رها ماهرو

رها ماهرو

منتقد سینما و تلویزیون
رها ماهرو

رها ماهرو

منتقد سینما و تلویزیون

مزد ترس ساخته هنری ژرژ کلوزو

مزد ترس
فرانسه 1953
The Wages of Fear

Dir: Henri-Georges Clouzot

مزد ترس
فیلم محصول سال 1953
مزد ترس فیلمی فرانسوی-ایتالیایی در ژانر مهیج به کارگردانی آنری-ژرژ کلوزو با بازی ایو مونتان محصول سال ۱۹۵۳ است. این فیلم بر اساس کتابی به همین نام نوشتهٔ ژرژ آرنو نویسندهٔ فرانسوی ساخته شده است.
تاریخ اکران: ۲۲ آوریل ۱۹۵۳ م. (فرانسه)
کارگردان: آنری-ژرژ کلوزو
مدت زمان فیلم: ۲ ساعت ۳۶ دقیقه
داستان: ژرژ آرنو
آهنگ‌ساز: ژرژ اوریک، یوهان اشتراوس
بازیگران
ایو مونتان
چارلز وانل
پیتر فن ایک


نگاهی به فیلم « مزد ترس» شاهکار «هانری ژرژ کلوزو»

 

 پیشگفتار: نوشته زیر نخستین کوشش از دنباله ایست برای نمایاندن برخی شاهکارهای سینمای جهان و گفتارهایی پیرامون هر یک، که شوربختانه نادیده گرفتن آن ها به بیماری که امروزه سینمای ایران و بینندگان ایرانی را فرا گرفته، انجامیده است و چه بسا در گزینش از میان فیلم های سینمای جهان هم شاهکارها جایی ندارند. و از این روست که من گزینش یک شاهکار برای دیدن را پلی برای ساخت شاهکاری دیگر می دانم. ( که نمونه های آن هم کم نیست، و در کشور ما شاید «محسن مخملباف» درخشان ترین آنهاست.)

( راستی، داشت یادم می رفت. برای دوستانی که تنها شاهکاری که می شناسند «پدرخوانده» ست، مژده ی خوبی نیست که نوشته ها با یه فیلم برای ما ناشناخته ی فرانسوی آغاز میشه، ولی خب دیگه، اینم بیماری منه!)

***

« مزد ترس» «هانری ژرژ کلوزو»

(The wages of fear, Le salaire de la pour)

پوستر نخست فیلم مزد ترس

برنده:

- نخل زرین و بهترین بازیگر (شارل وانل) جشنواره کن 1953

- جایزه آکادمی بریتانیا

- خرس زرین بهترین کارگردانی جشنواره برلین 1953

 

«تریلری» (Thriller) سیاه [Noir] با آونگ های [تعلیق] پیاپی که از داستانی ساده، چنان کشش افسونگرانه ای می آفریند که گاه بیننده را بر جای میخکوب می نماید. فیلم با نمایی از سوسک های گرفتار در بند یک کودک آغاز می شود: نمایی که پس از سال ها الگوی «سام پکین پا» در نمای آغازین «این گروه خشن» (The wild bunch,1969) شد.۱ (هر چند دیدگاه او، کمی « بدبینانه تر» و «خشن» تر بود و «عقرب» ها در پایان سوزانده شدند!) شاید نمای سوسک ها « براهت استهلالی» باشد بر بود گرایی [اگزیستانسیالیست] نیرومند فیلم و شاید فراتر از آن، بر «گرفتاری جانداران در زیست»: آنکه سوسک ها گرفتار بند کودکند، خود کودک گرفتار برهنگی و گرسنگی و لاشخوری نشسته بر زمین در پی غذا!!! ( که در فیلم هر از گاهی می بینیمشان، ولی هر بار آنچنان که گویی آنها فرمانروایان شهرند!)
http://oscars.persiangig.com/images-1.jpg
داستان شهری در امریکای لاتین ( و کلوزو نمی گوید کجا۲) که مردم در آن بر دو دسته اند: کارگر یا بیکار، و از این دو گونه بیرون نیست: کارگرانی در پرتو سازمان نفت SOC ( به نگر شما کمی Company Standard Oil امریکا را به یاد نمی آورد؟!) و بیشینه ای بیکار؛ و در هر دو گونه، مردمانی یکنواخت، با زندگی خسته کننده.

بخش نخست فیلم به نمایش شهر، زندگی مردمان و ویژگی هر یک از شهروندان پرداخته، تنش ها و کشمکش های همیشگی شان را به نمایش گذارده و نشان از یکنواختی مرگ آور شهر دارد که بهترین بخش آن هم سکانس های پیاپی با تدوین بسیار بی همتایی است که در آن ماریو شهر را به جو نشان می دهد:«... بهت گفتم که، اینجا به زندون می مونه، اومدن توش آسونه...ولی بیرون رفتن تو کارش نیست!...تازه اگرم بری بیرون، می میری!...» «... با تبی که داشته...می دونی، همه ش گردن پشه هاست... کارتنک ها و جونورهای کوچیکی که جیگر آدمو می خورن...حتی خوره هم هست... یه بیماری خیلی بد دیگه م هست...خیلی هم همه گیره [شایع]...اونم گشنگیه...بیشتر آدما از گشنگی می میرن.»

