رها ماهرو

رها ماهرو

منتقد سینما و تلویزیون
رها ماهرو

رها ماهرو

منتقد سینما و تلویزیون

نقد فیلم طعم گیلاس ساخته عباس کیارستمی

قبری زیر درخت گیلاس

طعم گیلاس فیلم عباس کیارستمی است. نویسندگی فیلمنامه و کارگردانی و تهیه آن بر عهده کیارستمی بوده و در سال ۱۳۷۶ ساخته شده است. همایون ارشادی، عبدالحسین باقری، افشین خورشید باختری، صفرعلی مرادی، میرحسین نوری، احمد انصاری، حمید معصومی و الهام ایمانی بازیگران این فیلم هستند. کیارستمی به جز نقش اصلی فیلم که از آن همایون ارشادی بود برای نقش‌ها از نابازیگر استفاده کرد. تنها الهام ایمانی است که پس از این فیلم در یک فیلم دیگر بازی کرده است. او در سال ۱۳۷۸ در دست‌های آلوده بازی کرد.

مردی میانسال با نام ربیعی قصد دارد خودکشی کند. او گور خودش را در جایی خارج از دید و زیر درخت گیلاسی کنده است و قصد دارد چند قرص خواب بخورد و خودش را به گورش برساند و در آن دراز بکشد. تنها می‌ماند کسی که روی گورش بیاید و در آن خاک بریزد. ربیعی سوار بر اتومبیل شهر را زیر پا می‌گذارد تا کسی را پیدا کند که قبر او را پر کند. افراد مختلقی را سوار می‌کند و از آن‌ها می‌خواهد این کار را انجام دهند. کاری که کمتر کسی است که حاضر به انجام دادن آن است.

عباس کیارستمی متولد ۱۳۱۹ تهران و فارغ التحصیل نقاشی است. فیلمسازی را مانند بسیاری دیگر در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان شروع کرد. در سال ۱۳۴۹فیلمسازی را با یک فیلم کوتاه شروع کرد و سه سال بعد اولین فیلم سینمایی خود را با نام تجربه ساخت. مسافر فیلم بعدیش نامش را بر سر زبان‌ها انداخت. لباس برای عروسی، از اوقات فراغت خود چگونه استفاده کنیم، بهداشت دندان، گزارش، اولی‌ها، کلوزآپ، مشق شب، زندگی و دیگر هیج، زیر درختان زیتون، خانه دوست کجاست، باد ما را خواهد برد، پنج، ده و شیرین تنها بخشی از کارنامه فیلمسازی او هستند. دو فیلم آخر او کپی برابر اصل و مثل یک عاشق کیارستمی سبک خود را دی فیلمسازی دارد. سبکی که در سطح بین المللی هم شناخته شده است. او برای زیر درختان زیتون در جشنواره فیلم کن نامزد نخل طلا شد و سه سال بعد برای طعم گیلاس این جایزه را گرفت. کیارستمی از کارگردانان محبوب این جشنواره است و سه بار دیگر برای ده، کپی برابر اصل و مثل یک عاشق نامزد نخل طلای کن شده است. طعم گیلاس ساعت ۱۹ روز شنبه از شبکه نمایش پخش خواهد شد. تکرار آن را ساعت ۷ صبح روز یک شنبه خواهید دید.
<><><><><><><><><><><><><><><><>
طعم گیلاس
فیلم محصول سال 1997
طعم گیلاس فیلم مینی مالیستی ایرانی ساختهٔ عباس کیارستمی در سال ۱۹۹۷ میلادی است. فیلم درباره مردی است که در حومهٔ شهر تهران، با اتوموبیلش دنبال کسی می‌گردد که تقاضای پردردسر او را در ازای دریافت ۲۰۰ هزار تومان پول انجام دهد.
تاریخ اکران: ۳۰ آوریل ۱۹۹۹ م. (ایران)
کارگردان: عباس کیارستمی
مدت زمان فیلم: ۱ ساعت ۳۵ دقیقه
فیلم‌نامه: عباس کیارستمی
ژانر: فیلم درام
بازیگران: همایون ارشادی، سفر علی مرادی
<><><><><><><><><><><><><><><><>
طعم گیلاس
کارگردان     عباس کیارستمی
تهیه‌کننده     عباس کیارستمی
نویسنده     عباس کیارستمی
بازیگران     همایون ارشادی، عبدالرحمان باقری، افشین خورشید باختری، صفرعلی مرادی، میرحسین نوری، احمد انصاری، حمید معصومی، الهام ایمانی
موسیقی     انتخابی
فیلم‌برداری     همایون پایور
تدوین     عباس کیارستمی
تاریخ‌های انتشار
    مه، ۱۹۹۷، جشنواره کن، فرانسه
مدت زمان
    ۹۵ دقیقه
کشور      ایران
زبان     فارسی

طعم گیلاس فیلم مینی مالیستی ایرانی (تولید مشترک با فرانسه) ساختهٔ عباس کیارستمی در سال ۱۹۹۷ میلادی است. فیلم درباره مردی است که در حومهٔ شهر تهران، با اتوموبیلش دنبال کسی می‌گردد که تقاضای پردردسر او را در ازای دریافت ۲۰۰ هزار تومان پول انجام دهد.

فیلم طعم گیلاس همراه با فیلم ژاپنی «مارماهی» ساختهٔ «شوهئی ایمامورا» جایزهٔ نخل طلای جشنوارهٔ کن را در سال ۱۹۹۷ برد که یکی از مهم‌ترین جوایزی است که سینمای ایران به دست آورده است.

در کنار استقبالی که از فیلم شد، «راجر ابرت» منتقد فیلم، طعم گیلاس را در فهرست فیلم‌های سال ۱۹۹۷ که از آنها متنفر است قرار داده و آن را خسته کننده دانسته است. ابرت در نقدش اشاره کرده پس از تماشای فیلم، «جاناتان روزنبام» منتقد «شیکاگو ریدر» و «دیو کِهر» منتقد «نیویورک دیلی نیوز» که هر دو را قبول دارد، در لابی هتلش ملاقات می‌کند که معتقد بوده اند فیلم، شاهکار بوده است اما ابرت معتقد است «پادشاهی بدون لباس» دیده است.

مجله تایم در خرداد ۱۳۸۸ این فیلم را بعنوان یکی از ۱۰ فیلم برتر تاریخ کن نامید.

کیارستمی می‌گوید تفاوت و شباهت کار ما کارگردان‌ها با روان‌شناسان در این است که کارگردان، در سطح جامعه معضلات را می‌بیند و نقطه‌ٔ درد را نشان می‌دهد ولی همانجا رها می‌کند و از اینجا به‌بعد، حیطهٔ او نیست. این جامعهٔ روانپزشکی است که پس از تشخیص، به درمان درد هم می‌پردازد.

بازیگران
بازیگر     نقش
همایون ارشادی     آقای بدیعی
عبدالرحمان باقری     کارگر موزهٔ تاریخ طبیعی
افشین خورشید باختری     پلاستیک جمع کن
صفرعلی مرادی     سرباز
میرحسین نوری     طلبه
خلاصه فیلم

آقای بدیعی (با بازی همایون ارشادی) مردی میانسال، قصد خودکشی دارد و قبرش را در کنار درختی کنده است. او می خواهد قرص‌های خوابش را یک جا بخورد و شب در این قبر بخوابد. بدیعی دنبال کسی است که پس از مرگش (صبح فردا) روی جسد او خاک بریزد. در مسیری که برای یافتن چنین کسی پیش می‌گیرد با افراد مختلفی مانند یک سرباز، طلبهٔ افغان و مردی که کارگر موزهٔ تاریخ طبیعی است رو به رو می‌شود و از آنها می خواهد فردا صبح سراغ او بیایند و «بیست بیل خاک» روی او بریزند و پاکتی را با ۲۰۰ هزار تومان پول که در داشبورد ماشین است به عنوان دستمزد بردارند. سرباز پیشنهاد را رد و به سمت پادگانش فرار می‌کند، طلبهٔ افغان شروع به موعظهٔ بدیعی می‌کند و خودکشی را برخلاف تعالیم اسلام و دستورهای قرآن می‌داند اما کارگر موزه که بعداً معلوم می‌شود پرندگانی مثل بلدرچین و کبک را برای تاکسیدرمی در موزه شکار می‌کرده، با تعریف ماجرایی از روز خودکشی خودش و این که چطور«یک توت شیرین مانع خودکشی او شده» پیشنهاد او را قبول می‌کند. در پایان فیلم هنگامی که منتظر دیدن سرنوشت «بدیعی» هستیم، فیلمبرداری تغییر می‌کند و تصاویری از پشت صحنه، کارگردان و گروه فیلمبرداری و همایون ارشادی می بینیم که از قبر بیرون آمده است. او در پایان به درک تازه‌ای از معنای زندگی می‌رسد.
جوایز

    برنده نخل طلا در جشنواره کن سال ۱۹۹۷
    جایزه بهترین فیلم خارجی، انجمن منتقدان فیلم بوستون ۱۹۹۸



رها ماهرو : خوانندگان عزیز سایت رها ماهرو ، لطفا نظر و نقدتان را درباره فیلم دیدنی طعم گیلاس به کارگردانی عباس کیا رستمی برای ما بنویسید و بفرستید .





<><><><><><><><><><><><><><><><>
درباره فیلم «طعم گیلاس» ساخته عباس کیارستمی/جام جم
 
طعم خوش موفقیت
«طعم گیلاس» اولین فیلمی است که عباس کیارستمی پس از سه‌گانه خانه دوست کجاست، زندگی و دیگر هیچ و زیر درختان زیتون کارگردانی کرد. سه‌گانه شمالی کیارستمی با خانه دوست آغاز شد که در زمان ساختش، بحثی درباره زلزله نبود. با وقوع زلزله، کیارستمی تصمیم گرفت ایده تازه‌ای را پی بگیرد. این سه‌گانه به دنبال فیلم‌های شاخصی مانند «کلوزآپ» و «مشق شب»، کیارستمی را جهانی کردند.

«زیر درختان زیتون» نخستین فیلم بلند ایرانی بود که به بخش رسمی مسابقه جشنواره فیلم کن راه یافت؛ اما توفیقی نیافت. سپس کیارستمی پس از سال‌ها، با تغییر لوکیشنش از شمال به تهران، فیلم «طعم گیلاس» را ساخت. جهان‌بینی حاکم بر طعم گیلاس، در ادامه منطقی تفکر حاکم بر 3 فیلم قبلی بود. اگر وقوع یک حادثه طبیعی باعث شد تا کیارستمی از دل زلزله و مرگ‌ومیر در جستجوی زندگی برآید، در طعم گیلاس قصه‌ای مستقل را پروراند، درباره مردی که به قصد مرگ درصدد پیدا کردن کسی است که شاهد مرگش باشد و او را دفن کند. این فیلم در زمان خودش ایده نوآورانه و متهورانه‌ای داشت.

همایون ارشادی که برای بازی در نقش اصلی این فیلم انتخاب شد، پیشتر در یکی دو فیلم معمولی، نقش کوتاهی را بازی کرده بود. همایون پایور، مدیر فیلمبرداری طعم گیلاس از فیلمبرداران صاحب سبک سینمای ایران بود که البته در سال‌های اخیر بسیار کم‌کار شده است. به این ترتیب، طعم گیلاس که موفق به دریافت نخل طلای جشنواره کن به طور مشترک با فیلم «مارماهی» شوهی ایمامورا شد، از زوایای مختلفی باید بررسی شود.

بسیاری معتقدند که عباس کیارستمی از زمان کارگردانی «نان و کوچه» که اولین ساخته‌اش بود، تاکنون یک سبک واحد را در پیش گرفته است. البته در این میان فیلم‌هایی مثل گزارش هم هستند که ویژگی‌های ساختاری و روایی متفاوتی نسبت به سایر آثار کیارستمی دارند؛ اما در این تردیدی وجود ندارد که سبک و سیاق فیلمسازی کیارستمی کاملا اصیل است و ریشه در تجربیات و آموزه‌های خاص خودش دارد.

طعم گیلاس مانند گزارش و کلوزآپ تا حدودی متفاوت با آثار کیارستمی به نظر می‌رسد. یک دلیل تفاوت طعم گیلاس، ساختار قصه‌گو و درگیرکننده آن است. برخلاف فیلم قبلی (زیر درختان زیتون) و بعدی (باد ما را خواهد برد)، اینجا شاهد سرگذشت مردی را هستیم که در 3 نوبت، طی آشنایی با 3 آدم متفاوت، از آنها تقاضای عجیبی می‌کند.

هر کدام از شخصیت‌هایی را که می‌بینیم در ارتباط با موضوع اصلی قرار دارند؛ یعنی هویت هر کدام از شخصیت‌ها بسته به نسبتی است که با شخصیت اصلی دارند. آقای بدیعی، مرد میانسال فیلم، سوار بر اتومبیل خود در حاشیه شمالی شهر تهران در کنار تپه‌هایی در دست ساخت و در جوار کارگران و سربازان یک پادگان، دنبال کسی است که فردا صبح سر قبر او بیاید و زیر درختی که نشانه‌گذاری شده، رویش خاک بریزد و بابت این کار هم پیشاپیش پولش را بگیرد.

این موقعیت ابزورد و بسیار عجیب، آدم را یاد نمایشنامه‌های مدرنی می‌اندازد که با طرح موضوعی عجیب، باورنکردنی و غیرملموس، نتیجه‌ای کاملا مرتبط با شرایط روز می‌گیرند. کیارستمی هم بسیار علاقه‌مند به قرار دادن شخصیت‌ها در موقعیت‌های پیش‌بینی‌نشده و گرفتن واکنش طبیعی آنهاست. مثلا در زیر درختان زیتون، این کار تبدیل به ایده محوری فیلم شده بود، به این ترتیب که کسی، مشغول ساختن فیلمی درباره دختر و پسر جوانی است و آنها باید دیالوگ‌هایی را جلوی دوربین بگویند. در عین حال، ما از طریق دوربین دوم می‌بینیم که این زوج خارج از فیلم نیز به یکدیگر علاقه‌مند هستند. این دو جریان موازی با هم پیش می‌روند تا این که بازی واقعی جای بازی نمایشی را می‌گیرد. هیچ کدام از بازیگران طعم گیلاس آدم‌های حرفه‌ای عرصه بازیگری نیستند و با مقوله بازسازی واقعیت بیگانه‌اند. این خود کمک بزرگی است به درآمدن این فضاها و موقعیت‌های طبیعی. توانایی کیارستمی در کار با نابازیگران باعث شد شخصیت‌های مکمل این فیلم مثل آقای باقری نیز جذاب جلوه کنند.

کیارستمی که در زیر درختان زیتون از مناظر طبیعی زیبای شمال برای فیلمش استفاده کرده بود و آدم‌ها را در چشم‌اندازهای مختلف طبیعت نشان می‌داد (که نام فیلم نیز دلالت بر همین ویژگی دارد)، در طعم گیلاس رویه‌ای دیگر را در پیش گرفت. او بسیاری از صحنه‌های فیلمش را در ماشین شخصیت اصلی فیلمبرداری کرد، تصویری نه‌چندان زیبا از محیط را در معرض تماشا گذاشت. انتخاب لوکیشن‌های طعم گیلاس هماهنگی غریبی با مضمون فیلم دارند. بیشتر تصاویر در آسمان دودآلود شهری گرفته شده است و غروب خورشید نیز به فضای دلمرده و تلخ فیلم کمک می‌کند. کیارستمی فیلمش را با طرح موضوع مرگ آغاز می‌کند و به پیش می‌برد؛ اما در نهایت به زندگی و زیبایی می‌رسد.

یکی از سکانس‌های تعیین‌کننده و کلیدی فیلم، آنجایی است که آقای بدیعی پس از مجاب کردن آقای باقری به انجام وظیفه‌ای که برعهده‌اش نهاده است، ناگهان دچار تردید می‌شود و به سوی او بازمی‌گردد. محل کار باقری و نزدیکی او با واقعیت مرگ، بدیعی را برای نخستین بار در موضع انفعال قرار می‌دهد. تا آن زمان، بدیعی در رابطه با افراد مختلف، پیشنهاد نامتعارف و عجیب خود را مطرح می‌کرد؛ اما ترس و وحشت مخاطبانش به او اعتماد به ‌نفسی می‌داد که پیامدش تقویت حس قدرت در او بود؛ اما در مواجهه با باقری، برای نخستین بار واقعیت مرگ و تنهایی را تجربه می‌کند و این بار دچار تردید می‌شود. تردید او در سکانس بازگشتش به سمت باقری است که باعث می‌شود پایان فیلم را تماشاگری که با دقت داستان را دنبال کرده، این گونه تفسیر کند که بدیعی سرانجام به زندگی بازمی‌گردد. نام فیلم طعم گیلاس است و این نام از دیالوگ آقای باقری می‌آید؛ آنجا که در اتومبیل بدیعی برای منصرف ساختن او از تصمیمش، از زیبایی‌های طبیعت می‌گوید و از گیلاس اسم می‌برد.

سکانس مهم و خبرساز دیگر فیلم، در پایان اثر رقم می‌خورد؛ آنجا که تصاویر سیاه شب کات می‌خورد به صبح زود و ما به ناگاه بخشی از تصاویر پشت‌صحنه فیلم را می‌بینیم که کارگردان و فیلمبردار و دستیارانش در حال هدایت بازیگر و رسیدن به امور صحنه هستند. اجرای این ایده توسط کیارستمی با واکنش‌های بسیاری روبه‌رو شد.

در محافل داخلی و خارجی درباره این سکانس پایانی بحث‌های زیادی درگرفت و خیلی‌ها اعتقاد داشتند که وجود چنین صحنه‌ای در فیلم زائد است تا این که جاناتان رزنبام، منتقد سرشناس و صاحب‌سبک آمریکایی، در نامه‌ای معروف به عباس کیارستمی از او خواست که تردیدهایش را کنار بگذارد و به هیچ کدام از جزییات فیلمش دست نزند. رزنبام با تحلیلی درخشان از سکانس پایانی این فیلم، وجود آن را برای طعم گیلاس اساسی و لازم توصیف کرد.

ویژگی مهم طعم گیلاس، حرکت روی مرز سینمای مستند و داستانی است. قصه و روایت فیلم چیزی است بین یک اثر مستند و سرگرم‌کننده. مشخص نیست که برخی از آدم‌های فیلم از جمله آن جوان اهل لرستان فیلم که در گفتگو با بدیعی می‌بینیم، چه اندازه درباره بازی کردن توجیه شده است. بنابراین بازیگران فیلم نیز در مرز بازی کردن و بازی نکردن، تعادل درخشانی را حفظ می‌کنند که نمونه‌اش را در فیلم هیچ فیلمسازی ندیده‌ایم. پس از طعم گیلاس و دریافت نخل طلای کن، کیارستمی «باد ما را خواهد برد» را ساخت که جایزه ویژه هیأت داوران جشنواره ونیز را گرفت. پس از آن، کیارستمی کار با دوربین سینما را رها کرد و از نگاتیو فاصله گرفت و فیلم‌هایش را با دوربین دیجیتال تصویربرداری کرد.

به گمان بسیاری از منتقدان، طعم گیلاس بهترین فیلم و پخته‌ترین اثر کارگردانش است؛ اثری که مهم‌ترین افتخار را برای سینمای ایران به همراه آورد و هنوز هم پس از گذشت بیش از یک دهه از تاریخ ساخت آن، می‌توان درباره جزییات خیره‌کننده‌اش حرف زد و از ارزش‌های آن گفت.

امان جلیلیان

<><><><><><><><><><><><><><><><>
نگاهی به فیلم طعم گیلاس


خلاصه داستان:

آقای بدیعی حدودا 50 ساله و جزو طبقه مرفه قصد خودکشی دارد و با ماشین خود در یکی از بیابان

های اطراف تهران دنبال کسی است که به او کمک کند و موفق نمی شود تا اینکه...


نقد فیلم:

آیا طعم گیلاس فیلم خوبی است؟فیلم خوب چیست؟شخصیت محور است یا حادثه محور؟آیا طبق گفته طرفداران فیلم ، طعم گیلاس بدنبال معناگرایی است؟آیا کار سینما معناگرایی است؟


بعد از دیدن فیلم شاید تا مدت ها طول می کشد تا اینکه بدانید طرفدار فیلم هستید یا نه. همانطور که از خلاصه داستان می توان فهمید طعم گیلاس حادثه محور نیست به این دلیل که بزحمت می توان چند خط خلاصه از ان بیرون آورد.پس حادثه محور نیست؟ نه طعم گیلاس حادثه محور نیست چون مردی پنجاه ساله که به آخر خط رسیده دنبال حادثه نیست ، یا بهتر بگوییم شخصیت های که در فیلم می بینیم در واکنش با بدیعی حادثه ای تولید نمی کنند.بی انصافی نباشد این را هم بگوییم شروع فیلم مخاطب را جذب می کند . آقای بدیعی کارگری را سوار می کند و در ازای کاری به او پیشنهاد پول می کند ولی چون اصل ماجرا را نمی گوید یا اصلا نمی داند چگونه باید بگوید این سوال پیش میآید که آیا او هم*جن*سب*از است؟تنها حادثه فیلم و تمام....



آیا طعم گیلاس شخصیت محور است؟

یک فیلم شخصیت محور ابتدا به ساکن باید تولید شخصیت کند ، باید لایه های درونی شخصیت را بیرون بریزد ، از طریق دیالوگ ، فلش بک، جلوه های بصری و....

اما ما تا انتهای فیلم تنها چیزی که از بدیعی می بینیم یک فرد مرفه به بن بست رسیده است که می خواهد خودکشی کند.چرا می خواهد خود کشی کند؟چرا در خانه خودش را نمی کشد؟بلاخره کسی اورا پیدا می کند و خاکش می کنند.این از جنس سوال هایی که با دیدن فیلمهای فرهادی در ذهن ایجاد می شود نیست، بلکه از نقص فیلمنامه می آید . تا این سوال ها پاسخ داده نشود نمی توانیم با بدیعی همزاد پنداری کنیم، تا نیاز دراماتیک او را باور نکنیم منطق او برای رفع این نیاز را درک نمی کنیم.

همه این نقص ها را کنار می گذاریم ، در پایان درام شخصیت باید تغییر کند ، آیا آقای بدیعی تغییر می کند و آیا این تغییر باور پذیر است؟

فیلم طعم گیلاس را برای راحتی کار در دسته درام های جاده ای قرار می دهیم که شخصیت اصلی در اثر حوادث و افرادی که سر راهش قرار می گیرند قرار است تغییر کند(البته این تغییر می تواند موجب کنش بشود یا نشود).در طول فیلم دانشجو ، سرباز ،و کارگر هر کدام تلاش خود را برای این تغییر انجام می دهند اما تغییری رخ نمی دهد ، تا اینکه یک کارگر تاکسی درمیست در پایان فیلم بر سر راه او قرار می گیرد و با سخنان حکیمانه تغییری محسوس در او ایجاد می شود که البته موجب کنش نمی شود و اصلا عیبی ندارد.

فیلم طعم گیلاس

اما سوال اینجاست که یک کارگر پیر چگونه چنین سخنان حکیمانه و فیلسوفانه ای را به زبان می اورد ،ظرف و مظروف باید یکی باشد ، این حرف ها از دهان یک فرد روستایی که تحصیلاتی ندارد نمی تواند بیرون آمده باشد.

سخن را کوتاه کنیم ،فیلم طعم گیلاس یک فیلم کسل کنندهاست(که البته جذاب ترین فیلم کیارستمی است) ،که نه شخصیت دارد ،نه حادثه دارد و نه قصه آنچنانی و در پاسخ کسانی که ادعا می کنند که فیلم برای انسان های اهل تفکر است باید گفت ، درست است این فیلم انسان را به تفکر فرو میبرد و تنها دلیل آن خسته کننده بودن آن است ، همانطور که در موقع ظرف شستن به فکر فرو می رویم .

آرمان حمیدی
<><><><><><><><><><><><><><><><>
فیلم طعم گیلاس ساخته ى عباس کیا رستمی وبا بازی زیبا و کم نظیر همایون ارشادی است که ﻤﺴﺌله خود کشی را اگر نگوییم از دیدی متفاوت ولی به جرآت می توان گفت با نگاهی ساده ودر عین حال پخته در فیلم خود مورد بررسی قرار داده است در ظاهر این فیلم بدین گونه می نماید که مردی برای رهایی از مشکلاتی که در فیلم بدان هرگز اشاره نمی شود قصد کشتن خود را دارد و برای به تحقق رسیدن این امر متوسل به دیگران می شود.آقای بدیعی دراین فیلم نماد انسانی ضعیف وبی اراده است٬ضعف او از آنجا معلوم است که قصد خود کشی می کندوبی ارادگی او ازآنجا مشخص می شود که حتی در کشتن خود دودل است واین را ما در آخر فیلم می بینیم از ظاهر این فیلم بگذریم وبه عمق این فیلم بیشتر بنگریم متوجه می شویم که این فیلم تنها به ﻤﺴﺌله خود کشی نمی پردازد و خود کشی بهانه ایست در این فیلم برای رسیدن به مفهومی بالاتر مفا هیمی چون٬ فقر٬ تنهایی٬ عدم درک یکدیگروعدم درک مفهوم زندگی که دو مورد اخر مهمترین مفاهیم این فیلم می باشد. که فیلم این مفاهیم را به شکلی زیباوساده بیان میکند بدیعی در این فیلم بر خلاف آنچه همگان بر این باورند که او دنبال کشتن خود می باشد٬ به دنبال پیدا کردن خود در میان جایی است که از آن برخاسته است وبه آن بر خواهد گشت(خاک) شاید همگان بر این باورند که خاک در این فیلم مظهر نیستی است. ولی من بر این باورم که اگر نیستی هم باشد نیستی مادی است. در فیلم طعم گیلاس فیلم سعی دارد نشان دهد که تعتداد زیادی از انسان هایی که به نوعی قصد کمک به او را دارد زبان یاری با او را ندارد. مانند دو سربازی که در ابتدای فیلم می بینیم که هدفی جز بقای خود وخانواده ندارد ودل و زبانی بارای یاری وی ندارند.






بدیعی با روحانی افغانی آشنا می شود که نه بدیعی روحانی ووضعیت زندگی اورا درک می کند ونه روحانی وضعیت بدیعی را.شاید اکثرا در این قسمت فیلم بر این باور باشند که فیلم خواسته یا نا خواسته در مسیر قرار گرفته که ارتباط بین روحانیت ومردم را فقط در دیکته های الهی خلاصه کند ویا به زبانی ساده تر می توان-

گفت که فیلم خواسته بگوید که رو حانیت ومردم یکدیگر را درک نمی کنند.شاید بعضی بگویند که بدیعی بدیعی

را نمی توان مجاز برمردم دانست. زیرا او فردی ضعیف وبی اراده است. ولی موضوع اصلی آن است که—

روحانیون باید بتوانند این گونه افراد را به راه راست هدایت کنند٬نه انسان هایی که تنها کمی در انها سستی دیده می شود.ولی با تمام این تفاسیر نتیجه گیری از رابطه مردم بال روحانیت سخت می باشد.وآن را به عهده خود شمامی گذاریم.

در مرحله آخر فیلم سعی دارد درک نا صحیح بعضی مردم را از زندگی وجهانی که در آن زندگی مکنیم را به ما نشان دهد.ودر واقع طعم گیلاس در این فیلم طعم معنوی زندگی بوده که هر کس متواند این طعم را درهرچیز—

دیگری تجربه کند. وبا یک جمله متن خود را به پایان می رسانم:

به زندگی به هر شکل بنگریم به همان شکل می گذرد.

<><><><><><><><><><><><><><><><>
عشق به زندگی با ابزار مرگ

وقتی بدیع مغموم را در گور خود ساخته میبینیم و تاریکی که چیره میشود و بعد از شنیدن چند صدای رعد از سیاهی به پشت صحنه فیلم هدایت میشویم؛ جایی که کیارستمی عوامل صحنه را هدایت میکند و سربازهایی که در کنار گور بدیع قدمرو میروند احساس میکنیم کارگردان ما را مسخره کرده است. گمان میکنیم کیارستمی به ما میگوید سرنوشت بدیع به شما مربوط نیست. همان طور که دلیل خودکشی او به شما مربوط نبود. اگر چنین احساسی داریم و فیلم را یک ساعت سر کاری قلمداد کنیم رودست بزرگی خوردهایم. بله «طعم گیلاس» رو دست میزند و پیام های خود را بسیار گنگ انتقال میدهد. این پیام ها درست مانند رمزهای طبیعت هستند. تنها با اشراق میتوان به آنها دست یافت.
این شگرد کیارستمی است و همین امر نیز سبب شده که برخی منتقدین و مخاطبان حرفهای اثار او را تنها روایت مجدد واقعیت بدانند هر چند رسالت رئالیسم او این نیست و خود نیز چنین برخوردی را برنمیتابد. فیلم های اخیر او به شدت فلسفی هستند و مضامین دلهرهآور و صعبی هم چون مرگ و زندگی و تقابل آن ها با یک دیگر دغدغه او گشته است. او با تاثیر زیاد از خیام و سپس فروغ فرخزاد که هر دو اعتقادات نهیلیستی عمیق دارند فیلمهایی نظیر «باد ما را خواهد برد»، «زندگی و دیگر هیچ»، «زیر درختان زیتون» و در انتها فیلم عمیق «طعم گیلاس» را جلو دوربین برد.
طعم گیلاس اما دارای استعارهها و نمادهای زیادی است. بدیع میخواهد از دست زندگی خلاص بشود. توجه به این نکته که او از چه چیزی گریزان است حائز اهمیت است. او بدهکار نیست، با همسرش مشکلی ندارد، با مشکل حل نشدنی حقوقی یا مالی دست و پنجه نرم نمیکند. او در جایی میگوید:
«گفتن این که مشکل من چیه نه به درد شما میخوره و نه درد منو کم میکنه. تازه اگه هم بگم چیزی از اون نمیفهمی.»
همین دیالوگ کافی است که بدانیم بدیع با خودش درگیر است، مشکلی ندارد که برای دیگران ملموس باشد مگر این که خودش تجربه کرده باشد و به غایت دچار یاس فلسفی است. او در واقع نقطه مقابل همه صفات خوب و زیبا در زندگی شده است. همه افرادی که او در مسیر حرکت خود میبیند از زیبایی های زندگی دم میزنند:
«میخوای از تماشای غروب زیبا بگذری؟ میخوای از مزه یه گیلاس بگذری؟ از تماشای ماه توی آسمون میخوای بگذری؟»
اما هیچ وقت کسی از حقارته ا، یاس ها، ظلم، استیصال و پلیدی سخن نمیگوید. فرای نگاه ایدهالیستی و بی خیالی فلسفی کیارستمی نسبت به امور دنیا به طور کنایی در مییابیم که بدیع از همین موضوعات در رنج است. شاید او نمیخواسته که زندگی با تمام زیبایهایش همراه با مشکلات عدیده بشری به او اهدا بشود. او از این که تر و خشک با هم به انسان ودیعه شده در عذاب است. او میخواهد جهان مدینه فاضله برای جنس بشر باشد و از این که دنیا مجموعه منظمی از بینظمی ها و گسترهای از اجتماع پارادوکس ها و جمع اضداد باشد رنج میکشد. در این جا در مییابیم بدیع ایدهآلیست و آرمان گرا تنها رنگ مطلق را سپید میداند و بر آن است که زندگی را یک رنگ و مسطح تصور بکند اما برای دریافت سپیدی میبایست از کانال سیاهی عبور کند. این سیاهی بیراهی نیست مگر مرگ. او در تمام مدت در جستجوی مرگ است تا از راه برهان خلف زندگی را اثبات بکند.
بدیع عاشق زندگی است. او با حسرت به غروب خوش رنگ خورشید، ماه، ابرها، آسمان، رفت و آمد بچهها، دنیای خالص کودکانه و تک درخت های تنها در کنار جاده نگاه میکند. همه چیزهایی که اهدا کننده زندگی هستند. او تخممرغ نمیخورد چون برای سلامتیاش مضر است؛ اما مگر قرار نیست خودکشی بکند؟ او چراغ خانه را خاموش می کند. درها را قفل میکند و نگران است که زنده به گور نشود بنابر این از باقری میخواهد که از مردن او مطمئن باشد. همه این ها دلیل ارادت او به زندگی است و حتی انتخاب مرگ برای او جز این دلیلی نمیتواند داشته باشد. بدیع با حسرت به سرباز نگاه میکند. از این که او نمیاندیشد و تنها از روی اجبار تن به انجام امور میدهد به او حسادت میورزد. سرباز نماد همه انسان هایی است که تن به جبر زمانه میدهند و در صورت تنگی تنها میگریزند. بدیع به افغانی طلبه حسادت میورزد چون خود را اسیر اعتقادات کرده است. طلبه افغانی نماد همه آدم هایی است که به دلیل انتخاب زندگی اعتقادی چون غریبهها دچار دگردیسی میگردند و برای فطرت بشری بیگانه هستند و تنها دستوراتی که از سوی منبعی الهی ارسال شده است را انجام میدهند. هر بار که بدیع دم از خودکشی میزند طلبه افغانی با ارجاع به احادیث و سنت دینی او را منع میکند. با تمام این اوصاف؛ بدیع حسرت میخورد و مایل است آدمی باشد که نمیاندیشد و تنها معتقد میشود.
نمادهای تصویری فیلم قابل توجه هستند. جاده نماد زندگی است. این سمبل قبلاً در تریلوژی «خانه دوست کجاست؟»، «زندگی و دیگر هیچ» و «زیر درختان زیتون» و همچنین در «باد ما را خواهد برد» به کار گرفته شده بود. جاده دارای سربالایی، سرپایینی، انحراف به چپ و راست و مسیر مستقیم است؛ خصوصیاتی که تنها در زندگی میتوان یافت. درخت در هر فیلم کیارستمی نماد چیز به خصوصی است. در «طعم گیلاس» درخت نماینده انسان است. او ریشه در خاک و سر در آسمان دارد. در اطراف جاده درخت های زیادی را میبینیم که تنها هستند. تکدرخت بودن استعارهای برای تنهایی انسان است هرچند که اجتماعی زندگی میکند. در یک پلان بدیع و باقری از میان اجتماعی از درختان عبور میکنند و درست بعد از آن وارد شهر میشوند. جایی که انسان ها دور هم زندگی میکنند و تمدن ایجاد شده است. باقری چند بار مسیر راه را برای بدیع تعیین میکند؛ درست در جاهایی که به دوراهی میرسند. تعویض جاده نمادی است برای انتخاب مسیر زندگی. باقری میگوید:
«از این راه برو، یه کمی طولانی تره اما باصفاتره.»
و این پیشنهاد درست همگام با نصیحت هایی است که از باقری میشنویم. حرف هایی که وظیفهشان جلوگیری از خودکشی بدیع و بیش تر کردن عمر او هستند. او میگوید اگر خودش را از بین نبرد مسیر بیش تری را برای پیمودن خواهد داشت و نیز نباید زیبایی ماه و آسمان و یا طعم شیرین توت یا گیلاس را فراموش کند. خاک نماینده اصالت و ازل آدمی است. کیارستمی انسان را از خاک میداند و بازگشت جسم او نیز در خاک خواهد بود. چیزی که خیام نیز بارها بدان اشاره کرده است:
جامی است که عقل آفرین میزندش صدبوسه ز مهر بر جبین میزندش
این کوزهگر دهر چنین جــــــام لطــیف میسازد و بــاز بر زمیـن میزندش
در این جا شارهای داریم به افسانه خلقت آدم که بعدها از بهشت بیرون رانده شده است، بدیع معتقد است که آدمیتی وجود ندارد چرا که اگر وجود داشت آدمی از بهشت رانده نمیشد. در حقیقت او از تنزل ماورایی انسان ناخرسند است. به این دیالوگ توجه کنید:
«آدم اگه آدم بود توی این یه وجب خاک نمیخوابید.»
https://upload.wikimedia.org/wikipedia/fa/f/fc/Tasteofcherryposter.jpg
منظور از یک وجب خاک دقیقاً زندگی دنیوی و ریشه اصلی انسان است. در جایی دیگر سایه بدیع را روی خاک میبینیم. در این پلان نسبتاً طولانی راز سر به مهری نهفته است. خاک در زمینه و سایه بدیع روی خاک است. سایه پدیدهایست قائم به ذات نور. اگر نور نباشد سایه هیچ جسمی دیده نخواهد شد. نور ذات احدی است و این پلان استعارهای به سلسله علی خلقت انسان و بازگشت او به اصل. رابطه علت و معلولی انسان و این که آدمی پدیدهایست نه قائم بر خویش بلکه در ادامه وجود خالق در این صحنه بازیافت میشود.
کنایه دیگری در فیلم مستتر است. انسان ارزش ها را گم کرده است. نمیداند راه درست و غلط کدام است. بدیع از سرباز میخواهد چند بیل خاک روی جنازه او بریزد اما او امتناع میکند. سرباز منطق بدیع را درک نمیکند. او حاضر به کمک کردن بعد از مرگ بدیع نیست. درست در ادامه لانگشاتی را می بینیم که در آن بدیع با اتومبیل از جاده عبور می کند و اطراف جاده ده ها کارگر مشغول بیل زدن و خاک ریختن کنار درخت ها هستند. همه مشغول کمک استعاری به انسان هستند و نمیدانند که دارند این کار را انجام میدهند. وقتی بدیع کمک میخواهد کسی کمک نمی کند اما وقتی کمک نمیخواهد همه برای نجاتش سرازیر میشوند. دقت کنید به پلانی که اتومبیل بدیع در چاله گیر میکند و کارگرها برای کمک به او سرازیر میشوند.
کیارستمی میگوید ایدئولوژی تنها نظریهپردازی میکند و باورها را ارزشمند میشمارد و در آن از عمل خبری نیست؛ در جایی بدیع می گوید:
«نمیدونستم طلبهها هم کارگری میکنن!»
این طعن تلخ در آثار دیگر کیارستمی نیز دیده میشود. طلبه در این دیالوگ نماینده ایدئولوگ و کارگری کردن نماد «اهل فعل بودن» است.
«طعم گیلاس» مکاشفتی در فلسفه مرگ و زندگی است. فیلم نشان میدهد که هر دوی این پدیدهها دو روی یک سکهاند و البته هیچ یک نباید ارزش دیگری را کم رنگ نمایند. البته کیارستمی کفه سنگین ترازو را در اختیار زندگی قرار میدهد و آن را اهم فی الاهم میشمارد. دلیل این حرف سکانس پایانی است. جایی که بدیع در ظلمت رها میشود. ابر روی ماه را میپوشاند و همه طعم گیلاسها به باد فراموشی سپرده میشوند تا بدیع زندگی را بهتر درک کند، وارد سکانس پایانی میشویم. کیارستمی را میبینیم که مشغول کارگردانی است و سربازها که کنار درخت تنها قدمرو میروند. با این پایان کیارستمی میگوید: «بدیع مرگ را به دلیل عشق به زندگی برگزید اما من زندگی را به دلیل عشق به زندگی میپذیرم و هنوز به فیلمسازی ادامه میدهم. خواه بدیع باشد و خواه در خاک خوابیده باشد. زندگی در این سو و آن سوی دوربین در جریان است.»

<><><><><><><><><><><><><><><><>
طعم خستگی (تحلیلی بر فیلم طعم گیلاس)


منتقد: راجر ایبرت
مترجم: فرید عباسی

پارسال در جشنواره کن یک درام عالی وجود داشت به اسم "طعم گیلاس". فیلم به کارگردانی عباس کیارستمی است که در آخرین لحظات اجازه خروج از کشورش را گرفت و فیلم جدیدش را به جشنواره برای به نمایش گذاشتن رساند. هنگام ورود او به سالن پخش، حضار به طور ایستاده او را مورد تشویق قرار دادند و در پایان فیلم (هرچند این بار تشویق با بعضی هو کردن ها قاتی شده بود) هیئت داوران آن را همراه با فیلمی دیگر برنده جایزه پاملا د اور کردند.

هنگام بازگشت از سالن پخش و رفتن به سمت هتل مجلل محل اقامت و ایستادن در لابی آن، بطور جالب توجهی نظر خودم را در عدم توافق با نظر دو منتقد سینما، جاناتان روزنبارم از شیکاگو ریدر و دیوید کهر از نیویورک دیلی نیوز، که مورد احترام من هستند، و هر دو اظهار داشتند یک "شاهکار" را دیده اند، یافتم.


می تواند چشم را بست و از فیلم بخوبی تعریف کرد, اما این کار شامل برعکس جلوه دادن تجربه دیدن فیلم (که بطور مشقت باری خسته کننده است) و تبدیل آن به فیلمی جذاب تر، حکایتی درباره زندگی و مرگ است. همانطوری که میتوان از یک رمان بد فیلمی خوب ارائه داد، میتوان از یک فیلم بد، ریویویی جذاب ارائه داد.

داستان: یک مرد، سوار بر یک رنج رور در لم یزرعهای خارج از تهران درحال گذر است و از منطقه ای صنعتی آماده برای ساختمانسازی و شهرکهای حاشیه ای پر از جوانان بیکاری که به دنبال شغل میگردند، رد میشود. راننده یک جوان کارگر را سوار میکند و در حین مسافت از او میپرسد که آیا به دنبال شغل میگردد. "اگر مشکلات مالی داری، میتونم بهت کمک کنم". آیا این یک درخواست از سوی یک همجنس گرا نیست؟ کیارستمی از روی عمد به ما اجازه میدهد که این استنتاج را برای مدتی از حرف او برداشت کنیم، تا اینکه بتدریج اصل موضوع و مقصود او برای ما روشن میشود.


راننده، آقای بدیعی (همایون ارشادی) قصد خودکشی دارد. او چالهای را در زمین کنده است، میخواهد به درون آن بپرد و چندتایی قرص بالا بندازد. همچنین میخواهد از شخصی بخواهد که طرفای 6 صبح بیاید و او را صدا بزند. "اگر جواب دادم، منو بکش بیرون. اگر جواب ندادم، 20 بیل خاک از رو زمین روم خالی کن که دفن بشم". آن کارگر فرار میکند.

بدیعی همچنان به دنبال کسی است که این کار را انجام دهد. اول از یک دانشجور که خواهش میکند. اما از او هم جواب رد میشنود چون که میگوید قرآن خودکشی را ممنوع اعلام کرده است. سپس از یک تاکسیدرمی کار مسن این خواهش را میکند. مرد سالخورده با خواهش او موافقت میکند چون که برای کمک به پسرش به پول نیاز دارد اما او هم با خودکشی موافق نیست. او به بدیعی میگوید که آیا میتوان بدون طمع گیلاس این کار را بکنی؟ این، الزاما، داستان فیلم است. (لو نمیدهم که آیا بدیعی به آرزویش میرسد یا نه). کیارستمی با یک یکنواختی این را بیان میکند.


گفت و گو ها بسیار طولانی، طفره رونده و معمایی هستند. هدفها نامشخص است. ماشین درون فیلم یا در طول دوره زمانی در آن لمیزرع در حال حرکت دیده میشود، یا در شُرُف یک خرابه، هنگام سیگار کشیدن بدیعی، پارک شده است. در یک برداشت ما به ندرت شاهد دو کاراکتر کنار هم هستیم. بنابر گفته ها کیارستمی خودش فیلم را فیلمبرداری کرده است، اول در جای راننده نشسته است سپس به جای مسافر.

مدافعان فیلم که تعدادشان هم کم نیست از میل کیارستمی برای پذیرش سکوت، انفعال، تامل و اندیشه او سخن به میان میآورند. تماشاگران بتدریج از تماشای فیلم خسته میشوند. ما از فیلم چیز یاد میگیریم اما اگر ما به خودمان اجازه دهیم که حس زمانه کیارستمی را بپذیریم، اگر ما خودمان را در معرض معمای وجودی کاراکتر اصلی قرار دهیم، آنوقت خواهد بود که بزرگی فیلم را احساس میکنیم.


اما آیا اینطور خواهد بود؟ من صبر وافری در تماشای فیلمهای خسته کننده دارم اگر که بتوانند من را مجذوب کنند. من تجربه دیدن یک مستند هشت ساعته به اسم "تیگا" که درباره چادر نشینان منطقهای در سیبری است را دارم. من کاملا واقفم که کیارستمی مشغول به چه کاری است. از سر غرزدن نمیگویم که چرا در فیلم اتفاقی جالب و شکه کننده وجود ندارد. چیزی که احساس میکنم این است که شیوه کیارستمی در اینجا یک "تظاهر" است. ماهیت موضوع به فیلم چیزی اضافه نمیکند و از فیلم هم منفعتی به دست نمیآورد.


اگر ما با بدیعی احساس همدردی میکنیم، این نباید به بیشتر دانستن درباره او به ما کمک کند؟ در حقیقت برای دانستن هرچیزی درباره او؟ چه مقصودی از این کار بود که در ابتدا احتمال دادیم که شاید بدیعی همجنس باز باشد؟ ( نه چه مقصودی برای تماشاگران. چه مقصودی برای خود بدیعی دارد؟ یقینا او باید هشیار باشد که منظور او بغلط تعبیر شده است). و چرا ما باید خدمه کیا فیلمسازی کیارستمی را ببینیم. یک استراتژی خسته کننده طولانی که به یاد ما بیاورد مشغول تماشای فیلم هستیم؟ اگر تنها یک چیز وجود داشته باشد که "طعم گیلاس" به آن نیاز ندارد، یک یاد آوریکننده است.


درست است که یک حس بشردوستانه در زیر پوست فیلم وجود دارد. درست است که یک کارگردان ایرانی جرات این را داشته است که یک فیلم با موضوع ممنوعه خودکشی در کشورش, فیلمی بسازد. درست است که ما جنبشها را برای رسیدن به استقلال هنری در ایران تشویق میکنیم. اما آیا "طعم گیلاس" یک فیلم قابل ارزش برای دیدن است؟ من که اینطور فکر نمیکنم.
ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــ
پ.ن: منتشر شده در مجله آدم برفیها

<><><><><><><><><><><><><><><><>
فیلم " طعم گیلاس"

ساخته ی "عباس کیارستمی"

فیلم مردی را نشان میدهد به بن بست رسیده در شروع میانسالی و زندگی او از معنا تهی شده و می خواهد خودش را بکشد . دلایل در فیلم گفته نمی شود . در بیابان دور از شهر چاله ای میکند و فکر میکند : قرص خواب میخورم و در قبر میخوابم و فقط یک نفر بیست تا بیل خاک رویم بریزد که آبرومندانه و گمنام بمیرم و حالا به دنبال داوطلب برای ریختن خاک میگردد . اول به یک سرباز پیشنهاد میدهد . او میترسد و فرار میکند . سپس طلبه ی افغان که او هم استدلال مذهبی میکند شاید وی را منصرف کند . در اینجا فیلم یک لودر را نشان میدهد که در حال تخلیه ی خاک است . او جایی ایستاده که مثل اینست که سایه اش (shadow) زیر خاکهای لودر افتاده و این سایه ی اوست که باید بمیرد تا او رها شود . نفر سوم که میابد یک مسوول تاکسیدرمی است که دختر بیماری دارد و به خاطر بیماری دخترش می پذیرد .البته اول شروع به نصیحت میکند و میگوید : من یک دفعه از دست اهل و عیال خسته شدم . یک طناب برداشتم و نصفه شب رفتم بالای درخت که خود را حلق آویز کنم . دستم به چیز نرمی خورد که دیدم توت است . درشت و آبدار . خوردم . خیلی شیرین بود . میخوردم تا هوا روشن شد . بچه های دبستانی آمدند پای درخت . مرا آن بالا دیدند . گفتند درخت را تکان بده تا ما هم توت بخوریم ، قیل و قال و شور بچه ها را دیدم و از مردن منصرف شدم ، یعنی حتی در لحظه ی مرگ هم طعم یک توت شیرین میتواند انگیزه ی زندگی ما بشود .بهر حال قهرمان فیلم میگوید : من تصمیم خودم را گرفتم شما خاک را بریز و دویست هزاررا از داشبورد بردار و برو .بعد به محل کار تاکسیدرمی رسیدند . پیرمرد پیاده میشود و میرود . یک دختر و پسردوربین به دست می ایند و عکس میگیرند - باز هم معنی زندگی- . با عجله برمیگردد به سمت تاکسیدرمی و به پیرمرد میگوید صبح که آمدی چند عدد ریگ رویم بی انداز . شاید خوابم برده باشه و نمرده باشم . شب میشود میرود درون قبر دراز میکشد . بعد از مدتی چشمش را می بندد .
صحنه عوض میشود و فیلم فردا صبح را نشان میدهد . دوربینها ، کیارستمی ،قهرمان فیلم ، هنرپیشه ها. و همه در حالت عادی فیلمبرداری هستند . چیزی که خیلی جلب توجه میکند محل اطراف چاله است که قبلا بیابانی خشک بود با چند بوته خار و حالا که از فکر مرگ عبور کرده و نمرده است ؛ همه جا چمنزار ، درختان سبز و پرندگان در پرواز، بچه ها در شور و نشاط بازی هستند . فیلم به ما میگوید که اگر درون ما اندیشه مرگ باشد همه جا بیابان خشک وبی آب وعلف است و اگر اندیشه زندگی باشد ، همه جا را سبز و خرم می بینیم .

به قول آقای کیارستمی : تفاوت و شباهت کار ما کارگردانها و روانشناسان در این است که کارگردان هم در سطح جامعه معضلات را میبیند و نقطه درد را نشان میدهد ولی همانجا رها میکند و از اینجا به بعد ، حیطه او نیست . این جامعه روانپزشکی است که پس از تشخیص ، به درمان درد هم می پردازد .

درباره فیلم «طعم گیلاس» ساخته عباس کیارستمی/جام جم

طعم خوش موفقیت

«طعم گیلاس» اولین فیلمی است که عباس کیارستمی پس از سهگانه خانه دوست کجاست، زندگی و دیگر هیچ و زیر درختان زیتون کارگردانی کرد. سهگانه شمالی کیارستمی با خانه دوست آغاز شد که در زمان ساختش، بحثی درباره زلزله نبود. با وقوع زلزله، کیارستمی تصمیم گرفت ایده تازهای را پی بگیرد. این سهگانه به دنبال فیلمهای شاخصی مانند «کلوزآپ» و «مشق شب»، کیارستمی را جهانی کردند.



«زیر درختان زیتون» نخستین فیلم بلند ایرانی بود که به بخش رسمی مسابقه جشنواره فیلم کن راه یافت؛ اما توفیقی نیافت. سپس کیارستمی پس از سالها، با تغییر لوکیشنش از شمال به تهران، فیلم «طعم گیلاس» را ساخت. جهانبینی حاکم بر طعم گیلاس، در ادامه منطقی تفکر حاکم بر 3 فیلم قبلی بود. اگر وقوع یک حادثه طبیعی باعث شد تا کیارستمی از دل زلزله و مرگومیر در جستجوی زندگی برآید، در طعم گیلاس قصهای مستقل را پروراند، درباره مردی که به قصد مرگ درصدد پیدا کردن کسی است که شاهد مرگش باشد و او را دفن کند. این فیلم در زمان خودش ایده نوآورانه و متهورانهای داشت.

همایون ارشادی که برای بازی در نقش اصلی این فیلم انتخاب شد، پیشتر در یکی دو فیلم معمولی، نقش کوتاهی را بازی کرده بود. همایون پایور، مدیر فیلمبرداری طعم گیلاس از فیلمبرداران صاحب سبک سینمای ایران بود که البته در سالهای اخیر بسیار کمکار شده است. به این ترتیب، طعم گیلاس که موفق به دریافت نخل طلای جشنواره کن به طور مشترک با فیلم «مارماهی» شوهی ایمامورا شد، از زوایای مختلفی باید بررسی شود.

بسیاری معتقدند که عباس کیارستمی از زمان کارگردانی «نان و کوچه» که اولین ساختهاش بود، تاکنون یک سبک واحد را در پیش گرفته است. البته در این میان فیلمهایی مثل گزارش هم هستند که ویژگیهای ساختاری و روایی متفاوتی نسبت به سایر آثار کیارستمی دارند؛ اما در این تردیدی وجود ندارد که سبک و سیاق فیلمسازی کیارستمی کاملا اصیل است و ریشه در تجربیات و آموزههای خاص خودش دارد.

طعم گیلاس مانند گزارش و کلوزآپ تا حدودی متفاوت با آثار کیارستمی به نظر میرسد. یک دلیل تفاوت طعم گیلاس، ساختار قصهگو و درگیرکننده آن است. برخلاف فیلم قبلی (زیر درختان زیتون) و بعدی (باد ما را خواهد برد)، اینجا شاهد سرگذشت مردی را هستیم که در 3 نوبت، طی آشنایی با 3 آدم متفاوت، از آنها تقاضای عجیبی میکند.

هر کدام از شخصیتهایی را که میبینیم در ارتباط با موضوع اصلی قرار دارند؛ یعنی هویت هر کدام از شخصیتها بسته به نسبتی است که با شخصیت اصلی دارند. آقای بدیعی، مرد میانسال فیلم، سوار بر اتومبیل خود در حاشیه شمالی شهر تهران در کنار تپههایی در دست ساخت و در جوار کارگران و سربازان یک پادگان، دنبال کسی است که فردا صبح سر قبر او بیاید و زیر درختی که نشانهگذاری شده، رویش خاک بریزد و بابت این کار هم پیشاپیش پولش را بگیرد.

این موقعیت ابزورد و بسیار عجیب، آدم را یاد نمایشنامههای مدرنی میاندازد که با طرح موضوعی عجیب، باورنکردنی و غیرملموس، نتیجهای کاملا مرتبط با شرایط روز میگیرند. کیارستمی هم بسیار علاقهمند به قرار دادن شخصیتها در موقعیتهای پیشبینینشده و گرفتن واکنش طبیعی آنهاست. مثلا در زیر درختان زیتون، این کار تبدیل به ایده محوری فیلم شده بود، به این ترتیب که کسی، مشغول ساختن فیلمی درباره دختر و پسر جوانی است و آنها باید دیالوگهایی را جلوی دوربین بگویند. در عین حال، ما از طریق دوربین دوم میبینیم که این زوج خارج از فیلم نیز به یکدیگر علاقهمند هستند. این دو جریان موازی با هم پیش میروند تا این که بازی واقعی جای بازی نمایشی را میگیرد. هیچ کدام از بازیگران طعم گیلاس آدمهای حرفهای عرصه بازیگری نیستند و با مقوله بازسازی واقعیت بیگانهاند. این خود کمک بزرگی است به درآمدن این فضاها و موقعیتهای طبیعی. توانایی کیارستمی در کار با نابازیگران باعث شد شخصیتهای مکمل این فیلم مثل آقای باقری نیز جذاب جلوه کنند.

کیارستمی که در زیر درختان زیتون از مناظر طبیعی زیبای شمال برای فیلمش استفاده کرده بود و آدمها را در چشماندازهای مختلف طبیعت نشان میداد (که نام فیلم نیز دلالت بر همین ویژگی دارد)، در طعم گیلاس رویهای دیگر را در پیش گرفت. او بسیاری از صحنههای فیلمش را در ماشین شخصیت اصلی فیلمبرداری کرد، تصویری نهچندان زیبا از محیط را در معرض تماشا گذاشت. انتخاب لوکیشنهای طعم گیلاس هماهنگی غریبی با مضمون فیلم دارند. بیشتر تصاویر در آسمان دودآلود شهری گرفته شده است و غروب خورشید نیز به فضای دلمرده و تلخ فیلم کمک میکند. کیارستمی فیلمش را با طرح موضوع مرگ آغاز میکند و به پیش میبرد؛ اما در نهایت به زندگی و زیبایی میرسد.

یکی از سکانسهای تعیینکننده و کلیدی فیلم، آنجایی است که آقای بدیعی پس از مجاب کردن آقای باقری به انجام وظیفهای که برعهدهاش نهاده است، ناگهان دچار تردید میشود و به سوی او بازمیگردد. محل کار باقری و نزدیکی او با واقعیت مرگ، بدیعی را برای نخستین بار در موضع انفعال قرار میدهد. تا آن زمان، بدیعی در رابطه با افراد مختلف، پیشنهاد نامتعارف و عجیب خود را مطرح میکرد؛ اما ترس و وحشت مخاطبانش به او اعتماد به نفسی میداد که پیامدش تقویت حس قدرت در او بود؛ اما در مواجهه با باقری، برای نخستین بار واقعیت مرگ و تنهایی را تجربه میکند و این بار دچار تردید میشود. تردید او در سکانس بازگشتش به سمت باقری است که باعث میشود پایان فیلم را تماشاگری که با دقت داستان را دنبال کرده، این گونه تفسیر کند که بدیعی سرانجام به زندگی بازمیگردد. نام فیلم طعم گیلاس است و این نام از دیالوگ آقای باقری میآید؛ آنجا که در اتومبیل بدیعی برای منصرف ساختن او از تصمیمش، از زیباییهای طبیعت میگوید و از گیلاس اسم میبرد.

سکانس مهم و خبرساز دیگر فیلم، در پایان اثر رقم میخورد؛ آنجا که تصاویر سیاه شب کات میخورد به صبح زود و ما به ناگاه بخشی از تصاویر پشتصحنه فیلم را میبینیم که کارگردان و فیلمبردار و دستیارانش در حال هدایت بازیگر و رسیدن به امور صحنه هستند. اجرای این ایده توسط کیارستمی با واکنشهای بسیاری روبهرو شد.

در محافل داخلی و خارجی درباره این سکانس پایانی بحثهای زیادی درگرفت و خیلیها اعتقاد داشتند که وجود چنین صحنهای در فیلم زائد است تا این که جاناتان رزنبام، منتقد سرشناس و صاحبسبک آمریکایی، در نامهای معروف به عباس کیارستمی از او خواست که تردیدهایش را کنار بگذارد و به هیچ کدام از جزییات فیلمش دست نزند. رزنبام با تحلیلی درخشان از سکانس پایانی این فیلم، وجود آن را برای طعم گیلاس اساسی و لازم توصیف کرد.

ویژگی مهم طعم گیلاس، حرکت روی مرز سینمای مستند و داستانی است. قصه و روایت فیلم چیزی است بین یک اثر مستند و سرگرمکننده. مشخص نیست که برخی از آدمهای فیلم از جمله آن جوان اهل لرستان فیلم که در گفتگو با بدیعی میبینیم، چه اندازه درباره بازی کردن توجیه شده است. بنابراین بازیگران فیلم نیز در مرز بازی کردن و بازی نکردن، تعادل درخشانی را حفظ میکنند که نمونهاش را در فیلم هیچ فیلمسازی ندیدهایم. پس از طعم گیلاس و دریافت نخل طلای کن، کیارستمی «باد ما را خواهد برد» را ساخت که جایزه ویژه هیأت داوران جشنواره ونیز را گرفت. پس از آن، کیارستمی کار با دوربین سینما را رها کرد و از نگاتیو فاصله گرفت و فیلمهایش را با دوربین دیجیتال تصویربرداری کرد.

به گمان بسیاری از منتقدان، طعم گیلاس بهترین فیلم و پختهترین اثر کارگردانش است؛ اثری که مهمترین افتخار را برای سینمای ایران به همراه آورد و هنوز هم پس از گذشت بیش از یک دهه از تاریخ ساخت آن، میتوان درباره جزییات خیرهکنندهاش حرف زد و از ارزشهای آن گفت.

امان جلیلیان
<><><><><><><><><><><><><><><><>
آقای بدیعی (با بازی همایون ارشادی) مردی میانسال، قصد خودکشی دارد و قبرش را در کنار درختی کنده است. او می خواهد قرصهای خوابش را یک جا بخورد و شب در این قبر بخوابد. بدیعی دنبال کسی است که پس از مرگش (صبح فردا) روی جسد او خاک بریزد. در مسیری که برای یافتن چنین کسی پیش میگیرد با افراد مختلفی مانند یک سرباز، طلبهٔ افغان و مردی که کارگر موزهٔ تاریخ طبیعی است رو به رو میشود و از آنها می خواهد فردا صبح سراغ او بیایند و «بیست بیل خاک» روی او بریزند و پاکتی را با ۲۰۰هزار تومان پول که در داشبورد ماشین است به عنوان دستمزد بردارند.سرباز پیشنهاد را رد و به سمت پادگانش فرار میکند، طلبهٔ افغان شروع به موعظهٔ بدیعی میکند و خودکشی را برخلاف تعالیم اسلام و دستورهای قرآن میداند اما کارگر موزه که بعداً معلوم میشود پرندگانی مثل بلدرچین و کبک را برای تاکسیدرمی در موزه شکار میکرده، با تعریف ماجرایی از روز خودکشی خودش و این که چطور«یک توت شیرین مانع خودکشی او شده» پیشنهاد او را قبول میکند. در پایان فیلم هنگامی که منتظر دیدن سرنوشت «بدیعی» هستیم، فیلمبرداری تغییر میکند و تصاویری از پشت صحنه، کارگردان و گروه فیلمبرداری و همایون ارشادی می بینیم که از قبر بیرون آمده است. او در پایان به درک تازهای از معنای زندگی میرسد.
پیام فیلم این است که اگر در درون ما اندیشهٔ مرگ باشد، همهجا را بهصورت بیابان خشک میبیم و اگر سرشار از اندیشهٔ زندگی باشد، همهجا را سرسبز و پُرگل خواهیم دید.
کیارستمی میگوید تفاوت و شباهت کار ما کارگردانها با روانشناسان در این است که کارگردان، در سطح جامعه معضلات را میبیند و نقطهٔ درد را نشان میدهد ولی همانجا رها میکند و از اینجا بهبعد، حیطهٔ او نیست. این جامعهٔ روانپزشکی است که پس از تشخیص، به درمان درد هم میپردازد.
<><><><><><><><><><><><><><><><>
مقدمه
عباس کیا رستمی که از کودکی علاقه اش را به هنر و نقاشینشان داد قبل از این که خانه را برای رفتن به مدرسه هنر های زیبا ترک کند در یکمسابقه نقاشی برنده شد تا همه چیز برای او مثل یک شروع تازه باشد پس از گرفتنلیسانس نقاشی زندگی هنری کیا رستمی با طراحی پوستر و ساخت تیتراژی از فیلم هایقیصر و رضا موتوری مسعود کیمیایی وارددوره جدیدی شد در حقیقت این فعالیت هنری او باعث شد پای کیا رستمی به عالم پردهنقره ای باز شود و در سال 1349 فیلم کوتاه نان و کوچه را ساخت تا رسما به جرگهکارگردانان بپیوندد.او چهار سال بعد یعنی در سال 1353با ساخت فیلم مسافر بیش ازپیش مطرح شد در سال 1354 موتور فیلم سازی عباس کیا رستمی با ساخت فیلم های کوتاهیبنام من می توانم و راه حلی برای یک مسئله گرمتر شد.
گام بلند بعدی کیا رستمی زمانی برداشته شد که در سال 1366فیلم خانه دوست کجاست را ساخت تا ان زمان شاید فقط تعداد اندکی از مردم داخل کشورنام او را به عنوان فیلمساز به یاد داشتند اما با ساخت این فیلم شهرت او به یکبارهاز مرز ها عبور کرد و بعد از فیلم خانه دوست کجاست او فیلم های کلوز اپ (نماینزدیک) و زیر درخت زیتون را کارگردانی کرد و به تکامل نزدیک تر شد . اما دوره فیلمسازی عباس کیا رستمی را می شود به دو دوره کلی تقسیم کرد دوره ی قبل از گرفتن جایزه نخل طلای جشنوارهفیلم کن در سال 1997 و دوره بعد از ان کهدو فیلم بزرگ دیگر ساخت (فیلم باد ما را خواهد برد) که جوایز با ارزشی را نصیبکارگردان ان و سینمای ایران کرد کهمهمترین ان دریافت جایزه (شیر نقره ای) جشنواره ونیز است و دو سال بعد دست بکار شدو ایده جدیدی به ذهنش رسید ایده ای که شهرت او را جهانی کرد و افتخار بزرگی برایسینما ایران بود عباس کیا رستمی به فکر ساخت فیلم طعم گیلاس افتاد که ساخت اینفیلم جایزه نخل طلایی جشنواره فیلم کن را برایش به همراه داشت موفقیت عباس کیارستمی در ان زمان با فیلم خانه دوست کجاست شروع شد و با ساخت فیلم باد ما را خواهدبرد ادامه یافت و با فیلم طعم گیلاس پایان یافت.
خود کشی
خودکشی که یکی از اسیب ها و انحراف های اجتماعی است بیش ترمردم تصور می کنند که خودکشی زمانی افزایش میابد که زندگی برای افراد مشکل و تحملناپذیر و طاقت فرسای شود و این فیلم هم از این قضیه بر خورد دار است.
تحلیل فیلم
فیلم اغاز می شود اقای بدیعی که شخصیت اصلی فیلم بر روی اومی چرخد با اتومبیل اش در اطراف شهر تهران می چرخد او در ابتدا انگار به چیزیمشکوک شده است ولی با پیش رفتن فیلم مشاهده می شود که او به چیزی مشکوک نشده استبلکه از زندگی طاقت فرسای خود خسته شده و می خواهد خود را از زندگی دنیایی خلاصکند او برای این کار به دنبال فردی می گردد تا این لطف بزرگ را در حقش انجام دهد وهنگامی که خودکشی کرد روی جنازه او را با خاک بپوشاند و علت کار او هم این است کهاگر خودکشی کند به دلیل تنهایی هیچ کس جنازه او را پیدا نمی کند پس باید دنبالشخصی باشد که برایش فداکاری کند.
در ابتدا که او مشغول رانندگی است به صورت نا خود اگاهمتوجه مشکل مالی مردی که در باجه تلفن مشغول صحبت کردن است می شود اقای بدیعی بادر خواستی محترمانه به او می گوید که قادر به رفع مشکل مالی ان مرد است اما ان مردبا بی حرمتی تمام کمک اقای بدیعی را رد می کند بنابر این اقای بدیعی به رانندگیادامه می دهد تا این که به یک کارگر می رسد کارگری که شاید وضع مالی اش وخیم تر ازتمام شخصیت های فیلم است او حتی پیراهن خود را از یک بیابان پیدا کرده است اقایبدیعی سر صحبت را باز می کند ولی کارگر حتی مایل نیست بداند باید چه کاری را انجامدهد پس دوباره اقای بدیعی نا امید و سخت در حال تکاپو است تا دوباره بارقه ای ازامید در جلویش سبز می شود پس گذرش به سربازی می خورد که قصد رفتن به پادگان برایخدمت را دارد اقای بدیعی او را سوار می کند او سعی دارد خود را در نزد سربازمهربان و دوست داشتنی جلوه دهد از او درباره خانواده و مشکلات مالی اش میپرسد تادر اسرع وقت سر اصل مطلب رود و در خواست اش را خواستار شود او اهسته اهسته سر مطلباصلی را باز می کند و سرباز را به محلی که می خواهد خود را در انجا دفن کند می برداو به سرباز در خواستش را بازگو می کند و سرباز که نمی داند باید چکار بکند وتصمیمی قطعی برای این کار نگرفته است با انجامش مخالفت می کند و سرباز می داند کهدر اعضای انجام این کار مبلغ 200 هزار تومان به عنوان کار مزد دریافت خواهد کرد واو خواهان انجام چنین عملی نمی شود حق هم دارد زیرا وجدانش به او چنین اجازه ای رانمی دهد زیرا قرار است که او روی یک انسان را با خاک بپوشاند بنابر این سرباز همبه دلیل چنین عمل دشوار به در خواست اقای بدیعی پاسخگو نیست اقای بدیعی او را تحتفشار قرار می دهد ولی او هم از اقای بدیعی فرار می کند و تیر اقای بدیعی حسابی بهسنگ می خورد اقای بدیعی به راه خود در تپه ها در جستجوی فردی ادامه می دهد تا دوباره به یک نگهبان بر میخورد اقای بدیعی مثل یک انسان دوست داشتنی با او هم صحبت می شود و از او در خواستهمراهی با خود را دارد ولی ان نگهبان هم حتی حاضر نیست که اقای بدیعی را همراهیکند بنابر این اقای بدیعی سراغ دوست او که یک طلبه است می رود و او را سوار ماشینخود می کند این بار او را فرشته نجات خود میداند و دوباره شروع به پرسیدن سوال هایمتداول می کند تا دوباره مطلب را اغاز کند او بالاخره شروع می کند و خواسته و درخواستش را بازگو می کند و او را به محل مورد نظر می برد ولی او هم حاضر به انجاماین کار نیست زیرا او یک طلبه است می داند که خودکشی یک گناه بشمار می اید بنابراین حاضر به اجرا و شریک شدن در گناه اقای بدیعی نیست پس اقای بدیعی او را به جایگاه قبلی اش باز میگرداند و در تپه ها اندوهگین و ناراحت می نشیند و به فکر فرو می رود او مشکل بزرگیدارد که می خواهد دست به این کار بزند و مشکل پیدا کردن شخصی که انجام دهنده اینکار باشد مشکل تر است او دیگر نمی داندباید چکار کند به هر دری زد ان در به رویش بسته شد اقدام او به این کار شاید یکیاز اسیب ها و انحراف اجتماعی به حساب بیایید ولی به قول خودش واژه خودکشی را کهفقط برای فرهگ نامه ها نیاورده اند و بالاخره باید جایی مورد استفاده قرار بگیرددر نگاه کم رمق و بی حالت اقای بدیعی که ترکیبی از نارضایتی را به همراه داردبیننده را متوجه زندگی سخت و دشوار خود می کند.
او دیگر خسته شده و نه تنها از زندگی بلکه از پیدا کردنشخصی برای انجام خواسته اش و سرانجام پس از تلاش بی وقفه او فرشته نجاتش را پیدامی کند بله او اقای باقری را پبدا می کند که حاضر به انجام کار اوست و می تواندمشکل او را حل کند هنگامی که در راه اقای بدیعی اقای باقری را به سمت محل کارش کهدر یک موزه است می برد در طی راه اقای باقری قصد متقاعد کردن اقای بدیعی را دارداقای باقری به او می گوید که شما فکر نا سالمی دارید و خودتون سالم هستید زیرا کهقبلا خود اقای باقری هم قصد خودکشی را داشته ولی بلا های طبیعی او را متقاعد و فکراو را پاک کردند ولی فایده ای ندارد و اقای بدیعی تصمیم خود را گرفته و دیگر هیچراهی برای عوض کردن تصمیم اش نیست پس اقای باقری به او قول می دهد که در در زمانخواسته شده خواسته اقای بدیعی را به جا اورد.
در ماشین اقای بدیعی همه جور ادم از هر قشری برای انجامخواسته اش سوار می شوند از کارگر پلاستیک فروشی که پیراهن خود را هم از درونبیابان پیدا کرده تا طلبه ای که کل تابستان را صرف انجام کار می کند تا هزینهتحصیل خود را در بیاورد و مردی که به دلیل مریضی بچه اش بلدرچین شکار می کند و بهموزه می برد تا بر روی ان بلدرچین ازمایش انجام شود ولی تمام زمان این فیلم وسکانس ها و دیالوگ هایی که اقای بدیعی با افرادی که در ماشینش برقرار می کرد همهبرای یک هدف مشخص بود و این هدف مشخص همان خلاص کردن خود و خودکشی از حیات است.
در اخر
این فیلم که یکی از اسیب ها و انحراف اجتماعی یعنی خودکشیرا به تصویر می کشد در باره فردی است که دچار تحول شخصیتی و افسردگی شده است وادامه حیات را برای خود غیر ممکن می داند بازی شخصیت اصلی فیلم همایون ارشادی بااین که یک بازیگر نیست ولی به خوبی توانست از عهده این نقش بر بیاید و فیلم هم کهتوانست مورد ستایش بسیاری از منتقدان قرار بگیرد و برای اولین بار جایزه نخل طلارا از جشنواره فیلم کن برای سینمای ایران به ارمغان بیاورد و نه تنها شهرت کیارستمی را جهانی کرد بلکه افتخاری برای سینمای ایران بود.
در مورد سینمای هنری و کارگردان های مولف در سینما جهانهمیشه انها هستند که نقش اول را در فیلم هایشان دارند و یک جوری خودشان را در فیلمهایشان تکرار می کنند و این موضوع در باره فیلم طعم گیلاس و عباس کیا رستمی همصادر است.

<><><><><><><><><><><><><><><><>
طعم گیلاس فیلم مینی مالیستی ایرانی (تولید مشترک با فرانسه) ساختهٔ عباس کیارستمی در سال ۱۹۹۷ میلادی است. فیلم درباره مردی است که در حومهٔ شهر تهران، با اتوموبیلش دنبال کسی می‌گردد که تقاضای پردردسر او را در ازای دریافت ۲۰۰هزار تومان پول انجام دهد.

فیلم طعم گیلاس همراه با فیلم ژاپنی «مارماهی» ساختهٔ «شوهی ایمامورا» جایزهٔ نخل طلای جشنوارهٔ کن رادر سال ۱۹۹۷ برد که مهم ترین جایزه‌ای است که سینمای ایران به دست آورده است.

در کنار استقبالی که از فیلم شد، «راجر ابرت» منتقد فیلم، طعم گیلاس را در فهرست فیلم های سال ۱۹۹۷ که از آنها متنفر است قرار داده و آن را خسته کننده دانسته است. ابرت در نقدش اشاره کرده پس از تماشای فیلم، «جاناتان روزنبام» منتقد «شیکاگو ریدر» و «دیو کِهر» منتقد «نیویورک دیلی نیوز» که هر دو را قبول دارد، در لابی هتلش ملاقات می‌کند که معتقد بوده اند فیلم، شاهکار بوده است اما ابرت معتقد است «پادشاهی بدون لباس» دیده است.

مجله تایم در خرداد ۱۳۸۸ این فیلم را بعنوان یکی از ۱۰ فیلم برتر تاریخ کن نامید.

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
 تحلیل و بررسی فیلم طعم گیلاس


    مقدمه
    عباس کیا رستمی که از کودکی علاقه اش را به هنر و نقاشینشان داد قبل از این که خانه را برای رفتن به مدرسه هنر های زیبا ترک کند در یکمسابقه نقاشی برنده شد تا همه چیز برای او مثل یک شروع تازه باشد پس از گرفتنلیسانس نقاشی زندگی هنری کیا رستمی با طراحی پوستر و ساخت تیتراژی از فیلم هایقیصر و رضا موتوری مسعود کیمیایی وارددوره جدیدی شد در حقیقت این فعالیت هنری او باعث شد پای کیا رستمی به عالم پردهنقره ای باز شود و در سال 1349 فیلم کوتاه نان و کوچه را ساخت تا رسما به جرگهکارگردانان بپیوندد.او چهار سال بعد یعنی در سال 1353با ساخت فیلم مسافر بیش ازپیش مطرح شد در سال 1354 موتور فیلم سازی عباس کیا رستمی با ساخت فیلم های کوتاهیبنام من می توانم و راه حلی برای یک مسئله گرمتر شد.
    گام بلند بعدی کیا رستمی زمانی برداشته شد که در سال 1366فیلم خانه دوست کجاست را ساخت تا ان زمان شاید فقط تعداد اندکی از مردم داخل کشورنام او را به عنوان فیلمساز به یاد داشتند اما با ساخت این فیلم شهرت او به یکبارهاز مرز ها عبور کرد و بعد از فیلم خانه دوست کجاست او فیلم های کلوز اپ (نماینزدیک) و زیر درخت زیتون را کارگردانی کرد و به تکامل نزدیک تر شد . اما دوره فیلمسازی عباس کیا رستمی را می شود به دو دوره کلی تقسیم کرد دوره ی قبل از گرفتن جایزه نخل طلای جشنوارهفیلم کن در سال 1997 و دوره بعد از ان کهدو فیلم بزرگ دیگر ساخت (فیلم باد ما را خواهد برد) که جوایز با ارزشی را نصیبکارگردان ان و سینمای ایران کرد کهمهمترین ان دریافت جایزه (شیر نقره ای) جشنواره ونیز است و دو سال بعد دست بکار شدو ایده جدیدی به ذهنش رسید ایده ای که شهرت او را جهانی کرد و افتخار بزرگی برایسینما ایران بود عباس کیا رستمی به فکر ساخت فیلم طعم گیلاس افتاد که ساخت اینفیلم جایزه نخل طلایی جشنواره فیلم کن را برایش به همراه داشت موفقیت عباس کیارستمی در ان زمان با فیلم خانه دوست کجاست شروع شد و با ساخت فیلم باد ما را خواهدبرد ادامه یافت و با فیلم طعم گیلاس پایان یافت.
    خود کشی
    خودکشی که یکی از اسیب ها و انحراف های اجتماعی است بیش ترمردم تصور می کنند که خودکشی زمانی افزایش میابد که زندگی برای افراد مشکل و تحملناپذیر و طاقت فرسای شود و این فیلم هم از این قضیه بر خورد دار است.
    تحلیل فیلم
    فیلم اغاز می شود اقای بدیعی که شخصیت اصلی فیلم بر روی اومی چرخد با اتومبیل اش در اطراف شهر تهران می چرخد او در ابتدا انگار به چیزیمشکوک شده است ولی با پیش رفتن فیلم مشاهده می شود که او به چیزی مشکوک نشده استبلکه از زندگی طاقت فرسای خود خسته شده و می خواهد خود را از زندگی دنیایی خلاصکند او برای این کار به دنبال فردی می گردد تا این لطف بزرگ را در حقش انجام دهد وهنگامی که خودکشی کرد روی جنازه او را با خاک بپوشاند و علت کار او هم این است کهاگر خودکشی کند به دلیل تنهایی هیچ کس جنازه او را پیدا نمی کند پس باید دنبالشخصی باشد که برایش فداکاری کند.
    در ابتدا که او مشغول رانندگی است به صورت نا خود اگاهمتوجه مشکل مالی مردی که در باجه تلفن مشغول صحبت کردن است می شود اقای بدیعی بادر خواستی محترمانه به او می گوید که قادر به رفع مشکل مالی ان مرد است اما ان مردبا بی حرمتی تمام کمک اقای بدیعی را رد می کند بنابر این اقای بدیعی به رانندگیادامه می دهد تا این که به یک کارگر می رسد کارگری که شاید وضع مالی اش وخیم تر ازتمام شخصیت های فیلم است او حتی پیراهن خود را از یک بیابان پیدا کرده است اقایبدیعی سر صحبت را باز می کند ولی کارگر حتی مایل نیست بداند باید چه کاری را انجامدهد پس دوباره اقای بدیعی نا امید و سخت در حال تکاپو است تا دوباره بارقه ای ازامید در جلویش سبز می شود پس گذرش به سربازی می خورد که قصد رفتن به پادگان برایخدمت را دارد اقای بدیعی او را سوار می کند او سعی دارد خود را در نزد سربازمهربان و دوست داشتنی جلوه دهد از او درباره خانواده و مشکلات مالی اش میپرسد تادر اسرع وقت سر اصل مطلب رود و در خواست اش را خواستار شود او اهسته اهسته سر مطلباصلی را باز می کند و سرباز را به محلی که می خواهد خود را در انجا دفن کند می برداو به سرباز در خواستش را بازگو می کند و سرباز که نمی داند باید چکار بکند وتصمیمی قطعی برای این کار نگرفته است با انجامش مخالفت می کند و سرباز می داند کهدر اعضای انجام این کار مبلغ 200 هزار تومان به عنوان کار مزد دریافت خواهد کرد واو خواهان انجام چنین عملی نمی شود حق هم دارد زیرا وجدانش به او چنین اجازه ای رانمی دهد زیرا قرار است که او روی یک انسان را با خاک بپوشاند بنابر این سرباز همبه دلیل چنین عمل دشوار به در خواست اقای بدیعی پاسخگو نیست اقای بدیعی او را تحتفشار قرار می دهد ولی او هم از اقای بدیعی فرار می کند و تیر اقای بدیعی حسابی بهسنگ می خورد اقای بدیعی به راه خود در تپه ها در جستجوی فردی ادامه می دهد تا دوباره به یک نگهبان بر میخورد اقای بدیعی مثل یک انسان دوست داشتنی با او هم صحبت می شود و از او در خواستهمراهی با خود را دارد ولی ان نگهبان هم حتی حاضر نیست که اقای بدیعی را همراهیکند بنابر این اقای بدیعی سراغ دوست او که یک طلبه است می رود و او را سوار ماشینخود می کند این بار او را فرشته نجات خود میداند و دوباره شروع به پرسیدن سوال هایمتداول می کند تا دوباره مطلب را اغاز کند او بالاخره شروع می کند و خواسته و درخواستش را بازگو می کند و او را به محل مورد نظر می برد ولی او هم حاضر به انجاماین کار نیست زیرا او یک طلبه است می داند که خودکشی یک گناه بشمار می اید بنابراین حاضر به اجرا و شریک شدن در گناه اقای بدیعی نیست پس اقای بدیعی او را به جایگاه قبلی اش باز میگرداند و در تپه ها اندوهگین و ناراحت می نشیند و به فکر فرو می رود او مشکل بزرگیدارد که می خواهد دست به این کار بزند و مشکل پیدا کردن شخصی که انجام دهنده اینکار باشد مشکل تر است او دیگر نمی داندباید چکار کند به هر دری زد ان در به رویش بسته شد اقدام او به این کار شاید یکیاز اسیب ها و انحراف اجتماعی به حساب بیایید ولی به قول خودش واژه خودکشی را کهفقط برای فرهگ نامه ها نیاورده اند و بالاخره باید جایی مورد استفاده قرار بگیرددر نگاه کم رمق و بی حالت اقای بدیعی که ترکیبی از نارضایتی را به همراه داردبیننده را متوجه زندگی سخت و دشوار خود می کند.
    او دیگر خسته شده و نه تنها از زندگی بلکه از پیدا کردنشخصی برای انجام خواسته اش و سرانجام پس از تلاش بی وقفه او فرشته نجاتش را پیدامی کند بله او اقای باقری را پبدا می کند که حاضر به انجام کار اوست و می تواندمشکل او را حل کند هنگامی که در راه اقای بدیعی اقای باقری را به سمت محل کارش کهدر یک موزه است می برد در طی راه اقای باقری قصد متقاعد کردن اقای بدیعی را دارداقای باقری به او می گوید که شما فکر نا سالمی دارید و خودتون سالم هستید زیرا کهقبلا خود اقای باقری هم قصد خودکشی را داشته ولی بلا های طبیعی او را متقاعد و فکراو را پاک کردند ولی فایده ای ندارد و اقای بدیعی تصمیم خود را گرفته و دیگر هیچراهی برای عوض کردن تصمیم اش نیست پس اقای باقری به او قول می دهد که در در زمانخواسته شده خواسته اقای بدیعی را به جا اورد.
    در ماشین اقای بدیعی همه جور ادم از هر قشری برای انجامخواسته اش سوار می شوند از کارگر پلاستیک فروشی که پیراهن خود را هم از درونبیابان پیدا کرده تا طلبه ای که کل تابستان را صرف انجام کار می کند تا هزینهتحصیل خود را در بیاورد و مردی که به دلیل مریضی بچه اش بلدرچین شکار می کند و بهموزه می برد تا بر روی ان بلدرچین ازمایش انجام شود ولی تمام زمان این فیلم وسکانس ها و دیالوگ هایی که اقای بدیعی با افرادی که در ماشینش برقرار می کرد همهبرای یک هدف مشخص بود و این هدف مشخص همان خلاص کردن خود و خودکشی از حیات است.
    در اخر
    این فیلم که یکی از اسیب ها و انحراف اجتماعی یعنی خودکشیرا به تصویر می کشد در باره فردی است که دچار تحول شخصیتی و افسردگی شده است وادامه حیات را برای خود غیر ممکن می داند بازی شخصیت اصلی فیلم همایون ارشادی بااین که یک بازیگر نیست ولی به خوبی توانست از عهده این نقش بر بیاید و فیلم هم کهتوانست مورد ستایش بسیاری از منتقدان قرار بگیرد و برای اولین بار جایزه نخل طلارا از جشنواره فیلم کن برای سینمای ایران به ارمغان بیاورد و نه تنها شهرت کیارستمی را جهانی کرد بلکه افتخاری برای سینمای ایران بود.
    در مورد سینمای هنری و کارگردان های مولف در سینما جهانهمیشه انها هستند که نقش اول را در فیلم هایشان دارند و یک جوری خودشان را در فیلمهایشان تکرار می کنند و این موضوع در باره فیلم طعم گیلاس و عباس کیا رستمی همصادر است.

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
فیلم " طعم گیلاس"

 

 ساخته ی "عباس کیارستمی"

 

فیلم مردی را نشان میدهد به بن بست رسیده در شروع میانسالی و زندگی او از معنا تهی شده و می خواهد خودش را بکشد . دلایل در فیلم گفته نمی شود . در بیابان دور از شهر چاله ای میکند و فکر میکند : قرص خواب میخورم و در قبر میخوابم و فقط یک نفر بیست تا بیل خاک رویم بریزد که آبرومندانه و گمنام بمیرم و حالا به دنبال داوطلب برای ریختن خاک میگردد . اول به یک سرباز پیشنهاد میدهد . او میترسد و فرار میکند . سپس طلبه ی افغان که او هم استدلال مذهبی میکند شاید وی را منصرف کند . در اینجا فیلم یک لودر را نشان میدهد که در حال تخلیه ی خاک است . او جایی ایستاده که مثل اینست که سایه اش (shadow) زیر خاکهای لودر افتاده و این سایه ی اوست که باید بمیرد تا او رها شود . نفر سوم که میابد یک مسوول تاکسیدرمی است که دختر بیماری دارد و به خاطر بیماری دخترش می پذیرد .البته اول شروع به نصیحت میکند و میگوید : من یک دفعه از  دست اهل و عیال خسته شدم . یک طناب برداشتم و نصفه شب رفتم بالای درخت که خود را حلق آویز کنم . دستم به چیز نرمی خورد که دیدم توت است . درشت و آبدار . خوردم . خیلی شیرین بود . میخوردم تا هوا روشن شد . بچه های دبستانی آمدند پای درخت . مرا آن بالا دیدند . گفتند درخت را تکان بده تا ما هم توت بخوریم ، قیل و قال و شور بچه ها را دیدم و از مردن منصرف شدم ،  یعنی حتی در لحظه ی مرگ هم طعم یک توت شیرین میتواند انگیزه ی زندگی ما بشود .بهر حال قهرمان فیلم میگوید : من تصمیم خودم را گرفتم شما خاک را بریز و دویست هزاررا از داشبورد بردار و برو .بعد به محل کار تاکسیدرمی رسیدند . پیرمرد پیاده میشود و میرود . یک دختر و پسردوربین به دست می ایند و عکس میگیرند - باز هم معنی زندگی- . با عجله برمیگردد به سمت تاکسیدرمی و به پیرمرد میگوید صبح که آمدی چند  عدد ریگ رویم بی انداز . شاید خوابم برده باشه و نمرده باشم . شب میشود میرود درون قبر دراز میکشد . بعد از مدتی چشمش را می بندد .

 صحنه عوض میشود و فیلم فردا صبح را نشان میدهد . دوربینها ، کیارستمی ،قهرمان فیلم ، هنرپیشه ها. و همه در حالت عادی فیلمبرداری هستند . چیزی که خیلی جلب توجه میکند محل اطراف چاله است که قبلا بیابانی خشک بود با چند بوته خار و حالا که از فکر مرگ عبور کرده و نمرده است ؛ همه جا چمنزار ، درختان سبز و پرندگان در پرواز، بچه ها در شور و نشاط بازی هستند . فیلم به ما میگوید که اگر درون ما اندیشه مرگ باشد همه جا بیابان خشک وبی آب وعلف است و اگر اندیشه زندگی باشد ، همه جا را سبز و خرم می بینیم .

 http://files.cinemacenter.ir/images/sacq3fiuq5ydfmmm17y2.jpg

به قول آقای کیارستمی : تفاوت و شباهت کار ما کارگردانها و روانشناسان در این است که کارگردان هم در سطح جامعه معضلات را میبیند و نقطه درد را نشان میدهد ولی همانجا رها میکند و از اینجا به بعد ، حیطه او نیست . این جامعه روانپزشکی است که پس از تشخیص ، به درمان درد هم می پردازد .
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .

رها ماهرو :

درگذشت استاد عباس کیارستمی ، بزرگمرد سینمای کشورمان و کارگردان سرشناس ایرانی در عرصه بین المللی را تسلیت می گویم.

حکیم ارد بزرگ می گوید : خردمندان و فرهنگ سازان ، همیشه زنده اند.

روحش شاد




نظرات 1 + ارسال نظر
احسان شنبه 9 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 05:05 ق.ظ

طعم گیلاس، طعم شیرین پذیرفتن "من مشکلی دارم" و "کاری برای حل مشکل " کردن است. اصلا موضوع خودکشی نیست. همه در فیلم گفتند مشکل دارند یا فیلم نشان داد که مشکل دارند، اما هیچ کس در چهارچوب قصه راه حلی برایش نداشت و یا جرات انجامش را نداشت. غیر از شخصیت اصلی که راه حلی برای مشکلش داشت و انجامش داد و این طعم شیرین گیلاس بود. این اصلی ترین مشکل اجتماعی هر جامعه ای می تواند باشد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد