رها ماهرو

رها ماهرو

منتقد سینما و تلویزیون
رها ماهرو

رها ماهرو

منتقد سینما و تلویزیون

نقد فیلم همه خوب هستند با بازی رابرت دنیرو

رها ماهرو : دنبال کنندگان همیشگی وبلاگ سینمایی رها ماهرو، از شما دعوت می کنیم تا در صورت تمایل نظرتان را در مورد فیلم همه خوب هستند با بازی رابرت دنیرو برایمان بفرستید .

http://ecx.images-amazon.com/images/I/51Ewas14CUL.jpg

همه خوب هستند

2009 آمریکا
Everybody's Fine
کارگردان:Kirk Jones

________________


حال همه خوب است

نویسنده و کارگردان : کرک جونز
تهیه‌کننده : تد فیلد

ویتوریو سچی گوری
بازیگران : رابرت دنیرو
درو باریمور
کیت بکینسیل
سام راکول
کاترین منیگ
فیلم‌برداری : هنری براهام
توزیع‌کننده : میرامکس
تاریخ‌های انتشار : ۴ دسامبر ۲۰۰۹
مدت زمان : ۹۹ دقیقه
کشور : ایالات متحده آمریکا
زبان : انگلیسی

حال همه خوب است (به انگلیسی: Everybody's Fine) فیلمی در ژانر کمدی/درام به کارگردانی کرک جونز با بازی رابرت دنیرو، درو باریمور و کیت بکینسیل محصول سال ۲۰۰۹ است.
https://i.ytimg.com/vi/vKzVOIJ-Ll4/maxresdefault.jpg

نگاهی به فیلم همه حالشان خوب است Everybody’s Fine

    بازیگران: رابرت دنیرو ـ درو بریمور ـ کیت بکینسیل و …
    فیلم نامه: کرک جونز براساس فیلم نامه ی اولیه ی جوزپه تورناتوره ـ تونینو گوئرا ـ ماسیمو دِ ریتا
    کارگردان: کرک جونز
    ۹۹ دقیقه؛ محصول آمریکا، ایتالیا؛ سال ۲۰۰۹
    نمره: ۳ از ۵