و پس از این خاموشی «مجازی» (آرامش پیش از طوفان) به ناگاه فیلم آغاز می شود! درست همانند آهنگری که پتک را تا آنجا که می تواند به آرامی بالا می برد تا کوبه ای [ضربه] سهمگین فرود آورد: یکی از چاه های «نفت» آتش می گیرد و برای خاموش ساختنش نیاز به نیتروگلیسیرین است: دو کامیون ( و به بهتر سخن دو بمب چند تنی) و راهی ماشه وار، که تنها به راه افتادن نیازست تا به سوی چکانده شدنی مرگبار پیش روی. و گرداننده این بخش تنها چهار تن به جان آمده ( و تن ها بمب شناور بر پستی و بلندی های جاده) که با این اندیشه به کار گرفته شده اند که « نه انجمن [سندیکا/صنف] داشته باشند و نه کس و کار».

 و از اینجا «کلوزو» آغاز می شود۳: چهره ها دگرگون، بستگی ها [رابطه] جابجا و همه چیز پس و پیش شده، فیلم بر بستری از آونگ دیوانه کننده تا واپسین دم پیش می رود. ( هر چند فیلم بر پایه رمان از «ژرژ آرنود» است، ولی این دست اندیشه ی «کلوزو» ست که من در بسیاری از جاها می بینم.)

اکنون ماریوی سرخوش با بازی درخشان « اِیو مونتان» به دلاوری پولادین تبدیل می شود، چنان که جو از بلندای دلیری به مرداب پست خواری و ترس فرو می غلتد. آن ولگرد گدای اندکی می رایگان، به قهرمان و لوییجی خوار شده به آدمی استوار بدل می شود. تا بدان جا که گویی کلوزو تا کنون، دانسته [عمدا]، آهنگ نیرنگ و به نادرست رهنمون شدن بیننده را داشته است تا به گاه خود تیر پارتی اش را بر اندام او بنشاند.۴

و از دید من نمای میخانه، بهترین گواه این استادی است: رویارویی دوستی دیرینه و سود نو، و چرخشگاه [نقطه عطف] آن: درگیری تن به تن جو و لوییجی. رویارویی دو نماد که چهره سومی هم بدان دامن می زند: جو «تفنگ» را به لوییجی داده، حتی به او سیلی می زند و او خوار شده میدان را با واکنشی نمایانگر زبونی رها کرده، بیرون می رود؛ و این بزرگترین فریب کلوزو است: آفرینش بتی آسیب ناپذیر از جو.

و اکنون کشیده شدن چهار تن به دل پیشامد و راهی که از آغاز نمایانگر فرو افتادن « یکه قهرمان» از جایگاهش است. نمای بی همتای پل نا استوار - با آن تدوین درخشان- که در پی، سکانس هراس و آونگ و کشش و بیزاری فرو می ریزد و پاره شدن کابل آن گسست واپسین زنجیره ی سست دوستی هاست. گویا از آغاز پل تنها نمادی از نا استواری دوستی ها و پشت گرمی ها بوده است.

ولی کلوزو بدینجا بسنده نمی کند: او باید استوره ی خود ساخته اش را نابود سازد و این بر گردن سنگی پنجاه تنی است که دلاور پیر را خرد کند... سنگ از سر راه برداشته می شود و به استوره پیر پایان می دهد، تا آنجا که حتی وی را به جشن خود(!) راه نمی دهند.

ماریو و جو - فیلم مزد ترس

ولی این تازه آغاز راه است: یک دگرگونی بزرگ تر در راه است. کلوزو باید نشان دهد که دوباره ما را فریفته است و این سه تن که اکنون به آنها به دید دلاوران میدان نگاه می شود را پوشالی بیش نمی بیند. باید نشان دهد که از دید او این ها نه در پی آرمانی بزرگ که تنها به دنبال یافتن دو هزار دلار، زندگی خود را بر سر برد و باختی دهشتناک گذارده اند. (هر چند دستیابی بدان بتواند زندگیشان را دگرگون کند.) و این بار ترکیدن نخستین کامیون ( که هرگز نخواهیم دریافت چرا و چگونه؟)، آن هم درست در واپسین و آسان ترین گام ِ سراسر راه است که پوچی بی شَوَند [دلیل] این بازی را با دریایی از نفت به رخ ما می کشد.

پارادوکسی بی همتا که از میان رفتن و به میان آمدن را به زیباترین گونه در پیش چشمان ما به نمایش می گذارد: زاده شدن گودال نفت، جایگاهی که شاید بسیاری جداسازی سره از ناسره، مبارزه با آتش و یا گریز از آن ( و شاید چه بسا سیاوش وار) بدانندش، ولی برای من از همان آغاز نشانه پایان اندوهناک ماریو و جو بود که کلوزو می رود تا بدون اندکی دلسوزی از روُیه [صفحه] روزگار کنارشان بزند.

 دودلی ماریو در گذر برای پیروزی و پول، یا چشم به راه شکست نشستن؛ و این شکست خورده ی پیر است که می بازد: پایش را در گودال، زندگیش را بر پیشگاه چشمان بیننده و یادش را در کامیون، برای همیشه ی ما.

فیلم مزد ترس- جو و گودال نفت

ماریو پیروزمندانه به پایان راه می رسد و آتش فرو می نشیند ولی نیش های گزنده ی فیلم را پایانی نیست:« آتش فرو می نشیند، حتی اگر حتی جان مردم بیکار شهر افزار آن باشد.» و «کلوزو» که در پس فیلم رو در روی «سرمایه داری» ایستاده است. از دید من از اینجاست که چهار تن در اندیشه ی کلوزو «قربانی» زاده شده اند:

آنها زندگی خود را نه باخته ی آرمان و نه حتی بازیچه ی آن دو هزار دلار، که خوار سود «بزرگتر» ها کردند. و گزنده تر آنکه در آغاز برای گزیده شدن با هم می جنگیدند. تا جایی که جو هماورد [رقیب] خود را با زور و فریب از سر راه خود برداشت. پیام کلوزو آشکار است:« ما بیشینه [اکثریت] مردم جهان مانند مردمان بیکار شهر زندگی می گذرانیم تا آن روز که به ما نیاز است، از «سود دیگران» با جان خود پاسبانی کنیم. دیگرانی که حتی نمی دانیم که هستند - در فیلم هم تنها کارگزار سازمان را می بینیم که خود یکی از مردم است ولی از دیدی، اندکی بالاتر- و این کار را هم به بهترین گونه انجام می دهیم. ما تنها بردگان «صنعت» و «اقتصاد» هستیم، که «نفت» رساترین نماد آن است. - و حتی امروز ِ ما هم چه بسیار که کشته می شوند تا جنگ اینجا و آنجا بهای «نفت» را آنگونه که «کنسرسیوم» ها می خواهند بالا و پایین ببرد.-

نفت و دیگر هیچ - فیلم مزد ترس

کلوزو حتی پیروز میدان را نیز شکست خورده و افزاری که تا دمی پیش سودمند بود را نیز نابود شده می داند. او کار خود را انجام داده است، پس دیگر نیازی به بودنش نیست. ولی پرسش آنکه اگر او نباشد، آتش سوزی های دیگر چه؟ پاسخ کلوزو روشن است:« یادتان رفته؟ بیشتر مردم شهر بیکارند!»: پس آمیزه شیرینی از پادشاه والس و پایکوبی، « دانوب آبی»۵ و پایان تلخی که تو از آن آگاهی و بدان چشم به راه. در آغاز آرام، سپس تندتر، تندتر و آنگاه، «کات»! خدانگهدار «ماریو»! ( همین مرگ ماریو آن هم در چنین هنگامی که همه چیز روبراه و دلداده اش چشم به راه اوست، آن هم بدان شیوه نابخردانه، بودگرایی فیلم را تا واپسین اندازه ی خود به رخ ما می کشد.)

***

ولی چشمگیرترین ویژگی فیلم از دید من آمدن مردمان گوناگون در آنست. همانگونه که گفته شد کلوزو برای هر چیز نمادی در نگر گرفته است ولی نماد «سرمایه داری» چه؟ آیا با بسنده کردن به آن «سازمان نفتی» توانست سخن خود را برساند؟ از دید من دست کم خودش خشنود نیست، که دست به چنین نوآوری زده است: چرا ماریو بزهکار خرده پا و جو گانگستر از کار افتاده فرانسوی هستند؟، «بیمبا» آلمانی - که پدرش را «نازی» ها کشته اند و خود 3 سال بیگاری می کرده است- و لوییجی با ویژگی های آشکار ایتالیایی؟ چرا همه در بستر امریکای لاتین ( زادبوم هرناندز و لیندا و...) آفریده نشدند؟ آیا می توان اندیشه گرد آمدن مردمانی از گستره ای چنین گسسته در چنین شهر کوچکی که به جایی راه ندارد را خردمندانه دید؟ پس چه؟ زبان های گوناگون در سکانس های گوناگون چه؟ هر چند شاید بتوان آن را پدرخوانده فیلم های چند زبانه آینده دانست ولی از کنار این ها نمی توان ساده گذشت:

برای دریافت بهتر باید نگاهی به سال های نخست دهه پنجاه جهان و به ویژه سال 1953 افکند. اکنون 8 سال است که جنگ دوم جهانی به سود «متفقین» و به ویژه با پیروزی آشکار « ایالات متحده» پایان پذیرفته است. در این میان «ایالات متحده» تنها کشور پیروز جنگ است که به جز زیانی که برای ورود به جنگ پرداخت ( دو هزار افسر نیروی دریایی و آسیب دیدن 86 کشتی ناوگان جزیره « پرل هاربر») حتی رنگ یک فشنگ را در خود ندیده؛ و در برابر، جنگ از اروپا کالبدی ویران و از پا افتاده ساخته است که برای او پیروز و شکست خورده، و لندن وبرلین، «معنای» چندانی ندارد.

اکنون «ایالات متحده» خود را نیروی چیره و به گونه ای سرپرست بازسازی جهان می بیند و بیشتر این کوشش ها ( و بر فراز آن «دکترین» ترومن (Truman Doctrine) و گرته مارشال (Marshall Plan) برای بازسازی اروپا در سال 1947) که پایه برتری های آینده ی «ایالات متحده» بر جهان را استوار نمود، در سال های نزدیک به ساخت فیلم رخ می دهد.

اکنون از دید من سود بردن کلوزو از مردمان گوناگون در همین راستاست: آلمانی ( نماینده ی آلمان پس از جنگ)، فرانسوی، ایتالیایی، لاتینی، اسپانیایی، بومی؛ پیروز و شکست خورده، همه و همه زیر سایه ی سازمان نفتی و «کاپیتالیسمی» ماکیاولی وار که می توان آن را نمادی از چیرگی «ایالات متحده» بر جهان پس از جنگ دانست ( از این رو برای نمایش فیلم در آن کشور وادار به بریدن بسیاری از نماها شدند):

سازمانی که «قانون» و پلیس ویژه ی خود و... دارد؛ و شهری با مردمان بی پول ( شاید نماد سامانه پولی ورشکسته اروپا) و گرسنه، چشم به راه کاری برای انجام.

درباره ی زبان ها هم هر چند فیلم فرانسوی است و باید بیشتر گفتگوها در آن به فرانسه باشد، ولی نماد دیگری هم در آن نهفته است. همه زبان هایی که در فیلم به آن سخن گفته می شود تنها برای نشان دادن چکیده ای از کشورهای جهان است – که پیش تر گفته شد- ولی دو زبان در این میان برجسته تر است: فرانسوی و انگلیسی. شاید بسیاری از دیدن آنکه بیشتر گفتگوها به فرانسه است شگفت زده نشوند، ولی شگفتی هنگامی رخ نشان می دهد که آن را در کنار دیگری بسنجیم: فرانسه در اینجا نه تنها زبان فیلم، بلکه نمادی از گفتگوی مردمان ساده یا از نگاهی دیگر گفتمان بی آلایش شهروندان است، که تنها گفتاری روزانه را به نمایش کشیده و از واژگان دشوار تهی است. در روبرو، انگلیسی فیلم را ما تنها در نماهای وابسته به سازمان می بینیم، و بیشتر آن را نیز گفتارهای «اقتصادی» در بر می گیرد.

شگفت اینجاست که هر چند انگلیسی در فیلم کمتر دیده می شود، ولی «تعیین کننده تر» است! از دید من این شگفتی هنگامی بیشتر می شود که پا از فیلم بیرون می گذارد: در هنگامه ی پیش از جنگ دوم جهانی زبان فرانسه زبان جهانی است و انگلیسی بیرون از کشورهای انگلیسی زبان جایگاهی ندارد. ولی پس از پایان جنگ و چیرگی « ایالات متحده» و به گونه ای سردمداری آن برای بازسازی جهان ( از وام های گوناگون گرفته تا «سیب زمینی آلفا» و...) زبان انگلیسی کم کم جای خود را در میان کشورها باز می کند، تا به جایی که امروزه روز نادیده انگاشتن آن از اندیشه دور است. برای نمونه انگلیسی در ایران از « آب بند امیرکبیر» آغاز شد و با دیگر برنامه های ساخت و ساز امریکاییان گسترش یافت و پس از سالیان سال فرانسه را از گود بیرون کرده، خود به جای آن نشست.

در پایان بد نیست به این گوشه نیز نگاهی افکنیم: شاید بسیاری فیلم را هنگامه خوبی برای فراداران [طرفدار] جنبش «فمینیسم» می بینند تا بر آن بشورند و به تنها زن آن خرده بگیرند. چهره نه چندان اساسی « لیندا» ( هر چند با بازی زیبای « ورا کلوزو»، همسر کارگردان) که نه تنها سودی برای فیلم نداشت بلکه از دید من نبودنش بافت فیلم را پذیرفتنی تر می کرد.

لیندا - مزد ترس

نمایانگر زنی بازیچه، ناتوان و تو سر خور که گاه به کارهای ناشایست ( دزدی برای ماریو) نیز دست می زند و شاید برخورنده ترین نمای فیلم نمایی است که لیندا چهار دست و پا (هنگام شستن زمین) سر خود را مانند جانوری دست آموز به دستان ماریو می سپارد. گذشته از این، سخنان گاه و ناگاه ماریو و جو و هرناندز که از کلوزو چهره ای از نگر جنسی واپسگرا به دست می دهد و هرگز آشمار نخواهد شد که چرا کلوزو چنین چهره ای را آفرید و آن هم اینگونه!

دیگر سخن فیلمبرداری بی همتای « آرمان تیرار» است که توانست با بهره گیری از جای دهی دوربین در جایگاه های درست و بجا، به سوی افزایش آونگ گام بردارد. و چه استادانه نماهای از بالا، پایین و از درون او، لانگ شات ها و زوم ها، هر یک در جای درست خود. و همچنین گزاره پر آوازه « کلوزو » که « من می توانم از هر کسی بازی بگیرم!»

در پایان باید از بازسازی « ویلیام فریدکین»۶ از فیلم در 1977 و با نام « جادوگر» (Sorcerer) نام برد. شاید شگفت آور باشد که کسی چون «فریدکین» فیلم را درخور بازسازی دیده است، و - مگر برخی نماها- بسیار به فیلم پایبند مانده است. ولی شگفت انگیزتر گزاره ی پیشکشی جادوگری « به مردی است که داستان را برای نخستین بار به «صفحه» آورد.»

 پانوشت ها:

۱- برای به درازا نکشیدن سخن از سنجیدن فیلم با شاهکار «جان هیوستون» « گنج های سیره مادره» (The treasure of the Sierra Madre, 1948) چشم پوشی کردم، هر چند آغاز دو فیلم همسانی بزرگی را به نمایش می گذارد، تا بدان جا که اندیشه ی ساخته شدن «مزد ترس» ( یا دست کم نیمه ی آغازین آن) را بدون گوشه چشمی بر آن دشوار می سازد.

۲- هر چند در نمای فرودگاه چنین می آید:« Aeropuerto de San Miguel, Las Piedras » ( فرودگاه سن می گوئل، لاس پیدراس) ولی این نام هم نشانی از ناکجا آباد «کلوزو» نمی دهد.

۳- بسیاری «کلوزو» را «هیچکاک فرانسه» نامیده اند، هرچند من این را درست نمی دانم، زیرا وی در همه ی سال های کارش هماورد [رقیب] وی بود تا آنجا که بسیاری بر این باورند که «استاد آونگ[تعلیق]» ( که به نادرست «استاد دلهره» می گویند) شاهکار خود «روانی» (Pshyco,1960) را در برابر فیلم «اهریمنی» (Diablique,1953) ( نام آن را «شیطان صفتان» گذاشته اند.) کلوزو ساخته است.

۴- «تیر پارتی» (Parthian Shot): پارت ها در تیراندازی بر پشت اسب، آن هم هنگام تاخت و گریز نامدار بودند. تیرهای آنها درست بر نشانه ای که می خواستند فرود می آمد و دشمن را راه گریزی از آن نبود.

۵- Blue Danube، والس ساخته « یوهان اشتراوس» پسر (99-1825)

۶- کارگردان فیلم «ارتباط فرانسوی» که پس از ساخته شدن آن بسیاری، سینمای پلیسی را به دو بخش پیش از آن و پس از آن دسته بندی کردند... هنوز هم او را نشناخته اید؟ کارگردان شاهکاری به نام «جن گیر».

 https://upload.wikimedia.org/wikipedia/fa/thumb/f/f4/SalairedelapeurR350.jpg/220px-SalairedelapeurR350.jpg

' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' '
مزد ترس (فیلم)
کارگردان     آنری-ژرژ کلوزو
بازیگران     ایو مونتان
چارلز ونل
فولکو لولی
موسیقی     ژرژ اوریک
توزیع‌کننده     مجموعه کرایتریون
تاریخ‌های انتشار
    ۲۲ آوریل ۱۹۵۳
مدت زمان
    ۱۳۱ دقیقه
کشور     فرانسه
ایتالیا
زبان     فرانسوی
انگلیسی
اسپانیایی
آلمانی
روسی

مزد ترس (به فرانسوی: Le salaire de la peur) فیلمی فرانسوی-ایتالیایی در ژانر مهیج به کارگردانی آنری-ژرژ کلوزو با بازی ایو مونتان محصول سال ۱۹۵۳ است. این فیلم بر اساس کتابی به همین نام نوشتهٔ ژرژ آرنو نویسندهٔ فرانسوی ساخته شده است.
' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' '

نقد فیلم: مزد ترس (The wages of fear, Le salaire de la pour)
 

- نخل زرین و بهترین بازیگر (شارل وانل) جشنواره کن 1953

- جایزه آکادمی بریتانیا

- خرس زرین بهترین کارگردانی جشنواره برلین 1953

 یک توصیه به دوستان نیم ساعت اول فیلم خسته کننده است اما بعد از ان به یک شاهکار سینمایی تبدیل می شود .در ضمن این فیلم جزو صد فیلم برتر غیر هالیوودی می باشد.

«تریلری» سیاه با تعلیق های پیاپی که از داستانی ساده، چنان کشش افسونگرانه ای می آفریند که گاه بیننده را بر جای میخکوب می نماید. فیلم با نمایی از سوسک های گرفتار در بند یک کودک آغاز می شود شاید نمای سوسک ها دلیلی باشد بر بود گرایی [اگزیستانسیالیست] نیرومند فیلم و شاید فراتر از آن، بر «گرفتاری جانداران در زیست»: آنکه سوسک ها گرفتار بند کودکند، خود کودک گرفتار برهنگی و گرسنگی و لاشخوری نشسته بر زمین در پی غذا!!!

داستان شهری در امریکای لاتین ( و کلوزو نمی گوید کجا؟) که مردم در آن بر دو دسته اند: کارگر یا بیکار، و از این دو گونه بیرون نیست: کارگرانی در پرتو سازمان نفت SOC و بیشینه ای بیکار؛ و در هر دو گونه، مردمانی یکنواخت، با زندگی خسته کننده.

بخش نخست فیلم به نمایش شهر، زندگی مردمان و ویژگی هر یک از شهروندان پرداخته، تنش ها و کشمکش های همیشگی شان را به نمایش گذارده و نشان از یکنواختی مرگ آور شهر دارد که بهترین بخش آن هم سکانس های پیاپی با تدوین بسیار بی همتایی است که در آن ماریو شهر را به جو نشان می دهد:«... بهت گفتم که، اینجا به زندون می مونه، اومدن توش آسونه...ولی بیرون رفتن تو کارش نیست!...تازه اگرم بری بیرون، می میری!...» «... با تبی که داشته...می دونی، همه ش گردن پشه هاست... کارتنک ها و جونورهای کوچیکی که جیگر آدمو می خورن...حتی خوره هم هست... یه بیماری خیلی بد دیگه م هست...خیلی هم همه گیره [شایع]...اونم گشنگیه...بیشتر آدما از گشنگی می میرن.»

و پس از این خاموشی «مجازی» (آرامش پیش از طوفان) به ناگاه فیلم آغاز می شود! درست همانند آهنگری که پتک را تا آنجا که می تواند به آرامی بالا می برد تا ضربه ای سهمگین فرود آورد: یکی از چاه های «نفت» آتش می گیرد و برای خاموش ساختنش نیاز به نیتروگلیسیرین است: دو کامیون ( و به بهتر سخن دو بمب چند تنی) و راهی ماشه وار، که تنها به راه افتادن نیازست تا به سوی چکانده شدنی مرگبار پیش روی. و گرداننده این بخش تنها چهار تن به جان آمده ( و تن ها بمب شناور بر پستی و بلندی های جاده) که با این اندیشه به کار گرفته شده اند که « نه انجمن [سندیکا/صنف] داشته باشند و نه کس و کار».

اکنون ماریوی سرخوش با بازی درخشان « اِیو مونتان» به دلاوری پولادین تبدیل می شود، چنان که جو از بلندای دلیری به مرداب پست خواری و ترس فرو می غلتد. آن ولگرد گدای اندکی می رایگان، به قهرمان و لوییجی خوار شده به آدمی استوار بدل می شود. تا بدان جا که گویی کلوزو تا کنون، دانسته [عمدا]، آهنگ نیرنگ و به نادرست رهنمون شدن بیننده را داشته است تا به گاه خود تیر پارتی اش را بر اندام او بنشاند.؟

و از دید من نمای میخانه، بهترین گواه این استادی است: رویارویی دوستی دیرینه و سود نو، و چرخشگاه [نقطه عطف] آن: درگیری تن به تن جو و لوییجی. رویارویی دو نماد که چهره سومی هم بدان دامن می زند: جو «تفنگ» را به لوییجی داده، حتی به او سیلی می زند و او خوار شده میدان را با واکنشی نمایانگر زبونی رها کرده، بیرون می رود؛ و این بزرگترین فریب کلوزو است: آفرینش بتی آسیب ناپذیر از جو.

و اکنون کشیده شدن چهار تن به دل پیشامد و راهی که از آغاز نمایانگر فرو افتادن « یکه قهرمان» از جایگاهش است. نمای بی همتای پل نا استوار - با آن تدوین درخشان- که در پی، سکانس هراس و آونگ و کشش و بیزاری فرو می ریزد و پاره شدن کابل آن گسست واپسین زنجیره ی سست دوستی هاست. گویا از آغاز پل تنها نمادی از نا استواری دوستی ها و پشت گرمی ها بوده است.

ولی کلوزو بدینجا بسنده نمی کند: او باید استوره ی خود ساخته اش را نابود سازد و این بر گردن سنگی پنجاه تنی است که دلاور پیر را خرد کند... سنگ از سر راه برداشته می شود و به استوره پیر پایان می دهد، تا آنجا که حتی وی را به جشن خود(!) راه نمی دهند.

 ولی این تازه آغاز راه است: یک دگرگونی بزرگ تر در راه است. کلوزو باید نشان دهد که دوباره ما را فریفته است و این سه تن که اکنون به آنها به دید دلاوران میدان نگاه می شود را پوشالی بیش نمی بیند. باید نشان دهد که از دید او این ها نه در پی آرمانی بزرگ که تنها به دنبال یافتن دو هزار دلار، زندگی خود را بر سر برد و باختی دهشتناک گذارده اند. (هر چند دستیابی بدان بتواند زندگیشان را دگرگون کند.) و این بار ترکیدن نخستین کامیون ( که هرگز نخواهیم دریافت چرا و چگونه؟)، آن هم درست در واپسین و آسان ترین گام ِ سراسر راه است که پوچی بی دلیل این بازی را با دریایی از نفت به رخ ما می کشد.

پارادوکسی بی همتا که از میان رفتن و به میان آمدن را به زیباترین گونه در پیش چشمان ما به نمایش می گذارد: زاده شدن گودال نفت، جایگاهی که شاید بسیاری جداسازی سره از ناسره، مبارزه با آتش و یا گریز از آن بدانندش، ولی برای من از همان آغاز نشانه پایان اندوهناک ماریو و جو بود که کلوزو می رود تا بدون اندکی دلسوزی از روُیه صفحه روزگار کنارشان بزند.

 دودلی ماریو در گذر برای پیروزی و پول، یا چشم به راه شکست نشستن؛ و این شکست خورده ی پیر است که می بازد: پایش را در گودال، زندگیش را بر پیشگاه چشمان بیننده و یادش را در کامیون، برای همیشه ی ما.

ماریو پیروزمندانه به پایان راه می رسد و آتش فرو می نشیند ولی نیش های گزنده ی فیلم را پایانی نیست:« آتش فرو می نشیند، حتی اگر حتی جان مردم بیکار شهر افزار آن باشد.» و «کلوزو» که در پس فیلم رو در روی «سرمایه داری» ایستاده است. از دید من از اینجاست که چهار تن در اندیشه ی کلوزو «قربانی» زاده شده اند:

آنها زندگی خود را نه باخته ی آرمان و نه حتی بازیچه ی آن دو هزار دلار، که خوار سود «بزرگتر» ها کردند. و گزنده تر آنکه در آغاز برای گزیده شدن با هم می جنگیدند. تا جایی که جو رقیب خود را با زور و فریب از سر راه خود برداشت. پیام کلوزو آشکار است:« ما اکثریت مردم جهان مانند مردمان بیکار شهر زندگی می گذرانیم تا آن روز که به ما نیاز است، از «سود دیگران» با جان خود پاسبانی کنیم. دیگرانی که حتی نمی دانیم که هستند - در فیلم هم تنها کارگزار سازمان را می بینیم که خود یکی از مردم است ولی از دیدی، اندکی بالاتر- و این کار را هم به بهترین گونه انجام می دهیم. ما تنها بردگان «صنعت» و «اقتصاد» هستیم، که «نفت» رساترین نماد آن است. - و حتی امروزهم چه بسیار که کشته می شوند تا جنگ اینجا و آنجا بهای «نفت» را آنگونه که «کنسرسیوم» ها می خواهند بالا و پایین ببرد.-

 

کلوزو حتی پیروز میدان را نیز شکست خورده و افزاری که تا دمی پیش سودمند بود را نیز نابود شده می داند. او کار خود را انجام داده است، پس دیگر نیازی به بودنش نیست. ولی پرسش آنکه اگر او نباشد، آتش سوزی های دیگر چه؟ پاسخ کلوزو روشن است:« یادتان رفته؟ بیشتر مردم شهر بیکارند!»: پس آمیزه شیرینی از پادشاه والس و پایکوبی، « دانوب آبی»؟ و پایان تلخی که تو از آن آگاهی و بدان چشم به راه. در آغاز آرام، سپس تندتر، تندتر و آنگاه، «کات»! خدانگهدار «ماریو»! ( همین مرگ ماریو آن هم در چنین هنگامی که همه چیز روبراه و دلداده اش چشم به راه اوست، آن هم بدان شیوه نابخردانه، بودگرایی فیلم را تا واپسین اندازه ی خود به رخ ما می کشد.)

چرا ماریو بزهکار خرده پا و جو گانگستر از کار افتاده فرانسوی هستند؟، «بیمبا» آلمانی - که پدرش را «نازی» ها کشته اند و خود 3 سال بیگاری می کرده است- و لوییجی با ویژگی های آشکار ایتالیایی؟ چرا همه در بستر امریکای لاتین ( زادبوم هرناندز و لیندا و...) آفریده نشدند؟ آیا می توان اندیشه گرد آمدن مردمانی از گستره ای چنین گسسته در چنین شهر کوچکی که به جایی راه ندارد را خردمندانه دید؟ پس چه؟ زبان های گوناگون در سکانس های گوناگون چه؟ هر چند شاید بتوان آن را پدرخوانده فیلم های چند زبانه آینده دانست ولی از کنار این ها نمی توان ساده گذشت:

برای دریافت بهتر باید نگاهی به سال های نخست دهه پنجاه جهان و به ویژه سال 1953 افکند. اکنون 8 سال است که جنگ دوم جهانی به سود «متفقین» و به ویژه با پیروزی آشکار « ایالات متحده» پایان پذیرفته است. در این میان «ایالات متحده» تنها کشور پیروز جنگ است که به جز زیانی که برای ورود به جنگ پرداخت ( دو هزار افسر نیروی دریایی و آسیب دیدن 86 کشتی ناوگان جزیره « پرل هاربر») حتی رنگ یک فشنگ را در خود ندیده؛ و در برابر، جنگ از اروپا کالبدی ویران و از پا افتاده ساخته است که برای او پیروز و شکست خورده، و لندن وبرلین، «معنای» چندانی ندارد.

 



رها ماهرو : خوانندگان عزیز سایت رها ماهرو ، لطفا نظر و نقدتان را درباره فیلم مزد ترس به کارگردانی هنری ژرژ کلوزو برای ما بنویسید و بفرستید .



 آلمانی ( نماینده ی آلمان پس از جنگ)، فرانسوی، ایتالیایی، لاتینی، اسپانیایی، بومی؛ پیروز و شکست خورده، همه و همه زیر سایه ی سازمان نفتی که می توان آن را نمادی از چیرگی «ایالات متحده» بر جهان پس از جنگ دانست ( از این رو برای نمایش فیلم در آن کشور وادار به بریدن بسیاری از نماها شدند):

سازمانی که «قانون» و پلیس ویژه ی خود و... دارد؛ و شهری با مردمان بی پول ( شاید نماد سامانه پولی ورشکسته اروپا) و گرسنه، چشم به راه کاری برای انجام.

درباره ی زبان ها هم هر چند فیلم فرانسوی است و باید بیشتر گفتگوها در آن به فرانسه باشد، ولی نماد دیگری هم در آن نهفته است. همه زبان هایی که در فیلم به آن سخن گفته می شود تنها برای نشان دادن چکیده ای از کشورهای جهان است – که پیش تر گفته شد- ولی دو زبان در این میان برجسته تر است: فرانسوی و انگلیسی. شاید بسیاری از دیدن آنکه بیشتر گفتگوها به فرانسه است شگفت زده نشوند، ولی شگفتی هنگامی رخ نشان می دهد که آن را در کنار دیگری بسنجیم: فرانسه در اینجا نه تنها زبان فیلم، بلکه نمادی از گفتگوی مردمان ساده یا از نگاهی دیگر گفتمان بی آلایش شهروندان است، که تنها گفتاری روزانه را به نمایش کشیده و از واژگان دشوار تهی است. در روبرو، انگلیسی فیلم را ما تنها در نماهای وابسته به سازمان می بینیم، و بیشتر آن را نیز گفتارهای «اقتصادی» در بر می گیرد.

شگفت اینجاست که هر چند انگلیسی در فیلم کمتر دیده می شود، ولی «تعیین کننده تر» است! این شگفتی هنگامی بیشتر می شود که پا از فیلم بیرون می گذارد: در هنگامه ی پیش از جنگ دوم جهانی زبان فرانسه زبان جهانی است و انگلیسی بیرون از کشورهای انگلیسی زبان جایگاهی ندارد. ولی پس از پایان جنگ و چیرگی « ایالات متحده» و به گونه ای سردمداری آن برای بازسازی جهان زبان انگلیسی کم کم جای خود را در میان کشورها باز می کند، تا به جایی که امروزه روز نادیده انگاشتن آن از اندیشه دور است. برای نمونه انگلیسی در ایران از « آب بند امیرکبیر» آغاز شد و با دیگر برنامه های ساخت و ساز امریکاییان گسترش یافت و پس از سالیان سال فرانسه را از گود بیرون کرده، خود به جای آن نشست.
' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' '
ژانر: حادثه ای , درام , هیجان انگیز
ساخت کشور : فرانسه

سیاه و سفید – ۱۵۶ دقیقه
بازیگران عمده : ایو مونتان ، شارل وانل ، فولکو لولى ، پتر وان آیک و ورا کلوزو .
کارگردان : هانرى ژرژ کلوزو .

خلاصه داستان : « ماریو » ( مونتان ) ، « ژو » ( وانل ) ، « لوییجى » ( لولى ) و « بیمبا » ( وان آیک ) ، در ازاى مقدار زیادى پول و براى خاموش کردن آتش‏سوزى یک چاه نفت در یکى از دهکده‏ هاى فقیرنشین امریکاى مرکزى ، دو کامیون حامل نیتروگلیسیرین را در جاده‏اى طولانى و خطرناک حمل می‏کنند .

شرح فیلم : علاقه‏ ى کلوزو به ایجاد ترس و غافل‏گیرى ، این بار با طراحى هم‏راه شده که عنصر تعلیق را نیز در بالاترین حدى که می‏تواند تصور کرد ، ایجاد می‏کند . فیلم در سال ۱۹۷۷ به کارگردانى ویلیام فریدکین بازسازى شد ، اما مورد توجه قرار نگرفت .
' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' '




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد