشیم. بنابراین کوبریک تصمیم گرفت براساس عکسی از بمب افکن B-52 که در یک مجله چاپ شده بود بمب افکن مورد نظرش را بسازد! بعد از اینکه عوامل فیلم موفق شدند تا یک نمونه از این جنگ افزار را بسازند، از یکی از کارکنان نیروی هوایی ارتش دعوت بعمل آوردند تا نظر خودش را درباره این بمب افکن اعلام کنند. این عضو نیروی هوایی ارتش بعد از مشاهده نمونه مصنوعی بمب افکن اعلام کرد : این مدل یک کپی بی عیب و نقص از روی مدل اصلی است. کوبریک در تمام طول مدت زمان ساخت فیلم از این می ترسید که به علت ساخت این ماشین آدم کشی تحت تعقیب پلیس قرار بگیرد!
 شایعه هست که کوبریک در جریان ساخت دکتر استرانجلاو 50 کتاب درباره جنگهای اتمی خوانده بود !


 سلرز به دلیل اینکه یکی از طرفداران رمان The Magic Christian بود تصمیم گرفت تا تری ساترن را به پروژه بیاورد و تبدیل به یکی از نویسندگان فیلم کند.


 قرار بود نام فیلم " لبه نابودی " یا " یک ترور ظریف " باشد.


 در یکی از فیلمنامه های خام پیش از تولید فیلم ، قرار بود تا موجودات فضایی هم در فیلم حضور داشته باشند!


 فیلم قرار بود در آمریکا ساخته شود اما به دلیل اینکه سلرز در انگلستان گرفتار انجام مراحل طلاقش بود، تصمیم بر این گرفته شد که ساخت فیلم به انگلستان منتقل شود!
 کوبریک کارگردانی جدی بود و به هیچ عنوان به هنگام کار لبخند نمی زد. اما او در این فیلم به محض شروع سکانسهایی که سلرز در آن بازی داشت نمی توانست جلوی خنده خودش را بگیرد و یک دل سیر می خندید.

http://rasekhoon.net/userfiles/Article/1390/08/01/0000/0001528.jpg
 دیالوگ های فراموش نشدنی :
 پرزیدنت مرکین مافلی: آقایون، اینجا نمی تونید باهم دعوا کنید اینجا اتاق جنگه!.
 ژنرال باک: آقای رئیس جمهور من نمیگم موهامون بهم نمیریزه، فقط میگم فوق اش ده _ بیست میلیون نفر کشته میشن. اونم تازه بسته به انتراکت هایی دارد که میدیم.
 پرزیدنت به نخست وزیر روسیه تلفن میکنه که درباره حمله بمب افکن آمریکایی به او هشدار بدهد: خب حالا بهت میگم چیکار کرده... به بمب افکن هاش دستور داده ... به کشورت حمله کنن ... منم متاسف ام دیمیتری, خیلی متاسف ام ...خیلی خب!تو متاسف تر از منی! ولی منم متاسفم. منم به همون اندازه ی تو متاسفم دیمیتری. بهم نگو که تو متاسف تر از منی چون منم می تونم به همون اندازه ی تو متاسف باشم. باشه, ما هردومون متاسفیم, راضی شدی؟ راضی شدی؟!


 منتقدان چه گفتند؟
 نیویورک تایمز - بری ساننفلد : دکتر استرانجلاو فیلمی است که تمام عوامل آن از بازیگر گرفته تا فیلمبردار در حال فریاد زدن این جمله هستند که ما در یک فیلم کمدی نیستیم.
 Reelviews -جیمز براردینلی: نبوغ دکتر استرانجلاو این است که این امکان را فراهم می کند که شما با صدای بسیار بلند بخندید. این در حالی است که شما می دانید پشت شوخی های فیلم چه نکاتی نهفته است.
 درسا کیانفر
 محمدرضا قاری
*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*
کوبریک برای آن که هیچ تهیه کننده ای آزادی عمل را از او نگیرد، و بر کارش کنترل کامل داشته باشد، فیلمِ «دکتر استرنجلاو» را با سرمایه خودش و در خارج از امریکا، در استودیوهای شپرتون، در حومه انگلستان، ساخت. او حتی برای طراحی و ساخت کابین پروازِ بمب افکن های B52 هیچ کمکی از وزارت دفاع امریکا نخواست. هدف و ایده آل او این بود تا در آزادی کامل فیلمی با محتوی و مضمون تراژیک و سطح و ظاهر کمیک بسازد؛ زیرا در این سالها معتقد بود خنده روشِ برقرار کردنِ ارتباط است، و شیوه ای است برای کاهش اصطراب یا ترس تا مردم بتوانند چیزی را پذیرا شوند که در هر شرایط و موقعیت دیگری آن را واپس میزنند. کوبریک این قدرت و استعداد را داشت تا ماجراها و رویدادهای مورد نظرش را تغییر شکل بدهد، و چیزی دیگر از آنها بسازد، که حاصل اش درمورد نابودی بشریت و جهان فیلمِ «دکتر استرنجلاو» یا «چه گونه یادگرفتم دست از نگرانی بردارم و بمب را دوست داشته باشم» بود.
استنلی کوبریک از اواخر دهه 1950 در مورد امکان وقوع یک جنگ هسته ای به شدت نگران بود. در سال 1963 که فیلمِ دکتر استرنجلاو را آماده نمایش داشت مردمِ جهان طعمِ تلخِ جنگ سرد، تجاوز ددمنشانه به ویتنام و ساختنِ دیوارِ جدایی سازِ برلین را چشیده بودند، و بحثِ موضوعِ بحرانِ موشکهای کوبایی در جریان بود. بجث جاری و شایع این سالها این بود که چنین بحرانی تمدن و هستی بشریت را منقرض خواهد ساخت.
قبل از آنکه کوبریک دکتر استرنجلاو را بسازد، یکی از دوستانش مطالعه کتابِ «خطر سرخ» نوشته پیتر جورج را به وی پیشنهاد کرده بود. «خطر سرخ» داستانی واقعی و هیجان انگیز بود که کوبریک حقوق آن را برای سینما به مبلغ سه هزار و پانصد دلار خریداری کرد. «خطر سرخ» که نخستین بار در سال 1958 انتشار یافته بود، به ماجراهای یک افسرِ ارتش امریکا میپرداخت که بدون اخذ مجوز از مافوقهایش بر ضد اتحاد شوروی جنگ اتمی به راه میاندازد. آنچه پیتر جورج در کتابش به آن میپرداخت ترس از حمله موشکی کوبا و متحد اصلی اش اتحاد شوروی به دنیای غرب بود؛ اما آنچه کوبریک در فیلمش مورد توجه قرار داد فقط ترس از نابودی جهان و بشریت با بمب های اتمی نبود، بلکه مهمتر از آن موضوع پذیرش و قبول کردن خشونت مرگبار توسط مردمی بود که توجه نداشتند وقوع جنگ اتمی جهان را به نابودی خواهد کشاند.
اما کوبریک هوشیارتر و جدیتر از آن بود که از یک موضوع حساس با جنبه و ابعاد گسترده تراژیک یک فیلم صرفاً کمیک و خندهدار خلق کند. آنطور که خود او گفته است برای ساختنِ دکتر استرنجلاو مایل بود با موضوعی کار کند که خارقالعاده و غیرمحتمل باشد، و در عین حال امکان داشته باشد به عمق آن راه بیابد، و نه فقط آن را واقعی جلوه دهد، بلکه پرداختاش از موضوع به نحوی باشد که آن را در نظر مخاطبان بدیهی جلوهگر سازد. از این لحاظ آنطور که پارهای از منتقدان تعبیر و تأویل کردهاند دکتر استرنجلاو به یک «کابوس کیمک» میماند، که به درگیری دیوانهوارِ ابرقدرتها و خطرِ نابودی بشریت میپردازد، و پایانِ حزنانگیزِ جهان را تصویر میکند.کوبریک با دکتر استرنجلاو خطرِ جنگی را پیشبینی کرد که وقوع آن در نزد اکثریت قریب به اتفاق مردمِ جهان نامحتمل میآید. از نظر کوبریک همان گونه که آدمها هیچ گاه مرگ خود را پیشبینی نمیکنند و همیشه خطر را در کمین همسایه میبینند، وقوع جنگ اتمی ـ به صورتی که او در فیلمش به تصویر درمیآورد ـ در نزد مردم همچون واقعیتی خندهآور فرض شده است.
برپایه همین دیدگاه است که کوبریک نیز ساخت و پرداختی هجوآمیز به فیلمش داده است. از نظر او جنگ اتمی را افرادی به راه خواهند انداخت که خود ارادهای برای کنترل آن ندارند، و همانطور که قربانیان این فاجعه، یعنی کل بشریت، حاکم بر سرنوشت خود نیستند، فرماندهان و رهبران این جنگ نیز کنترلی بر خود و رفتارشان ندارند.
ژنرال جک ریپربا نقشآفرینی استرلینگ هیدن جاهطلبی روانپریش است که به طرزی دیوانه وار و جنونآمیز نسبت به کمونیستها کینه میورزد، واعتقاد دارد که کمونیستها چنگالهای آلودهشان را در گوشت و خونِ امریکاییها فرو میکنند و آنها را آلوده میسازند. ریپر فرمانده پایگاهی هوایی است که عملیاتش را از دفتری با درهای بسته رهبری میکند.
اتاقِ فرماندهی جنگ نیزکه در جایی در زیرزمین پنتاگون قرار دارد ـ و انسانهایی با اعمال و رفتار غیرانسانی و دیوانه و خبیث درآنجا حکم صادر میکنند، به زندانی مدرن میماند که زندانیهایش از زندانی بودنِ خود غافلاند. زندانِ سوم، اتاقک یک بمبافکن B 52 است که خلبان آن زندانی ذهنِ رشدنایافته خود است، با رفتار مسخرهاش ادای کابویهای غرب وحشی را درمیآورد.
همانگونه که الکساندر واکر در تفسیری بر فیلمِ دکتر استرنجلاو نوشته است: کوبریک در این فیلم به احساسِ بیچارگی و فلاکتِ آدمهایی میپردازد که ترس شان ناشی از محبوس بودن در موقعیتهای مادی است، و جنبه تراژیکِ موضوعی نیز که فیلم به آن میپردازد از اینجا ناشی میشود که آدمهایی که برای نابودی بشریت و پایان جهان تصمیم میگیرند خود گرفتارِ موقعیتهاییاند که در ایجاد کردنِ آن سهم و نقش داشتهاند؛ آدمهایی که اتاقِ جنگشان قبل از هر چیز محل دعوا و نزاعهای ابلهانه و احمقانه خود آنها است.
همانطور که در فیلمِ دکتر استرنجلاو میبینیم مسابقه تسلیحاتی ابرقدرتها برای تولید انواع سلاحهای کشتار جمعی از بمب نیتروژنی گرفته تا «ماشین قیامت»، مسابقه برای کشتار بشرت و نابودی جهان است، و دستکم طرفِ امریکایی این رقابت شور و اشتیاق بیشتری برای برای رسیدن به این لحظه مرگبار از خود نشان میدهد؛ همانطور که ژنرال ترگیدسن، فرمانده پنتاگون، آرزو میکند : چه خوب بود اگر سلاحهای رقیب هم در اختیار آنها میبود تا در صورت بروز جنگ هستهای در هلاکت بشریت و نابودی جهان پیشقدمترمیبودند، و نقش و سهم بیشتری میداشتند!
شخصیت دکتر استرنجلاو با بازی پیتر سلرز ـ که ضمناً ایفاگرِ نقشهای لیونل مندیک و رییس جمهور امریکا هم هست و طراحی اتاقِ فرماندهی جنگ (کارِ کن آدام) از ویژگیهای بارز و ممتاز فیلمِ کوبریک است.
دکتر استرنجلاو نماینده جامعه تکنوکرات و دانشمندی است که در خدمت نابودی بشریتاند. او که همواره بر صندلی چرخدار سوار است از پارهای جنبهها و ویژگیها به «روتوانگ» (Rotwang)، مخترع دیوانه فیلمِ متروپلیس ساخته فریتس لانگ، شبیه است. او که مانند دیگر فرماندهان کنترلی بر اعمال و رفتار خود ندارد، وگاهی دستاش را به طرزی غیرارادی به نشانه حرکتِ نئونازیها بالا میبرد، نمانیده کوچکی از همه آن ابزارهای ساخت بشر است که در نهایت ممکن است حتی سازندگانشان نیز کنترلی بر آنها نداشته باشند.
پیتر سلرز اجازه داشت در همه صحنهها و در هر سه نقشِ خود بداهه پردازی کند، و شخصیتهایی را که نقشهایشان را ایفا میکرد تا آنجا که به ایدهها و دیدگاههای کوبریک لطمه وارد نشود دگرگون سازد، و به میل خود بپرورد. سلرز معمولاً در همان برداشت اول بهترین بازی را ارایه میداد، که برداشتهای دوم و سوم، معمولاً، با آن قابل مقایسه نبودند، بهخلافِ جرج سی. اسکات (ایفاگر نقشِ ژنرال ترگیدسون)، که به دلیل تجربه و نوع آموزشهای بازیگریاش با تمرین بیشتر و در برداشتهای متعدد بازی بهتری ارایه میداد.او در نهایتِ قدرتِ یک فرمانده است، و در عین حال که خود را دستکم نمیگیرد امکان هم ندارد که کسی را برنجاند.
موقعی که کن آدام در سال 1963 اتاقِ جنگِ فیلمِ دکتر استرنجلاو را طراحی میکرد، دانشجوی رشته معماری بود، و احتمالاً زادگاهش آلمان به او کمک کرد تا در طراحی فیلمِ کوبریک به طراحی اکسپرسیونیستی فیلم متروپلیسِ فریتس لانگ نظر داشته باشد که حدود 5 دهه قبل از دکتر استرنجلاو در آلمان ساخته شده بود.آنچه که باعث شد کوبریک فیلمی گیرا، مجذوبکننده، و تأثیرگذار بسازد، و از پیتر سلرز در سه نقش و جرج سی. اسکات در نقشِ ژنرال ترگیدسون بازیهای بهیادماندنی بگیرد، و موقعیت را برای صحنه پردازی کن آدام، فیلمبرداری گیلبرت تیلور و موسیقی لوری جانسون فراهم سازد، ایده و اعتقاد کلیاش درباره فیلمسازی بود. او اعتقاد داشت : باید به یک پروژه از صمیم قلب اهمیت داد، و حتی به آن عشق ورزید، در درون آن قرار گرفت، و در طول ساعتهای بیپایانی که پروژه در باتلاق کارهای روزمره فرو میرود علاقه و عشق خود را به آن حفظ کرد.
منتقدان تفسیرهای متعارضی درباره دکتر استرنجلاو ارایه دادهاند. از نظر بعضی فیلمِ کوبریک جسورانه ترین فیلمی است که تا دهه 1960 ساخته شده بود، برخی دیگر دکتر استرنجلاو را هجویهای اطلاق میکردند که هدف سازندهاش دفع و طرد کردنِ ترس و خشم از طریق به فعل درآوردنِ اندیشهای پُر از تخیلاتِ هراسآور است. بهجز اینها لوییس مافورد مدت کوتاهی پس از نمایش عمومی دکتر استرنجلاو، در نامهای که به تاریخ اول مارس 1964 در نیویورک تایمز انتشار داد در تفسیری موجز بر این فیلم چنین نوشت : آنچه شخصیتهای فیلم میگویند به طور دقیق از همان کلماتی تشکیل شده که میباید از زبان این گونه افراد گفته شود. این کابوس احتمالی که برای کودکانمان خلق شده، جز یک افسانه دیوانهوار نیست. از این نظر این فیلمِ کوبریک نیست که مبتلا به بیماری است، بلکه آنچه را بایستی بیمار دانست کشورِ بهاصطلاح اخلاقی و دموکراتیک خودمان است که امکان داد تا چنین سیاستهایی بهصورت «فرمول» دربیاید، و بدون حتی نشانی از تظاهر برای مباحثه عمومی تکامل یابد. این فیلم نخستین ضربه بر جذبه جنگ سرد است، که مدتی طولانی امریکا را در چنگال خود نگه داشته بود.استنلی کوبریک نیز 5 سال پس از نمایش دکتر استرنجلاو در پاسخ به این سؤال که آیا احساس میکند در پیامدهای اجتماعی یک جنگ هستهای تغییری حاصل شده است، چنین گفت : احساس میکنم این احتمال بیش از هر زمان دیگری وجود دارد، و این امکان هست که موجودی شبیه ژنرال جک ریپرِ حیلهگر بتواند از آزمایشهای شایستگی روحی و روانی سربلند بیرون بیاید، و مقامِ فرماندهی را در اختیار بگیرد. حتی وجود رییس جمهوری روانی، یا در لحظهای که ممکن است فردی مخبط و دیوانه مقداری LSD را در فنجان قهوه او حل کند. بنابراین سعی کنید در ذهنِ خود مجسم کنید که در چنین وضعی چه رفتاری با موجودات بشر در کره خاکی میشود.«دکتر استرنجلاو» یکی از مهمترین فیلمهایی است که صحنه به صحنه و فصل به فصلِ آن نشان از ابداعگری سازندگانش دارد. هر صحنه موقعیت را برای خلق صحنه بعدی فراهم میسازد، و هر شخصیتی شرایط را برای شکل گیری و پرورش شخصیت بعدی ایجاد میکند. کوبریک با دقتی وصف ناشدنی فیلمش را به اوج خود میرساند و از وحشیگری انسانهای غیرانسان هجویهای میسازد که به صورت کابوس فوران میکند و به تعبیر پالین کیل هجویهای را پیش چشمان ما قرار میدهد که تأییدیهای است بر هراسهای تحمل شده افراد بشر.

*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*


 «دکتر استرنج لاو» از بهترین و مطرح ترین آثار کوبریک و یکی ازنمونه های درخشان در نوع کمدی سیاه* است. کوبریک این فیلم را بر اساس رمان «آژیر قرمز» Red Alert اثر « پیتر جرج » ساخت. این فیلم که در دوران اوج جنگ سرد ساخته شد، درباره عقاید و برنامه های دیوانه وار و رعب انگیز سیاست مداران دو کشور ابر قدرت، آمریکا و شوروی، است که در اتاق های دربسته بر علیه یکدیگر توطئه می کنند و در راه نابودی یکدیگر حتی از نابودی بشریت و حیات در زمین نیز ابائی ندارند. این فیلم شاهکار دیگری ست که باز هم در مذمت جنگ ساخته شده و اینبار با کمدی سیاهی که البته بسیار جدی و انتقادی بود. فیلم نشان دهنده حقایقی بود و به موقع ساخته شد. فیلم راوی این بود که سران و مقاماتی که چگونه جنگ به راه می اندازند و جان مردم چقدر برای انها اهمیت دارد.
 نگاه سیاه و به نوعی بدبینانه کوبریک به عرصه سیاست در این فیلم به خوبی مشهود است. او در آثار بعدی اش نیز این نگاه را حفظ می کند و با رویکردهای متفاوت نشان می دهد، که به جهانی که انسان امروز برای خود ساخته و یابالاجبار برایش ساخته اند، چندان خوشبین نیست به گونه ای که فیلم های بعدی او نیز هر کدام نوعی احساس ترس وعدم امنیت را القا می کنند.
 کوبریک در 'دکتر استرنج لاو' به هجو جنگ پرداخت و از طریق ژنرال نیمه دیوانه فیلم خود به جنگ افروزانی اشاره می کند که از جنگ لذت برده و به آن به مثابه یک بازی پرهیجان می نگرند.
 در این فیلم که ساخته 1964 آمریکاست، جک ریپر ژنرال روان پریش ارتش و رئیس یک پایگاه هوایی در امریکاست که در اقدامی خودسرانه، تهاجمی هستهای علیه شوروی به راه میاندازد و رئیسجمهور و سیاستمداران آمریکا پس از آگاهی از این عمل با تجمع در اتاق فرماندهی جنگ ایالات متحده بهدنبال راهی برای توقف این حملات میگردند و... .
 بخش زیادی از زمان این فیلم در اتاق جنگ می گذرد که سران وفرماندهان بزرگ نظامی در کنار یکدیگر برای آینده و در واقع نابودی جهان تصمیم می گیرند. خلق شخصیت هایی هجو آمیز از سیاست مداران جنگ طلب، فضاسازی و طراحی صحنه خوب، حرکت دوربین های دقیق و در عین حال دیوانه وار و سرگیجه آور که به نوعی بازتابی است از افکار و ذهنیات نامتعادل شخصیت های فیلم ، بازی های خوب و برجسته از بازیگران به ویژه نقش آفرینی فوق العاده « پیتر سلرز» ( در سه نقش ) و «جرج سی اسکات» از مهم ترین ویژگی های این فیلم و ماندگاری و اهمیت آن هستند. لازم به ذکر است که صراحت و جسارت فیلم اداره سانسور آمریکا را بر آن داشت تا بخش هایی از این فیلم را سانسور کنند.
 «اسپایک لی»، فیلم ساز مطرح و معترض آمریکایی درباره این فیلم گفته است: « کوبریک در دکتر استرنج لاو در پی به هجو کشیدن جنگ هسته ای نبود. او می خواست سیاست های آمریکا را زیر سئوال ببرد. اتفاقی نیست که در تاریخ بشر، همیشه از آمریکا به عنوان خشن ترین کشور یاد شده است. در این کشور هر آدمی برای خودش یک سلاح دارد. در واقع این مسئله ژنتیکی است و آمریکایی ها همیشه محتاج کابوس بوده اند. اکنون نیز دولت های خاورمیانه این نقش را به عهده دارند. دکتر استرنج لاو از نظر ساختاری بی عیب و نقص است. تمامی اجزای این فیلم تحسین برانگیزند. همه چیز آن تدوین، موسیقی، طراحی صحنه، بازی ها و ... واقعاً کار تمامی عوامل فیلم ستودنی است... اما یادتان باشد این اجزای فیلم نیستند که به خاطر ما مانده اند، بلکه کلیت آن به صورت اثری جاودانه ذهن ما را مشغول به خود می کند. دکتر استرنج لاو مثل هر اثر برجسته هنری جاودان است. این فیلم هیچ وقت کهنه نمی شود. «دکتر استرنج لاو» اثری به شدت رویایی و تفکر برانگیز است.»
 *کمدی سیاه ( Black Comedy ): فیلم یا نمایش که حس تلخ و سیاهی از طنز دارد و معمولا مسائلی جدی، چون بیماری، جنگ یا مرگ را دستمایه قرار می دهد. این فیلم ها و نمایش نامه ها، معمولا سرشتی افشاگر دارند و رفتارها و واکنش های به ظاهر مخفی آدم ها را نسبت به این دسته واقعیت های نا مطلوب، آشکار می کنند.


 منبع: سوره سینما


*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*


 حاشیه های فیلم «دکتر استرنج لاو»


 کوبریک هیچوقت به اسلیم پیکنز (بازیگر نقش سرگرد «تی») نگفت که فیلم کمدی است و او فکر میکرد که مشغول بازی در یک درام است و به همین علت بازیاش بسیار بامزهتر شد.
 برای این فیلم پایان دیگری ساخته شده بود که جنگی بود با کیکهای خامهای و به سبک فیلمهای صامت، اما این پایان در بایگانی تاریخ باقی ماند و پایان دیگری برای فیلم ساخته شد.
 کن آدام طراح صحنه همکاری با کوبریک را از این فیلم شروع کرد.
 تریسی رید٬ که نقش دختر فیلم را بازی می کند، دختر کارگردان انگلیسی کارول رید است.
 شخصیت دکتر استرنج لاو در داستان اصلی کتاب ظاهر نمی شود و به وسیله ی کوبریک و همکار نویسنده اش تری ساترن آفریده شد.
 اگر چه نیروی هوایی آمریکا با سازندگان فیلم همکاری نمی کند٬ کن آدام موفق شد یک هواپیمای بمب افکن بی-۵۲ طراحی کند.
 انجمن منتقدان فیلم نیویورک کوبریک را به خاطر این فیلم بهتربن کارگردان نام نهاد.
 پیتر سلرز در نقش دکتر استنرجلاو، کنترلی روی یکی از دستهایش نداشت، این دست خودسر مرتب میخواست که سلام نازی بدهد! بعد از ساخت این فیلم سندرم دست بیگانه، به سندرم دکتر استرنجلاو مشهور شد. در این اختلال عصبی - روانپزشکی به صورت مختصر و مفید، یک دست سرخود عمل میکند، گویی که تحت اراده مغزی جدا از مغز بیمار است.
 جایی از فیلم «زندگی و مرگ پیترسلرز» (استفنهاپکینز - 2006) که بر اساس ماجراهای واقعی زندگی این بازیگر ساخته شده است، استنلی کوبریک به سراغ سلرز میآید و از او میخواهد در فیلم تازهاش «دکتر استرنجلاو» بازی کند. کوبریک میگوید کمپانی یونایتد آرتیست چراغ سبز پروژه را وقتی به او خواهد داد که سلرز در فیلمش بازی کند و به این ترتیب یکی از شاهکارهای استاد در همین ملاقات خصوصی شکل میگیرد.


*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*
    
دکتر استرنجلاو یا:چگونه یاد گرفتم از بمب اتم نترسم و عاشقش باشم!/استنلی کوبریک-حماقت محض-4ستاره
   
"نمی خوام بگم جون سالم به در می بریم،اما می گم در این حالت بین 10 تا 20 میلیون کشته می دیم،یه کمی کمتر و بیشتر بسته به حملات!" همین یک دیالوگ تکلیف کل فیلم را روشن می کند.حماقت محض سیاستمداران امریکایی و روسی در جنگ سرد،مهمترین مضمون کمدی سیاه درخشان استنلی کوبریک است.

فیلم شاید تماشاگر را وادار به قهقهه نکند اما کمدی است و شاید به قول بعضی دوستان خودمان طنز است.البته نمی خواهم وارد جدال ابدی و ازلی تفاوت بین کمدی و طنز شوم اما طنز و هجو بیشتر به بیان فیلم می خورد.واقعا بعد از تماشای فیلم به آدم چنین حسی دست می دهد که:نکند واقعا سیاستمداران همانگونه ای باشند که کوبریک به تصویر کشیده است؟

البته حماقت به تصویر کشیده شده-با زبان طنزکوبریک-فقط در سیاستمدارنی خلاصه نمی شود که مثلا سلاحی می سازند که خود به خود کل دنیا را نابود کند یا لایحه ای تصویب می کنند که برایشان دردسر ساز می شود یا مثلا شروع جنگ به قیمت کشته شدن 20 میلیون امریکایی را بررسی می کنند،یا سفیر روسیه که با وجود قطعی شدن انهدام جهان باز هم از نقشه ی اتاق جنگ عکس می گیرد!بلکه شامل نظامیان هم می شود،کلنل ریپر که به واقع بیمار روانی است و دستور حمله ی هسته ای را صادر می کند هم نوعی احمق به تصویر کشیده می شود یا خلبانی که موقع عملیات کلاه گاوچرانی به سر می گذارد هم از این حماقت مستثنی نیست.او با وجود اینکه می بیند بمب ها عمل نمی کنند و حتی سوخت کافی هم ندارند باز هم به حمله ادامه می دهد و باعث از بین رفتن خودش می شود.

یک نکته ی پایانی که باز هم از این فیلم می شود استخراج کرد این است که اگر شوروی و امریکا به هم حمله کنند که قطعا جهانی باقی نمی ماند پس چرا این دو کشور در حال جنگ سرد جاسوسی هستند؟

البته باید ذکر شود که همه ی این مفاهیم عمیق ثانویه از دل فیلمنامه و کارگردانی ی درخشان کوبریک و البته بازی به واقع خیره کننده پیتر سلرز در سه نقش است که به ذهن متبادر می شود.در این یادداشت کوتاه تعمدا به آنها پرداخت نکردم،چون از بدیهیات فیلم است!
نیما صفری
*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*
پخش از : شبکه 1
ژانر : کمدی
دسته بندی : فیلم سینمایی خارجی
زبان : فارسی
زمان پخش: 05 دی 1393 ٠۲:۲٠
مدت: 1 ساعت و 18 دقیقه
درباره " دکتر استرنج لاو "

ژنرال ریپر فرمانده نیروی هوایی امریکا که کمی هم خل وضع است براین باور است اضافه شدن فلوراید به منابع اب امریکا نقشه شوروی برای مسموم کردن امریکایی ها است تصمیم میگیرد تا به صورت مخفیانه و بدون اطلاع دادن به بالا دستی ها بمب افکنی حاوی بمب اتم را راهی شوروی کند اما مشکلات از جایی اغاز میشود که ژنرال ریپر خل وضع تمام راه های متوقف کردن این امر را قطع کرده و کسی جز او از کد امنیتی بازگشت موشک مطلع نیست در همین حین کاپیتان ماندریک مدعی میشود کد امنیتی را میداند از سوی دیگر هم در اتاق جنگ امریکا گردهمایی از مقامات پیرامون حل این مشکل تشکیل شده که تصمیم بر ان میشود که رییس جمهور امریکا با تماس با مقامات شوروی انها را با خبر کرده و در مهار بمب به انها کمک کند که ...
http://www.7sarzamin.ir/wp-content/uploads/2015/07/%D8%AF%DA%A9%D8%AA%D8%B1-%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%B1%D9%86%D8%AC-%D9%84%D8%A7%D9%884-150x150.jpg

آشنایی با سریال‌های جهان
«دکتر استرنج‌لاو» در هزاره سوم/«آستانه» کمدی سیاهی که نمی‌خنداند
سریال برینک

سریال «The Brink» یا «آستانه» یک کمدی سیاه است که داستانش در دنیای دولت ایالات متحده و روابط خارجی‌اش اتفاق می‌افتد و در واقع نسخه به روز شده فیلم «دکتر استرنج‌لاو» استنلی کوبریک است.

خبرگزاری مهر - گروه هنر: «The Brink» یا «آستانه» سریال کمدی سیاسی آمریکایی ساخته دو برادر یعنی روبرتو بِنابیب و کیم بنابیب، با نقش‌آفرینی جک بلک و تیم رابینز در نقش‌های اصلی است.

هر فصل سریال «آستانه» شامل ۱۰ اپیزود ۳۰ دقیقه‌ای است که نمایش فصل اول آن از روز بیست و یکم ماه ژوئن از شبکه کابلی اچ‌بی‌او آغاز شد و تا به امروز ۹ اپیزود آن پخش شده است. اپیزود آخر فصل اول نیز بیست و سوم آگوست روی آنتن می‌رود. این سریال برای فصل دوم نیز تمدید شده است.

سریال «The Brink» با این پیش‌فرض خلق شده که هر فصل آن به یک بحران بزرگ ژئوپولتیکی در یک منطقه خاص، اما با همان مجموعه بازیگران اصلی همیشگی بپردازد. به طور مثال فصل اول این سریال به بحرانی در کشور پاکستان می‌پردازد.

اطلاعات کلی‌

ژانر: طنز سیاسی، کشور سازنده: ایالات متحده، تهیه کنندگان اجرایی: روبرتو بنابیب، جری واینتراوب، جی روچ، تهیه‌کنندگان: دیو هولستین، جک بلک، تیم رابینز، زمان: ۳۰ دقیقه، کمپانی‌های سازنده: لیتل‌سیتی آیرون وورکس، اِوری‌من پیکچرز، جری واینتراوب پروداکشنز.

مجموعه بازیگران سریال:

بازیگران اصلی

 جک بلک در نقش الکس تالبوت از افسران رده پایین وزارت امور خارجه ایالات متحده که در سفارت آمریکا در اسلام‌آباد مشغول کار است.
 تیم رابینز در نقش والتر لارسون وزیر امور خارجه ایالات متحده.
پابلو شرایبر در نقش فرمانده زیک تیلسون ملقب به «زی‌پَک» خلبان جت‌های جنگنده آمریکایی در پایگاه یولیسیس اس. گرنت.
 آصف مندوی در نقش رفیق مسعود کارمند پاکستانی سفارت آمریکا در پاکستان. مندوی همچنین از تهیه‌کنندگان و نویسندگان این سریال است.
 مریبت مونرو در نقش کندرا پیترسون منشی والتر.
 اریک لادین در نقش ستوان گلن تیلور ملقب به «جَمِر» خلبان همکار زیک
 جف پیرسون در نقش پیرس گری وزیر دفاع ایالات متحده.
 اسای مورالس در نقش جولین ناوارو رییس‌جمهور ایالات متحده.

دیگر بازیگران

- میمی کندی در نقش سوزان باکلی رییس سی‌آی‌ای
- جیمی الکساندر در نقش ستوان گیل سوییت افسر روابط عمومی ارتشی
- کارلا گوگینو در نقش جوآن لارسون همسر والتر، مشاور ارشد وزارت دفاع
- اقبال طیبا در نقش عمر زمان ژنرال پاکستانی

خط داستانی
داستان فصل اول در سه موقعیت اصلی اتفاق می‌افتد. موقعیت اول کشور پاکستان است که یک ژنرال نظامی تندرو به نام عمر زمان در این کشور قدرت را در دست می‌گیرد. با توجه به اینکه این ژنرال سابقه بیماری روانی دارد و پاکستان هم یک دولت هسته‌ای است، او خطری بزرگ برای منطقه و آمریکا به حساب می‌آید و ممکن است جنگ جهانی سوم را به راه بیندازد. وقتی شخصیت الکس تالبوت پیشینه روانی او را به کاخ سفید می‌فرستد، سربازان یک ژنرال پاکستانی دیگر که برادر ژنرال زمان است او را دستگیر و مجبور به برقراری ارتباط با کاخ سفید می‌کنند.

به این ترتیب موقعیت دوم که کاخ سفید است هم وارد سریال می‌شود و تالبوت به مامور اجرایی والتر لارسون وزیر امور خارجه آمریکا در پاکستان بدل می‌شود و آن‌ها باید با هم جلوی کشته شدن صدها هزار نفر و وقوع جنگ را بگیرند. اما به نظر می‌رسد لارسون تنها کسی است که در کاخ سفید از اهمیت برخوردی دیپلماتیک با این ماجرا آگاه است و دیگران از جمله وزیر دفاع و آدمیرال‌های آمریکایی چاره‌ای جز دخالت نظامی در منطقه نمی‌بینند و رییس‌جمهوری هم به حرف آن‌ها گوش می‌کند.

موقعیت سوم ناو هواپیمابر جنگی یولیسیس اس. گرنت است که در آن فرمانده زیک تیلسون و ستوان گلن تیلور شخصیت‌های اصلی هستند. حاصل تمام این‌ها نقشه‌کشی‌ها و برنامه‌هایی است که هر شخصیت برای عملی کردن دستورات دریافتی خود و همچنین پیش بردن اهداف شخصی به ثمر می‌رساند البته با دیالوگ‌های طنز‌آمیز و خنده‌دار که ضعف‌های سیاست‌های خارجی ایالات متحده و دخالت آن در امور کشورهای دیگر را به نمایش می‌گذارد.

واکنش منتقدان و مردم

سریال «The Brink» تا اینجا نقدهای گوناگونی را از سوی منتقدان دریافت کرده است. فصل اول این سریال در حال حاضر در وبسایت راتن تومیتوز امتیاز ۵۴ درصد را بر پایه ۳۵ نقد مختلف به خود اختصاص داده و به این ترتیب امتیاز متوسط ۵.۷ از ۱۰ را کسب کرده است. نظر جامع سایت از این قرار است: «این سریال به خاطر تلاش تیمی مجموعه بازیگران با استعداد خود از فاجعه دوری می‌کند، اما آن‌ها و همچنین بینندگان سریال استحقاق یک طنز سیاسی با زبان تیزتری را دارند». با این حال امتیازی که بینندگان این سایت به سریال دادند بسیار بالاتر و ۸۴ درصد است. فصل اول سریال در وبسایت متاکریتیک هم بر پایه ۳۰ نقد مختلف امتیاز ۵۲ از ۱۰۰ را کسب کرده است. کاربران آی‌ام‌دی‌بی هم به این سریال امتیاز ۷.۷ از ۱۰ را داده‌اند.

نقد برایان لوری از ورایتی

سریال «The Brink» که وام‌دار فیلم «دکتر استرنج‌لاو» استنلی کوبریک است سعی می‌کند ژانر کمدی یا حداقل طنزی زبر و ناهموار را با خطر موشک‌های هسته ای در دست یک مرد دیوانه و یک بحران بین‌المللی از زیر خاک بیرون بکشد. از این نظر، این سریال بیشتر از اینکه عملا شجاع باشد، از نظر مفهومی نترس است و با لحن مختص به خود به بحث‌های داخلی کاخ سفید و دولت نگاه می‌کند. «The Brink» که توسط جی روچ که فیلم‌های سیاسی «تغییر بازی» و «بازشماری» را ساخته کارگردانی شده، به نظر می‌رسد دارد بیش از حد تلاش می‌کند. این سریال در حالیکه دیالوگ‌های بامزه، یا دیالوگ‌هایی که حداقل از نظر سیاسی هوشمندانه هستند در آن کم دیده نمی‌شوند، همیشه دارد با لحنی از هیستری به کار خود ادامه می‌دهد که ممکن است توجیه‌پذیر باشد، اما بعد از مدتی خسته‌کننده خواهد بود.

اما حتی با این وجود هم این سریال از مجموعه بازیگران خیلی خوبی بهره می‌برد. درست است که تولید کردن یک کمدی که در آن جنگ جهانی سوم یک احتمال واقعی است شجاعت بسیاری می‌خواهد، اما ساخت این سریال به اعتبار شبکه اچ‌بی‌او در واشنگتن صدمه نخواهد زد. در واقع این شبکه تصویر کنونی خود را مدیون ساخت سریال‌های هوشمندانه است و با وجود اینکه «The Brink» لحظاتی دارد که با این توصیف هم‌خوانی دارند، بعضی مواقع هم می‌توان آن را تنها به عنوان یک سریال پرهیاهو توصیف کرد.

نقد کیت اولیچ از هالیوود ریپورتر

در فیلم کمدی جنگی به یادماندنی «دکتر استرنج‌لاو» استنلی کوبریک محصول سال ۱۹۶۴، ژنرال جک دی. ریپر دیوانه با غم فراوان درباره مسموم شدن «مایعات بدنی عزیزمان» توسط طغیان کمونیست‌ها صحبت می‌کند. اما در طنز سریال استرنج‌لاوگونه شبکه اچ‌بی‌او یعنی «The Brink» زمانه به نحوی عوض شده است و حالا می‌توان گفت دشمن، همه ما هستیم و مایعات بدنی‌مان هم دارند با پیروی از همین اصل عمل می‌کنند.

سریال داستان شلوغی دارد و موقعیت‌های پیش آمده در آن اغلب دیوانه‌وار، اما به ندرت بامزه‌ هستند. کمدی تا حدود زیادی درباره لذت بردن و خوش گذراندن است و در مورد این سریال احساس می‌شود که بیشتر جوک‌هایش یک نیم‌ضرب دورتر از چیزی که باید باشند، هستند. نکته دیگر هم این است که به نظر می‌رسد هر دو بازیگر اصلی سریال به جای اینکه یک ریتم طبیعی کمدی را حفظ کنند، همیشه سعی دارند بیننده را وادار کنند بلند بخندد. «The Brink» سعی می‌کند نیشگونی از دنیای دیپلماسی بگیرد و این کار را با اصرار بر این انجام می‌دهد که تقریبا همه کسانی که در بالاترین درجات قدرت قرار دارند، احمق‌هایی هستند که روی خواسته‌های شخصی خودشان تمرکز می‌کنند. این سریال می‌توانست در دست افراد درست، به بزرگی و قدرتمندی فیلمی شود که از آن الهام ‌گرفته، اما در حال حاضر اینطور نیست.

نقد دایان گوردون از دِ رپ

سریال جدید شبکه اچ‌بی‌او یعنی «The Brink» یک کمدی سیاه است که داستانش در دنیای دولت ایالات متحده و روابط خارجی‌اش اتفاق می‌افتد. روبرتو و کیم بنابیب خالق و تهیه‌کنندگان اجرایی سریال، تمام کسانی که آرزوی قدرت دارند و برای آن زندگی می‌کنند را به سیخ می‌کشند. این سریال با بازیگران قوی سعی می‌کند از نظر لحن بیشتر به «دکتر استرنج‌لاو» نزدیک باشد تا «بال غربی» و این امر برای سریال نکته‌ای مثبت است. جی روچ کارگردان، داستان‌های مختلف سریال را یکپارچه به هم متصل می‌کند و در عین حال بین شخصیت‌های مختلف در واشنگتن و پاکستان عقب و جلو می‌رود. دیالوگ سریال هوشمندانه و نیش‌دار است و سعی می‌کند داستان عجیبش را حقیقی جلوه دهد و مسایل جنگی که تبدیل به کابوس‌های ما شدند را تبدیل به سیاه‌ترین کمدی‌ها می‌کند.

جک بلک شاید زیرکانه‌ترین نقش‌آفرینی‌اش تا به امروز را در این سریال ارایه می‌دهد، و میزان دیوانه‌بازی‌اش دقیقا همان‌قدر است که بتواند ما را متقاعد کند الکس تالبوت کسی نیست که بتواند شغل مهمی در وزارت امور خارجه ایالات متحده داشته باشد. رابینز هم در نقش وزیر امور خارجه فوق‌العاده است. مندوی هم در نقش رفیق که تصمیم‌های عاقلانه‌تر می‌گیرد به سریال سنگینی و وقار می‌دهد و صحنه‌هایی که شامل خانواده او می‌شوند هم خوب نوشته و بازی شده‌اند.

«The Brink» یک کمدی بزرگ و پر سر و صدا نیست و سریال اول اچ‌بی‌او هم نخواهد بود، اما اگر کمدی‌ را با ذره‌ای تلخی و پیچش دوست دارید، این سریال را وارد لیست تماشای تابستانی‌تان کنید.

نکات جزیی

حتی با وجود اینکه نام جک بلک رسما به عنوان یکی از تهیه‌کنندگان سریال ذکر شده، خود او در مصاحبه‌ای به این نکته اشاره کرد که یکی از شرایطی بوده که مدیر برنامه‌هایش درخواست آن را کرده بوده و بلک در حقیقت در سمت تهیه سریال نقشی ندارد.

این اولین همکاری جک بلک و تیم رابینز با هم نیست. این دو ستاره قبلا در فیلم‌های «باب رابرتس» محصول ۱۹۹۲، «وفاداری بالا» محصول ۲۰۰۰، «مجری: افسانه ران برگندی» محصول ۲۰۰۴ و «تِنِیشِس دی» محصول ۲۰۰۶ کنار هم بازی کرده بودند. علاوه بر این، جک بلک در فیلم‌های «مرده متحرک» سال ۱۹۹۵ و «گهواره تکان می‌خورد» سال ۱۹۹۹ هم بازی کرده بود که تیم رابینز کارگردان آن‌ها بوده است.

گزارش از مازیار معتمدی

*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*
 دکتر استرنج لاو و سامسون در یک مأموریت آخرالزمانی (1)
نگاهی به فیلم مأموریت : غیر ممکن - پروتکل شبح / Mission: Impossible - Ghost Protocol
دکتر استرنج لاو و سامسون در یک مأموریت آخرالزمانی (1) نویسنده: سعید مستغاثی

تنظیم و ویرایش: سایت حرف آخر

 

«...سلام جیم ، مأموریتی که برای شما در نظر گرفته شده ... چنانچه در این مأموریت یکی از افراد شما دستگیر یا کشته شود، دولت ما رابطه اش را با شما تکذیب خواهد کرد. این نوار پس از 5 ثانیه نابود خواهد شد...»
این صحنه و جملات، عباراتی تکراری بود که در ابتدای هر قسمت از سریال « ماموریت : غیر ممکن » در دهه 60 میلادی از تلویزیون پخش می شد. (این سریال تلویزیونی با نام « بالاتر از خطر » در دهه 40 و اوایل دهه 50 شمسی روی آنتن تلویزیون ایران رفت). سریالی براساس شخصیت های خلق شده توسط بروس گلر ، درباره یک گروه 4 نفره اطلاعاتی / عملیاتی که در دوران جنگ سرد طرح های جاسوسی ویژه ای را علیه اتحاد شوروی سابق به انجام می رسانید، بدون آنکه ردی از خود برجای بگذارد. خصوصیت این گروه آن بود که تنها ارتباطش با دولت آمریکا، همان نوار ابتدایی بود که شرح مأموریت را می گفت و پس از آن هیچ گونه رابطه اطلاعاتی و یا نظامی و عملیاتی وجود نداشت. یعنی گروه می بایست تنها بر اساس ظرفیت ها و قابلیت های خود، مأموریت هایی را انجام دهد که به لحاظ دشواری و موقعیت، غیرقابل عمل به نظر می رسیدند. اما بالطبع فضا و پایان این دسته از فیلم های آمریکایی، در انتها همه چیز به خوبی و خوشی ختم می شد و تماشاگر برای قسمت و مأموریتی دیگر تا هفته بعد در انتظار می ماند. بازیگران آن مجموعه، پیتر گریوز ، مارتین لاندو ، باربرا بین ، گرک موریس و پیتر لوپوس بودند و به جز مارتین لاندو (که تا دریافت جایزه اسکار هم برای فیلم « ادوود » در سال 1994 رفت) و چند بازی محدود پیتر گریوز در برخی فیلم ها همچون « هواپیما » ساخته « برادران زوکر » و « جیم آبراهامز » در سال 1980، بقیه در سطح بازیگران تلویزیونی باقی ماندند. مأموریت ، غیر ممکن ، پروتکل شبح ، Ghost Protocol
در طول سال های بعد، بارها و بارها این سریال در تلویزیون تکرار و بازسازی شد تا این که در سال 1996 توسط « براین دی پالما » بر پرده سینماها رفت که در آن، کاراکتر جدیدی به نام « ایتن هانت » با بازی « تام کروز » متولد شد و شخصیت اصلی « ماموریت : غیرممکن » یعنی « جیمز فیلیپ » (همان جیم که پیام های مأموریت را در ابتدای هر قسمت از سریال دریافت می کرد) این بار (با بازی « پیتر وویت ») به عنوان یک خائن و جاسوس دو جانبه که قصد نابودی گروه مأموریت غیرممکن را داشت، از صحنه حذف شد و به جای وی همان ایتن هانت فرماندهی گروه را برعهده گرفت که دیگر یاران ثابتی نداشت و در واقع تنها فرد ثابت گروه، خودش بود و حالا در قسمت چهارم، آن گروه کوچک سریال و فیلم های « ماموریت : غیر ممکن »، به سازمانی به نام IMF ( ماموریت : غیرممکن ) بدل شده که هانت یکی از مأموران ویژه آن به شمار می آید.
در سال های 2000 و 2006، « جان وو » و « جی جی آبرامز » دو قسمت دیگر « ماموریت : غیرممکن » را جلوی دوربین بردند و جی جی آبرامز که علاوه برکارگردانی، فیلمنامه قسمت سوم را هم به طور مشترک با « الکس کورتزمن » و « روبرتو اورشی » نوشته بود، ماجرایی دیگر را به دو فیلمنامه نویس مجاری الاصل هالیوود، یعنی « جاش اپلبام » و « آندره نمک » سپرد تا قسمت چهارم « ماموریت: غیرممکن » را با عنوان « پروتکل شبح » بنویسند. اما برای کارگردانی، نه خودش پشت دوربین ایستاد، نه از جان وو استفاده کرد و نه از براین دی پالما که مدتهاست از هالیوود و حتی آمریکا رانده شده است.
جی جی آبرامز به عنوان یکی از دو تهیه کننده فیلم (در کنار تام کروز که دیگر حقوق این سری فیلم ها را به نام خود ثبت کرده است) در کمال شگفتی از یک انیمیشن ساز استفاده کرد که نامش برای مخاطبان پروپاقرص انیمیشن های سینمایی آشناست؛ « براد بیرد » که از او کارتون هایی مانند: « غول آهنی »،« شگفت انگیزها »و« راتاتویی » را به خاطر داریم.
اما از طرف دیگر با دیدن فیلم « ماموریت: غیرممکن - پروتکل شبح » متوجه می شویم که ساختار اثر تا چه حد به کارهای براد بیرد به خصوص « شگفت انگیزها » شبیه است. در واقع می توان گروه 4 نفره ایتن هانت (به سبک و سیاق سریال «ماموریت : غیرممکن») را مثل خانواده 4 نفره باب پار در کارتون « شگفت انگیزها »، یک گروه شگفت انگیز تلقی کرد:
« مأمور کارتر » که به طرز اعجاب آوری می جنگد و همه را ناک اوت می کند،
« بنجی دان » که به سهولت به سیستم های کامپیوتری حفاظت شده ترین مراکز امنیتی و جاسوسی نفوذ کرده و کنترل درها و محفظه هایش را در دست می گیرد،
« ویلیام برند » که ظاهراً مشاور عالی وزیر است ولی در واقع با حافظه ای خارق العاده، منبع عظیمی از اطلاعات هویتی به شمار می آید،
و بالاخره خود « ایتن هانت » که نسبت به قسمت های قبلی (علیرغم این که در قسمت دوم از کوه بالا می رفت و عملیات محیرالعقول موتورسواری انجام می داد) بسیار کارآزموده تر و بزن بهادرتر شده است! چنانچه از همان آغاز ورود که سلولش را ترک می کند، عمداً درگیر شده و شروع به لت و پار کردن خیل عظیمی از نگهبانان و افراد نظامی و اراذل و اوباش درون زندان می نماید.
در واقع براد بیرد با «مأموریت : غیرممکن» آنچه در تخصص خود (یعنی همان انیمیشن کاری) داشته را انجام داده و از همین رو بسیاری از صحنه های فیلم را به سان آثار کارتونی اش به ساختار انیمیشن شبیه ساخته است. (شاید از همین روست که قسمت چهارم «ماموریت : غیرممکن» جذاب تر از بخش های پیشین از آب درآمده !)
این ساختار از همان تیتراژ فیلم (که بازهم به سبک و سیاق سریال با آتش زدن فتیله یک بمب شروع می شود) توی چشم می خورد تا صحنه های ورود به بیابان های امارات و پرواز برفراز برج سر به فلک کشیده خلیفه و آکروبات بازی های تام کروز برروی شیشه های برج و آن طوفان شن و حتی درگیری در پارکینگ مکانیزه اتومبیل در سکانس ماقبل پایانی ادامه می یابد. تازه متوجه می شویم که ساختار کارتونی چه تأثیری در آثار به اصطلاح حادثه ای و اکشن سینمای آمریکا دارد! و تازه درمی یابیم که چرا انیمیشن های سینمایی تا این اندازه با داستان های تکراری انواع و اقسام فیلم های هالیوودی سازگاز است!
دکتر استرنج لاو ، Dr. Strangelove فیلم «ماموریت : غیرممکن - پروتکل شبح» در واقع یک داستان و ماجرایی مانند « دکتر استرنج لاو » « استنلی کوبریک » دارد، با این تفاوت که این بار (برخلاف فیلم یاد شده) عملیات جنگ اتمی جهانی از سوی روس ها کلید می خورد. بدست آوردن کد رمز پرتاب موشک های اتمی روسیه توسط یک مامور دیوانه به نام « کورت هندریکس » با نام مستعار « کبالت » (مثل همان ژنرال دیوانه آمریکایی فیلم « دکتر استرنج لاو ») باعث می شود تا در آمریکا وضعیت « پروتکل شبح » اعلام شود. (شبیه به آغاز به کار ماشین روز قیامت روس ها در همان فیلم استنلی کوبریک ). این در حالی است که عملیات انفجار بمب در کاخ کرملین مسکو توسط گروه کبالت و متهم شدن آمریکا به دخالت در این موضوع، باعث انحلال سازمان IMF گردیده و طی حادثه ای ناگهانی وزیر آمریکایی مسئول این سازمان نیز در مسکو ترور می شود. پس از آن فقط این ایتن هانت و گروهش هستند که بایستی مانع شلیک موشک های اتمی روسیه و وقوع یک جنگ جهانی اتمی و نابودی دنیا گردد.
سخنرانی های هندریکس درباره جنگ اتمی جهانی (که هانت به آن دست پیدا می کند) حکایت از نگاهی کاملاً شبیه دکتر استرنج لاو برای پایان دنیا است. وی می گوید:
«...حرفه من این است که موضوعات غیر قابل تصور را پیش بینی کنم و از مرگ میلیاردها انسان مثل یک بازی اطلاع داشته باشم. پس از 20 سال تحقیق به جایی نرسیده بودم تا زمانی که سؤال جدیدی به ذهنم رسید. پس از پایان دنیا چه اتفاقی خواهد افتاد؟ هر 2 یا 3 میلیون سال یک فاجعه طبیعی، همه حیات را برروی کره زمین نابود می کند. اما زندگی همچنان ادامه دارد و آن اندک انسان های باقیمانده، قوی تر زندگی خواهند کرد. به عبارت ساده تر، نابودی دنیا به هیچ وجه ناخوشایند نیست. بلکه بخش ضروری از تکامل بشر است. اما بعد از آن چه اتفاقی می افتد؟ وقتی بشریت با آن سوی انتهای دنیا مواجه بشوند؟ من به هیروشیما و ناکازاکی فکر می کنم. شهرهایی که از دل خاکستر دوباره بنا شدند. یادبودهایی غیر قابل تصور که وقف ایده صلح شدند. به ذهنم خطور کرد که جنگ اتمی، بایستی جایی در چرخه طبیعی حیات داشته باشد. اما فقط در صورتی که قابل کنترل باشد و روی همه به یک اندازه تاثیر بگذارد...»
« دکتر استرنج لاو » یعنی همان انسان نیمه ربات پس از اینکه رییس جمهوری آمریکا و مشاورانش نمی توانند از مأموریت جنگی هواپیمای ب- 52 آمریکایی برای بمباران اتمی مواضع روسیه جلوگیری نمایند و تقریباً جنگ اتمی غیرقابل جلوگیری به نظر می آید، در یک سخنرانی تکان دهنده برای حاضرین، از محسّنات یک نبرد اتمی و نابودی اکثریت کره زمین می گوید و این که در این صورت می توان با انتخاب و گزینش یک سری از نخبگان در هر رشته، حفاظت از آنها در مقابل فاجعه اتمی و حذف اکثریت غیر نخبه، آینده ای جدید و درخشان را برای بشریت رقم زد. یعنی به بیانی دیگر، یک جنگ اتمی کنترل شده، می تواند زندگی تازه ای را برای انسان های آینده به بار آورد.
ملاحظه می فرمایید که چقدر به ایده های آخرالزمانی « کورت هندریکس » و « دکتر استرنج لاو » به یکدیگر نزدیک است. از همین جاست که فیلم «مأموریت : غیرممکن - پروتکل شبح» وجهه ای آخرالزمانی یافته و برای نخستین بار این دسته از آثار جاسوسی و داستان های متعلق به جنگ سرد را وارد حیطه ی سینمای آخرالزمانی می گرداند. اگر در تمام طول سریال «ماموریت : غیرممکن» و 3 فیلم سینمایی قبلی، نهایت ماجرا به یک موضوع اطلاعاتی و کشف رمز یا طرح و برنامه ای از یک عملیات جاسوسی ختم می شد، در این قسمت از ماجراهای « ماموریت : غیرممکن »، شاهد یک ماجرای آخرالزمانی هستیم با همان عناصر و عوامل و پارامترهای این دسته از فیلم ها که تولیدشان پس از آغاز هزاره سوم ، شنابی فزون تر گرفت و هر گونه فیلم و هر نوع اثر سینمایی را شامل شد.
 دکتر استرنج لاو و سامسون در یک مأموریت آخرالزمانی (2)
نگاهی به فیلم مأموریت : غیر ممکن - پروتکل شبح / Mission: Impossible - Ghost Protocol
دکتر استرنج لاو و سامسون در یک مأموریت آخرالزمانی (2) نویسنده: سعید مستغاثی

تنظیم و ویرایش: سایت حرف آخر

« هندریکس » به عنوان « ضد مسیح » یا « آنتی کرایست »، سعی در نابودی دنیای امروز و تسلط برجهان آینده دارد و در مقابل، ایتن هانت و گروهش به مثابه « کرایست » یا « منجی » با همه توش و توان خود (علیرغم قطع رابطه با تمامی سازمان ها و مراکز مربوط) سعی دارند مانع از این قضیه شده و رأساً هدایت یک جنگ اطلاعاتی / عملیاتی آخرالزمانی را برعهده می گیرند.
فیلمنامه نسبتاً پیچیده اثر به خوبی توانسته فضای مطلوب را برای شرایط آخرالزمانی فیلم، فراهم آورد و در لحظات متعدد و پی در پی، با ایجاد شوک در روند قصه، این شرایط را تجدید کند. فی المثل هنوز درگیر اولین مأموریت گروه « ایتن هانت » در روسیه برای نفوذ در کاخ کرملین هستیم که با حضور همزمان گروه کبالت در کاخ و انفجار مهیب آن مواجه می شویم که اصلاً شرایط تازه ای را برای هانت رقم می زند. چند صحنه بعد در حالی که هانت را در کنار وزیر آمریکایی و در شرایط نسبتاً امن می بینیم، ناگهان با حمله افرادی ناشناس به اتومبیل وزیر، شاهد مرگ او و قطع ارتباط کامل هانت و گروهش با هرگونه سازمان و نهاد امنیتی آمریکایی می شویم. این شوک ها و ضربه های متعدد فیلمنامه تا آخرین لحظات فیلم و تا شلیک موشک اتمی روس ها و برخوردش با ساختمانی در آمریکا ادامه دارد و در هر لحظه فیلم را بیشتر و بیشتر در فضای آخرالزمانی فرو می برد.
ایده جابه جایی اعضای گروه با مأموران کبالت و همچنین عامل فروش کدهای رمز شلیک موشک های اتمی روسیه در اتاق های برج خلیفه دبی ، برای به سرقت بردن کدهای رمز و بعد از آن تغییر ناگهانی این تصمیم و رساندن کدهای رمز به دست مأموران کبالت برای ردیابی خود « هندریکس » و دستیابی به وی، فیلم را در هر گام در همان مسیر یاد شده جلو می برد.
راه یافتن به اتاق و محفظه کنترل ماهواره، مخابره کدهای رمز برای جلوگیری از شلیک موشک ها و بالاخره اوج این مبارزه در آن پارکینگ مکانیزه و عجیب و غریب اتومبیل ها از جمله دیگر فرازهای آخرالزمانی فیلمنامه است تا این که در همین صحنه آخر، درونمایه « آپوکالیپتیک » اثر به اوج خود رسیده و یکی دیگر از مهم ترین عناصر آشنای « سینمای آخرالزمانی » را بروز می دهد. مأموریت غیر ممکن ، پروتکل شبح ، Mission Impossible ، Ghost Protocol
در این صحنه که طبق معمول نبردهای انتهایی این دسته از فیلم ها، رویارویی مستقیم « منجی » با « آنتی کرایست » را ناظر هستیم، ایتن هانت در یک مبارزه تن به تن با هندریکس یا همان کبالت ، در پی دستیابی به کیفی است که بتواند کنترل کلاهک هسته ای برروی موشک شلیک شده را در دست گرفته و آن را از کار بیندازد تا در موقع برخورد، لااقل انفجار هسته ای پیش نیاید. در این سکانس که حدود 7 دقیقه به طول می انجامد، به طور موازی، هم ایتن هانت با هندریکس برای بدست آوردن کیف در جنگ است و هم سایر افراد گروه هانت با دستیار هندریکس درگیرند تا برق مرکز کنترل ماهواره را وصل کرده و بتوانند کنترل ماهواره مخابراتی را در دست گرفته که تلاش هانت برای مخابره پیام از کارانداختن کلاهک هسته ای را به نتیجه برسانند.
در همین صحنه و در آخرین لحظات که هانت ، کیف حاوی دستگاه مخابره پیام را دور از دسترس خود می بیند، برای از کارانداختن آن، دست به یک حرکت انتحاری زده و خود را با اتومبیلی از ارتفاعی بالا به روی کیف پرتاب می کند (اگرچه در کنار آن فرود آمده و سپس با تلاشی دیگر به کیف رسیده و دستگاه را از کار می اندازد).
این نوع اقدام که در بسیاری دیگر از فیلم های به خصوص آخرالزمانی « هالیوود » مسبوق به سابقه است، برگرفته از اسطوره ها و افسانه های عبرانی و در واقع یک « باور صهیونی » محسوب می شود. به عبارت واضح تر، این اسطوره از کتب عهد عتیق و از اقدامی که « سامسون » پس از کور شدن دو چشمش انجام داد، گرفته شده است. در حکایات قدیمی یهودیان آمده، هنگامی که سامسون را پس از کور کردن دو چشمش به ستون های « معبد اژدها » بستند و او خود را در میان 3 هزار تن از دشمنانش دید، قدرتی به دست آورد و با استفاده از آن قدرت، کاخ اژدها را بر سر همه آن 3 هزار نفر خراب کرد و خود نیز در میان آنها کشته شد. به این ترتیب و براساس کتب قدیمی یهودیان ، سامسون نخستین قربانی عملیات انتحاری تاریخ به شمار می آید!
این نوع اسطوره نه تنها در فیلمی همچون « سامسون و دلیله » ساخته « سیسیل ب دومیل » در سال 1949 مستقیماً و بی پرده به تصویر کشیده شد، بلکه در بسیاری دیگر از فیلم ها که اساساً در آنها شخصیتی به نام سامسون هم وجود نداشت، به نمایش درآمد.
از عمل سامسون واری که « پدر کاراس » در فیلم « جن گیر » ( ویلیام فریدکین – 1973 ) انجام داد و شیطانی به نام « پازوزا » که روح دختری در جرج تاون آمریکا را تسخیر کرده بود، به درون خود کشیده و با پرتاب کردن خودش از طبقه بالای ساختمانی، او را نابود کرد، گرفته تا « آرنولد شوارتزنگر » در فیلم « پایان دوران » ( پیتر هایمز – 1999 ) که خود را قربانی کرد تا دنیایی را از تسلط شیطان نجات بخشد تا « بیگانه 3 » ( دیوید فینچر – 1992 ) که در آن « سرگرد ریپلی » برای خلاصی از شرّ موجودات بیگانه، وقتی دریافت یکی از آنها درونش تخم گذاری کرده و او را میزبان تولد نسل جدیدشان قرار داده، خود را به فضا پرتاب کرد تا خود و موجود بیگانه را نابود سازد و تا « نیو » در فیلم « انقلاب ماتریکسی » ( برادران واچفسکی – 2003 ) که برای نجات شهر « زایان » از نابودی، معامله ای با شبکه ماتریکس انجام داد و برای از بین بردن ویروسی به نام اسمیت که کلیت ماتریکس را تهدید می نمود، به درونش نفوذ کرد و با انفجار خود، آن ویروس را نیز به همراه خویش نابود ساخت.
سامسون و دلیله ، Samson and Delilah این رویکرد فیلم « مأموریت : غیرممکن - پروتکل شبح » نسبت به « باورهای صهیونی »، به روشنی عناصر مشترک فیلم های آخرالزمانی ، حتی در سری فیلم هایی که ظاهراً پیش از این نشانی از حضور در آرایش آخرالزمانی هالیوود نداشتند را آشکار ساخته و می تواند در شناخت تبار فیلم های جنگ سرد و به ظاهر جاسوسی نیز مخاطب و تماشاگر پی گیر سینما را یاری رساند. فیلم هایی که همچنان به شیوه همان دوران جنگ سرد، روسیه را (به عنوان یکی از مهم ترین پارامترهای « جنگ آخرالزمان » و « آرماگدون ») در جبهه « آنتی کرایست » قرار می دهد و از طرف دیگر با بازنگری تئوری های آن زمان و سازگاری با سمت گیری های 3 دهه اخیر غرب، آن را به شیوه امروز هالیوود ، بازسازی می نماید.
چنانچه در فیلم « مأموریت : غیر ممکن - پروتکل شبح » به شکل آشکار و روشنی شاهد وجه ضد اسلامی تئوری فوق با گرایش تحقیر اعراب نیز هستیم. این که تبادل اطلاعات مابین سرویس های امنیتی و عملیات جاسوسی در دبی و امارات انجام می پذیرد و متأسفانه این منطقه از سرزمین های اسلامی مأمن جاسوسان و تروریست ها قرار گرفته، در قسمت چهارم از ماجراهای ایتن هانت ، به گونه ای واضح نشان داده می شود. اگرچه واقعیت این تصویر به گونه ای دیگر است و در واقع برای خوش آمد اربابان امپریالیست است که امارات ، سرزمین اسلامی خویش را مأمن جاسوسان و تروریست ها، آن هم از نوع صهیونیستش کرده است. (البته برای کشوری که اساساً توسط همان اربابان هویت گرفته و تأسیس شده تا پایگاه عملیاتی سلطه گران باشد، این رویکرد، بسیار طبیعی می نماید.)
این واقعیت را هم می توان در عملیات سال گذشته تروریست های اسراییلی در دوبی به روشنی ملاحظه کرد که با پاسپورت انگلیسی وارد این شهر شده و فرمانده حماس را ترور کردند و هم در گزارش نویسنده نیویورک تایمز به تاریخ 9 اکتبر 2006 که نوشت آمریکا اقداماتی مشابه با طرح ریگا که در سال 1359 از سوی آمریکا علیه اتحاد جماهیر شوروی سابق به کار گرفته شد را در دوبی علیه ایران عملیاتی کرده است.
اما نگرش تحقیرگرانه سازندگان « مأموریت : غیر ممکن - پروتکل شبح » نسبت به سرزمین های اسلامی هنگامی بی پرده تر به نظر می رسد که ماجرای فیلم به دوبی و قرار جاسوسان برای تبادل اطلاعات در برج خلیفه این شهر کشیده می شود. ورودیه این بخش از فیلم که حضور شخصیت های اصلی داستان را در سرزمین های اسلامی نشان می دهد، با تصاویری نژادپرستانه از بیابان ها و شنزارهای لم یزرع و همچنین صف طویل شترها همراه بوده و سپس از فراز این بیابان ها به برج و باروهایی می رسیم که گویا جلوه ای امروزی از شهرهای هزار و یک شبی است. این در حالی است که به دنبال این تصویر، شاهد طوفان شن عجیب و غریبی هستیم که انگار قرار است همه چیز را در هم بپیچد.
در اینجا سرزمین اسلامی ، تنها مکانی است برای رد و بدل شدن کدهای رمز پرتاب و هدایت موشک های اتمی توسط دیوانه هایی که دنیا را به سوی جنگ جهانی اتمی و نابودی مطلق می برد. سرزمینی که هنوز در عصر بربریت به سر برده و شتر و صحرا ، نماد آن است.
پازل این قطعات داستانی، فضایی را به وجود می آورد که فیلم « مأموریت : غیرممکن - پروتکل شبح » را به طور کلی از آثار مشابهش، متمایز می سازد. این که در زیر پوست یک فیلم جاسوسی / حادثه ای متعلق به دوران جنگ سرد با یک فیلم آخرالزمانی مواجه هستیم که تمامی عناصر و نقاط مشخص این گونه آثار را در خود دارد. (آگاهی به حضور فردی با مشخصات و سابقه « جی جی آبراهامز » خصوصاً با پیشینه ساخت سریال آخرالزمانی « LOST » هم به این نتیجه گیری می تواند یاری رساند).
این که همانند برخی آثار سینمای وسترن امروز که با عناصر آخرالزمانی ترکیب شده و به روشنی آن را بروز می دهند (و از این طریق می توان ماهیت آثار سینمای وسترن را بازخوانی کرد)، نمایش فضای آخرالزمانی از ورای یک فیلم جاسوسی / حادثه ای می تواند به درک وجود عناصر آخرالزمانی در تبار این فیلم ها کمک کند.
از همین رو همچنان که در سینمای وسترن امروز، آثاری مانند: « کشیش » ( اسکات استوارت – 2010 ) و « راه جنگجو » ( سنگمو لی – 2010 ) می تواند راه گشای کشف دوباره سینمای وسترن به عنوان یک ژانر آخرالزمانی باشد، فیلم « مأموریت : غیرممکن - پروتکل شبح » نیز می تواند این نقش را برای نوع فیلم های جاسوسی ایفا نموده و یک فیلم کلیدی به حساب آید.

 
*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*

استنلی کوبریک
۰۴
مرداد
۲۶ جولای (۴ مرداد ماه)/ خاطره بازی با استنلی کوبریک و «دکتر استرنج لاو»: آقایون! شما اجازه ندارین اینجا دعوا کنین… اینجا اتاق جنگه!
۰۴ مرداد ۱۳۹۴ منتشر شده در هفت سرزمین161 روز پیش ساعت :۰۸:۳۴:۰۷
- بدون دیدگاه    - ارسال نظر
دسته بندی:پیشخوان خبر, خاطره بازی
Tagsادیسه فضایی 2001, اسپارتاکوس, استنلی کوبریک, چشمان باز بسته, دکتر استرنج لاو, سینما, غلاف تمام فلزی, فیلم

 امروز ۲۶ جولای (۱۹۲۸) سالروز تولد استنلی کوبریک (کارگردان بزرگ و جریان ساز سینما) است. به بهانه تولدش، به او و یکی از مهم ترین آثار کارنامه اش – یعنی «دکتر استرنج لاو»- پرداخته ایم.

اختصاصی هفت سرزمین/ حسن محسنی- در بخش «سینما- خاطره»، خاطره هایمان با فیلمسازان و هنرپیشه ها و هر آن کس را که به واسطه سینما خاطره ای از او به یاد داریم مرور می کنیم. به بهانه تولدشان؛ که مناسبت بسیار بسیار بهتری است از سالروز مرگشان؛ و چه بهتر که هنوز زنده باشند و خاطره هایمان رنگ فقدانشان را نداشته باشد…

امروز- ۲۶ جولای (۴ مرداد ماه) – به سراغ استنلی کوبریک و یکی از مهم ترین آثار کارنامه اش – یعنی «دکتر استرنج لاو» – رفته ایم.



رها ماهرو : خوانندگان عزیز و سینمادوست ، لطفا نظر و نقدتان را درباره فیلم زیبای استرنج لاو به کارگردانی استنلی کوبریک که از شبکه نمایش تلویزیون پخش شد برای ما بنویسید و بفرستید .




استنلی کوبریک: ۲۶ جولای ۱۹۲۸/ ۷ مارس ۱۹۹۹

استنلی کوبریک (Stanley Kubrick) در روز ۲۶ جولای سال ۱۹۲۸ در منهتن نیویورک به دنیا آمد. اجداد کوبریک از مهاجران یهودی ساکن اتریش بودند. پدرش پزشک بود و در سیزده سالگی، به عنوان هدیه تولد یک دوربین گارفلکس به او هدیه داد که توجه استنلی جوان را به عکاسی سوق داد. در نوجوانی به موسیقی جاز علاقه پیدا کرد و مدت کمی هم به عنوان یک نوازنده درام مشغول بود.

در دوران دبیرستان، کوبریک با دوربین هدیه پدرش، به طور جدی به عکاسی پرداخت و به زودی به عنوان عکاس رسمی مدرسه شناخته شد. بعد از فارغ‌التحصیلی، عکس‌های خود را برای مجلهٔ نیویورکی لوک فرستاد. پس از مدتی به بازی حرفه‌ای شطرنج روی آورد و در همین حال فروش عکس به مجلهٔ لوک را نیز ادامه می‌داد.

او در سال ۱۹۴۶ به عنوان یکی از خبرنگاران تمام وقت مجله شناخته شد. در شش سال فعالیت کوبریک در مجلهٔ لوک او عکس‌های بسیاری از مناظر و وقایع در آمریکاگرفت. او در این سال‌ها با «توبا متز» ازدواج کرد و به دهکدهٔ گرنویچ واقع در نیویورک نقل مکان کرد. او با دیدن فیلم‌های سینمایی در نیویورک، تحت تأثیر کارگردانی قرار گرفت.

در سال ۱۹۵۱ «الکس سینگر» دوست کوبریک او را تشویق کرد که یک فیلم مستند کوتاه برای شرکت March of Time بسازد. کوبریک موافقت کرد و با هزینهٔ شخصی فیلم «روز نبرد» را ساخت. کوبریک توانست فیلم را به قیمت ۱۰۰ دلار به شرکت «آر. ک. او» بفروشد. کوبریک کار در مجله را رها کرد و دومین مستند کوتاهش را با نام «کشیش پرنده» در همان سال و با سرمایه‌گذاری RKO ساخت.

سومین فیلمش «ملوان» اولین فیلم رنگی او به مدت ۳۰ دقیقه، تبلیغی برای «اتحادیه جهانی ملوانان» بود. این فیلم‌ها همراه با چند فیلم کوتاه دیگر که اکنون باقی نمانده‌اند، تنها آثار او در گونه سینمای مستند بودند. او همچنین دستیار کارگردان یکی از قسمت‌های برنامه تلویزیونی «اتوبوس همگانی» درباره زندگی آبراهام لینکلن بود.

کوبریک در سال ۱۹۵۳، اولین فیلم داستانی بلند خود را با عنوان «هراس و هوس» ساخت که داستان گروهی سرباز گرفتار شده در جنگی خیالی پشت خطوط دشمن بود؛ اما آن ها در پایان درمی‌یافتند که تصویر دشمنان در واقع همان تصویر خودشان است.

کوبریک و همسرش توبا متز تنها عوامل فیلم بودند. فیلم با برخورد خوبی مواجه شد اما توفیق تجاری نیافت. بعدها وقتی کوبریک کارگردان مهمی شد آن را «اثر یک تازه‌کار که باعث خجالت او است» نامید و نگذاشت که در هیچ‌جا به عنوان آثار قبلی او نمایش داده شود.

 او بعد از جدایی از همسر اولش، با «روت سوبوتکا» رقصنده اتریشی در سال ۱۹۵۴ ازدواج کرد که باید در فیلم بعدی کوبریک با نام «بوسهٔ قاتل» (۱۹۵۵) هنرنمایی می‌کرد. فیلم، داستان مشت‌زن سنگین‌وزنی است که در پایان دوران حرفه‌ای خود درگیر یک جنایت می‌شود.

مدتی بعد، آلکس سینگر، کوبریک را به تهیه‌کننده جوانی به نام «جیمز بی هریس» معرفی کرد و آن دو برای تمام عمر دوست هم باقی‌ماندند. شرکت مشترک آن دو هریس – کوبریک، تهیه کننده سه فیلم بعدی او بود.

«کشتن» اولین فیلم کوبریک با بازیگران و دست‌اندرکاران حرفه‌ای بود. فیلم اگرچه توفیق تجاری نیافت ولی با تحسین منتقدان مواجه شد.

«راه های افتخار» فیلم بعدی او در سال ۱۹۵۷ به نقطه عطف کارنامه سینمایی اش بدل شد و شهرتی عالم گیر برایش در پی داشت.

۳ سال بعد، کوبریک «اسپارتاکوس» را با بازی کرک داگلاس کارگردانی کرد که نمایش موفق در گیشه داشت و به موفقیتی بزرگ برایش تبدیل گردید.

کوبریک، لولیتا را در سال ۱۹۶۲/ دکتر استرنج لاو را در سال ۱۹۶۴/ ادیسه فضایی را در سال ۱۹۶۸/ پرتقال کوکی را در سال ۱۹۷۱/ بری لیندون را در سال ۱۹۷۵/ درخشش را در سال ۱۹۸۰/ غلاف تمام فلزی را در سال ۱۹۸۷/ و آخرین فیلمش چشمان باز بسته را در سال ۱۹۹۹ (همان سالی که در گذشت) کارگردانی کرد.

کوبریک را یکی از مهم ترین و جریان سازترین فیلمسازان تمام تاریخ سینما می دانند که هر فیلمش اتفاقی بزرگ در تاریخ سینما و یک جریان ساز ویژه در ژانرهای مختلف و متنوع بوده است.

شهرت کوبریک به وسواس حیرت انگیز و رعایت جزییات فراوان در روند تولید فیلم و فیلمسازی هم هست. او در طول ۴۸ سال فیلمسازی، فقط ۱۳ فیلم ساخت تا به یکی از آرمانگراترین، جنجالی ترین و کمال طلب ترین فیلمسازان تاریخ سینما شهرت یابد.

او جوایز و نامزدی های فراوانی را هم در طول دوران فیلمسازی اش کسب کرد که مروری بر برخی از آن ها اهمیت کوبریک را دوباره گوشزد می کند:

۱۹۸۸ – نامزد اسکار فیلم‌نامهٔ اقتباسی برای فیلم غلاف تمام فلزی

۱۹۷۶ – نامزد اسکار کارگردانی برای فیلم بری لیندون

۱۹۷۶ – نامزد اسکار بهترین فیلم برای فیلم بری لیندون

۱۹۷۶ – نامزد اسکار بهترین فیلم‌نامهٔ اقتباسی برای فیلم بری لیندون

۱۹۷۲ – نامزد اسکار کارگردانی برای فیلم پرتقال کوکی

۱۹۷۲ – نامزد اسکار بهترین فیلم برای فیلم پرتقال کوکی

۱۹۷۲ – نامزد اسکار فیلم‌نامه اقتباسی برای فیلم پرتقال کوکی

۱۹۶۹ – برنده اسکار جلوه‌های ویژه برای فیلم ۲۰۰۱: ادیسه فضایی

۱۹۶۹ – نامزد اسکار کارگردانی برای فیلم ۲۰۰۱: ادیسه فضایی

۱۹۶۹ – نامزد اسکار فیلم‌نامه اقتباسی برای فیلم ۲۰۰۱: ادیسه فضایی به همراه آرتور سی کلارک.

۱۹۶۵ – نامزد اسکار کارگردانی برای فیلم دکتر استرنجلاو

۱۹۶۵ – نامزد اسکار بهترین فیلم برای فیلم دکتر استرنجلاو

۱۹۶۵ – نامزد اسکار فیلم‌نامهٔ اقتباسی برای فیلم دکتر استرنجلاو به همراه پیتر جرج و تری ساوترن.

استیون اسپیلبرگ کارگردان و تهیه کننده بزرگ سینمای جهان، از مریدان و علاقه مندان کوبریک بود و فیلم «هوش مصنوعی» را که پروژه ناتمام کوبریک محسوب می شد کارگردانی کرد.

استنلی کوبریک با مطالعات و سختگیری های فراوانش، در هر فیلمش مهم ترین و بزرگ ترین پیام های انسانی و فلسفی ممکن را به مخاطب انتقال داده است:

– نگاهی غریب و اخلاقی به مقوله جرم و قتل و جنایت در «کشتن»

– یک پرداخت سینمایی حماسی از داستانی جنگ برای روایتی ضد جنگ در «راه های افتخار»

– روایتی حماسی و قهرمان پردازانه از انقلاب و شورش علیه ستم در «اسپارتاکوس»

– روایتی حیرت انگیز و البته تنش ساز از وسوسه های جسمانی و اخلاقی گناه آلود در «لولیتا»

– پیام کاملا واضح و سیاسی ضد جنگ و ضد امپریالیستی بر بستر مضحکه ای از جنگ سرد در «دکتر استرنج لاو»

– روایتی فلسفی و انسانی از رازهای خلقت و مفهوم ابدیت، زندگی و مرگ در تبیین یک داستان شبه علمی- تخیلی در «ادیسه فضایی ۲۰۰۱»

– تأملی بسیار جدی اما خشن و حتی آزار دهنده بر خشونت افسار گسیخته انسان مدرن در «پرتقال کوکی»

– نگاهی متفاوت به عظمت در پرداخت سینمایی یک روایت شبه حماسی در «بری لیندون»

– روایتی عجیب و جریان ساز از سینمای هراس برای کند و کاوی اخلاقی و روانکاوانه در مفهوم خشونت و ترس در «درخشش»

– نگاهی بسیار نقادانه به میلیتاریسم و نظامی گرایی ظاهرا غیر قابل کنترل معاصر در «غلاف تمام فلزی»

– آخرین کند و کاو روانکاوانه و فلسفی کوبریک در هزار توی ذهن انسان برای روایت ابعاد شک و تردید در زندگی زناشویی در «چشمان باز بسته»

استنلی کوبریک با بر جا گذاشتن کارنامه ای کم شمار اما بسیار ارزشمند، در روز ۷ مارس سال ۱۹۹۹ در حالی که ۷۰ سال داشت، در اثر حمله قلبی در انگلستان درگذشت.

استنلی کوبریک

***

دکتر استرنج لاو: یا چگونه یاد گرفتم از نگرانی دست بردارم و بمب را دوست داشته باشم/ ۱۹۶۴
استنلی کوبریک در سال ۱۹۶۴ یکی از شاهکارهای مهم تاریخ سینما و یکی از اوج های کارنامه خود را با نام «دکتر استرنج لاو/ یا چگونه یاد گرفتم از نگرانی دست بردارم و بمب را دوست داشته باشم» (با عنوان لاتین: Dr. Strangelove or: How I Learned to Stop Worrying and Love the Bomb) بر اساس کتاب «ارتش سرخ» نوشته پیتر جورج و فیلمنامه ای نوشته خودش (به اتفاق تری سوترن و پیتر جورج) و بازی های درخشان پیتر سلرز، جرج سی اسکات، استرلینگ هایدن، کینان وین، اسلیم پیکنز، پیتر بول،جیمز ارل جونز و تریسی رید کارگردانی کرد.
فیلم، به تمام معنا حیرت انگیز بود و در ژانر و گونه خود، بلافاصله به یک «فیلم – کالت» و یک محصول سینمایی- فلسفی دوران ساز بدل شد.
در داستان غریب و روایت دیوانه وار کوبریک، ماجرایی جذاب به شکلی عجیب روایت می شود:
ژنرال ریپر فرمانده نیروی هوایی امریکا که کمی هم خل وضع است برراین باور است اضافه شدن فلوراید به منابع آب امریکا، نقشه شوروی برای مسموم کردن امریکایی ها است. پس تصمیم می گیرد به صورت مخفیانه و بدون اطلاع دادن به بالادستی ها بمب افکنی حاوی بمب اتم را راهی شوروی کند اما مشکلات از جایی آغاز می شود که ژنرال ریپر خل وضع تمام راه های متوقف کردن این امر را قطع کرده و کسی جز او از کد امنیتی بازگشت موشک مطلع نیست.
در همین حین، کاپیتان ماندریک مدعی می شود کد امنیتی را می داند. از سوی دیگر هم در اتاق جنگ امریکا گردهمایی ای از مقامات پیرامون حل این مشکل تشکیل شده که تصمیم بر آن می شود رییس جمهور امریکا با تماس با مقامات شوروی آن ها را با خبر کرده و در مهار بمب به آن ها کمک کند … جریانات به دیوانه وارترین شکل ممکن ادامه می یابد تا سرانجام بمب رها می شود…
فیلم، نامزد ۴ اسکار بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بهترین فیلمنامه اقتباسی و بهترین بازیگر مرد برای پیتر سلرز که ۳ نقش را استادانه ایفا کرده، شد اما هیچ یک را به دست نیاورد. هم چنین نامزدی بهترین کارگردانی از طرف انجمن کارگردانان امریکا و برنده جایزه بهترین فیلم و بهترین کارگردانی از جشنواره بافتا را کسب کرد.
دکتر استرنج لاو، در رده ۳۴م ۲۵۰ فیلم برتر imdb قرار دارد و از مشهورترین فیلم های تاریخ سینما محسوب می شود.
بازی های حیرت انگیز پیتر سلرز و جرج سی اسکات در فیلم تکرار ناشدنی به نظر می رسد و البته سهمی ویژه را هم باید به دیالوگ های ماندگار کوبریک بخشید، به ویژه آن جا که در دیالوگی بسیار معنادار، سلرز به دیگران نهیب می زند:
آقایون! اجازه ندارید اینجا دعوا کنین! این جا اتاق جنگه!
*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*

شیرین کاری نتانیاهو و یادی از دکتر "استرنج لاو"
با وجود آنکه چند روز از صحبت های جنجالی و حرکت مضحک نخست وزیر رژیم صهیونیستی در مجمع عمومی سازمان ملل می گذرد اما با این وجود رسانه های جهان هنوز نسبت به این شیرین کاری نتانیاهو واکنش نشان می دهند.
 یکی از سایت هایی که به گونه ای دیگر به این اقدام "بنیایمن نتانیاهو" نخست وزیر رژیم صهیونیستی پرداخته "لاسپ تایم ویلایا" است که در این باره می نویسد: اقدام نتانایهو در مجمع عمومی سازمان ملل واقعا به گونه ای بود که ارزش آن را دارد که وی به عنوان نامزد دریافت جایزه اسکار معرفی شود.

به نوشته این سایت، حضور نتانیاهو در مجمع عمومی سازمان ملل و صحیت های او درباره ایران و آن نقاشی بمب، به گونه ای بود که انسان را به یاد بازی "جرج اسکات" در نقش ژنرال "باک" در فیلم "دکتر استرانج لاو" به کارگردانی "استنلی کوبریک" می اندازد. البته بازیگر اصلی این فیلم پیتر سلرز است.

در ادامه این مطلب آمده است : زمانیکه صحبت های نتانیاهو در مجمع عمومی را گوش می کردم و اقدام او در استفاده از یک تصویر برای نشان دادن خطر ایران را دیدم به نظرم آمد که این صحبت ها را در جائی دیگر شنیده ام و بعد به یاد فیلم دکتر استرنج لاو افتادم که درباره "ماشین رستاخیز" و شکاف رستاخیز، صحبت می کرد.

بر همین اساس بود که می توان گفت دیگر نباید نگران اظهارات نتانیاهو بود. نخست وزیر اسرائیل باید یک نکته را بفهمد و آن اینکه دیگر کسی در آن سوی آتلانتیک خواهان آغاز سناریوی رستاخیز که هیچ کس از پایان آن خبر ندارد، نیستبنابراین بی بی (نتانایهو) این نگرانی ها و ترس خود را باید به نزد شخص دیگری ببرد.

فیلم دکتر استرنج لاو

فیلمی است به سال ۱۹۶۴ به کارگردانی استنلی کوبریک. محتوای فیلم، کمدی سیاه وقایع جنگ سرد است. کوبریک برای آنکه هیچ تهیه‌ کننده‌ ای آزادی عمل را از او نگیرد، و بر کارش کنترل کامل داشته باشد، فیلمِ دکتر استرنج‌لاو را با‌ سرمایه خودش و در خارج از امریکا، در استودیوهای شپرتون، در حومه انگلستان، ساخت.

او حتی برای طراحی و ساخت کابین پرواز بمب‌افکن‌های B52 هیچ کمکی از وزارت دفاع امریکا نخواست. استنلی کوبریک از اواخر دهه 1950 در مورد امکان وقوع یک جنگ هسته ‌ای به ‌شدت نگران بود. در سال 1963 که فیلمِ دکتر استرنج‌لاو را آماده نمایش داشت مردمِ جهان طعمِ تلخِ جنگ سرد، تجاوز ددمنشانه به ویتنام و ساختنِ دیوارِ جدایی‌سازِ برلین را چشیده بودند، و موضوعِ بحرانِ موشک‌های کوبایی در جریان بود. بحث جاری و شایع این سال‌ها این بود که چنین بحرانی، تمدن و هستی بشریت را منقرض خواهد ساخت.

الکساندر واکر در تفسیری بر فیلمِ دکتر استرنج‌ لاو نوشته است: کوبریک در این فیلم به احساسِ بیچارگی و فلاکت انسان هایی می ‌پردازد که ترس ‌شان ناشی از محبوس بودن در موقعیت ‌های مادی است، و جنبه تراژیک موضوعی نیز که فیلم به آن می ‌پردازد از اینجا ناشی می‌ شود که آدم‌ هایی که برای نابودی بشریت و پایان جهان تصمیم می‌گیرند خود گرفتارِ موقعیت‌ هایی‌ هستند که در ایجاد کردنِ آن سهم و نقش داشته ‌اند؛ آدم‌هایی که اتاقِ جنگ‌ شان قبل از هر چیز محل دعوا و نزاع‌ های ابلهانه و احمقانه خود آنها است.



نقدی بر فیلم «دکتر استرنج لاو (یا چگونه آموختم نگرانی را کنار گذاشته و به بمب عشق بورزم)»

 

«دکتر استرنج لاو» از بهترین و مطرح ترین آثار کوبریک و یکی ازنمونه های درخشان در نوع کمدی سیاه* است. کوبریک این فیلم را بر اساس رمان «آژیر قرمز» Red Alert اثر « پیتر جرج » ساخت. این فیلم که در دوران اوج جنگ سرد ساخته شد، درباره عقاید و برنامه های دیوانه وار و رعب انگیز سیاست مداران دو کشور ابر قدرت، آمریکا و شوروی، است که در اتاق های دربسته بر علیه یکدیگر توطئه می کنند و در راه نابودی یکدیگر حتی از نابودی بشریت و حیات در زمین نیز ابائی ندارند. این فیلم شاهکار دیگری ست که باز هم در مذمت جنگ ساخته شده و اینبار با کمدی سیاهی که البته بسیار جدی و انتقادی بود. فیلم نشان دهنده حقایقی بود و به موقع ساخته شد. فیلم راوی این بود که سران و مقاماتی که چگونه جنگ به راه می اندازند و جان مردم چقدر برای انها اهمیت دارد.
نگاه سیاه و به نوعی بدبینانه کوبریک به عرصه سیاست در این فیلم به خوبی مشهود است. او در آثار بعدی اش نیز این نگاه را حفظ می کند و با رویکردهای متفاوت نشان می دهد، که به جهانی که انسان امروز برای خود ساخته و یابالاجبار برایش ساخته اند، چندان خوشبین نیست به گونه ای که فیلم های بعدی او نیز هر کدام نوعی احساس ترس وعدم امنیت را القا می کنند.

کوبریک در 'دکتر استرنج لاو' به هجو جنگ پرداخت و از طریق ژنرال نیمه دیوانه فیلم خود به جنگ افروزانی اشاره می کند که از جنگ لذت برده و به آن به مثابه یک بازی پرهیجان می نگرند.

در این فیلم که ساخته 1964 آمریکاست، جک ریپر ژنرال روان پریش ارتش و رئیس یک پایگاه هوایی در امریکاست که در اقدامی خودسرانه، تهاجمی هسته‌ای علیه شوروی به راه می‌اندازد و رئیس‌جمهور و سیاستمداران آمریکا پس از آگاهی از این عمل با تجمع در اتاق فرماندهی جنگ ایالات متحده به‌دنبال راهی برای توقف این حملات می‌گردند و... .

بخش زیادی از زمان این فیلم در اتاق جنگ می گذرد که سران وفرماندهان بزرگ نظامی در کنار یکدیگر برای آینده و در واقع نابودی جهان تصمیم می گیرند. خلق شخصیت هایی هجو آمیز از سیاست مداران جنگ طلب، فضاسازی و طراحی صحنه خوب، حرکت دوربین های دقیق و در عین حال دیوانه وار و سرگیجه آور که به نوعی بازتابی است از افکار و ذهنیات نامتعادل شخصیت های فیلم ، بازی های خوب و برجسته از بازیگران به ویژه نقش آفرینی فوق العاده « پیتر سلرز» ( در سه نقش ) و «جرج سی اسکات» از مهم ترین ویژگی های این فیلم و ماندگاری و اهمیت آن هستند. لازم به ذکر است که صراحت و جسارت فیلم اداره سانسور آمریکا را بر آن داشت تا بخش هایی از این فیلم را سانسور کنند.
«اسپایک لی»، فیلم ساز مطرح و معترض آمریکایی درباره این فیلم گفته است: « کوبریک در دکتر استرنج لاو در پی به هجو کشیدن جنگ هسته ای نبود. او می خواست سیاست های آمریکا را زیر سئوال ببرد. اتفاقی نیست که در تاریخ بشر، همیشه از آمریکا به عنوان خشن ترین کشور یاد شده است. در این کشور هر آدمی برای خودش یک سلاح دارد. در واقع این مسئله ژنتیکی است و آمریکایی ها همیشه محتاج کابوس بوده اند. اکنون نیز دولت های خاورمیانه این نقش را به عهده دارند. دکتر استرنج لاو از نظر ساختاری بی عیب و نقص است. تمامی اجزای این فیلم تحسین برانگیزند. همه چیز آن تدوین، موسیقی، طراحی صحنه، بازی ها و ... واقعاً کار تمامی عوامل فیلم ستودنی است... اما یادتان باشد این اجزای فیلم نیستند که به خاطر ما مانده اند، بلکه کلیت آن به صورت اثری جاودانه ذهن ما را مشغول به خود می کند. دکتر استرنج لاو مثل هر اثر برجسته هنری جاودان است. این فیلم هیچ وقت کهنه نمی شود. «دکتر استرنج لاو» اثری به شدت رویایی و تفکر برانگیز است.»

*کمدی سیاه ( Black Comedy ): فیلم یا نمایش که حس تلخ و سیاهی از طنز دارد و معمولا مسائلی جدی، چون بیماری، جنگ یا مرگ را دستمایه قرار می دهد. این فیلم ها و نمایش نامه ها، معمولا سرشتی افشاگر دارند و رفتارها و واکنش های به ظاهر مخفی آدم ها را نسبت به این دسته واقعیت های نا مطلوب، آشکار می کنند.

منبع: سوره سینما
*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*
حاشیه های فیلم «دکتر استرنج لاو»

 

کوبریک هیچ‌وقت به اسلیم پیکنز (بازیگر نقش سرگرد «تی») نگفت که فیلم کمدی است و او فکر می‌کرد که مشغول بازی در یک درام است و به همین علت بازی‌اش بسیار بامزه‌تر شد.

برای این فیلم پایان دیگری ساخته شده بود که جنگی بود با کیک‌های خامه‌ای و به سبک فیلم‌های صامت، اما این پایان در بایگانی تاریخ باقی ماند و پایان دیگری برای فیلم ساخته شد.
کن آدام طراح صحنه همکاری با کوبریک را از این فیلم شروع کرد.

تریسی رید٬ که نقش دختر فیلم را بازی می کند، ‌دختر کارگردان انگلیسی کارول رید است.

شخصیت دکتر استرنج لاو در داستان اصلی کتاب ظاهر نمی شود و به وسیله ی کوبریک و همکار نویسنده اش تری ساترن آفریده شد.

اگر چه نیروی هوایی آمریکا با سازندگان فیلم همکاری نمی کند٬ کن آدام موفق شد یک هواپیمای بمب افکن بی-۵۲ طراحی کند.

انجمن منتقدان فیلم نیویورک کوبریک را به خاطر این فیلم بهتربن کارگردان نام نهاد.

پیتر سلرز در نقش دکتر استنرجلاو، کنترلی روی یکی از دست‌هایش نداشت، این دست خودسر مرتب می‌خواست که سلام نازی بدهد! بعد از ساخت این فیلم سندرم دست بیگانه، به سندرم دکتر استرنجلاو مشهور شد. در این اختلال عصبی - روانپزشکی به صورت مختصر و مفید، یک دست سرخود عمل می‌کند، گویی که تحت اراده مغزی جدا از مغز بیمار است.

جایی از فیلم «زند‌گی و مرگ پیترسلرز» (استفن‌هاپکینز - 2006) که بر اساس ماجراهای واقعی زندگی این بازیگر ساخته شده است، استنلی کوبریک به سراغ سلرز می‌آید‌ و از او می‌خواهد‌ د‌ر فیلم تازه‌اش «د‌کتر استرنج‌لاو» بازی کند‌. کوبریک می‌گوید‌ کمپانی یونایتد‌ آرتیست چراغ سبز پروژه را وقتی به او خواهد‌ د‌اد‌ که سلرز د‌ر فیلمش بازی کند‌ و به این ترتیب یکی از شاهکارهای استاد‌ د‌ر همین ملاقات خصوصی شکل می‌گیرد‌.
*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*
استنلی کوبریک ، فیلمساز و تهیه کننده بزرگ آمریکایی ، یکی از شخصیت های هنری برجسته قرن بیستم به حساب می آید. او کارگردان فیلمهایی پرطرفدار و بحث برانگیز در ژانرهای مختلف سینمایی بود.
استنلی کوبریک در 26 جولای 1928 در شهر منهتن به دنیا آمد و اولین فرزند از دو فرزند خانواده بود . پدرش جکوس لئونارد کوبریک (1901 تا 1985 میلادی) یک پزشک و اجدادش از یهودیان مهاجر اتریش بودند.
پدرش در 12 سالگی به او شطرنج آموخت. این بازی بسیار مورد علاقه او بود. زمانی که استنلی 13 ساله بود ، پدرش برای او دوربین گرافلکس خرید و باعث شد او به تهیه اسلاید فیلم علاقه مند شود. در نوجوانی نیز علاقه بسیاری به موسیقی جاز پیدا کرد و قصد داشت یک نوازنده جاز شود.
کوبریک از سال 1941 تا 1945 در دبیرستان «ویلیام هاوردتافت» درس خواند. او دانش آموزی ضعیف بود. فارغ التحصیل شدن وی از دبیرستان در سال 1945 با پایان جنگ جهانی دوم و بازگشت سربازان آمریکایی از جنگ همزمان شده بود. با وضع بحرانی دانشگاه ها و نمره های ضعیفش ، امید تحصیلات عالی از او گرفته شد. بعدها کوبریک با اهانت و تحقیر از دوران تحصیلش یاد می کرد و اظهار می کرد که هیچ علاقه ای به مدرسه نداشته است. در دبیرستان به مدت یک سال به عنوان عکاس رسمی مدرسه انتخاب شد. در همین دوران به دنبال شغلی برای خود گشت و تا زمان فارغ التحصیلی، به مجله نیویورکی «لوک» مجموعه عکس می فروخت و همچنین با بازی شطرنج در پارک شطرنج واشینگتون و برخی کلوپ های شطرنج منهتن، کسب درآمد می کرد. او در مدرسه شبانه روزی «سیتی کالج» ثبت نام کرد تا وضعیت تحصیلی اش را بهبود دهد. سپس تحت عنوان عکاس آزاد برای مجله «لوک» کارکرد و بعدها کارمند تمام وقت همان مجله شد.
اگر چه ورود به عرصه فیلم سازی ، او را از عکاسی دور کرد ، اما نوع قاب بندی و تسلط او بر تصویر از همین ذوق عکاسی او نشئت گرفته است . ( بسیاری از عکس های اولیه کوبریک در طول سالهای 1945 تا 1950 در کتابی به نام «درام و سایه ها» (انتشارات فایدون 2005) چاپ شده است.)
کوبریک در 29 می 1948 با توبا متز (متولد 1930) ازدواج کرد و آن دو به روستای گرلین ویچ نقل مکان کردند. زندگی مشترک استنلی و توبا چندان دوام نیاورد و آنها در سال 1951 از هم جدا شدند. همان زمان بود که کوبریک رفت و آمد به تالارهای فیلم موزه هنرهای مدرن و همچنین سینماهای شهر نیویورک را آغاز کرد. او در این زمان بسیار تحت تأثیر حرکات پیچیده و روان دوربین «مکس افولس» ، فیلم ساز مطرح المانی ، قرار گرفت و این تاثیر در آثار کوبریک مشهود است.

حرفه فیلمسازی و کوبریک
در سال 1951 «الکس سینگر» ، دوست کوبریک ، او را متقاعد کرد تا مستندهای کوتاه بسازد و برای پخش و توزیع آنها ، با شرکت "March of time" همکاری کند. کوبریک موافقت کرد و مستند روز نبرد "Day of fight" (1951) را با هزینه شخصی خود ساخت. روز نبرد فیلمی 16 دقیقه ای درباره یک بوکس باز بود. اگرچه او از توزیع کننده این فیلم در آن سال جدا شد ولی توانست آن را با سود 100 دلار به کمپانی آر.ک.او ( RKO Pictures ) بفروشد. به این ترتیب کوبریک وارد عرصه فیلم سازی شد ، شغل خود را در مجله «لوک» رها کرد و دست به کار ساخت دومین فیلم مستند خود شد. این فیلم کشیش پرنده Flying Padre" " (1951) نام داشت و سرمایه آن نیز توسط کمپانی آر.ک.او تامین شده بود.
سومین فیلم کوبریک ، دریانوردان "The Seafarers " (1953) ، که اولین فیلم رنگی او نیز بود فیلمی کوتاه و تبلیغاتی بود و آن را برای اتحادیه بین المللی دریانوردان ساخت. این 3 فیلم و چند فیلم کوتاه دیگر تنها آثار او در گونه فیلم مستند بودند. هیچ کدام از این فیلمهای کوتاه به طور عمده به بازار نیامدند و به صورت غیر قانونی توزیع شدند. قسمت هایی از این فیلم ها در مستند استنلی کوبریک با نام زندگی در تصاویر "A Life In Pictures" مورد استفاده قرار گرفتند.
در این زمان کوبریک به عنوان دستیار کارگردان در یکی از قسمت های برنامه تلوزیونی اتوبوس همگانی "Omnibus" که درباره زندگی «آبراهام لینکین» بود همکاری کرد و به این ترتیب تجربه ای در زمینه ساخت فیلم داستانی به دست آورد.
کوبریک کار ساخت فیلم های بلند داستانی را با ساخت فیلم هراس و هوس "Fear and Desire" (1953) آغاز کرد. هراس و هوس ، در مورد یک گروه سرباز است که در پشت خطوط دشمن در جنگی خیالی گیر می افتند. در پایان فیلم، سربازان می بینند که چهره دشمنان شبیه به چهره خودشان است و در واقع انها در حال جنگ با خودشان بوده اند. کوبریک و همسرش توبا متز تنها عوامل این فیلم بودند و فیلم نامه نیز توسط «هاوارد سکلر» ، دوست کوبریک ، که بعدها نمایش نامه نویس موفقی شد، نوشته شده بود. این فیلم از سوی منتقدان مورد توجه قرار گرفت و نقدهای خوب و دقیقی را در پی داشت ، اما فروش خوبی نداشت. بعدها کوبریک خودش به این فیلم روی خوش نشان نداد و آن را به عنوان یک کار آماتور رد کرد. او همچنین از به نمایش در آوردن این فیلم در سینماها سرباز می زد. گفته می شود کوبریک هر کپی از فیلم را که می دید با خود می آورد تا مانع دیدن آن توسط مردم شود. با این حال اگر چه این فیلم موفقیت مادی نداشت ولی اولین فیلم موفق کوبریک بود.
   

کوبریک در سال 1955 فیلم بوسه قاتل " Killer's Kiss " را ساخت. او در همین زمان با معرفی سینگر ، « جیمز هریس » را ملاقات کرد . هریس تهیه کننده ای جوان و بلند پرواز بود و خیلی زود به
استعدادهای کوبریک پی برد و آن دو ، کمپانی فیلم هریس – کوبریک را تشکیل دادند. نخستین فیلم مشترک آنها ، قتل" نام داشت . قتل اولین فیلم نسبتا حرفه ای کوبریک ، درباره یک گروه تبهکار بود که یک کامیون برنج را غارت می کنند. این فیلم اگر چه چندان سود آور نبود اما تحسین منتقدان را در بر داشت . استقبال خوب منتقدان از این فیلم ، کمپانی هریس -کوبریک را مورد توجه کمپانی «مترو گلدوین مایر» قرار داد. این استودیو به آنها مجموعه ای از داستان هایی با حق اقتباس ارائه داد تا بتوانند در این میان پروژه بعدی خود را انتخاب کنند. سرانجام آنها راز های آشکار (سوخته ) "The Burning Secret" نوشته نویسنده اتریشی ، استفان زویگ ، را انتخاب کردند. اما این پروژه در نهایت عملی نشد.

فیلم های بعدی کوبریک ، هر کدام در جایگاه خود مهم و مطرح بودند. تقریبا همه فیلم های او اقتباسی بودند از رمان های نسبتا معروف و کوبریک در ارائه انها در قالب فبلم عمدتا موفق بود. این فیلم ها عبارت اند از :

راه های افتخار "Paths of Glory" (1957)
کوبریک فیلم راه های افتخار را بر مبنای رمانی ضد جنگ از « همفری کاب» به همین نام ، ساخت. راه های افتخار فیلم بسیار موفقی بود ، درباره فساد و خیانت در رده های مختلف نظامی در موقعیت حساس زمان جنگ. گروهی از سربازان در یک حمله جنگی شکست خورده اند و حال باید به دنبال مقصر گشت. در این میان فرمانده نظامی که خود مقصر است ، دو سرباز بیگناه را به جرم کم کاری و مسببین این شکست به اعدام نظامی محکوم می کند و افسر نوع دوست آنها با بازی «کرک داگلاس »، هر چه تلاش می کند ، نمی تواند آنها را نجات دهد. این فیلم ، که در شهر مونیخ آلمان ساخته شد ، اولین موفقیت مهم تجاری و اعتباری استنلی کوبریک بود و او را به عنوان سینماگری مولف و صاحب سبک معرفی کرد. منتقدین صحنه های طبیعی جنگ و هنر فیلمبرداری کوبریک را تحسین کردند. سکانس رژه کلنل داکس در سنگر سربازان به استعاره ای سینمایی و کلاسیک تبدیل شده است و حتی امروز نیز در کلاس های فیلمسازی آموزش داده می شود. استیون اسپیلبرگ ، دیگر فیلم ساز مطرح آمریکایی ، این فیلم را بهترین و محبوب ترین فیلم در میان کارهای کوبریک می داند.
کوبریک در سال 1958 با کریستیان سوزان هارلان (متولد 1932 در آلمان) ازدواج کرد. کریستان به خانواده ای سینمایی تعلق داشت ، اما به حرفه نقاشی مشغول بود. آن دو تا مرگ کوبریک در سال 1999 در کنار هم بودند.

اسپارتاکوس " Spartacus " ( 1960 )
کوبریک به مدت 6 ماه با « مارلون براندو » در فیلم "One Eyed Jacks" (1961) کار کرد. بعدها کوبریک مدعی شد که براندو او را از فیلم بیرون کرده زیرا براندو خود می خواسته فیلم را کارگردانی کند.
در همین زمان کرک داگلاس ، تهیه کننده فیلم اسپارتاکوس که به دنبال یک کارگردان جایگزین می گشت ، در پی همکاری قبلیش با کوبریک در فیلم راه های افتخار ، از او خواست تا کارگردانی این فیلم را به عهده بگیرد. کارگردان قبلی این فیلم ، « آنتونی مان » بود که بعد از 2 هفته فیلمبرداری به دلیل ضعف کارگردانی از استودیو اخراج شد (یا احتمالاً به دلیل مخالفت با ستاره و تهیه کننده فیلم یعنی کرک داگلاس).
اسپارتاکوس که براساس داستان واقعی شورش ناکام برده های رومی ساخته شد ، قابلیت و مهارت کوبریک را در خلق صحنه های عظیم و دشوار به خوبی نشان داد.
داگلاس به عنوان تهیه کننده فیلم ، با فشارها و دخالت های خود کوبریک را به ستوه آورد تا جایی که کوبریک هیچ گاه این فیلم را متعلق به خود نمی دانست ، زیرا کوبریک کارگردانی بود که هیچ گاه نمی توانست زیر سلطه کسی کار کند. یکی از مهم ترین شرایط فیلم سازی او همواره این بود که ، باید به او آزادی عمل کافی داده شود. اختلافات داگلاس و کوبریک در این فیلم ، روابط کاری خوب آنها را که در حین ساخت فیلم راه های افتخار به وجود آمده بود ،‌ از بین برد. سالها بعد کرک داگلاس از استنلی کوبریک به عنوان آدمی مزخرف اما بااستعداد یاد می کرد.
 اسپارتاکوس موفقیتی اعتباری و تجاری بود ، اما با این حال فشار مالی کوبریک را متقاعد کرد تا راه هایی برای همکاری با هالیوود پیدا کند و در عین حال مستقلاً به کار خود ادامه دهد. کوبریک ساخت فیلم برای هالیوود را از سر اجبار می دانست. سرانجام کوبریک که بر استقلال و جدایی اش از هالیوود تاکید داشت در سال 1962 به انگلستان رفت تا در آنجا به فیلم سازی ادامه دهد.
   

لولیتا " Lolita " ( 1962 )
کوبریک بعد از ورود به انگلستان بلافاصله ساخت فیلم جدیدش را آغاز کرد. این فیلم لولیتا نام داشت و اولین فیلم کمدی و همچنین اولین فیلم عاشقانه ( عشقی نامتعارف ) او نیز بود. کوبریک لولیتا را بر اساس کتاب «ولادیمیر ناباکوف » ، نویسنده مطرح روسی ، ساخت. ناباکوف در سال ۱۹۵۵ رمان لولیتا را نوشت و شش سال بعد کوبریک تصمیم گرفت با همکاری خود ناباکوف در نقش فیلم نامه نویس ، فیلمی از روی این رمان بسازد. به دلیل همکاری ناباکوف ، فیلم نامه نوشته شده دقیق بود و عمق داستان را در خود داشت و به این ترتیب کوبریک نیز با در نظر گرفتن شرایط آن زمان ، توانست اقتباسی نسبتا قابل قبول از رمان پیچیده ناباکوف ارائه دهد و فیلمی بحث برانگیز بسازد. علاوه بر این بازی های خوب «جیمز میسون‌« ، « پیتر سلرز» ، و « سو لاین‌« در این‌ فیلم‌ و همچنین فیلم‌برداری‌ِ سیاه‌ و سفید آن ، در خلق‌ِ فضاهای‌ مورد نظرِ کوبریک‌ و ناباکوف‌ نقش‌ِ بسزایی‌ داشتند‌.
لولیتا درباره شیفتگی مردی میانسال به دختری نوجوان است و طنز تلخ و گزنده ای را در بر دارد. چنانچه خانم« پائولین کیل » ، منتقد مطرح آمریکایی ، درباره این فیلم گفته : « لولیتا ، انسان را در عین خنداندن به نفس نفس می اندازد ».
در همین سال کوبریک با رضایت هریس شراکتش را با او به هم زد .

دکتر استرنج لاو " Dr. Strangelove " (1964 )
دکتر استرنج لاو یا چگونه یاد گرفتم نگران نباشم و بمب را دوست داشته باشم ، از بهترین و مطرح ترین آثار کوبریک و یکی ازنمونه های درخشان در نوع کمدی سیاه است. کوبریک این فیلم را بر اساس رمان «آژیر قرمز» Red Alert اثر « پیتر جرج » ساخت. این فیلم که در دوران اوج جنگ سرد ساخته شد ، درباره عقاید و برنامه های دیوانه وار و رعب انگیز سیاست مداران دو کشور ابر قدرت ، آمریکا و شوروی ، است که در اتاق های دربسته بر علیه یکدیگر توطئه می کنند و در راه نابودی یکدیگر حتی از نابودی بشریت و حیات در زمین نیز ابائی ندارند. دیالوگ معروف زیر از فیلم خود به خوبی گویای طنز سیاه و گزنده فیلم است:
«آقای رئیس جمهور ، من نمی گم آب از آب تکون نمی خوره ، فقط می گم که خیلی زیاد باشه ، بیشتر از ده یا بیست میلیون نفر کشته نمی شن ، که اون هم بستگی داره به آتش بس هایی که می دیم . »
بخش زیادی از زمان این فیلم ( نزدیک به نود درصد ) در محوطه ای بسته می گذرد ( اتاق جنگ ) که سران وفرماندهان بزرگ نظامی در کنار یکدیگر برای آینده و در واقع نابودی جهان تصمیم می گیرند. خلق شخصیت هایی هجو آمیز از سیاست مداران جنگ طلب ، فضاسازی و طراحی صحنه خوب ، حرکت دوربین های دقیق و در عین حال دیوانه وار و سرگیجه آور که به نوعی بازتابی است از افکار و ذهنیات نامتعادل شخصیت های فیلم ، بازی های خوب و برجسته از بازیگران به ویژه نقش آفرینی فوق العاده « پیتر سلرز» ( در سه نقش ) و «جرج سی اسکات» از مهم ترین ویژگی های این فیلم و ماندگاری و اهمیت آن هستند. لازم به ذکر است که صراحت و جسارت فیلم اداره سانسور آمریکا را بر آن داشت تا بخش هایی از این فیلم را سانسور کنند.
نگاه سیاه و به نوعی بدبینانه کوبریک به عرصه سیاست در این فیلم به خوبی مشهود است. او در آثار بعدی اش نیز این نگاه را حفظ می کند و با رویکردهای متفاوت نشان می دهد ، که به جهانی که انسان امروز برای خود ساخته و یابالاجبار برایش ساخته اند ، چندان خوشبین نیست به گونه ای که فیلم های بعدی او نیز هر کدام نوعی احساس ترس وعدم امنیت را القا می کنند.
«اسپایک لی» ، فیلم ساز مطرح و معترض آمریکایی درباره این فیلم گفته است: « کوبریک در دکتر استرنج لاو در پی به هجو کشیدن جنگ هسته ای نبود. او می خواست سیاست های آمریکا را زیر سئوال ببرد. اتفاقی نیست که در تاریخ بشر ، همیشه از آ مریکا به عنوان خشن ترین کشور یاد شده است . در این کشور هر آدمی برای خودش یک سلاح دارد. در واقع این مسئله ژنتیکی است و آمریکایی ها همیشه محتاج کابوس بوده اند. اکنون نیز دولت های خاورمیانه این نقش را به عهده دارند.
دکتر استرنج لاو از نظر ساختاری بی عیب و نقص است. تمامی اجزای این فیلم تحسین برانگیزند. همه چیز آن تدوین، موسیقی، طراحی صحنه ، بازی ها و ... واقعاً کار تمامی عوامل فیلم ستودنی است... اما یادتان باشد این اجزای فیلم نیستند که به خاطر ما مانده اند ، بلکه کلیت آن به صورت اثری جاودانه ذهن ما را مشغول به خود می کند. دکتر استرنج لاو مثل هر اثر برجسته هنری جاودان است. این فیلم هیچ وقت کهنه نمی شود. «دکتر استرنج لاو» اثری به شدت رویایی و تفکر برانگیز است.»
   

2001 : یک اودیسه فضایی " 2001: A Space Odyssey " ( 1968 )
2001 : یک ادیسه فضایی ، فیلمی درخشان و به اعتقاد بسیاری از منتقدان و تحلیل گران سینما ، بهترین فیلم در گونه علمی _تخیلی است. کوبریک این فیلم را نیز بر اساس یک رمان ساخت ، رمانی از «آرتور سی کلارک» ( از مطرح ترین نویسندگان داستان های علمی – تخیلی ) و از خود او نیز برای نوشتن فیلم نامه کمک گرفت ، کاری که در اقتباس از لولیتا انجام داد و موفق بود.
کوبریک دیدگاه تاریک خود را درباره سرانجام انسان ، عصر ماشینی و تکنولوژی به خوبی در این فیلم به تصویر می کشد. انسان مسیر پر پیچ و خمی را از ابتدای خلقتش ، در اوج ناتوانی و وحشی گری آغاز می کند ، آموزش می بیند ، هدایت می شود و تکامل می یابد و بعد از چهار میلیون سال به جایی رسیده که عرصه های مختلف علم و تکنولوژی را فتح کرده ، قادر است در فضای بی کران سفر کند ، به دست خود کامپیوتر هایی انسان نما ، بهره مند از پیچیدگی های مغزی انسانی و حتی کیفیت عاطفی ساخته و حال که به این درجه از پیشرفت رسیده ، باز هم قادر نیست از خود مراقبت و محافظت کند. این پیشرفت فوق العاده اگر چه بسیار تحسین برانگیز جلوه می کند ، اما او را در خود غرق می کند و در نهایت نابودی اش به دست همین مخلوقات ماشینی رقم می خورد ، در حالی که فلسفه حیاتش جایی در فضای لایتناهی سرگردان است.
این فیلم ، با فضایی معماگونه و ارائه دیدگاهی پیچیده در باب انسان با زبانی ساده و برداشتی منطقی قابل توضیح و تفسیر نیست. کوبریک خود درباره این فیلم گفته : « این فیلم اساسا تجربه ای غیر کلامی است ... و بر آن است تا بیشتر با ناخوداگاه و احساس های ما ارتباط برقرار کند تا با عقل ما... »
کوبریک برای ساخت این فیلم ، به ویژه جلوه های ویژه آن سنگ تمام گذاشت. به گونه ای که بعد از گذشت نزدیک به چهار دهه از ساخت آن ، هنوز هم تماشای آن یک تجربه خیره کننده و منحصر به فرد است. کوبریک که به ساخت و انتخاب موسیقی برای فیلم هایش نظارت و اشراف کامل داشت ، در این فیلم ترکیب درخشانی از موسیقی کلاسیک ، موسیقی آوانگارد الکترونیکی و البته سکوت عمیق فضا را به کار برد. در موسقی کلاسیک ، او از قطعات معروفی از اهنگ سازان بزرگ به ویژه «یوهان اشتراوس»( آهنگ ساز بزرگ اتریشی ) استفاده کرد. صلابت ، قدرت و تم حماسی این قطعات در برخی از سکانس ها به تاثیر گذاری صحنه ها بسیار کمک کرده است.
2001 : یک ادیسه فضایی ، نقطه عطفی در گونه سینمای علمی- تخیلی است و بر فیلم های بعدی این ژانر بسیار تاثیر گذار بود. این فیلم در چهار رشته بهترین کارگردانی ، بهترین فیلم نامه ، بهترین جلوه های ویژه ، بهترین کارگردانی هنری ( دکور و صحنه ) نامزد دریافت جایزه اسکار شد و در نهایت اسکار بهترین جلوه های ویژه را برای کوبریک به ارمغان آورد.

پرتقال کوکی " A Clockwork Orange " ( 1971)
پرتقال کوکی ، بر اساس داستانی از« آنتونی برجس » ساخته شد. این فیلم دیگر اوج بدبینی کوبریک به انسان بود ، انسانی که با خشونت افسار گسیخته اش ، خود تهدیدی است برای نسل بشر. اگر در فیلم 2001 : یک ادیسه فضایی ، انسان توانسته یک کامپیوتر هوشمند و سخنگو خلق کند و یا به عبارتی می بینیم که ماشین ، انسان می شود در پرتقال کوکی شاهد هستیم که انسان به راحتی در اثر شستشوی مغزی به ماشین بدل می شود.
پرتقال کوکی نیز دربرگیرنده همان مفهومی بود که اغلب آثار کوبریک در خود دارند ، انسان برای بقایش ناگزیر است ، انسانیت خود را پاس دارد.
این فیلم به دلیل تصویر سازی بی پرده از خشونت و صراحت در بیان آلودگی های آشکار و نهان جامعه ای خشونت گرا ، انتقدادهای شدیدی را به ویژه در آمریکا به همراه داشت .

 

بری لیندون " Barry Lyndon " ( 1975 )
کوبریک ، بری لیندون را با اقتباس از رمان «ویلیام تاکری» ساخت. این فیلم ماجرایی عاشقانه و تلخ را در قرن هجدهم و در انگلستان روایت می کرد. بری لیندون ، به یک باره ثروتمند می شود ، به آرزوی خود رسیده و وارد طبقه اشراف می شود ، اما ظرفیت و توانایی پذیرش این تغییر را ندارد و همین مسئله سرنوشت خوشایندی را برای او رقم نمی زند. کویریک به همراه فیلم بردار همیشگی اش ، «جان آلکات» ، توانستند جلوه های بصری چشمگیری خلق کنند و به خوبی فضای قرن هجدهم انگلستان را به تصویر بکشند. صحنه ای از این فیلم که با ابتکاری جالب ، تنها با نور ده شمع فیلم برداری شده است ، بسیار مشهور است . بری لیندون در زمان خود چندان استقبال نشد ولی بعدها منتقدان توجه بیشتری به آن کردند.

 

درخشش " The Shining " ( 1980 )
کوبریک دهه 1980 را با ساخت فیلمی در گونه وحشت آغاز کرد تا به این ترتیب فیلمی ترسناک را نیز به کارنامه کاری اش اظافه کند. این فیلم با اقتباسی از رمان « استیفن کینگ » ، ساخته شد. درخشش ، ماجرای نویسنده ای است که به همراه همسر و پسرش ، در فصل زمستان به هتلی کوهستانی و بسیار مجلل ، در منطقه ای دورافتاده می رود تا علاوه بر سرایداری این هتل ، رمانش را نیز به پایان برساند. حوادثی در هتل رخ می دهد ، توهم و دیوانگی وجودش را فرا می گیرد و در نهایت به یک جانی بدل می شود. وسواس کوبریک در هنگام فیلم برداری و برداشت های متعدد او در برخی پلان ها ، کارساز بود و او توانست به خوبی فضای داستان کینگ را به تصویر بکشد. بازی خوب « جک نیکلسون » در نقش نویسنده نیز در این موفقیت بی تاثیر نبود .

 

غلاف تمام فلزی " Full Metal Jacket " (1987)
کوبریک با وجود هنر و مهارت فراوانی که در عرصه سینما داشت ، فیلم سازی کم کار و یا به اصطلاح گزیده کار بود و در اواخر دوران کاری اش کم کارتر هم شد. او در سال 1987 ، فیلم جنجالی و تحسین برانگیز غلاف تمام فلزی را ساخت. غلاف تمام فلزی ، روایتی تلخ و گزنده از جنگ ویتنام بود. در یک پایگاه آموزشی ، تعدادی از جوانان آمریکایی مشغول یادگیری تک تیراندازی هستند و برای اعزام به جبهه آماده می شوند. فرمانده آنها مردی روانی و شدیدا خشونت طلب است ، او بیش از آنکه در پی آموزش فنون نظامی باشد در پی آموزش خشونت و نفرت است و این روحیه را مهم ترین سلاح در زمان جنگ می داند. سربازان که زیر فشاری شدید و خرد کننده قرار دارند ، برای اولین بار آموزه های خود را بر سر یکی از هم گروهی های خود که از بقیه کند تر است خالی می کنند. سرباز نگون بخت این شرایط غیر انسانی را تاب نمی آورد و در نهایت در یک حالت روانی بعد از کشتن فرمانده ، مغز خود را نیز متلاشی می کند. در بخش دوم سربازان آموزش دیده به میدان های جنگ در ویتنام اعزام می شوند ودر یک موقعیت واقعی هر آنچه در چنته دارند رو می کنند ، این در حالی است که سربازان دشمن نیز لبریز از حس نفرت در پی انتقام گیری به هر شکل هستند. فیلم آشکارا انتقادی بود به تزریق روحیه وحشی گری و جنگ طلبی به سربازان بیچاره آمریکایی و تبدیل کردن آنها به حیوانات دست آموز. جالب آنکه این فیلم با وجود برخورداری از فضایی به شدت تلخ و عصبی کننده ، در سراسر فیلم طنز خاص کوبریک را نیز در خود دارد. شروع فیلم حتی به گونه ای نوید یک فیلم کمدی درباره جنگ را می دهد ، اما رفته رفته ماهیت واقعی خود را آشکار می کند و در چرخشی عصبی کننده ، تماشاگر را به شدت درگیر می کند.
فیلم غلاف تمام فلزی ساختاری محکم و قدرتمند دارد. کارگردانی فیلم به وی‍ژه صحنه های جنگ به شدت واقعی ، تاثیرگزار و هنرمندانه است.
این فیلم با گذشت 20 سال هنوز یکی از نمونه ای ترین فیلم ها در گونه سینمای جنگی است و به نوعی معیاری است برای فیلم های جنگی بعد از خود.

چشمان کاملا بسته "Eyes Wide Shut " ( 1999)
دوازده سال گذشت و کوبریک فیلم جنجالی و بحث برانگیز دیگری ساخت که آخرین آن هم بود ، چشمان کاملا بسته . این فیلم نیز انتقادی تند و گزنده را در بر داشت. انتقادی درباره سستی ارزش ها ، حریم ها و پایه های خانواده در جامعه امروز ، خصوصا جامعه آمریکایی. پنهان بودن لایه هایی پیچیده ، از خیانت در بافت روابط خانوادگی که کوبریک آن را در یک خانواده به ظاهر متعادل ، موجه و خوشبخت به تصویر کشید ، آخرین تلاش او در به نقد کشیدن انسان ظاهرا آگاه و متمدن و در حقیقت غافل ، سرگشته و جدا افتاده از خود بود.
کوبریک پیش از آنکه فیلمش به نمایش عمومی دربیاید در 7 مارس 1999، درگذشت و پخش این فیلم مدت کوتاهی بعد از مرگش در آمریکا آغاز شد.
فیلم در شروع اکرانش ، فروش بالایی داشت اما در هفته های بعد ، فروشش به طور قابل توجهی کاهش یافت. منتقدان به این فیلم چندان روی خوش نشان ندادند و از کندی و روند احساسی فیلم انتقاد کردند. به گفته دوستان و خانواده کوبریک ، چشمان کاملا بسته ، برای او محبوبترین فیلمش بود. اما بر برخلاف این گفته ، « آرلی ارمی » ، در سال 2006 عنوان کرد که ، کوبریک قبل از مرگش در گفتگویی تلفنی به او گفته : « چشمان کاملا بسته ، فیلم بسیار مزخرفی است و منتقدان آن را به عنوان ناهار خواهند خورد». ولیکن « تاد فیلد » که در این فیلم بازی کرده بود ، گفته های لومی را رد کرده و گفته است : « این فیلم استنلی را بسیار به هیجان درآورده بود. او در هنگام مرگش هنوز بر روی فیلم کار می کرد و احتمالاً به خاطر اینکه به آرامش رسیده بود، مرد. زمانی که او برای اولین بار فیلم را برای تری، تام و نیکول پخش کرد ، یکی از بهترین آخر هفته های زندگیش بود. او مطمئناً اگر زنده بود بیشتر روی فیلم کار می کرد، همانطور که بر روی تمام فیلمهایش کار کرد اما من می دانم که او بسیار از فیلم راضی بود. این را کسانی که هر روز در طول مراحل پس از فیلم برداری همراه او بودند به من گفته اند.»
چشمان کاملا بسته مانند لولیتا و دکتر استرنج لاو قبل از نمایش عمومی با سانسور مواجه شد. فیلم انتقادات شدیدی را در بر داشت و در آمریکا و کانادا شکلهای شبح مانندی که به صورت دیجیتالی ساخته شده بودند برای پوشاندن صحنه های مستهجن و عریان فیلم مورد استفاده قرار گرفتند.
کوبریک در اثر حمله قلبی در خواب ، در انگلستان درگذشت . او را در کنار درخت مورد علاقه اش در «چیلدویک بری منور»، «هارت فورت شیدر» انگلستان به خاک سپردند.

پروژه های ناتمام
کوبریک بسیار سختگیر بود. گاهی سالها بر روی برنامه ریزی و تحقیقات پیش از تولید کار می کرد ، به همین خاطر در طول فعالیت های هنری اش پروژه های ناتمامی داشت. فقط یکی از آنها کامل شد و برای طرفداران کوبریک کمی جالب بود.
یکی از مشهورترین مواردی که هرگز فیلمبرداری نشد، فیلم زندگی نامه ناپلئون بناپارت بود که کوبریک بسیار در مورد آن تحقیق کرده بود و حتی تا انتخاب بازیگر نیز پیش رفته بود و قرار بود جک نیکلسون که کوبریک بازی او را در فیلم ایزی رایدر Easy Rider دیده بود و مورد توجهش قرار گرفته بود ، نقش ناپلئون را به عهده بگیرد (کوبریک ونیکلسون سرانجام در فیلم درخشش با هم کار کردند) . پس از سالها فعالیت پیش از تولید ، این فیلم به دلایل نامعلومی به نفع پروژه های کم هزینه تر و سود آورتر ، کنار گذاشته شد. در سال 1987 کوبریک گفت که از ساخت این پروژه ناامید نشده است و ذکر کرد که تقریباً 500 کتاب در مورد آن خوانده است. او عقیده داشت فیلمی که شایسته این موضوع باشد، هنوز ساخته نشده است.
   

شخصیت کوبریک
کوبریک زیاد مایل نبود مسائل شخصی خود را در جمع مطرح کند. در طول زندگی اش، رسانه ها در مورد شخصیت او نظرهای مختلفی دادند ، از قبیل اینکه او نخبه ای گوشه گیر بوده یا اینکه دیوانه ای خودخواه که جهان را طرد کرده است و .... بعد از مرگش ، خانواده و دوستانش این موضوع را رد کردند. کوبریک خانواده ای بسیار وفادار و دوستان بسیار نزدیکی داشت. بسیاری از کسانی که برای او کار کردند همیشه به خوبی از او یاد می کنند. شایعه گوشه گیری او زیاد درست نبود و آن هم از آنجا شروع شد که او پیشنهاد سفر به «سنت آلبانس» را رد کرد. کوبریک از پرواز می ترسید و از سفرهای هوایی دوری می کرد ، به همین خاطر در چهل سال آخر حیاتش به ندرت انگلستان را ترک کرد. او همچنین از هالیوود دوری می کرد ، به شهرت و فعالیت در آنجا اعتقاد نداشت و تلاش می کرد در دام کمپانی های فیلم سازی هالیوودی نیفتد . چهره ظاهری او در سالهای آخر زندگی شناخته شده نبود تا جایی که مردی بریتانیایی به نام «الن کانوی» بارها برای ملاقات با هنرپیشگان مشهور و ورود به مهمانی های تجملاتی خود را جای کوبریک جا می زد.
کوبریک برخلاف این گفته ها همیشه با دوستان و همکاران خود با تلفن در تماس بود. خیلی از نزدیکانش مانند «مایکل هر» و «استیون اسپیلبرگ» پس از مرگش بسیار دلتنگ او بودند. کوبریک همچنین عاشق حیوانات نیز بود. تا جایی که کریستیان ، همسر کوبریک ، در کتابی بیان کرده است : « او گربه خود را به اتاق ادیت می برد مبادا که گم شود و حتی جلسه ای را نیز به خاطر از دست دادن گربه اش لغو کرد ».
کوبریک به این مشهور بود که در برخورد با مردم بی ادب و بی ملاحظه بود. برخی از همکارانش از سردی و کمبود همدردی او نسبت به دیگران شکایت داشتند. به عنوان مثال با اینکه او و ستاره فیلم پرتقال کوکی ، مالکولم مک دوال ، بسیار دوستان نزدیکی بودند ، اما این دوستی به گفته خود او : « پس از اتمام فیلمم به پایان رسید و هرگز دوباره به حالت اولیه خود باز نگشت ». از طرفی دیگر، گفته شده که او مردی بسیار پول دوست بوده است و همیشه به این حسودی می کرده که چرا جک نیکلسون بیشتر از او در فیلم درخشش سود برده است.

عقاید سیاسی کوبریک
«مایکل هر»، دوست صمیمی کوبریک و نویسنده فیلم نامه غلاف تمام فلزی در خاطراتش می نویسد: « استنلی در مورد همه چیز نظر داشت اما همه آنها سیاسی نبودند. نظریات او در مورد دموکراسی همانهایی بود که بیشتر مردم می گفتند ، نه چپی بود و نه راستی. به نظر او بهترین نظام حکومتی نظامی پادشاهی با حاکمی مهربان بود. اگرچه می دانست که چنین شخصی پیدا نخواهد شد. او انسانی بدبین نبود اما استعداد آن را داشت. به حتم می توان گفت او خواهان نظام سرمایه داری بود و خود را رئالیست می دانست. »
در جای دیگری از این خاطرات ، «هر» نوشته است : « کوبریک اسلحه داشت و فکر نمی کرد جنگ پدیده بسیار بدی باشد». او همچنین در مستندی که درباره کوبریک و با نام زندگی در تصاویر "A Life in Pictures" ساخته شد ، گفت : « کوبریک قبول داشت جنگ و وقایعش بسیار زیبا نیز می توانند باشند».
به گفته «یان واتسون» ، کوبریک در سالهای پیش از 1997 در مورد حزب کارگر گفته بود که : ‌ «اگر حزب کارگر پیروز شود، من کشور را ترک خواهم کرد». واتسون همچنین گفته است که : «کوبریک با قوانین تحمیل مالیات بر ثروتمندان به شدت مخالفت می کرد».
مایکل هر ، در مورد واکنش های اولیه نسبت به فیلم غلاف تمام فلزی گفته است :« حزب چپ سیاسی کوبریک را فاشیست خواهد نامید». او درباره احساس کوبریک به کشور آمریکا نیز گفته : « با اینکه برخی می گویند کوبریک آمریکا را دوست نداشت ولی او از آمریکا زیاد صحبت می کرد و بسیار به بازگشت دوباره به آن کشور فکر می کرد. او همچنین به سیسکل نیز گفته است که او ضدآمریکایی نبوده است و آمریکا را دوست می داشته ، با اینکه زیاد از رئیس جمهور آن زمان آمریکا یعنی «رونالد ریگان» خوشش نمی آمده است».
کوبریک در جایی گفته است که : « مردم جهان تهدید اتمی را آن طور که باید جدی بگیرند، جدی نگرفته اند و بسیار به سیستم بانکداری خود تکیه کرده اند».
برخی با توجه به این نظر یات کوبریک را چپی و برخی راستی می خواندند اما با این حال هنوز مشخص نیست که کوبریک به کدام حزب سیاسی تعلق داشت. کارهای کوبریک نظریه شخصی او نسبت به طبیعت انسان را به تصویر می کشد و از وضعیت اخلاقی- سیاسی انسانها انتقاد می کند. کوبریک در مورد فیلم پرتقال کوکی در مصاحبه ای که با روزنامه نیویورک تایمز داشت ، گفته است : «انسان موجودی شرافتمند و بی تمدن نیست بلکه موجودی بدون شرافت و بی تمدن می باشد. او بی منطق، وحشی، ضعیف، احمق بوده و در مورد مسائلی که به آنها علاقه دارد، نمی تواند هدفمند باشد. من طبیعت وحشی و خشن انسان را دوست دارم زیرا تصویری واقعی از آدمی است. و هر تلاشی برای خلق نهادهای اجتماعی با نظری غلط در مورد طبیعت انسان ، محکوم به شکست است».
*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*