سیم ها

خلاصه ی داستان: فرانک گودی، که به تازگی همسرش را از دست داده و تنها شده، دوران پیری را سپری می کند. او تصمیم می گیرد برای دیدن چهار بچه اش که در شهرهای دور زندگی می کنند، راهی سفر شود تا بتواند آنها را گرد هم دور یک میز جمع کند. سفر او به خانه ی یکایک فرزندانش، واقعیت های تلخ و شیرینی را همراه دارد …
یادداشت: فیلم آنقدر گرم و آرام و صمیمی ست که به هیچ عنوان مدت زمان یک ساعت و نیمه اش را حس نمی کنید. حکایت زندگی پیرمردی که دوست دارد بچه هایش، که حالا هر کدام برای خود زندگی تشکیل داده اند و از او دور هستند، شاد باشند، دور یک میز ببیندشان و حضورشان را حس کند. در طول این سفر ادیسه وار است که او با حقایق گاهاً تلخی مواجه می شود که زندگی گذشته اش را به چالش می کشد؛ متوجه می شود اشتباهات جبران ناپذیری انجام داده که زندگی کنونی بچه هایش را تحت تأثیر قرار داده است، انتظاراتی از آنها داشته که در حد توانشان نبوده و حتی در مورد یک دو نفزشان، هیچ چیز آنطور که او فکر می کرده، پیش نرفته است. در سکانس فوق العاده ای، فرانک که دچار سکته ی قلبی شده، در رویایش، بچه های خود را در سنین کودکی می بیند که دور میز نشسته اند و دارند به خاطر انتظارات بی جایی که از آنها داشته، از او ایراد می گیرند. ایده ی سیم های تلفن که روی تصاویرشان، صدای بچه های فرانک را می شنویم که با هم ارتباط برقرار می کنند، بسیار عالی ست و نکته ی جالب اینجاست که کار فرانک ساختن همین سیم هاست! سیم هایی که باعث ارتباط میلیون ها نفر با هم می شود، اما از آنجایی که همیشه: (( کوزه گر از کوزه ی شکسته آب می خورد ))، خودش هیچ وقت نتوانسته از طریق این سیم ها ارتباطی عاطفی با کسی برقرار کند. البته فیلم یک دنیروی مانند همیشه شگفت انگیز دارد که نقش این پیرمرد فرتوت و تنها را عالی و آنقدر ملموس بازی می کند که گاهی اشک در چشمانمان جمع می شود. وقتی یاد  “تسخیرناپذیران” و بازی هولناکش در نقش آل کاپون می افتیم که با قساوت و بی رحمی تمام، کله ی یکی از افراد گروهش را با چوب بیس بال، روی میز شام پخش کرد، باورمان نمی شود که فرانک گودی و آل کاپون را یک نفر بازی کرده باشد.
http://denirofan.net/wp-content/uploads/Everybodys-Fine-01.jpg
نگاهی به فیلم «همه خوب هستند» به بهانه پخش از شبکه نمایش
توفان رویاها در زندگی واقعی
فیلم «همه خوب هستند» (Everybody’s Fine)  فیلمی ملودرام، محصول سال 2009 کشورهای آمریکا و ایتالیا و ساخته کرک جونز است.
هنگام عنوان‌بندی، پیرمردی را می‌بینیم که در حال تمیز کردن خانه‌اش است تا فرزندانش در خانه او دور هم جمع شوند. این سنتی است که هر ساله، وقتی همسر فرانک زنده بوده، اجرا می‌شد، اما هر یک از بچه‌ها به پدرشان خبر می‌دهند که خیلی گرفتارند و نمی‌توانند سنت هرساله را اجرا کنند. فرانک با وجود مشکلات جسمی‌اش تصمیم می‌گیرد خود عازم سفر شود و به دیدن فرزندانش برود. در مسیر سفر، یکی از همسفرهایش توجه او را به سیم‌های خطوط تلفن بین شهری جلب می‌کند؛ شغل فرانک در گذشته ساخت روکش سیم‌های تلفن بوده است. فرانک هر روز مقادیر زیادی روکش سیم تولید می‌کرده تا سیم‌ها از باران و رطوبت و گرما در امان باشند. اما او در واقع از سیم‌ها و روکش‌هایشان حرف نمی‌زند، او دارد از تلاش طاقت‌فرسایش در طول سالیان دراز خبر می‌دهد؛ تلاشی که هدفی والا برای آن متصور بوده است. او برای خانواده‌اش کار می‌کرده، برای آینده فرزندانی که دوست داشته هریک به بهترین موقعیت‌های شغلی و اجتماعی دست یابند. در واقع او نگران سیم‌ها نبوده‌ بلکه نگران فرزندانش بوده و قصد داشته تمام کوشش خود را برای محافظت از آنها به کارگیرد. اما وقتی فرانک به یک یک فرزندانش سر می‌زند، بتدریج متوجه می‌شود اوضاع آنچنان که فکر می‌کرده، خوب نیست. بیرون از دنیای کوچک خانوادگی فرانک، توفانی به نام «آلیس» تبدیل به خطری تهدیدکننده شده است، زنی به او می‌گوید که کلمه «آلیس» یعنی حقیقت. اما این توفان جهان بزرگ بیرونی، به نظر می‌رسد که جهان کوچک خانوادگی فرانک را نیز در برگرفته است.

حقایق زندگی خانوادگی فرانک بتدریج همچون توفانی بر وی هجوم می‌آورند. حقایقی که فرانک تا به حال نتوانسته یا نخواسته به آنها توجه کند. حقیقت این است که فرزندان فرانک آنچنان که می‌خواسته در زندگی‌شان پیشرفت نکرده‌اند و به آن آینده روشنی که فرانک انتظار داشته، نرسیده‌اند. فرانک همیشه حقیقت را از چشم خویش مخفی کرده، حتی این حقیقت را که همین روکش‌هایی که سال‌ها همدم لحظه لحظه‌های او بوده‌اند، اکنون باعث نگرانی‌اش شده‌اند! همچنان که فرزندان عزیزتر از جانش هم با عدم کسب مدارج بالای موفقیت، او را به سوی بدتر شدن بیماری و نزدیک شدنش به مرگ سوق داده‌اند.

فرانک در رویا تمام حقایق زندگی فرزندانش را به طور کامل درک می‌کند؛ رویایی که پس از سکته ناقصش دیده است. تمام این مراحل سفر و سکته و سپس رویا لازم هستند تا فرانک به این نتیجه برسد که شاید در مواجهه با فرزندان خود، راه نادرستی پیموده است. رویای او پس از سکته، فرزندانش را در سنین کودکی دور یک میز نشان می‌دهد که هر یک به اشتباهات زندگی امروزشان اعتراف می‌کنند. ابری تیره بر میز غذا سایه می‌افکند. رگبار باران آغاز می‌شود و فرزندان فرانک از دور میز متفرق می‌شوند. در آخرین لحظه رزی از پدر می‌خواهد که وقتی فرانک با مادرشان صحبت می‌کند فقط به او بگوید همه خوب هستند. فرانک، بعدها که برسر مزار همسرش می‌رود، این خواسته رزی را برآورده می‌کند. اما اکنون فرانک واقعاً به این نتیجه رسیده که همه خوب هستند. شاید هیچ یک از فرزندان او نتوانسته‌اند مجموعه «رویاهای آمریکایی» وی را برآورده سازند اما همین که اکنون به اشتباهات خود پی برده‌اند و سعی در جبران آنها دارند و مهم‌تر از این، همین که دوباره دور فرانک جمع شده‌اند، خود غنیمتی است. فرانک یک رویای حقیقی دیده که با تمام رویاهای کاذب تمام عمرش متفاوت بوده است و اکنون به این درک رسیده تا همه چیز را در قد و قواره حقیقی‌اش بپذیرد و تحمل کند. این آگاهی درونی باعث می‌شود وقتی فرانک بر مزار همسرش می‌گوید همه خوب هستند، احساس کنیم از صمیم قلب به همسرش راست می‌گوید.
https://images-na.ssl-images-amazon.com/images/G/01/dvd/disney/images/EF_1_L.gif
 همه خوب اند (EVERYBODY'S FINE)
(تولید 2009)

درام/ماجرایی
[بابت تقصیر پدران اغلب فرزندان جایزه می گیرند.]
کارگردان: کرک جونز. بازیگران: رابرت دونیرو (فرانک گود)، کیت بیکینسل(ایمی گود)، سام راکول(رابرت گود)، دروباریمور(رزی گود). 95دقیقه. درجه ی نمایشی:PG-13.
رابرت دونیرو در فیلم همه خوب اند در قالب مرد حدودا شصت ساله ای به اسم فرانک گود ظاهر می شود. فرانک، که کارگر بازنشسته ی کارخانه ی کابل سازی است، در شمال نیویورک زندگی می کند. فرانک مدتی است که همسر خود را از دست داده است و حالا تک و تنها در خانه ی خود زندگی می کند. او چهار فرزند دارد که هرکدام درگوشه ای از کشور پهناور آمریکا زندگی می کنند. فرانک از چهار فرزند خود دعوت کرده که تعطیلات آتی را نزد وی بیایند.او در خانه ی خود همه چیز را مرتب و آماده کرده. باغچه ای که مایه ی لذت و غرور فرانک است، بس زیباست و داخل خانه از همه ی اشیاء گردگیری شده و کف اتاق از تمیزی برق می زند. فرانک مقداری استیک و یک کباب پز برقی خریده. او منتظر آمدن بچه هایش است اما آنها در آخرین لحظه از طریق تلفن به اطلاع فرانک می رسانند که نمی توانند پیش او بیایند. حتی یکی از بچه ها به خودش زحمت نمی دهد که به فرانک تلفن کند و بهانه ای برای نیامدن اش بیاورد. فرانک آدم بدی نیست. او گرچه از تیپ آدم های پدرسالار است اما پدر چندان بدی برای بچه هایش نبوده. بچه ها از او نفرت ندارند بلکه خیلی ساده هر کدام گرفتاری های زندگی خود را دارند. در ادامه ی داستان، فرانک تصمیم می گیرد به دیدن بچه هایش برود. پزشک فرانک به وی می گوید که چنین سفری برای او خوب نیست اما فرانک تأکید می کند که قصد دارد با اتوبوس و قطار سفر کند و نه اتومبیل شخصی. به این ترتیب فرانک راهی سفر می شود.
او ابتدا در شهر نیویورک به دیدن پسرش دیوید می رود که از قرار معلوم به کار نقاشی مشغول است. فرانک سپس عازم شیکاگو می شود تا به دیدن دخترش ایمی (کیت بیکینسل) برود. کیت در کار تبلیغات است و در خانه ای شیک اما بی روح زندگی می کند. فرانک سپس به دنور می رود تا پسر دیگر خود، رابرت (سامراکول)، را که ظاهرا رهبر ارکستر است، ببنید. آخرین مقصد فرانک شهر لس آنجلس است که دخترش رزی (درو باریمور) به عنوان یک رقصنده ی حرفه ای در آنجا کار و زندگی می کند. فرانک در این سفر طولانی به واقعیت های بسیاری درباره ی بچه هایش و همین طور شخص خودش پی می برد. این مسافرت باعث می شود تا فرانک ارزیابی مجددی از خودش داشته باشد.
همه خوب اند از روی یک فیلم ایتالیایی، تحت عنوان stanno Tutti Bene(محصول 1990)، ساخته ی جوزپه تورناتوره، ساخته شده است. در واقع این فیلم ایتالیایی منحصرا برای بازی مارچلو ماسترویانی در نقش پدری که برای دیدن بچه های بزرگسال اش عازم سفر می شود، ساخته شده بود. و باید گفت که رابرت دونیرو به خوبی توانسته پای خود را در جای پای ماسترویانی بگذارد. دونیرو پس از بازی در دو فیلم ملاقات با والدین (فیلم سوم هم در راه است) و به نمایش درآوردن قابلیتهای کمیک خود، حالا با بازی در همه خوب اند ثابت کرده است که همان بازیگر توانای سال های دور است. علاوه بر دونیرو باید به بازی های خوب کیت بیکینسل، درو باریمور و سام راکول نیز اشاره کرد. در واقع این مجموعه ای از بازی های درجه اول است که فیلم را از افتادن به ورطه ی کسالت و سقوط نجات داده است.
فیلم همه خوب اند توسط کرک جونز کارگرانی شده است؛ کارگردانی که در پیشینه اش فیلم Waking Ned Devine به چشم می خورد. تماشای این فیلم به ویژه برای دوستداران رابرت دونیرو یک امر واجب و ضروری است.
http://static.tvtropes.org/pmwiki/pub/images/everybodysfine_6629.jpg
بررسی فیلمنامه " حال همه خوب است"
چراغ های رابطه خاموشند
مازیار فکری ارشاد
مردی شصت و چند ساله که به تازگی همسر خود را از دست داده ، می کوشد چهار فرزندش را که هر یک در گوشه ای از خاک پهناور آمریکا به زندگی خود مشغولند گرد هم آورد.تا مفهوم کلاسیک خانواده را بار دیگر معنا بخشد ، اما در این کار به ظاهر ساده ناموفق است.تا کنون چند فیلم سینمایی از سراسر جهان با این بن مایه داستانی دیده ایم؟این پیرنگ داستانی یکی از امتحان شده ترین دستمایه های روایتی در سینماست.
اما " حال همه خوب است" به کارگردانی کرک جونز این قصه تکراری و بار ها شنیده شده را با حال و هوایی یکسره متفاوت و رویکردی نو پیش چشم تماشاگر می گشاید.می دانیم که " حال همه خوب است" در واقع بازسازی فیلمی ایتالیایی به همین نام ساخته جوزپه تورناتوره در سال 1990 است. همین ایتالیایی بودن قصه و حال و هوایی که تورناتوره در فیلم هایش می دمد ، نشانگر بسیاری از ویژگی های فرهنگی ، اجتماعی ، زیبایی شناسی و مردم شناسانه است که به این قصه کهنه و تکرار شده رنگی از تازگی و احساس گرایی خاص ویژه اروپای لاتین و کاتولیک می بخشد.اکنون کرک جونز این داستان را در قالبی آمریکایی ریخته و با توجه به جزئیات فرهنگ و آداب زندگی در چنین کشوری بار دیگر موفق به جلب و جذب احساس مخاطب جهانی خود می شود.
حرفه شخصیت اصلی داستان نسخه آمریکایی ( با بازی رابرت دنیرو) نقشی محوری در پیشبرد داستان و حتی جلوه های بصری و گرافیکی فیلم دارد.فرانک کارگر بازنشسته یک کارخانه ساخت روکش پی وی سی سیم های تلفن است.در نسخه اصلی ساخته تورناتوره ، شخصیت اصلی داستان ( با نقش آفرینی مارچلو ماسترویانی) کارمند ثبت احوال بود و وظیفه سازمانی اش صدور شناسنامه و گواهی ولادت .از این منظر شاید حرفه شخصیت پدر در فیلم تورناتوره ارتباط بیشتری با موضوع رابطه از هم گسیخته او و فرزندانش داشته باشد.اما کارگری که به گفته خود هر هفته 1600 متر سیم تلفن را با روکش پی وی سی تقویت و آماده می کرده ، چه ارتباطی با قصه از هم پاشیدگی یک خانواده پس از درگذشت ستون نگهدارنده این کانون ( یعنی مادر) می تواند داشته باشد؟این نکته ای است که کرک جونز با هوشمندی و ظرافت در متن فیلم خود تنیده و نسخه آمریکایی را از خطر تقلید صرف از نسخه اولیه ، با هنرمندی رهانده است.در فیلم فرانک سالیان طولانی را به حرفه ساخت روکش های پی وی سی سیم های تلفن گذرانده و همین شغل ریه هایش را بیمار کرده ، تا جایی که حتی 24 ساعت بدون دارو هایش نمی تواند زنده بماند و حتی مسافرت نیز برایش مضر است.از طرفی فرانک برای شغل سابقش ، احترام و اعتباری افزون تر از حد لزوم قائل است.او مدعی است که کارش برقراری ارتباط میان آدم ها از طریق تلفن بوده است.در حالی که نه تنها رشته های ارتباطش با فرزندان خودش قطع شده ، بلکه از برقراری ارتباط با دیگران هم عاجز است.فرانک هر جا می رسد سفره دلش را نزد غریبه ها می گشاید و عکس های فرزندانش را نشان می دهد.دیگران هم که هریک سر در کار خود دارند ، درد دل های فرانک را می شنوند و بی تفاوت راه خود را گرفته و از او جدا می شوند.فرانک نه تنها از فرزندانش دور افتاده ، که حتی یک دوست واقعی هم ندارد و پس از مرگ همسرش به کلی تنهاست.
 
https://i.ytimg.com/vi/kh7H92iE2V0/maxresdefault.jpg
با این پیش زمینه ، بیشترین بار روایت در فیلم " حال همه خوب است" روی دوش مکالمات تلفنی و حتی پیام های ضبط شده روی پیامگیر های تلفن سوار می شود.در طول فیلم با تمهیدی ظریف ، بسیاری از مکالمات فرزندان فرانک با یکدیگر روی تصاویری از کابل های تلفن که فرانک در طول سفر دور و دراز و تطهیر کننده اش در جاده ها و خطوط آهن به آنها زل می زند، شنیده می شود.به این ترتیب هم نقش سیم های تلفن ساخته شده به دست فرانک – که بسیار هم به آنها افتخار می کند- در چارچوب روایت پر رنگ می شود و هم ریتم فیلم که به واسطه پیرنگ داستانی خاصش همواره در خطر کندی و ملال آوری در ذهن مخاطب است ، تنظیم شده و از یکنواختی روند گسترش قصه در طول زمان 100 دقیقه ای فیلم می کاهد.طرفه آنکه برخی فراز های اصلی داستان با این مک گافین ساده در فیلمنامه پیوند می خورند.در جایی از فیلم فرانک از این که همیشه فرزندانش هنگام تماس تلفنی با خانه ، سراغ مادر را می گرفتند و کمتر حرف و سخنی با او مطرح می کردند گلایه می کند.اما پاسخ بچه ها او را در هم می شکند.بچه ها مدعی اند که مادر شنونده و راز دار خوبی بوده اما پدر همواره گوینده و سخنران قهاری بوده که به حرف ها و نگرانی های بچه هایش پاسخ مناسبی نمی داده و تنها به صدور حکم های کلی و بی احساس پرداخته است.
http://cdn3-www.comingsoon.net/assets/uploads/1970/01/file_538028_everybodysfinepic.jpg
در جایی اواخر فیلم وقتی مشخص می شود دیوید فرزند هنرمند فرانک مرده ، فرانک یکی از تابلو های پسرش را در انبار یک گالری هنری می یابد و آن را می خرد. این تابلوی به ظاهر ساده چیزی نیست جز تصویر چند تیرک و سیم های تلفن که این تیرک ها را به یکدیگر متصل می سازند.جالب آنکه در طول فیلم همه فرزندان فرانک برای برقراری تماس های خود از تلفن همراه استفاده می کنند ، اما فرانک تلفن همراه ندارد و به شیوه ای سنتی تنها از طریق تلفن های ثابت به دنبال برقراری ارتباط با دیگران است.
" حال همه خوب است" ملودرامی خانوادگی است که گه گاه به حال و هوای فیلم های جاده ای نزدیک می شود.اما کانون خانواده و خطر فروپاشی و قطع ارتباط میان اعضای این واحد بدوی اجتماعی را می توان به عنوان یکی از مایه های محوری فیلم باز شناخت.کاراکتر فرانک بی آنکه خود بخواهد یا بداند ، منادی فصل و جدایی است و این درست در نقطه مقابل همسر درگذشته اش قرار می گیرد که همیشه عامل جمع آمدن و وصل اعضای خانواده به شمار می رفت.این نکته در سکانس بی نظیر و سور رئالیستی هم نشینی چهار فرزند فرانک در شمایل دوران کودکی با او در سالخوردگی القا می شود.هر چهار نفر در شرایطی که کودکی آنها جای بزرگسالی شان را گرفته ، گلایه ها و کاستی های دوران خرد سالی در رابطه با پدر و مشکلات دوران بزرگسالی  شان رابه صراحت مطرح می سازند.فرانک که در وضعیتی ناگوار گرفتار آمده می کوشد از خود دفاع کند ، اما خود نیز می داند که در این محکمه خیالی و رویا پردازانه محکوم است و عاقبت ریال عقب نشینی می کند و تسلیم می شود.فرانک خیال می کند هر چهار فرزندش در زندگی انسان هایی موفق و برنده اند.اما در  سفر دور ودراز به دنبال آنها در شهر های مختلف و با کنار هم قرار دادن شواهد و قرائن ، تازه در می یابد هر یک از این چهار نفر در زندگی بازنده ای بیش نبوده و هیچ کدام آن چیزی نیستند که همواره ادعا می کردند.هر چهار نفر پنهان سازی و تحریف واقعیت را از مادرشان به ارث برده اند ، که همیشه خبر های بد وناگوار را از فرانک مخفی می ساخت و تنها خبر های خوب را به او انتقال می داد.همان گونه که خود فرانک در طول فیلم چندین بار اشاره می کند که سیم های تلفن ، مرکب خبر های خوب و خبر های بدند.او در نهایت از فرزندانش گله می کند که چرا حقیقت را از او پنهان می کنند .اما بعد وقتی حاضر به پذیرش واقعیت نمی شود ، در می یابیم که ایده بچه ها در پنهان سازی واقعیت های ناگوار ، پر بیراه هم نبوده است.
فیلم به شخصیت چهار فرزند فرانک نزدیک می شود تا شمه ای از شخصیت پردازی آنان را به تصویر کشد.اما همواره فاصله خود را با آنها حفظ می کند و زیاده از حد نزدیک نمی شود تا هم خود به قضاوت آنها ننشیند و هم فرصت قضاوت را از تماشاگر سلب کند. همان گونه که خود آنها نیز تمایلی به نزدیکی بیش از حد به پدرشان ندارند.چرا که نمی خواهند واقعیت های تلخ و ناگوار زندگی شان نزد پدر کمال گرا و خیال بافشان بر ملا شود.
فیلم " حال همه خوب است" به پدیده تنهایی آدم ها به ویژه سالخوردگان در هیاهوی دنیای مدرن و در حرکت نیز اشاره می کند، بی آنکه به دام اغراق ها و یا رویکرد های مصلحانه سینمای کهنه کلاسیک بیفتد. به عنوان نمونه فیلم " داستان توکیو" ساخته یاسوجیرو اوزو را به یاد میآورم.نکته محوری که در آن فیلم مورد اشاره و تحلیل قرار می گرفت ، هرگز کهنه نمی شود و تا ابد می تواند دستمایه فیلم هایی برجسته قرار گیرد.اما آنچه مهم است اینکه ظرف و قالب مورد نیاز برای ارائه چنین مفهومی  ازلی با گذشت زمان و تحول مناسبات زندگی امروز قطعا تغییر کرده و به تعریفی جدید نیازمند است.نکته ای که از نظر نویسندگان و بازنویسان فیلمنامه ( که یکی از انها کارگردان فیلم است) پنهان نمانده و به همین دلیل است که قصه کهنه و نخ نما شده اضمحلال کانون خانواده به عنوان نخستین واحد اجتماعی و تنهای آدم ها به ویژه سالمندان در فیلمی چون " حال همه خوب است" همچنان تازه و با طراوت می نماید.فرانک آدمی به شدت تنهاست و همین تنهایی او را بر آن می دارد تا دائم بکوشد با دیگران ارتباط برقرار کند.او در طول سفر های جاده ای طولانی اش نیمه شب به کافه ای خلوت می رسد که تنها مشتریان آن ، چند پیرمرد تنها هستند که سر در کار خود دارند و مطابق معمول ، گلایه ها از روزگار نامراد و فرزندان ناخلف.این قصه یک قصه جهان شمول است که در هر جای عالم می تواند رخ دهد. ایتالیا ، آمریکا ، ایران یا هر جای دیگر.این قصه فارغ از قید مکان و حتی زمان است.مهم آن است که با چه رویکردی به آن نزدیک شویم تا در ذهن مخاطب – که از داستان های سانتی مانتال این گونه آکنده است- دافعه ایجاد نکند.فرانک هزاران کیلومتر راه را می پیماید تا از فرزندانش بپرسد آیا خوشبختند؟ و پاسخ فرزندان او را به یاد این نکته می اندازد که خود نیز گوهر خوشبختی را از کف داده و معنای آن را به دست فراموشی سپرده است.پرسش خوبی است.آیا ما خوشبختیم ؟ تعریف ما از خوشبختی چیست؟این فیلم قرار است این پرسش های ساده را در ذهنمان ایجاد کند.
نکته آخر درباره انتخاب بازیگری است که باید به شخصیت فرانک جان ببخشد.رابرت دنیرو بی شک یکی از بزرگ ترین نقش آفرینان تاریخ سینماست.کارنامه بلند بالای او ( که البته در میانش فیلم های ضعیف هم کم به چشم نمی خورد) گواهی صادق بر این مدعاست.اما به نظرم دنیرو برای بازی در نقش فرانک " حال همه خوب است" گزینه مناسبی نیست.زیرا اساسا کاراکتر و منش این بازیگر بزرگ به این گونه نقش ها راه نمی دهد.در این فیلم پرسونای رفتاری و شخصیتی جا افتاده رابرت دنیروی آشنا را می بینیم و نه فرانک را.این موضوع از بازیگری با توان و انعطاف پذیری بالای دنیرو بعید است.اما شاید او به نقش این گونه نگاه کرده و با این ذهنیت که در فیلم شاهد آنیم به شخصیت فرانک نزدیک شده است.کاراکتر فرانک در فیلم همیشه سعی دارد آنچه به نظرش درست می رسد را انجام دهد ولی همیشه نادرست ترین راه را برای نیل به آرمان های به ظاهر درستش بر می گزیند.این شیوه ای نیست که در رفتار، نگاه و کردار رابرت دنیرو از نگاه تماشاگر جا افتاده باشد.
http://rummuser.com/wp-content/uploads/everybodys-fine-poster.jpg
درباره " همه خوب هستند "

فرانک مرد میانسالی است که بعد ازمرگ همسرش با چهار فرزندش که هر کدام در شهر دیگری هستند، تنها از طریق تلفن یا نامه در ارتباط است. او تصمیم می‌گیرد تا یک مهمانی ترتیب داده و آنها را دور هم جمع کند، ولی هر کدام بهانه‌ای می‌آورند تا به آن مهمانی نیایند...

________________________

«همه چیز خوب است» بهترین فیلم جشنواره لس‌آنجلس شد
جشنواره لس آنجلس سینما پرس-گروه سینما/ فیلم سینمایی «همه چیز خوب است» به کارگردانی پوکاس پاسکال از پرتغال جایزه بهترین فیلم هجدهمین دوره جشنواره فیلم لس‌آنجلس را به خود اختصاص داد.
 مراسم اختتامیه هجدهمین دوره جشنواره فیلم لس‌آنجلس شب گذشته در حالی برگزار شد که فیلم سینمایی «همه چیز خوب است» (All is Well) به کارگردانی پوکاس پاسکال از پرتغال توانست جایزه بهترین فیلم این جشنواره آمریکایی را به خود اختصاص دهد.
فیلم سینمایی «همه چیز خوب است» داستان 2 خواهر را به تصویر می کشد که پس از جنگ های داخلی آنگولا، برای درست کردن یک زندگی جدید به شهر لیسبون پرتغال سفر می کنند.
بنابر گزارش پایگاه اطلاع رسانی هالیوود ریپورتر، فیلم سینمایی «خشکسالی» (Drought) به کارگردانی اوراردو گونزالز از مکزیک نیز جایزه بهترین مستند هجدهمین دوره جشنواره فیلم لس‌آنجلس را دریافت کرد. «خشکسالی» ماجرای به خطر افتادن زندگی دامداران در شمال مکزیک را به تصویر می کشد.
فیلم سینمایی «جانوران وحشی جنوبی» (Beasts of the Southern Wild) به کارگردانی بن زیتلین نیز جایزه بهترین فیلم از نگاه تماشاگران این دوره از جشنواره فیلم لس‌آنجلس را دریافت کرد.
بن زیتلین پیش از این در اردیبهشت ماه سال جاری برای ساخت فیلم سینمایی «جانوران وحشی جنوبی» موفق شده بود جوایز «فیپرشی» و «دوربین طلایی» شصت و پنجمین دوره جشنواره فیلم کن را نیز از آن کند.
«داستان تولد؛ اینا می گسکین و قابله های مزرعه» (Birth Story: Ina May Gaskin and The Farm Midwives) به کارگردانی سارا لام و مری ویگمور نیز توانست جایزه بهترین مستند از نگاه تماشاگران این دوره از جشنواره فیلم لس‌آنجلس را به خود اختصاص دهد.
وندل پیرس، اموری کوهن، ای جی بونیلا و آجا نائومی کینگ نیز برای ایفای نقش در فیلم سینمایی «چهار» (Four) به کارگردانی جوشوا سانچز به طور مشترک موفق به دریافت جایزه بهترین بازیگر هجدهمین دوره جشنواره فیلم لس‌آنجلس شدند.
همچنین فهرست اسامی برگزیدگان دیگر بخش های هجدهمین دوره جشنواره فیلم لس‌آنجلس نیز به شرح زیر است:
بهترین فیلم بین‌المللی از نگاه تماشاگران: «در جستجوی شوگر من» (Searching for Sugar Man) به کارگردانی مالیک بنجلول.
جایزه ویژه هیات داوران برای بهترین فیلم داستانی: «پنج‌شنبه تا یکشنبه» (Thursday till Sunday) به کارگردانی دومینگا سوتومایر.
بهترین فیلم کوتاه: «صندلی» (The Chair) به کارگردانی گرینگر دیوید.
بهترین مستند کوتاه: «کودزو واین» (Kudzu Vine) به کارگردانی جاش گیبسن.
بهترین انیمیشن کوتاه: «خمار» (The Pub) به کارگردانی جوزف پیرس.
بهترین فیلم کوتاه از نگاه تماشاگران: «اسد» (Asad) به کارگردانی برایان باکلی.
این دوره از جشنواره فیلم لس‌آنجلس که از تاریخ 14 ژوئن (25 خرداد) بهار سال جاری با نمایش فیلم سینمایی «تقدیم به رم با عشق» (To Rome With Love) به نویسندگی و کارگردانی وودی آلن آغاز شده است با اکران فیلم سینمایی «مایک جادویی» (Magic Mike) به کارگردانی استیون سودربرگ به پایان رسید.
________________________
آلبوم موسیقی فیلم حال همه خوب است (Everybody's Fine)، ساخته‌ی داریو ماریانِلّی (Dario Marianelli)

Album: Everybody's Fine Soundtrack
Composer: Dario Marianelli
Director: Kirk Jones
Style: Soundtrack, Score
Released: 2009
Total Duration: 34:15
Label: Varese Sarabande
Country: USA

Track List:
01. Frank's Journey Begins (01:51)
02. Trains (01:05)
03. You Will Become an Artist (02:07)
04. Leaving New York (01:50)
05. Hole in One (00:52)
06. Telephone Poles (03:08)
07. Robert's Rehearsal (03:33)
08. Some Nightmares (03:29)
09. Why Did You All Lie to Me? (04:22)
10. A Hospital Visit (03:48)
11. David's Painting (05:54)
12. Christmas Together (02:08
http://static.tvgcdn.net/mediabin/galleries/movies/a_f/eq_ez/everybodys_fine/1/everybodys-fine4.jpg
رابرت دنیرو با همه خوب است

بازیگر سرشناس آمریکایی در فیلم "همه خوبند" به کارگردانی کرک جونز با درو باریمور، کیت بکینسل و سام راک‌ول همبازی می‌شود.
ورایتی اعلام کرد "همه خوبند" با بازی رابرت دنیرو در نقش اصلی بازسازی فیلمی به همین نام ساخته جوزپه تورناتوره با بازی مارچلو ماسترویانی و میشل مورگان است که سال 1990 ساخته شد.
فیلمنامه را جونز نوشته و فیلمبرداری پروژه اواخر این ماه در ایالت کانکتیکات آغاز می‌شود. دنیرو در این فیلم نقش مردی بیوه را بازی می‌کند که تنها راه ارتباط او با فرزندانش همسر درگذشته‌اش بود. او ناگهان تصمیم می‌گیرد سراغ فرزندان خود برود، اما خیلی زود پی می‌برد آنها با زندگی ایده‌آل فاصله بسیار دارند. نقش دنیرو را در فیلم اصلی ماسترویانی به عهده داشت.
دنیرو 65 ساله فیلم "قتل موجه" ساخته جان ایونت را آماده نمایش دارد که در آن 12 سال پس از فیلم "مخمصه" بار دیگر با ال پاچینو همبازی شده است. این دو بازیگر بزرگ و افسانه‌ای در این فیلم نقش دو کارآگاه را بازی می‌کنند که در تعقیب یک قاتل زنجیره‌ای هستند.
دنیرو به زودی در فیلم "فرانکی ماشین" به کارگردانی مایکل مان به نقش یک آدمکش حرفه‌ای ظاهر می‌شود. او شش بار نامزد اسکار بوده و دو بار برای فیلم‌های "پدرخوانده 2" (1974) و  "گاو خشمگین" (1980) برنده شده است.
________________________
حال همه خوب است
فیلم محصول سال 2009

حال همه خوب است فیلمی در ژانر کمدی/درام به کارگردانی کرک جونز با بازی رابرت دنیرو، درو باریمور و کیت بکینسیل محصول سال ۲۰۰۹ است. ویکی‌پدیا
تاریخ اکران: ۴ دسامبر ۲۰۰۹ م. (آمریکا)
کارگردان: کرک جونز
آهنگ‌ساز: داریو ماریانلی
بودجه: ۲۱ میلیون دلار آمریکا
فیلم‌نامه: کرک جونز، جوزپه تورناتوره، تونینو گوئرا، ماسیمو دو ریتا
________________________
دیالوگ ماندگار فیلم همه خوب هستند با بازی رابرت دنیرو

https://encrypted-tbn0.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcRuqjTSxnzIXcFA5f6mIZfvMBTmrbvHwfXteYIf5C9dSPHq2l4K5A

رابرت دنیرو : اینجا جائی هست که توش زندگی می کنی؟

درو باریمور : نه اینجا آسانسوره.

_______________________

درباره ی کارگردان فیلم همه خوب هستند : کرک جونز

http://pad.mymovies.it//filmclub/registi/7435.jpg

کرک جونز
کرک جونز فیلم‌نامه‌نویس، و کارگردان اهل بریتانیا است. از فیلم‌های او می‌توان به وقتی حامله هستی باید منتظر چه چیزی باشی اشاره کرد.
تولد: ۳۱ اکتبر ۱۹۶۴ م. (سن ۵۱)، بریستول، بریتانیا
فیلم‌ها: وقتی حامله هستی باید منتظر چه چیزی باشی، حال همه خوب است
نامزد جایزه: جایزهٔ بفتای بهترین فیلم اول یک نویسنده، کارگردان یا تهیه‌کنندهٔ بریتانیایی

_________________

---------------------

داستان : سیندرلا به ایران آمد

داستان : پاندا کونگ فو کار به ایران آمد



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد