Dir:François Truffaut
چهارصد ضربه
فیلم محصول سال 1959
چهارصد ضربه یک فیلم فرانسوی محصول ۱۹۵۹ به کارگردانی فرانسوا تروفو است. این فیلم یکی از برجستهترین نمونههای سینمای موج نوی فرانسه به شمار میرود، فیلمی که بسیاری از ویژگیهای این انقلاب سینمایی را در بر دارد.
تاریخ اکران: ۳ ژوئن ۱۹۵۹ م. (فرانسه)
کارگردان: فرانسوا تروفو
آهنگساز: ژان کنستانتین
داستان: فرانسوا تروفو، مارسل موسی
فیلمنامه: فرانسوا تروفو، مارسل موسی
بازیگران
ژانپیر لئو
کلیر موریر
ژن مورو
ژان-کلود برایلی
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
چهارصد ضربه
کارگردان فرانسوا تروفو
تهیهکننده فرانسوا تروفو
نویسنده فرانسوا تروفو
مارسل موسی
بازیگران ژان-پیر لئو
آلبرت رمی
کلر موریه
پاتریک اوفی
موسیقی ژان کنستانتین
فیلمبرداری هانری دکائه
توزیعکننده کاسینر
تاریخهای انتشار
۴ مه ۱۹۵۹
مدت زمان
۹۹ دقیقه
کشور فرانسه
زبان فرانسوی
چهارصد ضربه (به فرانسوی: Les Quatre Cents Coups) یک فیلم فرانسوی محصول ۱۹۵۹ به کارگردانی فرانسوا تروفو است. این فیلم یکی از برجستهترین نمونههای سینمای موج نوی فرانسه به شمار میرود، فیلمی که بسیاری از ویژگیهای این انقلاب سینمایی را در بر دارد. چهارصد ضربه در سال ۱۹۵۹ همراه چند فیلم دیگر از فیلمسازان موج نو در بخش مسابقه جشنواره فیلم کن به نمایش گذاشته شد و جایزهٔ بهترین کارگردانی را بهدست آورد.
این فیلم در قالب یک داستان ساده، زندگی پسری به نام آنتوان دوآنل (Antoine Doinel) که در آستانه بلوغ قرار دارد، را به شکلی روان و طبیعی روایت میکند. شخصیت آنتوان ژان پیر لئو (Jean-Pierre Léaud) از زندگی خود تروفو گرتهبرداری شده و با ظرافتی کمنظیر پرداخته شدهاست.
داستان
آنتوان پسری ۱۴ ساله است که مشکلاتی در خانه و مدرسه دارد. برای اینکه از تنبیه فرار کند و دیگر تنبیه نشود، به همراه دوستش «رنه» از مدرسه می گریزد و در پاریس سر گردان میشود. وسط خیابان مادرش را در آغوش معشوقاش می بیند و نصمیم میگیرد دیگر پیش او بازنگردد. فردای آن روز به معلمش میگوید که مادرش مرده است. دروغش بر ملا میشود، آنتوان می گریزد و به طور موقت با مادرش آشتی میکند و برای جبران خطاهایش برای اینکه در درس انشای فرانسه نمره خوبی بگیرد، پایان کتاب جستجوی مطلق اثر بالزاک را کپی میکند. از مدرسه اخراج میشود و از خانه میگریزد و سرانجام در مرکز سرپرستی نوجوانان بزهکار تحت مراقبت قرار میگیرد، از آنجا نیز فرار میکند. آخرین تصاویر فیلم او را در حال دویدن به سوی دریا نشان میدهد.
رها ماهرو : خوانندگان عزیز و سینمادوست ، لطفا نظر و نقدتان را درباره برنامه چهارصد ضربه به کارگردانی فرانسوا تروفو که از شبکه نمایش تلویزیون پخش می شود برای ما بنویسید و بفرستید .
The 400 Blows (400 ضربه)
----16 نوامبر 1959---جنایی،درام---99 دقیقه NR
کارگردان System.Windows.Forms.TextBox, Text: The 400 Blows: François Truffaut
نویسندگان : François Truffaut, Marcel Moussy
بازیگران : Jean-Pierre Léaud, Albert Rémy, Claire Maurier
جوایز :
نامزد دریافت اسکار بهترین فیلمنامه ارجینال
خلاصه داستان : فیلم داستان یک پسر نوجوان پاریسی به نام آنتوان دوآنل را به تصویر میکشد که به اعتقاد پدر،مادر و معلمان خود پسری دردسرساز است و ...
2-نقد فیلم «چهارصد ضربه» به قلم راجر ایبرت
http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/50/part4/50/39-The-400-Blows/1-The-400-Blows.jpgمن ادعا می کنم که یک فیلم یا لذت ساختن سینما را بیان می کند و یا رنج سینما را. من به چیزی در این بین علاقه ندارم. (فرانسوا تروفو)
“چهارصد ضربه” (۱۹۵۹) اثر فرانسوا تروفو یکی از تاثیر گذارترین داستانهای ساخته شده درباره یک نوجوان بالغ ااست. فیلم از دوران جوانی خود تروفو الهام گرفته شده است و یک پسر کاردان و متکبر را نشان می دهد که در پاریس بزرگ شده است و ظاهرا بی پروا با زندگی گناه کاری روبرو می شود. بزرگتر ها او را به عنوان یک دردسر ساز می بینند. به ما اجازه داده شده است که قسمت هایی از زندگی خصوصی او را ببینیم، به عنوان مثال قبل از اینکه او شمعی را در اتاقش روشن کند، روی تختش به پرستش بالزاک می پردازد. برداشت مشهور آخر فیلم چهارصد ضربه، بزرگ نمایی است از چهره فریز شده و قاب گرفته پسر داستان که او را در حالی نشان می دهد که مستقیما به لنز دوربین نگاه می کند. او به تازگی از حبس خانگی گریخته است و اکنون در ساحل است. گرفتار بین خشکی و آب.
آنتوان دونیل که ژان پیر لیاد نقشش را بازی می کند، شخصیت موقر دارد. به طوری که احساسات او بسیار قبل از اینکه فیلم آغاز شود، تیره و تار شده است. این اولین بار در سینما است که چنین اتفاقی در همکاری دراز مدت بین کارگردان و بازیگر انجام می شود. آنها این کاراکتر را بار دیگر در فیلم کوتاه “آنتوان و کولت” (۱۹۶۲) به اجرا در آورند. و همچنین در چند فیلم بلند به نامهای “بوسه های پنهان” (۱۹۶۸)، “تخت و تخته” (۱۹۷۰) و “عشق فراری” (۱۹۷۹).
http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/50/part4/50/39-The-400-Blows/10-The-400-Blows.jpgفیلم های بعدی مزیت های خاص خوشان را دارند و “بوسه های دزدکی” یکی از بهترین کارهای فرانسوا تروفو می باشد. اما “چهارصد ضربه” با تمام احساسات و سادگی اش، خود یک کلاس فیلم سازی است. فیلم اولین کار بلند تروفو بود و یکی از فیلم های پایه گذار جنبش موج نوی سینمای فرانسه. فیلم به آندره باژن تقدیم شده است. منتقد تاثیر گذاری که تروفوی بی خانمان را زیر دستش تربیت کرد، هنگامی که این مرد جوان به نظر می رسید که بین زندگی به عنوان یک فیلمساز و زندگی با بدبختی ایستاده است.
برای تاثیر گذاری محض در فیلم بر روی بیننده کار اندکی انجام شده است. همه چیز عصاره ای است از برداشت آخری. ما آنتونی را در اوایل نوجوانی می بینیم و اینکه او با مادر و ناپدری اش در ساختمانی زندگی می کند که همیشه شلوغ است و به نظر می رسد که هر کدام جای دیگری را اشغال کرده اند. مادر (کلاری ماریر) یک زن بلوند است که همیشه بلوزهای تنگ را می پسندد و به خاطر تنگدستی، پسر مزاحم و بخاطر عشق به مردی از همکارانش، پریشان به نظر می رسد. ناپدری (آلبرت رمی) مردی است به اندازه کافی خوب، جذاب و اینکه با پسر دوستانه رفتار می کند هرچند که خیلی عمیق به پسر دلبسته نیست. هر دو نفر (پدر و مادر) بیشتر اوقات از خانه دور هستند و هیچ وقت هم آن شکیبایی لازم را برای توجه به پسر به خرج نمی دهند. آنها او را بر اساس دیگران که از او برداشت اشتباهی دارند و ظاهرش قضاوت می کنند.
http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/50/part4/50/39-The-400-Blows/11-The-400-Blows.jpgدر مدرسه، معلمش (گای دکومبی) آنتوان را بخاطر بازیگوشیش سرزنش می کند. آنتوان بد شانس است، مثلا هنگامی که یک تقویم دیواری که به عکس یک دختر مزین است از دیوار کنده می شود، معلم آن را در دستان او می بیند. او را به گوشه ای می فرستد. او برای دوستانش شکلک در می آورد و روی دیوار سوگواره می نویسد. معلم از او می خواهد که بجای مجازات از نوشته اش عذر خواهی کند. دفتر مشق آنتوان پاره پاره شده است اما به جای اینکه آن را به مدرسه به عنوان مدرک بیاورد، عذرش این است که مریض بوده است. بعد از غیبت بعدی اش، او می گوید که مادرش مرده است. و وقتی که مادرش در مدرسه زنده و سرحال دیده می شود، او از آن به بعد به عنوان یک دروغگو شناخته می شود.
او به طور شگفت انگیزی عاشق بالزاک است و هنگامی که به او نگاشتن مقاله ای درباره واقعه ای مهم در زندگی اش پیشنهاد می کنند، او زندگی اش را با کلماتی بسیار نزدیک به کتاب”مرگ پدربزرگم” می نویسد چون او این کتاب را از بر دارد و حافظه او را پر کرده است. این انشای آنتوان به عنوان یک بیعت با بالزاک شناخته نمی شود بلکه به عنوان یک سرقت ادبی و همین باعث می شود که مشکلاتش دو چندان شود. او و دوستش یک ماشین تحریر را می دزدند، او به خاطر این کار دستگیر می شود و به دارالتادیب فرستاده می شود.
نیش دارترین صحنه های فیلم جایی است که او را در حالی نشان می دهد که سرگردان، به امان اجتماع سپرده شده است. والدینش در حالی که با مدیران صحبت می کنند او را به صورت حزن انگیزی بیان می کنند “اگر به خانه بیاید، باز هم فرار می کند.” پس او توسط پلیس دستگیر می شود، کارتن خواب می شود و همچنین پلیس او را در زندان با فاحشه ها و دزد ها هم بند می کند. او به درون خیابانهای تاریک پاریس کشیده می شود و چهره او در بارها همانند قهرمان دیکنسون جوان می شود. او یک بیان مشابه در دیگر اوقات فیلم دارد، که به صورت سیاه و سفید در فصلی سرد در پاریس فیلمبرداری شده است. آنتوان همیشه یقه اش را برخلاف باد به بالا می زند.
فیلم تروفر نوحه سرایی یا سراسر تراژیژدی نیست. صحنه هایی از لذت و فرح (عنوان فیلم یک اصطلاح است به معنی”بالا آمدن از دوزخ (Raising Hell).” یک سکانس بسیار باارزش در فیلم هنگامی است که دوربین از بالا خیابان را نشان می دهد و در همین حالا ما معلم ورزش مدرسه را می بینیم که دانش آموزان را برای آهسته دویدن در خیابانهای پاریس هدایت می کند. آنها دو به دو باهم همکاری می کنند تا اینکه معلم به جلوی خط بچه ها می آید. شادترین لحظه در فیلم بعد از یکی از احمقانه ترین اشتباهات آنتوان می آید. او برای بالزاک شمعی را روشن می کند که که مقوایی را به آتش می کشد. والدینش شعله ها را مهار می کنند اما برای یک بار هم که شده غضب آنها نسبت به آنتوان به بخشش تبدیل می شود و تمام خانواده به سینما می روند و سپس خنده کنان به خانه.
http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/50/part4/50/39-The-400-Blows/13-The-400-Blows.jpgما می دانیم که تروفوی جوان هم هر وقت می توانست، به سینماها پناه می آورد. همین که آنتوان و دوستش از سینما بیرون می آیند، آنتوان یکی از عکسهای بازیگران راهرو سینما را می دزدد. در فیلم “روز برای شب” (۱۹۷۳) که تروفو خودش آن را کارگردانی کرده است، فلاش بکی از حافظه کاراکتر وجود دارد، به عنوان پسری که که از جلوی یک سینما پوستر فیلم همشهری کین را می دزدد.
سینما زندگی فرانسوا تروفو را نجات داد، او همیشه این را می گفت. دانش آموز متخلفی که عاشق شد و با دلگرمی و تشویق باژن، منتقد شد و سپس این فیلم را در جشن تولد ۲۷ سالگی اش ساخت. اگر موج نو به عنوان نقطه تقسیم سینمای کلاسیک و مدرن شناخته می شود (که بسیاری بر این عقیده هستند)، پس تروفو بدون شک محبوب ترین کارگردان مدرن شناخته می شود، کسی که فیلمهایش ژرفای طنین اندازی دارند و از نظر عشق به فیلم سازی ثروتمند هستند. او دوست داشت که تاثیرات فیلمهای قدیمی را احیا کند. و به احترام سینماگران بزرگ از آنها یاد کند (عروس سیاه پوشید و ازدواج می سی سی پی بیشتر متعلق به قهرمان فیلمسازیش، هیچکاک هستند.)
http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/50/part4/50/39-The-400-Blows/15-The-400-Blows.jpgتروفو (۱۹۳۲-۱۹۸۴) بسیار جوان مرد. مرگش بر اثر تومور مغزی بود و در سن ۵۱ سالگی فوت کرد. ۲۱ فیلم را از خود به جا گذاشت بجز فیلم های کوتاه و فیلم نامه هایش. یکی از فیلم های نادر و فراموش نشدنی او “اتاق سبز” (۱۹۷۸) است که اقتباسی است از داستان “محراب مرده” از هنری جیمز. داستان درباره یک مرد و زن است که احساسات خودشان را برای کسانی که دوستشان داشته اند و اکنون مرده اند، به اشتراک می گذارند. جاناتان رزنباتم که فکر می کند “اتاق سبز” بهترین فیلم تروفو است به من گفت این فیلم او بیعتی است با تئوری مولف بودن این کارگردان. تئوری، توسط باژن و مریدهایش پایه گذاری شد. تروفو، گدار، رسنیس، شابرول، رامر و میل، بر این اندیشه هستند که کارگردان باید نویسنده فیلم باشد. اگر تصاویر اتاق سبز نمایانگر وجود کارگردانان بزرگی در گذشته است، احتمال دارد که اکنون معبدی از تروفو وجود داشته باشد. یکی دوست دارد به روح آنتوان فکر کند که در حال روشن کردن شمعی برای تروفو است.
منتقد:راجر ایبرت
ترجمه:فرید عباسی
منبع:وبلاگ فرید عباسی
3-نقد و بررسی فیلم « چهارصد ضربه»
http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/50/part4/50/39-The-400-Blows/16-The-400-Blows.jpgچهارصد ضربه فرانسوا تروفو، به شخصه برای من نفرت انگیز و هم زیبا و دلنشین بود. نفرت انگیز به این خاطر که خط به خط، یاد آور دوران مدرسه و تحصیل نفرت انگیز من بود و زیبا و دلنشین از این خاطر که شخصیت آنتوان قوی و مستحکم ترسیم شده بود. او درست روبروی جهان پیرامونش آنچنان جبهه گرفته بود و مقاومت می کرد که دیگر یارای تحملش را نداشتند و جهان آدم بزرگ ها، هر بار پس از ناتوانی در مقابل آنتوان، او را به کلی نفی و به نوعی به جهانی تنگ تر و کوچک تر تبعید می کردند. در حقیقت پیروز این میدان همیشه آنتوان بود که با ساختن جهانی درونی و شخصی، سعی در رهایی از فشار و نابرابری های جهان پیرامونش داشت.
قبل از شخصیت پردازی و موسیقی این فیلم، اگر بخواهیم از چیزی صحبت کنیم، بی شک فیلمبرداری و فضاهایی که هانری دکا فیلمبردار این فیلم خلق کرده ستودنیست. پاریس سیاه و سرد که در هاله ای از گرد و غبار فرو رفته و تصاویر پر کنتراست که آنتوان را از محیط اش جدا و برجسته ساخته و بهتر از آن، لحظاتی که دوربین انگار خودسرانه به آنتوان نزدیک می شود و در شرایط سخت تنها حامی او می شود واقعا ناب و سینمایی ست. از آن نماها که تا مدت ها شیفته اش می شویم. نمونه اش زمانی که آنتوان از ناپدری اش سیلی می خورد و یا زمانی که دوربین، ماشین پلیس را تعقیب می کند چون آنتوان رنجور، دوست و دلسوزی ندارد و دوربین این عمل – حضورش – را وظیفه خود می داند. در این احوالات دوربین مانند مادری، ماشین حامل آنتوان را تعقیب می کند. دور می شود. نزدیک می شود و با حرکات نرم خود، وجود یک گهواره را تداعی می کند. صحنه هایی اینچنین که حس و حال میزانسن ها احتیاج چندانی به تدوین سریع ندارد در این فیلم بسیار است. فقط کافیست اهل فیلم باشی و لذت ببری.
در مورد موسیقی و تدوین، آنچنان که در چهارصد ضربه استفاده شده است باید گفت تروفو سعی داشته فضاها و حس هایی کاملا طبیعی را خلق کند. از این رو موسیقی و تدوین نیز به بهترین شکل و طبیعی ترین حالت مصرف شده است. تدوین در این فیلم همانطور که از نسل نویی ها (اصلاحی از هوشنگ گلمکانی در مورد تروفو، گدار، …) انتظار می رود آنچنان سریع و باصطلاح داینامیک نیست. بیشتر میزانسن ها هستند که در بهترین زمان ممکن به همدیگر متصل شده اند. نماهای طولانی و تقطیع های کم و کاملا بجا از خصوصیات این فیلم است. فقط در بعضی سکانس ها نوعی ضرب آهنگ هیچکاکی مشاهده می شود. سکانس دزدیدن ماشین تحریر، سکانس ملاقات مادر آنتوان با معلم، از نمونه های مطرح این نوع تدوین در فیلم هستند و همانطور که تروفو بیان کرده: اگر این سکانس ها خوب از کار در آمده، مدیون هیچکاک هستم.
از همان شروع فیلم و مشاهده اولین نماها که تراولینگ برج ایفل را از خیابان های اطراف مشاهده می کنیم، بر وجه دیگری از تاکیدی که تروفو بر آن نماد دارد مضنون می شویم. تنهایی برج ایفل و آشکار و نهان شدن آن از پشت ساختمانهای مجاور و تاکید بر عظمت آن، نمادی از بزرگی روح و تنهایی شخصیت آنتوان است. البته این احساس و درک این تاکید به سادگی برای مخاطب حاصل نمی شود بلکه این نما ها احتیاج به سکانسی دیگر و مکمل دارد تا کل این فرایند حسی کامل شود. تنهایی آنتوان در سکانس پایانی و گریز او از جامعه به سمت دریا، قطعه تکمیل کننده این پازل حسی است. در پایان آنتوان از سمت دریا به سوی دوربین می آید و به آن خیره می شود و تصویر روی صورتش فیکس می شود. تیتراژ بالا می آید و این درست لحظه تکمیل آن فرایندی است که گفته شد. درست مانند سکانس افتاحیه که نوشته ها بر روی برج ایفل به نمایش در آمده بودند.
تروفو در این فیلم نوعی اتوبیوگرافی از دوران نوجوانی و بلوغ خود ارائه می دهد. به غیر از این، نوعی انزجار از احساسات و رخدادهای گذشته فیلمساز نیز به خوبی مشهود است. تروفو در خلق یا بازسازی این رویدادها از شخصیت های خاص و کنترل شده ای استفاده می کند. جامعه معلم ها و محیط مدرسه و والدین را بخوبی شخصیت پردازی و در مقابل جامعه کوچکتر ها (بچه ها) قرار داده. تمامی این افراد چه آنهایی که وظیفه تعلیم را بر عهده دارند، و چه آنهایی که لقب سرپرستی و کفالت بچه ها را یدک می کشند، خود دچار خلا اخلاقی و فرهنگی هستند. از معلم ها و مدیر مدرسه که سرشار از عیوب ظاهری و باطنی هستند تا والدین بچه ها که هرکدام در انجام وظیفه تربیت واقعا ناامید کننده هستند. مادر آنتوان که قطعا نمی تواند الگوی مناسبی برای فرزندش باشد و معلم آنتوان که با رفتارهای خشن خود سعی در تربیت شاگردان دارد. تروفو در این مرحله پارا فراتر گذاشته و به سیستم آموزشی نیز انتقاد می کند. حضور معلمی که لکنت زبان دارد و سیستم آموزشی تشخیص داده در سمت آموزش زبان خارجی در مدرسه تدریس کند نیز گواهی بر این ادعاست. تروفو در این فیلم یکی از بهترین اتوبیوگرافی ها و یکی از نقادانه ترین نگاه هایی که یک هنرمند می تواند به کشورش داشته باشد را ترسیم می کند.
نویسنده:احسان تحویلیان
منبع:وب سایت احسان تحویلیان
4-تحلیل و بررسی فیلم «چهارصد ضربه»
http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/50/part4/50/39-The-400-Blows/18-The-400-Blows.jpgاز فرانسوا تروفو نقل کردهاند که گفته «خیلیها حسرتِ دورهی نوجوانیشان را میخورند، ولی منیکی که از این دوره خاطرههای خوب و خوشی ندارم. حرف اصلیام هم در چهارصد ضربه این بود که گذشتن از دورهی نوجوانی اصلاً آسان نیست. نوجوانی سختترین دورهی زندگیِ آدم است.» نوجوانی ابتدای هویّت است؛ تازه داری شکل میگیری، تازه داری میشوی آدمی کامل، مثلِ بزرگترها؛ اگر آدمهای کاملی باشند بزرگترها. «ایدهی اصلی فیلم، شاید، همان بحرانیست که دکترها اسمِ دهنپُرکُنِ بحرانِ هویّتِ نوجوانان را گذاشتهاند رویش. بحرانِ هویّتِ نوجوانان، ظاهراً، بهشکلِ چهار ناراحتیِ مختلف بروز میکند: یکی شروعِ بلوغ، یکی انکارِ احساسی نقشِ والدین، یکی میلِ به استقلال، و آخری هم عقدهی حقارت. هرکدام از این ناراحتیها باعثِ شورش میشوند و، ظاهراً، کاری میکنند که نوجوان چشمش بهروی بیعدالتیها باز شود.» نوجوانی سالهای برزخیست انگار، سالهای گشایشِ چشم و گوش: چیزهایی را میبینی که نباید ببینی، چیزهایی را میشنوی که نباید بشنوی. دیدنیها کم نیست و بزرگترها هم انگار همهی سعیشان را میکنند که دنیا را تیرهوتار کنند پیشِ چشمِ نوجوانها. امّا اینْ سالهای شک و تردید هم هست. آنچه را که میگویند باور نکن. همیشه چیزی (چیزهایی؟) هست که از تو پنهانش کردهاند. باید بگردی و پیدایش کنی. حرفِ کسی را گوش نکن. خودت چشم داری، گوش داری، عقل داری. ببین، فکر کن، بعد عمل کن. جامعهستیزی، لابُد، یکی از خصایصِ نوجوانهاست. دوست دارند حرفِ کسی را گوش نکنند. دوست دارند راهِ خودشان را بروند. دوست دارند شورش کنند. دوست دارند شبیهِ بزرگترها، شبیهِ دیگران، نباشند. حق، همیشه، با جمع نیست. اکثریت نیست که همیشه راست میگوید. همیشه اقلیتی هست که بیشتر حق دارد، که صدایش کمتر شنیده میشود، که صدایش، گاهی، اصلاً شنیده نمیشود. بزرگترها اکثریتند در جامعه؛ همهچیز دستِ آنهاست، مالِ آنهاست انگار. و نوجوانها، کوچکترها، اقلیتند همیشه. کسی جدّیشان نمیگیرد. امّا چه اهمیتی دارد وقتی میآموزند (به چشم میبینند) که مستقلبودن مهمتر از هر چیزیست؟ خودت باش؛ نه آنکه دیگران میخواهند، آنکه دیگران میگویند. گستاخ هم میشود بود. میشود گوش نکرد. میشود دستها را بهنشانهی اعتراض روی گوشها گذاشت. میشود حرفها را بیجواب نگذاشت؛ میشود یکیبهدو کرد، میشود جواب داد. میشود بهانه گرفت و دعوا کرد.
قرار بود آنتوان دوآنل همهی اینها باشد؛ پسرکی، ظاهراً، سربهراه که وقتی طغیان میکند و عاصی میشود و پشتِپا میزند به خانه و زندگی، چارهای نمیبینند غیرِ اینکه روانهی دارالتأدیبش کنند. برو آنجا که همه مثلِ خودت خلافکارند. امّا چگونه است که شککردن به رفتارِ بزرگترها، و گوشنکردن به حرفِ بزرگترها، میشود خلافکاری؟ پای مصلحت، لابُد، در میان است. مصلحتی اگر هست، باید خانه را سرِپا نگه دارد؛ برپا و استوار. امّا خانهای که از پایبست ویران باشد و با هر تکانی بلرزد و ناپایداریاش را بهرخ بکشد، آدم را وامیدارد به فرار. آنتوان دوآنل زرنگتر از آن است که فکر میکنند. میبیند و میفهمد که این خانه جای ماندن نیست. فرار را بر قرار ترجیح میدهد. میرود از خانهای که زنش به مردی دیگر میاندیشد و مردش به هیچچیز نمیاندیشد. خانهی ویران جای ماندن نیست. وقتی خانه بشود حصار و درها و پنجرهها به جایی باز نشوند و نور از جایی داخل نشود، نوجوانِ خانه پناه میبرد به خواندن، به دیدن؛ به کشفِ دنیاهای تازهای که، بههرحال، دیدنیترند از این دنیا، جذّابترند از این دنیا، وقتی این دنیا شبیه همین خانهای باشد که از پایبست ویران است. آنتوان دوآنل هم پناه میبرد به کتابها، به فیلمها و نوشتن. آن دنیای دیگر. دنیای بهتر.
http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/50/part4/50/39-The-400-Blows/19-The-400-Blows.jpgاوایلِ چهارصد ضربه است که معلّم (مشهور به چیستان)، بهخاطرِ عکسی که دستِ آنتوان دیده (زنی در لباسِ شنا) پسرک را تنبیه میکند. نکته، البتّه، عکس نیست (شیطنت خاصیتِ سالهای نوجوانیست)؛ نکته، کارِ آنتوان است که برای زنِ آن عکس سبیل میکشد. خلّاقیّت به خرج میدهد، بی اینکه معلّم درکی از خلّاقیّت داشته باشد. تماشاگرِ صِرفْ نمیماند مثلِ باقی همکلاسهایش، چیزی اضافه میکند به آنچه هست. مسخره میکند چیزی را که هست، چیزی را که مایهی مسرّت بچّههاست، بیآنکه بدانند چرا مایهی مسرّت است. امّا معلّم که اینچیزها را نمیفهمد. اصلاً چیزی نمیفهمد. خشک و رسمی حرف میزند. درس میدهد فقط. حرفِ او یکیست: آنتوان باید زنگِ تفریح را در کلاس بماند؛ «فکر نکن زنگِ تفریح حقتان است، جایزهی خوشرفتاریتان» است. این است که وقتی باقی همکلاسیها در حیاط گرمِ بازیاند (حرف میزنند، با دفترچههاشان دوئل میکنند، روی دوشِ یکدیگر سوار میشوند، دعوا میکنند، کُشتی میگیرند، با بیل بازی میکنند.) دو گونهی بیان را میشود دید: بازی و نوشتن. همزمان ایندو را میبینیم. اوّلی، نمایشِ روحیهی بچّههاست انگار؛ بازی میکنند که کاری کرده باشند. (خودِ آنتوان را هم چندباری در حالِ بازی با رنه میبینیم.) دوّمی، انگار بیانیست شکستخورده در مدرسه؛ بیانی که درک نمیشود، کسی (نظامِ مدرسه) نمیفهمدش انگار. و برای آنتوان هم، البته، چیزی کم ندارد از گناهی بزرگ، گناهی نابخشودنی. هربار که آنتوان هوسِ نوشتن به سرش میزند، مصیبتی، فاجعهای، انگار بر سرش نازل میشود. (دزدیدنِ ماشینتحریر، این اسبابِ نوشتن را فراموش نکنیم.) آن تکّهی فیلم را، دوباره، بهیاد بیاوریم: آنتوان گوشهی کلاس، پشتِ تخته، روی پنجهی پا میایستد و روی دیوار چیزی مینویسد و این چیز، این نوشته را، با صدای بلند برای خودش میخواند «اینجا در عذاب است آنتوان دوآنلِ بیچاره که چیستان، بهناحق، مجازاتش کرده؛ بهخاطرِ عکسِ زنی که معلوم نیست از کجا پیدا شده. بینِ ما قضاوت میکند؛ دندانی در برابرِ دندان و چشمی در برابرِ چشم.» این ادبیات که نوجوانانه نیست؛ ادبیاتِ آنها نیست که دفترچههاشان را به چشمِ شمشیری برای دوئل میبینند، یا کُشتی میگیرند تا سرگرم شوند، یا بیلبهدست حمله میکنند، ادبیاتِ نوجوانیست که کتاب خوانده، که حواسش جمعِ کلمات بوده، که کلمات را جدّی گرفته (جدّیتر از بزرگترها حتّا)، حفظشان کرده و توی ذهنش از روی این کلمات هزاربار نوشته. طبیعیست که معلّم (چیستان) از ذوق و قریحهی او سر درنیاورد (معلّمی که طوری درس میدهد که انگار چیستان و معمّا طرح میکند. لذّت نمیبرد از درسدادن. کسی هم از درسِ او لذّت نمیبرد.) و طبیعیست که چنین معلّمی آنتوان را ژووِنالِ تازهای بداند که حتّا نمیتواند شعرِ الکساندر را از شعرِ بیقافیه تشخیص بدهد؛ شاعرِ طنّازی که آدابِ سرودن و نوشتن را بلد نیست. تقصیرِ موریسه است شاید که چشمِ معلّم روشن میشود به آن نوشتهی پشتِ تختهسیاه. (موریسه است که بعدتر آنتوان را لو میدهد. میرود درِ خانهی دوآنل و میگوید که پسرک روزِ قبل مدرسه نرفته.) معلّم شوخی ندارد. بویی از شوخی نبُرده است. جدّیست؛ بیآنکه بداند همیشه نباید جدّی بود. یقهی آنتوان را میگیرد و هُلش میدهد وسطِ کلاس. دستها را در جیب فرو میکند. جدّیتش دوچندان شده است انگار. حالا آنتوان چارهای ندارد غیرِ اینکه جملههای «من دیوارهای کلاس را کثیف میکنم. عروضِ فرانسوی را هم خراب میکنم.» را با زمانِ حالِ ساده، شرطی و التزامی صرف کند. معلّم انگار کارِ بیهوده را ترجیح میدهد به خلّاقیت. نادانی را ترجیح میدهد به دانایی. چیستان و معمّا را ترجیح میدهد به حرفِ روشن و واضح. میگوید «دلم میسوزد برای فرانسهی دهسالِ بعد.» اینیکی را، البتّه، راست میگوید. بچّهها باید نابغه باشند که زیرِ دستِ او (یا معلّمهایی مثلِ او)، در کلاسِ او (یا کلاسِ معلّمهایی مثلِ او)، چیزی بیاموزند و آن چیز را به کار بگیرند و زندگیِ خود را بسازند. چُنین معلّمی، با چُنین نگاهی به دنیای و آدمهایش، انگار نفرت و کینه میکارد در دلِ شاگردان. میگوید «برو پیشِ سرایدار و چیزی ازش بگیر که این دریوریها را پاک کنی. دوستِ من، بهتر است دقیقاً همین کاری را که گفتم بکنی، وگرنه چارهای نداری غیرِ اینکه همهی این نوشتهها را با زبانت بلیسی و پاکشان کنی.» چه باید کرد از دستِ چُنین معلّمی که ترس را در جانِ شاگردانش میکارد؟ چه باید کرد از دستِ چُنین معلّمی که تحقیر را نثارِ شاگردانش میکند؟ فقط که آنتوان نیست؛ پسرکِ دیگری هم در کلاس هست که ترسیده. حسابی هم ترسیده. موهای بههمریختهاش، ظاهرش، خبر از بیحوصلگیاش میدهد. میخواهد درست بنویسد. املا را همیشه باید درست نوشت؛ آنطور که در کتاب آمده. میخواهد خوشخط بنویسد؛ خوانا. با هر حرکتی که قلم میکند، سرش هم میگردد. امّا یکجای کار انگار میلنگد. چیزی درست نیست در این املانویسی. ورقهای را که نوشته از دفترچه پاره میکند. درست ننوشته. باید همهی آنچه را که پیشتر نوشته، دوباره در این کاغذِ تازه بنویسد. قلمش را میزند در جوهردان. باید سریع بود. معلّم املا میگوید و بچّهها مینویسند. کسی اعتنا نمیکند به اینکه او در نوشتن عقب مانده. جوهرِ سیاه سرازیر میشود روی کاغذِ سفید. سیاهی سفیدی را میپوشاند. پسرک میترسد. انگشتش را میزند به زبانش و چندصفحه را یکجا پاره میکند. باید ورق بزند و برسد به صفحههای بعدی که هنوز سفید ماندهاند، که میشود رویشان نوشت، امّا دستهای جوهریاش، سفیدیِ صفحهها را سیاه میکنند. حواسش پرت میشود. حوصلهاش سر میرود انگار. دقّتش آنقدر کم است که، ناگهان، جوهردان را برمیگرداند روی دفترچه. سفیدیِ کاغذهای دفترچه کمترشده. چند صفحهی دیگر میکَنَد و میریزدشان زیرِ نیمکت. بعد که دفترچه را دست میگیرد، حیرت میکند از نازکیاش، از لاغریاش. اگر این هولوهراس از ترسِ معلّمِ بداخم و عُنُق نیست، از چه باید باشد؟ با چُنین معلّمی چگونه باید ساخت؟ چه باید کرد؟ آنتوان و رنه از مدرسه بیرون زدهاند که آنتوان بهصرافتِ جریمههای شبانهاش میافتد. یکشبه که نمیشود اینهمه جریمه نوشت. میگوید «چه قالتاقیست این معلّم.» و رنه با خنده جوابش را میدهد «شغلش همین است.» چه میشود که شاگردی اینگونه دربارهی معلّمش حرف میزند؟ چه میکند معّلمی که شاگردی دربارهاش اینگونه حرف میزند؟
http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/50/part4/50/39-The-400-Blows/21-The-400-Blows.jpgخانه و مدرسه دیوار دارند. ظاهراً پشتِ این دیوارهاست که زندگی جریان دارد. خانه و مدرسه را که میبینیم، نماها ثابتند، نزدیکند. حرکتی در کار نیست انگار. سکونِ زندگی همین است انگار. امّا کوچه و خیابان دیوار ندارند؛ دیوار مالِ خانههاست. اینجاست که زندگی، واقعاً، جریان دارد. کوچه و خیابان را که میبینیم، نماها متحرّکند، بازند. خانه راکد است، جریان ندارد، ساکن است. زندگی بیرون از این خانه جریان دارد. چهارصد ضربه در نوسان است بینِ خانه و خیابان، بینِ رهایی و زندان. آنتوان در خانهی خالی کاری نمیکند. چه میشود کرد در خانه؟ مینشیند، میخوابد و کتابی در دست، سیگاری بر لب، غرقِ دنیای خودش میشود. بهچشمِ نوجوانِ خانهنشین دنیای واقعی در خیابان است. بهیاد بیاوریم که در خیابان، دور از خانه، دور از مدرسه، چگونه شادی میکند. بهجای مدرسه با رنه میروند سینمایی که صبحها هم فیلم نشان میدهد. یک راهرو سرپوشیدهی مخفی هست که کیفهایشان را میگذارند پشتِ درِ بزرگ و سنگینش و بعد سر درمیآورند از سینما. فیلم میبینند. آنتوان در خیابان دستش را جوری بالا میبرد که ماشینها نیایند. (صبر کنید تا رد شوم.) میروند کافه و فلیپر بازی میکنند. میروند روتور بازی میکنند. استوانه که میچرخد، لبخند روی لبِ آنتوان مینشیند. سرعتِ روتور که دوچندان میشود، بازوها را میگشاید. پاهایش باز است. از خوشحالی و ترس، مثلِ باقیِ آنها که سوارِ دستگاهند، جیغ میکشد. خنده صورتش را شکوفا میکند. با دهانِ باز میچرخد و میچرخد. سیاحتِ خیابان و مردمانی که از حصارها گریختهاند، احوالش را، روحیهاش را، بهتر میکند. میشود همان نوجوانی که باید باشد؛ نوجوانی که شیطنت میکند، پرسه میزند. خیابان جای پرسهزنیست انگار، جای دیدن است انگار، جای تصادفیدیدن. بالزاک گفته بود «قدمزدن تلفکردنِ وقت است، امّا پرسهزدن خودِ زندگیست.» آنکه قدم میزند، راه میرود بیدلیل، امّا آنکه پرسه میزند، نگاهِ کنجکاوی دارد، میبیند و شهر را (هرچه را که در شهر هست. هرچه شهر را ساخته) مصرف میکند. همهچیز را انگار را با چشمهایش میبلعد. پرسهزنی، شاید، بهترین شکلِ بودن در میانِ دیگران است. میشوی همرنگِ جماعت، یکی از دیگران، شبیهِ دیگران. میبینی، بیآنکه تو را ببینند. هستی و نیستی.
http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/50/part4/50/39-The-400-Blows/2-The-400-Blows.jpgدنیا خانهی من است. اینرا آنتوان نمیگوید. آنتوان میداند که خانه همین چاردیواریِ تنگ و محصور است؛ همین جایی که باید نظمش را حفظ کند، که به قواعدش، به قوانینش، احترام بگذارد. همهی خانهها همین است. و با چُنین تعریفی خانه چه فرقی دارد با زندان؟ اصلاً زندان کجاست؟ زندان چیست؟ زندان مَحْبَس است، بندیخانه است، قیدخانه است، جای گناهکاران است. حصر میشوند آنجا بهنیّتِ تأدیب لابد. حبس میشوند آنجا و آزادی به تعویق میافتد هرروز. حالا مگر این خانهای که آنتوان چارهای ندارد غیرِ اینکه شب تا صبحش را آنجا بگذراند و در و پنجرهاشْ افسوس را دوچندان میکند برایش جای دیگریست؟ اسمش که زندان نیست، ولی محبس است انگار، جای گناهکاران است و آنتوان حبس میشود آنجا. فرقش این است که گناهکارانِ واقعی زندانبانِ این مَحبسند، صاحبانِ این قیدخانهاند. قفل و کلید دستِ آنهاست. حواسشان هست که پسرک خطا نکند. کسی حواسش نیست که آن دیگری، صاحبِ این قیدخانه، خطاکار است. خطایی اگر هست، لابد از کوچکتر سر میزند. بزرگترها عاقلند با این حساب. امّا ناپدری، آقای دوآنل، بازیخورده است اساساً، گوشبهفرمان است، فاقدِ اراده است در یک کلام. به هرچیزی که نشانی از قدرت و زور در آن باشد میگوید بله. چیزی نمیگوید وقتی زنش نیست، وقتی معلوم نیست کجا رفته. اصلاً اعتنا نمیکند به زنش. در نتیجهی همین بیاعتناییست لابد که زن پیِ دیگری میگردد برای مهر و محبّت. زیرِ این سقف، در این خانه، خبری از دوستداشتن نیست. وقتی زنش هست هم چیزی نمیگوید. چیزی بلد نیست بگوید. چیزی که میگوید دربارهی حقّوحقوقِ اداره است. چهقدر باید حقوق گرفت و چهقدر باید کار کرد تا چرخِ این زندگی بچرخد؟ برایش مهم نیست که آنتوان (تنها بچّهای که زیرِ این سقف زندگی میکند) خانه را دوست نمیدارد و ماندن زیرِ این سقف را تاب نمیآورد، که دیدنِ آدمهای این خانه را دوست نمیدارد. برایش مهم نیست که آنتوان چرا دست به دزدی زده، که چرا خودنویس (اسبابِ نوشتن) را دزدیده، پولها را دزدیده. دزدی پشتِ دزدی. نیّتی در کار است لابد. عمدی هست در این کار. خلاف که بیدلیل نمیشود. نشانهی چیزیست این کارها. برایش مهم است که چرا آنتوان دروغ گفته. چرا راستش را نگفته. دروغ در قاموسِ ناپدری جرمیست نابخشودنی. (هر کاری میکنی بکن؛ فقط دروغ نگو.) سیلی را برای همین در گوشِ آنتوان میخواباند. دروغی هم اگر هست، حکمتی دارد، دلیلی دارد. هیچکاری بیدلیل نیست در این دنیا. چیزی را میگویی و چیزی را پنهان میکنی. مادری در کار نیست. مادری در خانه هست، ولی سایهاش بالای سرِ آنتوان نیست. وقتی نیست، وقتی حواسش به او نیست، حتماً نیست. بودن مگر چه معنایی دارد؟
بعدِ تحریر: این یادداشت، پیشتر، در شمارهی یکِ سینما ـ چشم منتشر شد.
نویسنده:مُحسنِ آزرم
منبع:شُمال از شُمالِ غربی
5-نقد کوتاهی بر فیلم «چهارصد ضربه»
http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/50/part4/50/39-The-400-Blows/20-The-400-Blows.jpg- آنتوان دوائل، محصلی دوازده ساله، در خانه و در محیطی آکنده از بی اعتنایی، ریاکاری و نزاع های میان پدر و مادر به سر می برد و در مدرسه از نادانی و تنبیهات معلمش، رنج می برد. او و دوستش رنه، از مدرسه می گریزند و یک ماشین تحریر می دزدند. آنتوان دستگیر و به دارالتأدیب فرستاده می شود...
- این فیلم گرم و شخصی که با بودجه محدودی ساخته شده، اولین فیلم تروفو و از مهم ترین آثار موج نو فرانسه است. فیلمبرداری آن تماماً در محلات پاریس انجام شده و حالات و روحیات مردمی که در حول و حوش این پسر بچه زندگی می کنند به نحوی عالی تصویر شده است. رئالیسم غنایی و ترسیم کاملاً احساساتی نوجوانی در این فیلم، هیچ گاه در سینما رقیبی نیافته است.
فیلم یک اثر اتوبیوگرافیک است که در آن، در واقع آنتوان خود تروفو است. علاقه زیاد تروفو در دوران کودکی به سینما و فرارهای مکرر او از خانه و مدرسه، باعث شد تا والدین او از وی سلب مسؤولیت کنند و او را به دارالتأدیب بفرستند، ولی آندره بازن – منتقد مشهور – سرپرستی او را به عهده گرفت. به همین دلیل، تروفو فیلمش را به آندره بازن تقدیم کرده است.
تیتراژ فیلم با حرکت دوربین بر روی ساختمان های پاریس شروع می شود. این تیتراژ خلاقانه، به نوعی وضعیت آنتوان را به وضعیت تمام نوجوان های پاریس (کسانی که در این ساختمان ها زندگی می کنند) تعمیم می دهد.
فیلم در یک کلاس شروع می شود که در این جا، دوربین به دنبال عکسی که توسط بچه ها دست به دست می گردد، می رود تا به آنتوان می رسد. دوربین روی آنتوان ثابت می شود و تا آخرین نمای فیلم، او را تعقیب می کند. در این جا باز به آنتوان به عنوان نمادی از کل نوجوانان جامعه تأکید می شود. این مدرسه در طول فیلم مانند یک زندان تصویر می شود که همه بچه ها از آن نفرت دارند. و در طول فیلم بر روی شباهت های این مدرسه و دارالتأدیب اشاره های فراوانی می شود.
یکی از بهترین صحنه های فیلم، زمانی است که آنتوان را در ماشین مخصوص زندان از پاریس می برند. پاریس، باز غمزده است و این بار، باران می بارد. گویی دیگر صبر پاریس هم به سر آمده و برای آنتوان گریه می کند.
سکانس مهم دیگر در طول فیلم، زمانی است که آنتوان با روان شناس صحبت می کند. در این جا، شناخت تماشاگر از آنتوان کامل می شود. در این صحنه، ما روان شناس را نمی بینیم و فقط صدای او را می شنویم. دوربین در جای روان شناس قرار دارد و آنتوان به دوربین نگاه می کند، در واقع او با تماشاگر فیلم صحبت کرده و برای او اعتراف می کند.
در پایان آنتوان با استفاده از یک فرصت، از دارالتأدیب فرار کرده و به کنار دریا می رود. دوربین هنگام فرار آنتوان، او را تعقیب می کند. در آخرین نمای فیلم، آنتوان بعد از رسیدن به دریا، برمی گردد و به دوربین نگاه می کند. چهره آنتوان، روی پرده بی حرکت می شود. این ثابت شدن تصویر، تأثیر عجیبی بر روی تماشاگر می گذارد. دریا شروع رهایی و در عین حال، تنهایی برای آنتوان است.
توضیحاتی از سایت ایسنا درباره ی فیلم: "«چهارصد ضربه» (فرانسوا تروفو) در فیلم «400 ضربه» پسرک داستان درگیر مسائل مختلفی در زندگی شخصی اش است. او را در پلان پایانی فیلم که به صورت یک سره ضبط شده است، در حال دویدن به سمت تحقق آرزویش که رسیدن به دریاست می بینیم. او در حالیکه به دریا رسیده و به شکلی نمادین به انتهای خط هم رسیده است، راهی برای ادامه ی مسیر و حرکت به سمت خواسته های دیگرش نمی یابد.
این فیلم یکی از برجسته ترین نمونه های سینمای موج نو فرانسه به شمار می رود؛ فیلمی که بسیاری از ویژگی های این انقلاب سینمایی را در خود دارد. «چهارصد ضربه» در سال ۱۹۵۹ همراه چند فیلم دیگر از فیلم سازان موج نو در بخش رقابتی جشنواره ی کن به نمایش درآمد و جایزه ی بهترین کارگردانی را نیز به دست آورد.
این فیلم در قالب یک داستان ساده، زندگی پسری به نام «آنتوان دوانل» که در آستانه ی بلوغ قرار دارد را به شکلی روان و طبیعی روایت می کند. شخصیت آنتوان (با بازی ژان پیرلئو) از زندگی خود «تروفو» گرته برداری شده و با ظرافتی کم نظیر پرداخته شده است."
نویسنده:حسن صیقلی
منبع:نشریه مهر اردبیل
6-درباره ی فیلم چهارصد ضربه
http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/50/part4/50/39-The-400-Blows/22-The-400-Blows.jpgفیلم "چهارصد ضربه" ساخته فرانسوا تروفو، پنجاه سال پیش در سوم ژوئن ۱۹۵۹ در پاریس به روی اکران عمومی آمد. فیلم یک ماه جلوتر در جشنواره سینمایی کن غوغا به پا کرده بود.
در پاریس تماشاگران و منتقدان منتظر فیلمی بودند که با لحن ساده و شفاف و صادقانهاش، در برابر جریان مسلط سینمای فرانسه قد علم کرده بود. با همین فیلم بود که "موج نو" موقعیت خود را تثبیت کرد.
رهایی در خلاقیت، تازگی در بیان
در اوایل دهه ۱۹۵۰ آندره بازن منتقد و فیلمشناس فرانسوی ماهنامه "کایه دو سینما" را پایهگذاری کرد و گروهی از منتقدان پرشور و جوان را پیرامون خود گرد آورد.
این منتقدان ضمن ستایش از کمال هنری و پیشرفت تکنیکی سینمای هالیوود، به انتقاد بیرحمانه از سینمای فرانسه پرداختند و از فیلمسازان خواستند که خود را از بند کلیشههای سنتی رها کنند.
نخستین رهنمود منتقدان این نسل به کارپایهی نقاشان امپرسِیونیست در حدود صد سال قبل شبیه بود: هنرمند باید از اتاقهای بسته و استودیوهای خفه و غبارگرفته بیرون بیاید، در نور و هوای تازه غوطه بخورد تا اثرش از طراوات و شادابی زندگی سرشار شود. آنها تأکید کردند که یک فیلم خوب با تکنیکهای سنتی و قراردادهای کهنه ساخته نمیشود، بلکه بیش از هر چیز به خلاقیتی آزاد و قریحهای پرشور نیازمند است.
سینمای فرانسه، پس از جنگ جهانی دوم و تا پایان دهه ۱۹۵۰ به دور تکرار و ابتذال افتاده بود. فیلمهای سینمایی مجموعهای از کلیشههای ثابت را تکرار میکردند. تقلید و سنتگرایی سینما را به زایدهی تئاتر و ادبیات بدل کرده بود. بیشتر فیلمها اقتباسهایی بودند تکراری و بیروح از داستانهای معروف.
منتقدان یاغی با تکیه بر دستاوردهای سینمای قبل از جنگ فرانسه، و ستایش از فیلمهای سینماگران بزرگی مانند ژان رنوار و مارسل کارنه، و همچنین با مطالعۀ فیلمهای آمریکایی، بر ضعف و خمودگی سینمای ملی انگشت گذاشتند. به نظر آنها کاستی اصلی این سینما نداشتن هویت مستقل و خلاقیت فردی بود. آنها نتیجه گرفتند که فیلم سینمایی باید ساخته و پرداخته یک خالق یا مؤلف باشد و "دستخط" ویژهی او را حمل کند. به موازات دفاع از "تئوری مؤلف" آنها به کشف سینماگران مؤلف پرداختند: اورسن ولز، جان فورد، آلفرد هیچکاک، هوارد هاکز و...
http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/50/part4/50/39-The-400-Blows/5-The-400-Blows.jpgفستیوال کن، سکوی پرش "موج نو"
در سال ۱۹۵۹ جشنواره کن فیلمهایی از چند سینماگر جوان مانند فرانسوا تروفو، آلن رنه و مارسل کامو را در بخش مسابقه نمایش داد. فیلم "چهارصد ضربه" جایزۀ بهترین کارگردانی را از آن خود ساخت.
فیلم "چهارصد ضربه" تا حد زیادی منشور "انقلاب سینمایی" معروف به "موج نو" را تحقق بخشیده است. فیلم یک داستان ساده را به شکلی روان و طبیعی روایت میکند. به هیچ سبک و شیوهای پایبند نیست، و برای صراحت تصویری و القای زنده و مؤثر روایت از هر تکنیک و ترفندی استفاده میکند.
فیلم روایتگر زندگی پسری در آستانهی بلوغ است که در خانواده و مدرسه و جامعه با فشارهایی خردکننده روبروست. آنتوان دوانل کمبود محبت و عاطفه را با عشقی بیکران به سینما و ادبیات جبران می کند. او با طبعی سالم و روحیهای حساس حاضر نیست به زیر هیچ یوغی برود، در حالیکه محیط از هر وسیلهای برای درهم شکستن او استفاده میکند.
آنتوان از خانواده و جامعهای که برای او هیچ مهری ندارد، به سبک خود انتقام میگیرد: از کلاس درس میگریزد، به بزرگان بیاحترامی میکند و گهگاه دست به دزدی میزند، و عاقبت به خاطر کش رفتن یک ماشین تحریر به دام میافتد. مقامات او را به پرورشگاه میفرستند تا از نو "تأدیب" شود. در جلسهای شبیه به بازپرسی، مربی از او ایراد میگیرد که چرا اینقدر دروغ میگوید، و آنتوان جواب میدهد: "خوب اگر راست بگویم هم به هر حال کسی حرفم را باور نمیکند!"
شخصیت آنتوان (که از زندگی خود تروفو گرتهبرداری شده) با دقت و ظرافتی کممانند پرداخته شده و درست به قد و قامت ژان پیر لئو دوخته شده است.
بازیگری که یکسره کشف فرانسوا تروفو بود، کمابیش با همان رابطهای که آندره بازن با خود تروفو داشت. نقشآفرینی ژان پیر لئو در این فیلم یکی از دلنشینترین بازیها در تاریخ سینماست. او در طول چند فیلم بعدی تروفو، به شخصیت آنتوان در مراحل بعدی نوجوانی او جان بخشید.
نویسنده:علی امینی نجفی
منبع:بی بی سی
7-نگاهی به شخصیت «آنتوان» چهارصد ضربه
http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/50/part4/50/39-The-400-Blows/7-The-400-Blows.jpgدر اوایل دهه ی 50 میلادی مجله ی کایه دو سینما ( دفترهای سینما ) به سردبیری آندره بازن همکاریش را با پنج منتقد جوان آغاز می کند و این پنج نفر ( فرانسوا تروفو، آندره بازن، ژاک ریوت و ژاک دنیول والکروز ) به پیشروترین سینماگران نسل خود بدل شدندو مدتی پس از ساخت نخستین آثارشان به آنها لقب موج نو داده می شود مهم ترین دستاورد این جمع نگره ی مولف است و تروفو نخستین پایه گذار نگره ی مولف بود، نگره ای که مردان راستین سینما- رنو آر ویگو و تاتی در فرانسه، هاکس، فورد و ولز در امریکا را در برابر فیلمهای فیلمسازان پر طمطراق و مد روز فرانسوی قرار می داد و از دسته ی اول حمایت می کرد و تعاریف دقیق و اساس مند تروفو و ویژگی های نگرش او، در نقدهای نسل جدید منتقدان اروپایی و امریکایی مانند رابین وود، اندرو ساریس و... به کار گرفته شد.
در 1959 تروفو چهارصد ضربه را می سازد و ایده های جدید و شخصی خود را در آن تجربه و مورد امتحان قرار می دهد فیلم کنکاشی بدیع است پیرامون احوالات یک نوجوان که خودش را از قید و بند و چهار چوب خشک و محدود جامعه ی فرانسوی بعد از جنگ می رهاند تا به آینده ای پای نهد که در عین مجهول بودن ماهیتش باز و گسترده تر خواهد بود تروفو در مجموع 5 اثر خود را به شرح احوال آنتوان دوانل اختصاص می دهد و ژان پیر لئو بازیگر همیشگی این نقش ها که کشف خود تروفو است دوره ای 25 ساله را همراه با فیلمساز و شخصیت می پیماید و رشد می کند.
http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/50/part4/50/39-The-400-Blows/8-The-400-Blows.jpgنوجوان پرخاشگر و عاصی چهارصد ضربه در «آنتوان و کولت» که اپیزودی از فیلم« عشق در 20 سالگی » است به جوانی خجول و بی دست و پا بدل شده و از برقراری ارتباط با جنس مخالف عاجز است در «بوسه های ربوده شده » آنتوان که بزرگ تر شده در کوشش برای به دست آوردن پول و عشق است اما رفتارش تغییری نکرده او همچنان ناشی است و عاقل نشده در « کانون زناشویی » آنتوان رخت تاهل پوشیده اما همچنان به دنبال گمشده خود و دنیایی جدید با رابطه ای جدید است و این شاید نمودی است از یک ایده آل و از کودک چهارصد ضربه که مدام در حال دویدن است تا به آرامش برسد شروع می شود و در برش هایی که تروفو در فیلم هایش از زندگی آنتوان نشانمان می دهد مانند یک موتیف تکرار می شود البته با اشکال مختلفی که به تحول سنی روانی آنتوان تغییر می کند اما در ماهیت یکسانند و در « عشق فراری» به همان دویدن ختم می شود در این فیلم همچنان سراسیمگی و بی قراری در وجود آنتوان دیده می شود و اگر چه در زندگی زناشویی او با ناکامی و طلاق همراه بوده اما تلاش آنتوان در تکمیل رمانش اعتبار و شهرتی را برایش به ارمغان می آورد، رمانی که برگرفته از زندگی خود اوست، روایت کامل زندگی دوانل آنگونه که تروفو می خواهد: شخصیت های مکتوب با شخصیت های به تصویر کشیده شده و مرزهای واقعیت جاری با واقعیت خیالی روی پرده در هم می آمیزند گویی تروفو، دوانل و ژان پیر لئو به توافق رسیده اند « مدتی پیش در یک صبح یکشنبه صحنه ای از بوسه های ربوده شده با بازی ژان پیر لئو از تلویزیون پخش شد. وقتی فردای آن روز برای صرف قهوه به کافه ای در « سن لازار » رفتم صاحب کافه به محض دیدن من گفت عجیبه ! من شما را قبلا دیده ام... حالا یادم آمد دیروز شما را در تلوزیون دیدم، اما شخص مورد نظر او من نبودم بلکه ژان پیر لئو بود وقتی صاحب کافه خوب به من نزدیک شد و با دقت بیشتر به من نگاه کرد این طور گفت گویا شما موقع ساختن این فیلم جوان تر بوده اید علت شرح این جریان دوگانگی این شخصیت خیالی سینمایی یعنی آنتوان دوانل است که ترکیبی از دو موجود واقعی یعنی ژان پیر لئو و خودم است»
این مطلب از تروفو است؛فیلمنامه چهارصد ضربه ـ ترجمه:حمید هدی نیا نشر نی
منبع:سینما همیشه
8-«چهارصد ضربه»:حدیث نفس تروفو
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
چهارصد ضربه ( 1338 )
آنتوان پسری 14 ساله است که مشکلاتی در خانه و مدرسه دارد. برای اینکه از تنبیه فرار کند ، به همراه دوستش «رنه» از مدرسه میگریزد و در پاریس سرگردان میشود. او به دلایلی تصمیم میگیرد دیگر به خانه بازنگردد. فردای آن روز به معملش میگویدکه مادرش مرده است. دروغش برملا میشود، آنتوان میگریزد و به طور موقت با مادرش آشتی میکند.او اما از مدرسه اخراج و از خانه می گریزد و سر ازمرکز سرپرستی نوجوانان بزهکار در میآورد، اما از آنجا هم فرار میکند و...
کارگردان : فرانسوا تروفو
تهیه کننده : فرانسوا تروفو
فیلمنامه نویس : فرانسوا تروفو، مارسل موسی
بازیگران :ژان پیر لئو، آلبرت رمی، کلر موریه، پاتریک اوفی
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
معرفی کارگردان
فرانسوا تروفو در سال ۱۹۳۲ در شهر پاریس به دنیا آمد. او فیلمساز، فیلمنامه نویس، منتقد سینمایی و نظریه پرداز فرانسوی است و به همراه ژان لوک گدار و شابرول از پایه گذاران جریان موسوم به جنبش موج نو در سینما محسوب میشود. این فیلمسازان به ادبیات علاقهای ویژه داشتند و آثار ادبی را در سینما مورد توجه قرار دادند. تروفو مدتی به همراه دوستانش از منتقدان مجله «کایه دو سینما» شد.
اولین اثر سینمایی وی فیلم چهارصد ضربه، در زمره شاهکارهای سینمای دنیا و سه فیلم بلند آغازین موج نو قرار میگیرد. از دیگر فیلمهای تروفو میتوان به «ژول و ژیم»،«فارنهایت ۵۴۱»،«کودک وحشی» و «آخرین مترو» اشاره کرد.
تروفو در سال ۱۹۸۴ درگذشت.
گفتاری از تروفو درباره سینما:
«برای من سینما قبل از هر چیز سرگرمی است، یعنی تعریف یک داستان جمع و جور و معرفی آدمهایی که کارها و احساساتی را تجربه میکنند. سینما برای من به جریان «هنر برای هنر» ربطی ندارد، بلکه نمایش جنبههایی از زندگی است که ابعاد گوناگونی به خود میگیرد. سینمای دلخواه من به برداشت هیچکاک نزدیک است: سرگرمی همراه با طنز و فروتنی.»
عوامل فیلم
کارگردان : فرانسوا تروفو
تهیه کننده : فرانسوا تروفو
فیلمنامه نویس : فرانسوا تروفو، مارسل موسی
مدیر فیلم برداری : هانری دکائه
سال تولید : 1338
نوع فیلم : سینمایی
جوایز جشنواره ها : برنده جایزه نخل طلا کن در سال 1959، نامزد جایزه اسکار در بخش بهترین فیلمنامه در سال 1960، برنده جایزه بهترین فیلم اورژینال و بهترین بازیگر جوان سینما در جشنواره بافتا
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
چهارصد ضربه - The 400 blows
امتیاز فیلم در (I MDB (8.2/10
تیتراژ فیلم با حرکت دوربین بر روی ساختمان های پاریس شروع می شود. این تیتراژ خلاقانه، به نوعی وضعیت آنتوان را به وضعیت تمام نوجوان های پاریس (کسانی که در این ساختمان ها زندگی می کنند) تعمیم می دهد.فیلم در یک کلاس شروع می شود که در این جا، دوربین به دنبال عکسی که توسط بچه ها دست به دست می گردد، می رود تا به آنتوان می رسد. دوربین روی آنتوان ثابت می شود و تا آخرین نمای فیلم، او را تعقیب می کند. در این جا باز به آنتوان به عنوان نمادی از کل نوجوانان جامعه تأکید می شود. این مدرسه در طول فیلم مانند یک زندان تصویر می شود که همه بچه ها از آن نفرت دارند. و در طول فیلم بر روی شباهت های این مدرسه و دارالتأدیب اشاره های فراوانی می شود.
«چهارصد ضربه»به نقل ازbestfilms نخستین فیلم بلند فرانسوا تروفو است و چنان درجه یک از کار درآمد و تماشاگران این فیلم را تشویق کردند که داوران چارهای جز تقدیم جایزه بزرگ به او نداشتند.این فیلم برای نخستین بار در جشنواره کن به نمایش درآمد و همه را تحت تاثیر قرار داد. تروفو مرکز توجه بود و به او لقب «ناپلئون جوان فرانسه» داده بودند.«چهارصد ضربه» در سال 1959 نخل طلای کن را دریافت کرد و کاندیدای دریافت جوایز (ocic) و بهترین کارگردانی از این جشنواره شد. ساخته فرانسوا تروفو در سال 1960 نیز نامزد دریافت جایزه اسکار بهترین فیلمنامه شد. این فیلم یکسال بعد در جشنواره بافتا شرکت کرد و جایزه و نامزد دریافت جوایز بهترین فیلم اورجینال و بهترین بازیگر جوان سینما شد.ساخته تروفو از سوی انجمن منتقدان فرانسه و نیویورک نیز مورد تقدیر قرار گرفت و به ترتیب جوایز بهترین فیلم و بهترین فیلم خارجی را دریافت کرد. این فیلم همچنین در کشورهایی چون آرژانتین، استرالیا، فنلاند، سنگاپور، سوئد و آلمان و انگلیس به اکران عمومی درآمد.
کارگردانی که معتقد است تجربههای شخصی معمولا بهترین نوع تجربه هستند و کارگردانهایی که از این تجربهها استفاده میکنند، اثری خلق میکنند که میتوان از آن لذت برد. «چهارصد ضربه» (The 400 blows) محصول سال 1959 فرانسه است که به شیوه سیاه و سفید و در مدت زمان 99 دقیقه ساخته شده است.
فرانسوا تروفو، «چهارصد ضربه» را در 27 سالگی ساخت. او در آن زمان دو برابر سن آنتوان دوآنل (شخصیت اصلی فیلم) را داشت و هنوز چند سالی مانده بود تا 30 ساله شود. نوشتن فیلمنامهای درباره سیزده- چهارده سالگی یک نوجوان پاریسی، نوجوانی که از زندگی واقعی محروم است، یکی از آرزوهای تروفو بود.وقتی او سینما را کشف کرد، نوجوانی بود که فیلم دیدن را به درس خواندن ترجیح میداد. مخفیانه از در خروجی سینما یا پنجره مستراح وارد سالن میشد تا بتواند فیلم مورد نظرش را ببیند. تمامی اتفاقات «چهارصد ضربه» واقعی هستند و بسیاری از آنها همان اتفاقهایی است که برای خود تروفو افتاده یا آنها را به چشم دیده است.«چهارصد ضربه» را میتوان فیلمی اجتماعی دانست که لحظات شیرینی را برای تماشاگر خود خلق کرده است. از آنجا که این فیلم به مشکلات جوانان و نحوه رفتار والدین با آنان میپردازد، در پارهای موارد نیز به شدت تلخ و متاثرکننده است.
فیلمنامه «چهارصد ضربه» را فرانسوا تروفو با همکاری مارسل موسی به نگارش درآورده است. این فیلم که در زمره آثار شکلدهنده موج نوی سینمای فرانسه قرار میگیرد، داستان یک پسر نوجوان پاریسی به نام آنتوان دوآنل را به تصویر میکشد که به اعتقاد پدر، مادر و معلمان خود پسری دردسرساز است.او به تدریج از خانه و مدرسه رانده میشود و ترجیح میدهد اوقاتش را با «رنه بیژی» (همکلاسیاش) بگذراند. آنها به جای درس خواندن، به سینما و شهربازی میروند و تا میتوانند تفریح میکنند. کمکم اوضاع برمیگردد و پدر و مادر که دل خوشی از آنتوان ندارند، او را به کانون اصلاح و تربیت میفرستند؛ یک زندان واقعی برای نوجوانی که پیش از هر چیز به آزادی نیاز دارد.
از فرانسوا تروفو نقل کردهاند که گفته «خیلیها حسرتِ دورهی نوجوانیشان را میخورند، ولی منیکی که از این دوره خاطرههای خوب و خوشی ندارم. حرف اصلیام هم در چهارصد ضربه این بود که گذشتن از دورهی نوجوانی اصلاً آسان نیست. نوجوانی سختترین دورهی زندگیِ آدم است.» نوجوانی ابتدای هویّت است؛ تازه داری شکل میگیری، تازه داری میشوی آدمی کامل، مثلِ بزرگترها؛ اگر آدمهای کاملی باشند بزرگترها. «ایدهی اصلی فیلم، شاید، همان بحرانیست که دکترها اسمِ دهنپُرکُنِ بحرانِ هویّتِ نوجوانان را گذاشتهاند رویش. بحرانِ هویّتِ نوجوانان، ظاهراً، بهشکلِ چهار ناراحتیِ مختلف بروز میکند: یکی شروعِ بلوغ، یکی انکارِ احساسی نقشِ والدین، یکی میلِ به استقلال، و آخری هم عقدهی حقارت. هرکدام از این ناراحتیها باعثِ شورش میشوند و، ظاهراً، کاری میکنند که نوجوان چشمش بهروی بیعدالتیها باز شود.» نوجوانی سالهای برزخیست انگار، سالهای گشایشِ چشم و گوش: چیزهایی را میبینی که نباید ببینی، چیزهایی را میشنوی که نباید بشنوی. دیدنیها کم نیست و بزرگترها هم انگار همهی سعیشان را میکنند که دنیا را تیرهوتار کنند پیشِ چشمِ نوجوانها. امّا اینْ سالهای شک و تردید هم هست. آنچه را که میگویند باور نکن. همیشه چیزی (چیزهایی؟) هست که از تو پنهانش کردهاند. باید بگردی و پیدایش کنی. حرفِ کسی را گوش نکن. خودت چشم داری، گوش داری، عقل داری. ببین، فکر کن، بعد عمل کن. جامعهستیزی، لابُد، یکی از خصایصِ نوجوانهاست. دوست دارند حرفِ کسی را گوش نکنند. دوست دارند راهِ خودشان را بروند. دوست دارند شورش کنند. دوست دارند شبیهِ بزرگترها، شبیهِ دیگران، نباشند. حق، همیشه، با جمع نیست. اکثریت نیست که همیشه راست میگوید. همیشه اقلیتی هست که بیشتر حق دارد، که صدایش کمتر شنیده میشود، که صدایش، گاهی، اصلاً شنیده نمیشود. بزرگترها اکثریتند در جامعه؛ همهچیز دستِ آنهاست، مالِ آنهاست انگار. و نوجوانها، کوچکترها، اقلیتند همیشه. کسی جدّیشان نمیگیرد. امّا چه اهمیتی دارد وقتی میآموزند (به چشم میبینند) که مستقلبودن مهمتر از هر چیزیست؟ خودت باش؛ نه آنکه دیگران میخواهند، آنکه دیگران میگویند. گستاخ هم میشود بود. میشود گوش نکرد. میشود دستها را بهنشانهی اعتراض روی گوشها گذاشت. میشود حرفها را بیجواب نگذاشت؛ میشود یکیبهدو کرد، میشود جواب داد. میشود بهانه گرفت و دعوا کرد.
قرار بود آنتوان دوآنل همهی اینها باشد؛ پسرکی، ظاهراً، سربهراه که وقتی طغیان میکند و عاصی میشود و پشتِپا میزند به خانه و زندگی، چارهای نمیبینند غیرِ اینکه روانهی دارالتأدیبش کنند. برو آنجا که همه مثلِ خودت خلافکارند. امّا چگونه است که شککردن به رفتارِ بزرگترها، و گوشنکردن به حرفِ بزرگترها، میشود خلافکاری؟ پای مصلحت، لابُد، در میان است. مصلحتی اگر هست، باید خانه را سرِپا نگه دارد؛ برپا و استوار. امّا خانهای که از پایبست ویران باشد و با هر تکانی بلرزد و ناپایداریاش را بهرخ بکشد، آدم را وامیدارد به فرار. آنتوان دوآنل زرنگتر از آن است که فکر میکنند. میبیند و میفهمد که این خانه جای ماندن نیست. فرار را بر قرار ترجیح میدهد. میرود از خانهای که زنش به مردی دیگر میاندیشد و مردش به هیچچیز نمیاندیشد. خانهی ویران جای ماندن نیست. وقتی خانه بشود حصار و درها و پنجرهها به جایی باز نشوند و نور از جایی داخل نشود، نوجوانِ خانه پناه میبرد به خواندن، به دیدن؛ به کشفِ دنیاهای تازهای که، بههرحال، دیدنیترند از این دنیا، جذّابترند از این دنیا، وقتی این دنیا شبیه همین خانهای باشد که از پایبست ویران است. آنتوان دوآنل هم پناه میبرد به کتابها، به فیلمها و نوشتن. آن دنیای دیگر. دنیای بهتر.
یکی از بهترین صحنه های فیلم، زمانی است که آنتوان را در ماشین مخصوص زندان از پاریس می برند. پاریس، باز غمزده است و این بار، باران می بارد. گویی دیگر صبر پاریس هم به سر آمده و برای آنتوان گریه می کند.سکانس مهم دیگر در طول فیلم، زمانی است که آنتوان با روان شناس صحبت می کند. در این جا، شناخت تماشاگر از آنتوان کامل می شود. در این صحنه، ما روان شناس را نمی بینیم و فقط صدای او را می شنویم. دوربین در جای روان شناس قرار دارد و آنتوان به دوربین نگاه می کند، در واقع او با تماشاگر فیلم صحبت کرده و برای او اعتراف می کند.
در پایان آنتوان با استفاده از یک فرصت، از دارالتأدیب فرار کرده و به کنار دریا می رود. دوربین هنگام فرار آنتوان، او را تعقیب می کند. در آخرین نمای فیلم، آنتوان بعد از رسیدن به دریا، برمی گردد و به دوربین نگاه می کند. چهره آنتوان، روی پرده بی حرکت می شود. این ثابت شدن تصویر، تأثیر عجیبی بر روی تماشاگر می گذارد. دریا شروع رهایی و در عین حال، تنهایی برای آنتوان است.
نقد فیلم The 400 Blows (چهار صد ضربه)
نقد فیلم The 400 Blows (چهار صد ضربه)
نقد فیلم The 400 Blows (چهار صد ضربه)
نقد فیلم The 400 Blows (چهار صد ضربه)
(تولید 1959)
کارگردان : François Truffaut بازیگران: Jean-Pierre Léaud,Albert Rémy,Claire Maurier من ادعا می کنم که یک فیلم یا لذت ساختن سینما را بیان می کند و یا رنج سینما را. من به چیزی در این بین علاقه ندارم. (فرانسوا تروفو) “چهارصد ضربه” (۱۹۵۹) اثر فرانسوا تروفو یکی از تاثیر گذارترین داستانهای ساخته شده درباره یک نوجوان بالغ ااست. فیلم از دوران جوانی خود تروفو الهام گرفته شده است و یک پسر کاردان و متکبر را نشان می دهد که در پاریس بزرگ شده است و ظاهرا بی پروا با زندگی گناه کاری روبرو می شود. بزرگتر ها او را به عنوان یک دردسر ساز می بینند. به ما اجازه داده شده است که قسمت هایی از زندگی خصوصی او را ببینیم، به عنوان مثال قبل از اینکه او شمعی را در اتاقش روشن کند، روی تختش به پرستش بالزاک می پردازد. برداشت مشهور آخر فیلم چهارصد ضربه، بزرگ نمایی است از چهره فریز شده و قاب گرفته پسر داستان که او را در حالی نشان می دهد که مستقیما به لنز دوربین نگاه می کند. او به تازگی از حبس خانگی گریخته است و اکنون در ساحل است. گرفتار بین خشکی و آب. آنتوان دونیل که ژان پیر لیاد نقشش را بازی می کند، شخصیت موقر دارد. به طوری که احساسات او بسیار قبل از اینکه فیلم آغاز شود، تیره و تار شده است. این اولین بار در سینما است که چنین اتفاقی در همکاری دراز مدت بین کارگردان و بازیگر انجام می شود. آنها این کاراکتر را بار دیگر در فیلم کوتاه “آنتوان و کولت” (۱۹۶۲) به اجرا در آورند. و همچنین در چند فیلم بلند به نامهای “بوسه های پنهان” (۱۹۶۸)، “تخت و تخته” (۱۹۷۰) و “عشق فراری” (۱۹۷۹). فیلم های بعدی مزیت های خاص خوشان را دارند و “بوسه های دزدکی” یکی از بهترین کارهای فرانسوا تروفو می باشد. اما “چهارصد ضربه” با تمام احساسات و سادگی اش، خود یک کلاس فیلم سازی است. فیلم اولین کار بلند تروفو بود و یکی از فیلم های پایه گذار جنبش موج نوی سینمای فرانسه. فیلم به آندره باژن تقدیم شده است. منتقد تاثیر گذاری که تروفوی بی خانمان را زیر دستش تربیت کرد، هنگامی که این مرد جوان به نظر می رسید که بین زندگی به عنوان یک فیلمساز و زندگی با بدبختی ایستاده است. برای تاثیر گذاری محض در فیلم بر روی بیننده کار اندکی انجام شده است. همه چیز عصاره ای است از برداشت آخری. ما آنتونی را در اوایل نوجوانی می بینیم و اینکه او با مادر و ناپدری اش در ساختمانی زندگی می کند که همیشه شلوغ است و به نظر می رسد که هر کدام جای دیگری را اشغال کرده اند. مادر (کلاری ماریر) یک زن بلوند است ناپدری (آلبرت رمی) مردی است به اندازه کافی خوب، جذاب و اینکه با پسر دوستانه رفتار می کند هرچند که خیلی عمیق به پسر دلبسته نیست. هر دو نفر (پدر و مادر) بیشتر اوقات از خانه دور هستند و هیچ وقت هم آن شکیبایی لازم را برای توجه به پسر به خرج نمی دهند. آنها او را بر اساس دیگران که از او برداشت اشتباهی دارند و ظاهرش قضاوت می کنند.در مدرسه، معلمش (گای دکومبی) آنتوان را بخاطر بازیگوشیش سرزنش می کند. آنتوان بد شانس است، مثلا هنگامی که یک تقویم دیواری که به عکس یک دختر مزین است از دیوار کنده می شود، معلم آن را در دستان او می بیند. او را به گوشه ای می فرستد. او برای دوستانش شکلک در می آورد و روی دیوار سوگواره می نویسد. معلم از او می خواهد که بجای مجازات از نوشته اش عذر خواهی کند. دفتر مشق آنتوان پاره پاره شده است اما به جای اینکه آن را به مدرسه به عنوان مدرک بیاورد، عذرش این است که مریض بوده است. بعد از غیبت بعدی اش، او می گوید که مادرش مرده است. و وقتی که مادرش در مدرسه زنده و سرحال دیده می شود، او از آن به بعد به عنوان یک دروغگو شناخته می شود. او به طور شگفت انگیزی عاشق بالزاک است و هنگامی که به او نگاشتن مقاله ای درباره واقعه ای مهم در زندگی اش پیشنهاد می کنند، او زندگی اش را با کلماتی بسیار نزدیک به کتاب”مرگ پدربزرگم” می نویسد چون او این کتاب را از بر دارد و حافظه او را پر کرده است. این انشای آنتوان به عنوان یک بیعت با بالزاک شناخته نمی شود بلکه به عنوان یک سرقت ادبی و همین باعث می شود که مشکلاتش دو چندان شود. او و دوستش یک ماشین تحریر را می دزدند، او به خاطر این کار دستگیر می شود و به دارالتادیب فرستاده می شود. نیش دارترین صحنه های فیلم جایی است که او را در حالی نشان می دهد که سرگردان، به امان اجتماع سپرده شده است. والدینش در حالی که با مدیران صحبت می کنند او را به صورت حزن انگیزی بیان می کنند “اگر به خانه بیاید، باز هم فرار می کند.” پس او توسط پلیس دستگیر می شود، کارتن خواب می شود و همچنین پلیس او را در زندان و دزد ها هم بند می کند. او به درون خیابانهای تاریک پاریس کشیده می شود و چهره او در بارها همانند قهرمان دیکنسون جوان می شود. او یک بیان مشابه در دیگر اوقات فیلم دارد، که به صورت سیاه و سفید در فصلی سرد در پاریس فیلمبرداری شده است. آنتوان همیشه یقه اش را برخلاف باد به بالا می زند.فیلم تروفر نوحه سرایی یا سراسر تراژیژدی نیست. صحنه هایی از لذت و فرح (عنوان فیلم یک اصطلاح است به معنی”بالا آمدن از دوزخ (Raising Hell).” یک سکانس بسیار باارزش در فیلم هنگامی است که دوربین از بالا خیابان را نشان می دهد و در همین حالا ما معلم ورزش مدرسه را می بینیم که دانش آموزان را برای آهسته دویدن در خیابانهای پاریس هدایت می کند. آنها دو به دو باهم همکاری می کنند تا اینکه معلم به جلوی خط بچه ها می آید. شادترین لحظه در فیلم بعد از یکی از احمقانه ترین اشتباهات آنتوان می آید. او برای بالزاک شمعی را روشن می کند که که مقوایی را به آتش می کشد. والدینش شعله ها را مهار می کنند اما برای یک بار هم که شده غضب آنها نسبت به آنتوان به بخشش تبدیل می شود و تمام خانواده به سینما می روند و سپس خنده کنان به خانه. ما می دانیم که تروفوی جوان هم هر وقت می توانست، به سینماها پناه می آورد. همین که آنتوان و دوستش از سینما بیرون می آیند، آنتوان یکی از عکسهای بازیگران راهرو سینما را می دزدد. در فیلم “روز برای شب” (۱۹۷۳) که تروفو خودش آن را کارگردانی کرده است، فلاش بکی از حافظه کاراکتر وجود دارد، به عنوان پسری که که از جلوی یک سینما پوستر فیلم همشهری کین را می دزدد. سینما زندگی فرانسوا تروفو را نجات داد، او همیشه این را می گفت. دانش آموز متخلفی که عاشق شد و با دلگرمی و تشویق باژن، منتقد شد و سپس این فیلم را در جشن تولد ۲۷ سالگی اش ساخت. اگر موج نو به عنوان نقطه تقسیم سینمای کلاسیک و مدرن شناخته می شود (که بسیاری بر این عقیده هستند)، پس تروفو بدون شک محبوب ترین کارگردان مدرن شناخته می شود، کسی که فیلمهایش ژرفای طنین اندازی دارند و از نظر عشق به فیلم سازی ثروتمند هستند. او دوست داشت که تاثیرات فیلمهای قدیمی را احیا کند. و به احترام سینماگران بزرگ از آنها یاد کند (عروس سیاه پوشید و ازدواج می سی سی پی بیشتر متعلق به قهرمان فیلمسازیش، هیچکاک هستند.) تروفو (۱۹۳۲-۱۹۸۴) بسیار جوان مرد. مرگش بر اثر تومور مغزی بود و در سن ۵۱ سالگی فوت کرد. ۲۱ فیلم را از خود به جا گذاشت بجز فیلم های کوتاه و فیلم نامه هایش. یکی از فیلم های نادر و فراموش نشدنی او “اتاق سبز” (۱۹۷۸) است که اقتباسی است از داستان “محراب مرده” از هنری جیمز. داستان درباره یک مرد و زن است که احساسات خودشان را برای کسانی که دوستشان داشته اند و اکنون مرده اند، به اشتراک می گذارند. جاناتان رزنباتم که فکر می کند “اتاق سبز” بهترین فیلم تروفو است به من گفت این فیلم او بیعتی است با تئوری مولف بودن این کارگردان. تئوری، توسط باژن و مریدهایش پایه گذاری شد. تروفو، گدار، رسنیس، شابرول، رامر و میل، بر این اندیشه هستند که کارگردان باید نویسنده فیلم باشد. اگر تصاویر اتاق سبز نمایانگر وجود کارگردانان بزرگی در گذشته است، احتمال دارد که اکنون معبدی از تروفو وجود داشته باشد. یکی دوست دارد به روح آنتوان فکر کند که در حال روشن کردن شمعی برای تروفو است.
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
فیلم چهارصد ضربه
فرانسوا تروفو
چهارصد ضربه در کنار فیلم های "از نفس افتاده"، و "هیروشیما عشق من" نماینده ی دورانی است که شاگردان آندره بازن در آن دست به ساختارشکنی زده و موج نو فرانسه را بوجود آوردند. فیلم روایت زندگی پسر نوجوانی است که در شرایط ناگوار قرار می گیرد.تروفو خود نیز در وضعیت ناگواری زندگی می کرده است. در واقع به گونه ای می توان گفت این فیلم بیشتر تحت تاثیر احساس های حاکم بر زندگی خود کارگردان است. فیلمی که با قطع های خشک و غیرمتعارف فضایی خشن ایجاد نموده است . "چهارصد ضربه" با روایتی که از کودکی می دهد، مخاطب را به دورانی می برد که دیگر سپری شده است و احساس های آن در گذر زمان فراموش گشته است. اما این فیلم این ویژگی را دارد که این احساس ها را با همان شیطنت و تلخی و شیرینی زنده می کند و از طرفی احساس حرکت به زمان حال را به مخاطب عرضه می دارد.
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
خیابان جای پرسهزنیست...
خانه و مدرسه دیوار دارند. خانه و مدرسه را که میبینیم، نماها ثابتند، نزدیکند. حرکتی در کار نیست. سکونِ زندگی. امّا کوچه و خیابان دیوار ندارند؛ اینجاست که زندگی، واقعاً، جریان دارد. کوچه و خیابان را که میبینیم، نماها متحرّکند، بازند. خانه راکد است، جریان ندارد، ساکن است. زندگی بیرون از این خانه جریان دارد. چهارصد ضربه در نوسان است بینِ خانه و خیابان، بینِ رهایی و زندان. آنتوان در خانهی خالی کاری نمیکند. مینشیند، میخوابد و کتابی در دست غرقِ دنیای خودش میشود. بهچشمِ نوجوان دنیای واقعی در خیابان است. بهیاد بیاوریم که در خیابان چگونه شادی میکند. سیاحتِ خیابان و مردمانی که از حصارها گریختهاند، احوالش را، روحیهاش را، بهتر میکند. میشود همان نوجوانی که باید باشد؛ نوجوانی که شیطنت میکند، پرسه میزند.
خیابان جای پرسهزنیست، جای دیدن است، جای تصادفیدیدن. بالزاک گفته بود «قدمزدن تلفکردنِ وقت است، امّا پرسهزدن خودِ زندگیست.» آنکه قدم میزند، راه میرود بیدلیل، امّا آنکه پرسه میزند، نگاهِ کنجکاوی دارد، میبیند و شهر را (هرچه را که در شهر هست) مصرف می کند. میبلعد با چشمهایش. پرسهزنی، شاید، بهترین شکلِ بودن در میانِ دیگران است. میشوی همرنگِ جماعت، یکی از دیگران. هستی و نیستی.
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
اینجا در عذاب است آنتوان دوآنلِ بیچاره...
چاهارصد ضربه
یک
وقتی خانه بشود حصار و درها و پنجرهها به جایی باز نشوند، نوجوانِ خانه پناه میبرد به خواندن، به دیدن؛ به کشفِ دنیاهای تازهای که، بههرحال، دیدنیترند از این دنیا، جذّابترند از این دنیا. آنتوان دوآنل هم پناه میبرد به کتابها، به فیلمها و نوشتن.
اوایلِ چهارصد ضربه است که معلّم (مشهور به چیستان)، بهخاطرِ عکسی که دستِ آنتوان دیده، پسرک را تنبیه میکند. آنتوان باید زنگِ تفریح را در کلاس بماند؛ «جایزهی خوشرفتاری»اش. این است که وقتی باقیِ همکلاسیها در حیاط گرمِ بازیاند (حرف میزنند، با دفترچههایشان دوئل میکنند، روی دوشِ یکدیگر سوار میشوند، دعوا میکنند، کُشتی میگیرند، با بیل بازی میکنند) آنتوان گوشهی کلاس، پشتِ تخته، روی پنجهی پا میایستد و روی دیوار چیزی مینویسد و این نوشته را با صدای بلند برای خودش میخواند «اینجا در عذاب است آنتوان دوآنلِ بیچاره که چیستان بهناحق مجازاتش کرده؛ بهخاطرِ عکسِ زنی که معلوم نیست از کجا پیدا شده. بینِ ما قضاوت میکند، دندانی در برابرِ دندان و چشمی در برابرِ چشم.»
خب، این ادبیاتِ نوجوانانه نیست؛ ادبیاتِ آنها نیست که دفترچههایشان را به چشمِ شمشیری برای دوئل میبینند، یا کُشتی میگیرند تا سرگرم شوند، ادبیاتِ نوجوانیست که کتاب خوانده، که کلمهها را جدّی گرفته، حفظشان کرده و توی ذهنش از روی این کلمات هزاربار نوشته. طبیعیست که معلّم (چیستان) از ذوق و قریحهی او سر درنیاورد و طبیعیست که او را ژووِنالِ تازهای بداند که حتّا نمیتواند شعرِ الکساندر را از شعرِ بیقافیه تشخیص بدهد؛ بنابراین آنتوان چارهای ندارد جز اینکه جملهی «من دیوارهای کلاس را کثیف میکنم. عروضِ فرانسوی را هم خراب میکنم.» را با زمانِ حالِ ساده، شرطی و التزامی صرف کند.
دو
«ناگهان مردِ مُحتضر با دستانِ مشتکردهی خود بلند شد؛ چُنان نگاهی به بچّههای وحشتزدهی خود انداخت، گویی که برقِ آسمان آنها را گرفته باشد. موهایی که پُشتِ گردنش ریخته بود، مرتعش شدند، چروکهای گردن لرزیدند، چهرهاش باشکوه شد و این چهره لحظهای جان گرفت... او دستِ خود را که از درد منقبض شده بود بلند کرد و با فریادِ باشکوهی کلمهی معروفِ ارشمیدس را تکرار کرد... اورِکا! یافتم.»
آنتوان در خانه است. دراز کشیده است روی یک مُبلِ راحتی، سیگار میکشد و کتاب میخوانَد: بالزاک، در جستوجوی مطلق [عشقِ کیمیاگر] و آنقدر غرقِ خواندن میشود که وقتی بهیاد میآورد معلّم سرِ کلاس گفته است «خاطرهی دردناکی را شرح دهید که خود شاهدِ آن بودهاید و شما را تحتِتأثیر قرار داده است.» چارهای نمیبیند جُز پناهبُردن به بالزاک.
امّا وقتی معلّم انشایش را میخوانَد، میگوید «اگر انشات اوّل شده، بهخاطرِ این است که تصمیم گرفتهام از آخر اوّلت کنم. بله، دوستِ من؛ در جستوجوی مطلق مستقیماً هدایتتان کرده به نمرهی صفر. من برای کسانی که توی این کلاس بالزاک را نمیشناسند میگویم که این انشا یک سرقتِ ادبیست.» و بههمین سادگی آنتوان به یک دزد تبدیل میشود؛ بیآنکه معلّم از خودش سئوال کند بچّههای دیگر اصلاً بالزاک را میشناسند یا نه.
جای تشویق و تنبیه که عوض شود، دنیا بههم میریزد و آدمی که باید پلّههای ترقّی را آرامآرام بالا برود، بهسرعتِ برقوباد سقوط میکند. سراشیبی را بزرگترها ساختهاند. بهسرعتِ برقوباد میشود آنرا طی کرد. سراشیبی همیشه سریعتر طی میشود. این قانونِ زندگیست...
نویسنده : مُحسنِ آزرم
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
نقد فیلم چهارصد ضربه
معرفی فیلم: چهارصد ضربه
The Four Hundred Blows
بازیگران: ژان پیر لود- کلیر موریر
کارگردان: فرانسوا تروفو
زمان: 99 دقیقه
فرانسه-1959
**********************
خلاصه داستان: آنتوان( لود) پسری نوجوان است که با مادر و ناپدریش زندگی می کند، آنها چندان بفکر آنتوان نیستند و حتی آخر هفته او را در خانه تنها گذاشته و خود به تفریح می روند. از طرفی او در مدرسه نیز دانش آموز چندان خوبی نیست، او صبح ها به جای رفتن به مدرسه به همراه دوستش به گردش در خیابانهای پاریس می رود. پدر، او را تهدید به فرستادن به سربازی می کند، او از خانه فرار می کند و شبها را در خیابان می گذارند. آنتوان و دوستش یک ماشین تایپ می دزدند ولی چون نمی توانند آن را بفروشند، آن را به مغازه بر می گردانند ولی صاحب مغازه متوجه می شود و انها را می گیرد و به پدر آنتوان خبر می دهد . پدر هم که از دست او خسته شده او را به زندان و بعد به دارتادیب می فرستد...
چهار صد ضربه زندگی نامه ای ترین اثر تروفو می باشد. زیبایی آن حاصل از توانایی تروفو است که نکات خصوصی زندگی یک فرد را به صورت همگانی بیان می کند. هدف تروفو نه افشای رخدادهای زندگی خود، بلکه به روایت دراوردن زندگی اش از طریق گنجاندن خاطرات شخصی اش در ساختاری اسطوره ای است. یکی از نکات هنرمندانه ی فیلم تضاد میان خانه و بیرون است. آنتوان در خانه همانند یک زندانی است در حالی که در خارج از آن کودکی آزاد و رها می باشد که به نیازهای کودکانه اش پاسخ می دهد.
تروفو در نسخه آمریکایی صحنه ای را حذف کرد که قبلا در نسخه انگلیسی آن وجود داشت و آن صحنه ایست که آنتوان و مادرش برای خرید به مغازه ای می روند. آنتوان پنهانی به گفتگویی گوش می دهد که در مورد وضع حملی مشکل و خونین، همراه با پارگی رحم است. او تقریبا در این صحنه بالا می آورد.
برای تروفو شمعی روشن کنید: مروری بر فیلم چهارصد ضربه
مترجم: فرید عباسی
برای تروفو شمعی روشن کنید: مروری بر فیلم چهارصد ضربه
توسط: راجر ایبرت
من ادعا می کنم که یک فیلم یا لذت ساختن سینما را بیان می کند و یا رنج سینما را. من به چیزی در این بین علاقه ندارم. (فرانسوا تروفو)
“چهارصد ضربه” (۱۹۵۹) اثر فرانسوا تروفو یکی از تاثیر گذارترین داستانهای ساخته شده درباره یک نوجوان بالغ ااست. فیلم از دوران جوانی خود تروفو الهام گرفته شده است و یک پسر کاردان و متکبر را نشان می دهد که در پاریس بزرگ شده است و ظاهرا بی پروا با زندگی گناه کاری روبرو می شود. بزرگتر ها او را به عنوان یک دردسر ساز می بینند. به ما اجازه داده شده است که قسمت هایی از زندگی خصوصی او را ببینیم، به عنوان مثال قبل از اینکه او شمعی را در اتاقش روشن کند، روی تختش به پرستش بالزاک می پردازد. برداشت مشهور آخر فیلم چهارصد ضربه، بزرگ نمایی است از چهره فریز شده و قاب گرفته پسر داستان که او را در حالی نشان می دهد که مستقیما به لنز دوربین نگاه می کند. او به تازگی از حبس خانگی گریخته است و اکنون در ساحل است. گرفتار بین خشکی و آب.
آنتوان دونیل که ژان پیر لیاد نقشش را بازی می کند، شخصیت موقر دارد. به طوری که احساسات او بسیار قبل از اینکه فیلم آغاز شود، تیره و تار شده است. این اولین بار در سینما است که چنین اتفاقی در همکاری دراز مدت بین کارگردان و بازیگر انجام می شود. آنها این کاراکتر را بار دیگر در فیلم کوتاه “آنتوان و کولت” (۱۹۶۲) به اجرا در آورند. و همچنین در چند فیلم بلند به نامهای “بوسه های پنهان” (۱۹۶۸) ، “تخت و تخته” (۱۹۷۰) و “عشق فراری” (۱۹۷۹).
فیلم های بعدی مزیت های خاص خوشان را دارند و “بوسه های دزدکی” یکی از بهترین کارهای فرانسوا تروفو می باشد. اما “چهارصد ضربه” با تمام احساسات و سادگی اش، خود یک کلاس فیلم سازی است. فیلم اولین کار بلند تروفو بود و یکی از فیلم های پایه گذار جنبش موج نوی سینمای فرانسه. فیلم به آندره باژن تقدیم شده است. منتقد تاثیر گذاری که تروفوی بی خانمان را زیر دستش تربیت کرد، هنگامی که این مرد جوان به نظر می رسید که بین زندگی به عنوان یک فیلمساز و زندگی با بدبختی ایستاده است.
برای تاثیر گذاری محض در فیلم بر روی بیننده کار اندکی انجام شده است. همه چیز عصاره ای است از برداشت آخری. ما آنتونی را در اوایل نوجوانی می بینیم و اینکه او با مادر و ناپدری اش در ساختمانی زندگی می کند که همیشه شلوغ است و به نظر می رسد که هر کدام جای دیگری را اشغال کرده اند. مادر (کلاری ماریر) یک زن بلوند است که همیشه بلوزهای تنگ را می پسندد و به خاطر تنگدستی، پسر مزاحم و بخاطر عشق به مردی از همکارانش، پریشان به نظر می رسد. ناپدری (آلبرت رمی) مردی است به اندازه کافی خوب، جذاب و اینکه با پسر دوستانه رفتار می کند هرچند که خیلی عمیق به پسر دلبسته نیست. هر دو نفر (پدر و مادر) بیشتر اوقات از خانه دور هستند و هیچ وقت هم آن شکیبایی لازم را برای توجه به پسر به خرج نمی دهند. آنها او را بر اساس دیگران که از او برداشت اشتباهی دارند و ظاهرش قضاوت می کنند.
در مدرسه، معلمش (گای دکومبی) آنتوان را بخاطر بازیگوشیش سرزنش می کند. آنتوان بد شانس است، مثلا هنگامی که یک تقویم دیواری که به عکس یک دختر مزین است از دیوار کنده می شود، معلم آن را در دستان او می بیند. او را به گوشه ای می فرستد. او برای دوستانش شکلک در می آورد و روی دیوار سوگواره می نویسد. معلم از او می خواهد که بجای مجازات از نوشته اش عذر خواهی کند. دفتر مشق آنتوان پاره پاره شده است اما به جای اینکه آن را به مدرسه به عنوان مدرک بیاورد، عذرش این است که مریض بوده است. بعد از غیبت بعدی اش، او می گوید که مادرش مرده است. و وقتی که مادرش در مدرسه زنده و سرحال دیده می شود، او از آن به بعد به عنوان یک دروغگو شناخته می شود.
او به طور شگفت انگیزی عاشق بالزاک است و هنگامی که به او نگاشتن مقاله ای درباره واقعه ای مهم در زندگی اش پیشنهاد می کنند، او زندگی اش را با کلماتی بسیار نزدیک به کتاب”مرگ پدربزرگم” می نویسد چون او این کتاب را از بر دارد و حافظه او را پر کرده است. این انشای آنتوان به عنوان یک بیعت با بالزاک شناخته نمی شود بلکه به عنوان یک سرقت ادبی و همین باعث می شود که مشکلاتش دو چندان شود. او و دوستش یک ماشین تحریر را می دزدند، او به خاطر این کار دستگیر می شود و به دارالتادیب فرستاده می شود.
نیش دارترین صحنه های فیلم جایی است که او را در حالی نشان می دهد که سرگردان، به امان اجتماع سپرده شده است. والدینش در حالی که با مدیران صحبت می کنند او را به صورت حزن انگیزی بیان می کنند “اگر به خانه بیاید، باز هم فرار می کند.” پس او توسط پلیس دستگیر می شود، کارتن خواب می شود و همچنین پلیس او را در زندان با فاحشه ها و دزد ها هم بند می کند. او به درون خیابانهای تاریک پاریس کشیده می شود و چهره او در بارها همانند قهرمان دیکنسون جوان می شود. او یک بیان مشابه در دیگر اوقات فیلم دارد، که به صورت سیاه و سفید در فصلی سرد در پاریس فیلمبرداری شده است. آنتوان همیشه یقه اش را برخلاف باد به بالا می زند.
فیلم تروفر نوحه سرایی یا سراسر تراژیژدی نیست. صحنه هایی از لذت و فرح (عنوان فیلم یک اصطلاح است به معنی”بالا آمدن از دوزخ (Raising Hell).” یک سکانس بسیار باارزش در فیلم هنگامی است که دوربین از بالا خیابان را نشان می دهد و در همین حالا ما معلم ورزش مدرسه را می بینیم که دانش آموزان را برای آهسته دویدن در خیابانهای پاریس هدایت می کند. آنها دو به دو باهم همکاری می کنند تا اینکه معلم به جلوی خط بچه ها می آید. شادترین لحظه در فیلم بعد از یکی از احمقانه ترین اشتباهات آنتوان می آید. او برای بالزاک شمعی را روشن می کند که که مقوایی را به آتش می کشد. والدینش شعله ها را مهار می کنند اما برای یک بار هم که شده غضب آنها نسبت به آنتوان به بخشش تبدیل می شود و تمام خانواده به سینما می روند و سپس خنده کنان به خانه.
ما می دانیم که تروفوی جوان هم هر وقت می توانست، به سینماها پناه می آورد. همین که آنتوان و دوستش از سینما بیرون می آیند، آنتوان یکی از عکسهای بازیگران راهرو سینما را می دزدد. در فیلم “روز برای شب” (۱۹۷۳) که تروفو خودش آن را کارگردانی کرده است، فلاش بکی از حافظه کاراکتر وجود دارد، به عنوان پسری که که از جلوی یک سینما پوستر فیلم همشهری کین را می دزدد.
سینما زندگی فرانسوا تروفو را نجات داد، او همیشه این را می گفت. دانش آموز متخلفی که عاشق شد و با دلگرمی و تشویق باژن، منتقد شد و سپس این فیلم را در جشن تولد ۲۷ سالگی اش ساخت. اگر موج نو به عنوان نقطه تقسیم سینمای کلاسیک و مدرن شناخته می شود (که بسیاری بر این عقیده هستند)، پس تروفو بدون شک محبوب ترین کارگردان مدرن شناخته می شود، کسی که فیلمهایش ژرفای طنین اندازی دارند و از نظر عشق به فیلم سازی ثروتمند هستند. او دوست داشت که تاثیرات فیلمهای قدیمی را احیا کند. و به احترام سینماگران بزرگ از آنها یاد کند (عروس سیاه پوشید و ازدواج می سی سی پی بیشتر متعلق به قهرمان فیلمسازیش، هیچکاک هستند.)
تروفو (۱۹۳۲-۱۹۸۴) بسیار جوان مرد. مرگش بر اثر تومور مغزی بود و در سن ۵۱ سالگی فوت کرد. ۲۱ فیلم را از خود به جا گذاشت بجز فیلم های کوتاه و فیلم نامه هایش. یکی از فیلم های نادر و فراموش نشدنی او “اتاق سبز” (۱۹۷۸) است که اقتباسی است از داستان “محراب مرده” از هنری جیمز. داستان درباره یک مرد و زن است که احساسات خودشان را برای کسانی که دوستشان داشته اند و اکنون مرده اند، به اشتراک می گذارند. جاناتان رزنباتم که فکر می کند “اتاق سبز” بهترین فیلم تروفو است به من گفت این فیلم او بیعتی است با تئوری مولف بودن این کارگردان. تئوری، توسط باژن و مریدهایش پایه گذاری شد. تروفو، گدار، رسنیس، شابرول، رامر و میل، بر این اندیشه هستند که کارگردان باید نویسنده فیلم باشد. اگر تصاویر اتاق سبز نمایانگر وجود کارگردانان بزرگی در گذشته است، احتمال دارد که اکنون معبدی از تروفو وجود داشته باشد. یکی دوست دارد به روح آنتوان فکر کند که در حال روشن کردن شمعی برای تروفو است.
این نقد قبلا در سایت سرزمین سینما نمایش داده شده است .
[400blows]
چهارصد ضربه فرانسوا تروفو، به شخصه برای من نفرت انگیز و هم زیبا و دلنشین بود. نفرت انگیز به این خاطر که خط به خط، یاد آور دوران مدرسه و تحصیل نفرت انگیز من بود و زیبا و دلنشین از این خاطر که شخصیت آنتوان قوی و مستحکم ترسیم شده بود. او درست روبروی جهان پیرامونش آنچنان جبهه گرفته بود و مقاومت می کرد که دیگر یارای تحملش را نداشتند و جهان آدم بزرگ ها، هر بار پس از ناتوانی در مقابل آنتوان، او را به کلی نفی و به نوعی به جهانی تنگ تر و کوچک تر تبعید می کردند. در حقیقت پیروز این میدان همیشه آنتوان بود که با ساختن جهانی درونی و شخصی، سعی در رهایی از فشار و نابرابری های جهان پیرامونش داشت.
قبل از شخصیت پردازی و موسیقی این فیلم، اگر بخواهیم از چیزی صحبت کنیم، بی شک فیلمبرداری و فضاهایی که هانری دکا فیلمبردار این فیلم خلق کرده ستودنیست. پاریس سیاه و سرد که در هاله ای از گرد و غبار فرو رفته و تصاویر پر کنتراست که آنتوان را از محیط اش جدا و برجسته ساخته و بهتر از آن، لحظاتی که دوربین انگار خودسرانه به آنتوان نزدیک می شود و در شرایط سخت تنها حامی او می شود واقعا ناب و سینمایی ست. از آن نماها که تا مدت ها شیفته اش می شویم. نمونه اش زمانی که آنتوان از ناپدری اش سیلی می خورد و یا زمانی که دوربین، ماشین پلیس را تعقیب می کند چون آنتوان رنجور، دوست و دلسوزی ندارد و دوربین این عمل – حضورش – را وظیفه خود می داند. در این احوالات دوربین مانند مادری، ماشین حامل آنتوان را تعقیب می کند. دور می شود. نزدیک می شود و با حرکات نرم خود، وجود یک گهواره را تداعی می کند. صحنه هایی اینچنین که حس و حال میزانسن ها احتیاج چندانی به تدوین سریع ندارد در این فیلم بسیار است. فقط کافیست اهل فیلم باشی و لذت ببری.
در مورد موسیقی و تدوین، آنچنان که در چهارصد ضربه استفاده شده است باید گفت تروفو سعی داشته فضاها و حس هایی کاملا طبیعی را خلق کند. از این رو موسیقی و تدوین نیز به بهترین شکل و طبیعی ترین حالت مصرف شده است. تدوین در این فیلم همانطور که از نسل نویی ها (اصلاحی از هوشنگ گلمکانی در مورد تروفو، گدار ، …) انتظار می رود آنچنان سریع و باصطلاح داینامیک نیست. بیشتر میزانسن ها هستند که در بهترین زمان ممکن به همدیگر متصل شده اند. نماهای طولانی و تقطیع های کم و کاملا بجا از خصوصیات این فیلم است. فقط در بعضی سکانس ها نوعی ضرب آهنگ هیچکاکی مشاهده می شود. سکانس دزدیدن ماشین تحریر، سکانس ملاقات مادر آنتوان با معلم، از نمونه های مطرح این نوع تدوین در فیلم هستند و همانطور که تروفو بیان کرده: اگر این سکانس ها خوب از کار در آمده، مدیون هیچکاک هستم.
از همان شروع فیلم و مشاهده اولین نماها که تراولینگ برج ایفل را از خیابان های اطراف مشاهده می کنیم، بر وجه دیگری از تاکیدی که تروفو بر آن نماد دارد مضنون می شویم. تنهایی برج ایفل و آشکار و نهان شدن آن از پشت ساختمانهای مجاور و تاکید بر عظمت آن، نمادی از بزرگی روح و تنهایی شخصیت آنتوان است. البته این احساس و درک این تاکید به سادگی برای مخاطب حاصل نمی شود بلکه این نما ها احتیاج به سکانسی دیگر و مکمل دارد تا کل این فرایند حسی کامل شود. تنهایی آنتوان در سکانس پایانی و گریز او از جامعه به سمت دریا، قطعه تکمیل کننده این پازل حسی است. در پایان آنتوان از سمت دریا به سوی دوربین می آید و به آن خیره می شود و تصویر روی صورتش فیکس می شود. تیتراژ بالا می آید و این درست لحظه تکمیل آن فرایندی است که گفته شد. درست مانند سکانس افتاحیه که نوشته ها بر روی برج ایفل به نمایش در آمده بودند.
تروفو در این فیلم نوعی اتوبیوگرافی از دوران نوجوانی و بلوغ خود ارائه می دهد. به غیر از این، نوعی انزجار از احساسات و رخدادهای گذشته فیلمساز نیز به خوبی مشهود است. تروفو در خلق یا بازسازی این رویدادها از شخصیت های خاص و کنترل شده ای استفاده می کند. جامعه معلم ها و محیط مدرسه و والدین را بخوبی شخصیت پردازی و در مقابل جامعه کوچکتر ها (بچه ها) قرار داده. تمامی این افراد چه آنهایی که وظیفه تعلیم را بر عهده دارند، و چه آنهایی که لقب سرپرستی و کفالت بچه ها را یدک می کشند، خود دچار خلا اخلاقی و فرهنگی هستند. از معلم ها و مدیر مدرسه که سرشار از عیوب ظاهری و باطنی هستند تا والدین بچه ها که هرکدام در انجام وظیفه تربیت واقعا ناامید کننده هستند. مادر آنتوان که قطعا نمی تواند الگوی مناسبی برای فرزندش باشد و معلم آنتوان که با رفتارهای خشن خود سعی در تربیت شاگردان دارد. تروفو در این مرحله پارا فراتر گذاشته و به سیستم آموزشی نیز انتقاد می کند. حضور معلمی که لکنت زبان دارد و سیستم آموزشی تشخیص داده در سمت آموزش زبان خارجی در مدرسه تدریس کند نیز گواهی بر این ادعاست. تروفو در این فیلم یکی از بهترین اتوبیوگرافی ها و یکی از نقادانه ترین نگاه هایی که یک هنرمند می تواند به کشورش داشته باشد را ترسیم می کند.
ا.ت.
فرانسو تروفو یکی از فیلمسازان برجسته سینمای فرانسه است.وی از پیشروان جریان موج نو سینمای فرانسه محسوب می شود.فیلم چهارصد ضربه اولین اثر سینمایی تروفو است ،که در زمره شاهکارهای سینمایی و جزء سه فیلم بلند آغازین موج نو قرار می گیرد. آثار وی ترکیبی از کمدی ،غم ،تردید و عشق است .می توان بین فیلم های وی رابطه ی معنایی زیادی دید، اغلب فیلم های او درباره ی مسائل کودکان و نوجوانان و سیستم آموزشی و تربیتی است و یکی از دغدغه های فکری او محسوب میشود. به طور مثال فیلم پاکت پول ، کودک وحشی و فیلم کوتاه عاشقی در بیست سالگی را نام برد که درباره مسائل ابتدایی آموزشی کودکان و نوجوانان اشاره دارد. قابل توجه است که فیلم چهارصد ضربه،تصویر پاره ای از وقایع دوران کودکی فیلمساز است. تروفو نویسنده ،فیلمنامه تمام فیلمهایی بود که خود کارگردانی کرد. او کارگردانی است که بسیاری از فیلمسازان زمان خودش را مقلد،دنباله رو، و بسیار محافظه کارانه خواند و سینمای آن ها را پوسیده و شبیه به طنابی که هر لحظه امکان پاره شدن آن است تشبیه کرد و به آنها نوید پیداش سینمایی نو، را داد.
همانطور که قبلا گفته شد،در فیلم های تروفو یک لحظه کمدی ناب و لذت بخشی دیده میشود و میتوان به سکانسی در فیلم اشاره کرد که معلم ورزش ،دانش آموزان را برای نرمش به بیرون از مدرسه میبرد و همه به صف پشت سر هم شروع به دویدن میکنند که دانش آموزان با زیرکی از وسط خیابان میگریزند و در مکانی قایم میشوند.این سکانس یکی از زیباترین نماهای فیلم است و بار طنز فیلم را به دوش میکشد و میبینیم ،بچه ها ولگردی در خیابان را به نرمش کردن و مدرسه رفتن ترجیح میدهد.
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
کارگردان : François Truffaut
نویسنده : François Truffaut
بازیگران: Jean-Pierre Léaud,Albert Rémy,Claire Maurier
جوایز :
نامزد دریافت اسکار بهترین فیلمنامه ارجینال
خلاصه داستان :
فیلم داستان یک پسر نوجوان پاریسی به نام آنتوان دوآنل را به تصویر میکشد که به اعتقاد پدر،مادر و معلمان خود پسری دردسرساز است و ...
جایگاه «400 ضربه» در کارنامه ی تروفو
کسانی که با بحث ها و مقاله های جنجال برانگیز خشمگین می شدند٬ گاهی به نوشته ها و آثار تروفوی منتقد توهین می کردند. Les Mistons، اولین فیلم تروفوی کارگردان، نوعی درخشش برای حساسیت، شوخی و نگاه تیز بین آن و همچنین جذابیت دائمی آن بود. ولی فیلم دوم او، 400 ضربه، بسیار شگفت انگیز تر بود برای ترکیب کردن مالیخولیا و ظلم در آن و مشخصات تیز و جدی این فیلم.
400 ضربه اساسا طرحی 20 دقیقه ای بود که در آن آنتوان فرار می کند که دقیقا داستان بچه ای بود که بسیار سر به هوا است و هیچ وقت تکالیفش را نمی نویسد و داستانی می سازد که مادرش می میرد. دروغ او لو می رود و او تمام شب را به خانه نمی رود و آن تنها همین قسمت از فیلم بود. من تصمیم گرفتم که آن را به کمک Marcel Moussy، نویسنده تلویزیونی که نمایش های او بسیار واقعی و بسیار موفق بود و اکثرا در مورد مشکلات اجتماعی و خانوادگی بود٬ کمی بسط دهم. من و موسی به ابتدا و انتهای فیلم بخش هایی اضافه کردیم تا اینکه به داستان پسری سیزده ساله تبدیل شد. بیشتر فیلمی با نگرشی بدبینانه بود. من به سختی می توانم تم فیلم چه بود و اینکه اصلا فیلم تمی نداشت، ایده ای اصلی برای نمایش دوران نوجوانی به عنوان دورانی دشوار و قرار نگرفتن در دام تکرار نوستالژی دوران شیرین جوانی بود چرا که برای من دوران کودکی پر از خاطرات تلخ است٬ به خودم می گفتم من بزرگ شده ام پس هر کاری را که بخواهم انجام می دهم و این فورا مرا بسیار خوشحال می کرد. چرا که دوران کودکی مرحله ای سخت از زندگی است، شما نباید هیچ اشتباهی بکنید چرا که در این دوران اشتباه کردن جرم است، شما بشقابی را غیر عمد می شکنید ولی این قانون شکنی است.در 400 ضربه این بسیار خوب بود که، فیلمنامه ای نسبتا انعطاف پذیر که فضای کافی برای بداهه پردازی هایی که اکثرا به وسیله بازیگران شکل می گرفت را در خود داشت، در اختیار بود. من از انتخاب ژان پیر لود، پسری که توانستم برای آن نقش پیدا کنم خیلی راضی هستم. او بسیار با شخصیتش در فیلم تفاوت داشت. هرچه بداهه پردازی ها بیشتر می شد فیلم از فضای بدبین قوی تری برخوردار می شد و سپس به عنوان عکس العملی مخالف از فضایی خوشبینانه بهره می برد.
00 4ضربه و به پیانیست شلیک کنید، هر دو از آثار رنوار تاثیر پذیرفته اند، چه اشاراتی ساده و چه راه حل ها برای مشکلات. برای مثال من فکر می کنم راز آثار رنوار سبک ساده او است ولی این سبک هرگز او را از پرداختن موضوعات فراتر از زندگی باز نداشته. من این گونه مشکل را در 400 ضربه داشتم، بچه ای که به معلمش می گوید مادرش مرده است برای اینکه از لازم نباشد گواهی بدهد و دروغ او با آمدن مادرش به مدرسه در عصر همان روز آشکار می شود، تصمیم می گیرد که دیگر به خانه نرود. بعد از مدرسه او با دوستش صحبت می کند، دیالوگ های این بخش برای اجرا شدن بسیار سخت بود چرا که غیر طبیعی بود و چیزی نبود که یک بچه معمولا می گوید. پیدا کردن حالتی که ژان پیر لود برای اجرای این سکانس در آن قرار بگیرد بسیار دشوار بود. به دلایلی این مرا به یاد سکانسی در فیلم La Bete Humaine می انداخت، جایی که ژان گابن در اواخر فیلم بر می گردد، او بعد از کشتن سیمون سیمون به لوکوموتیوش بر می گردد و او باید به لوکوموتیو ران دیگر، کارت، توضیح دهد که سیمون سیمون را کشته است. رنوار، گابن را به طرز حیرت آوری با استفاده از سبک ساده مطلق خود، کارگردانی می کند. این گونه بدهه پردازی ها زمانی که می گوید: '' این وحشتناکه، من اونو کشتم، من عاشقش بودم، من دیگه هیچ وقت نمی بینمش، من دیگه هیچ وقت نمی تونم پهلوی او باشم '' او همه این ها را با نرمی می گوید. من از حافظه ام از گابن استفاده کردم تا بتوانم ژان پیر لود را هدایت کنم که این سکانس را دقیقا مثل گابن اجرا کرد.ما در لوکیشن واقعی فیلمبرداری کردیم. ما آپارتمان کوچکی در Rue Caulaincourt پیدا کردیم و من خیلی می ترسیدم که فیلمبردار دوست نداشته باشد در آن جا فیلمبرداری کند. من آن جا را به او نشان دادم و او نیز قبول کرد با این که می دانست با مشکلات زیادی باید روبرو شود، مثلا وقتی که می خواست پدر، مادر و فرزند را سر میز غذا نشان دهد، فیلمبردار باید لبه پنجره طبقه ششم می نشست در حالی که بقیه گروه بیرون روی پله ها باید می بودند و این چنین مشکلاتی بار ها اتفاق افتاد برای مثال فیلم تماما بدون صدا ضبط شد و بعد از آن فیلم تماما جز یک سکانس که روانشناس از پسر سوالاتی می پرسد، دوبله شد. اگر این سکانس این همه توجه را به خودش جلب کرد فقط به این دلیل نبود که بازی پسر بسیار واقعی است بلکه، تنها سکانسی هم بود که با صدای زنده ضبط شده است. سکانسی مانند این که پسر مورد سوال قرار می گیرد بسیار زیاد تحت تاثیر تلویزیون قرار گرفته بود. من معتقدم با این که تلویزیون را نمی توان با سینما مقایسه کرد در مورد ارائه دادن یک فانتزی یا اثر ادبی یا با دستکاری کردن تصاویر با جلوه های ویژه ولی این یکی از اجزای تلویزیون است که کسی را هدف سوال قرار می دهد و به او اجازه می دهد خودش پاسخ دهد. گویا دارم خودم را تبرئه می کنم ولی این مرا در شو های تلویزیون به خودش جلب کرد. این سکانس با این زمینه قبلی در ذهن من ساخته شد و ژان پیر لود فیلمنامه برای این سکانس نداشت و من به او ایده اصلی سوال ها و همچنین احساس اصلی در پاسخ ها را دادم و به این صورت است که آن بخش با خط سیر داستان در یک خط قرار گرفته است ولی او از لغات خودش و از زبان خود استفاده می کند و این حتما بسیار جذاب تر است.
نقد و بررسی فیلم « چهارصد ضربه»
چهارصد ضربه فرانسوا تروفو، به شخصه برای من نفرت انگیز و هم زیبا و دلنشین بود. نفرت انگیز به این خاطر که خط به خط، یاد آور دوران مدرسه و تحصیل نفرت انگیز من بود و زیبا و دلنشین از این خاطر که شخصیت آنتوان قوی و مستحکم ترسیم شده بود. او درست روبروی جهان پیرامونش آنچنان جبهه گرفته بود و مقاومت می کرد که دیگر یارای تحملش را نداشتند و جهان آدم بزرگ ها، هر بار پس از ناتوانی در مقابل آنتوان، او را به کلی نفی و به نوعی به جهانی تنگ تر و کوچک تر تبعید می کردند. در حقیقت پیروز این میدان همیشه آنتوان بود که با ساختن جهانی درونی و شخصی، سعی در رهایی از فشار و نابرابری های جهان پیرامونش داشت.
قبل از شخصیت پردازی و موسیقی این فیلم، اگر بخواهیم از چیزی صحبت کنیم، بی شک فیلمبرداری و فضاهایی که هانری دکا فیلمبردار این فیلم خلق کرده ستودنیست. پاریس سیاه و سرد که در هاله ای از گرد و غبار فرو رفته و تصاویر پر کنتراست که آنتوان را از محیط اش جدا و برجسته ساخته و بهتر از آن، لحظاتی که دوربین انگار خودسرانه به آنتوان نزدیک می شود و در شرایط سخت تنها حامی او می شود واقعا ناب و سینمایی ست. از آن نماها که تا مدت ها شیفته اش می شویم. نمونه اش زمانی که آنتوان از ناپدری اش سیلی می خورد و یا زمانی که دوربین، ماشین پلیس را تعقیب می کند چون آنتوان رنجور، دوست و دلسوزی ندارد و دوربین این عمل – حضورش – را وظیفه خود می داند. در این احوالات دوربین مانند مادری، ماشین حامل آنتوان را تعقیب می کند. دور می شود. نزدیک می شود و با حرکات نرم خود، وجود یک گهواره را تداعی می کند. صحنه هایی اینچنین که حس و حال میزانسن ها احتیاج چندانی به تدوین سریع ندارد در این فیلم بسیار است. فقط کافیست اهل فیلم باشی و لذت ببری.
در مورد موسیقی و تدوین، آنچنان که در چهارصد ضربه استفاده شده است باید گفت تروفو سعی داشته فضاها و حس هایی کاملا طبیعی را خلق کند. از این رو موسیقی و تدوین نیز به بهترین شکل و طبیعی ترین حالت مصرف شده است. تدوین در این فیلم همانطور که از نسل نویی ها (اصلاحی از هوشنگ گلمکانی در مورد تروفو، گدار، …) انتظار می رود آنچنان سریع و باصطلاح داینامیک نیست. بیشتر میزانسن ها هستند که در بهترین زمان ممکن به همدیگر متصل شده اند. نماهای طولانی و تقطیع های کم و کاملا بجا از خصوصیات این فیلم است. فقط در بعضی سکانس ها نوعی ضرب آهنگ هیچکاکی مشاهده می شود. سکانس دزدیدن ماشین تحریر، سکانس ملاقات مادر آنتوان با معلم، از نمونه های مطرح این نوع تدوین در فیلم هستند و همانطور که تروفو بیان کرده: اگر این سکانس ها خوب از کار در آمده، مدیون هیچکاک هستم.
از همان شروع فیلم و مشاهده اولین نماها که تراولینگ برج ایفل را از خیابان های اطراف مشاهده می کنیم، بر وجه دیگری از تاکیدی که تروفو بر آن نماد دارد مضنون می شویم. تنهایی برج ایفل و آشکار و نهان شدن آن از پشت ساختمانهای مجاور و تاکید بر عظمت آن، نمادی از بزرگی روح و تنهایی شخصیت آنتوان است. البته این احساس و درک این تاکید به سادگی برای مخاطب حاصل نمی شود بلکه این نما ها احتیاج به سکانسی دیگر و مکمل دارد تا کل این فرایند حسی کامل شود. تنهایی آنتوان در سکانس پایانی و گریز او از جامعه به سمت دریا، قطعه تکمیل کننده این پازل حسی است. در پایان آنتوان از سمت دریا به سوی دوربین می آید و به آن خیره می شود و تصویر روی صورتش فیکس می شود. تیتراژ بالا می آید و این درست لحظه تکمیل آن فرایندی است که گفته شد. درست مانند سکانس افتاحیه که نوشته ها بر روی برج ایفل به نمایش در آمده بودند.
تروفو در این فیلم نوعی اتوبیوگرافی از دوران نوجوانی و بلوغ خود ارائه می دهد. به غیر از این، نوعی انزجار از احساسات و رخدادهای گذشته فیلمساز نیز به خوبی مشهود است. تروفو در خلق یا بازسازی این رویدادها از شخصیت های خاص و کنترل شده ای استفاده می کند. جامعه معلم ها و محیط مدرسه و والدین را بخوبی شخصیت پردازی و در مقابل جامعه کوچکتر ها (بچه ها) قرار داده. تمامی این افراد چه آنهایی که وظیفه تعلیم را بر عهده دارند، و چه آنهایی که لقب سرپرستی و کفالت بچه ها را یدک می کشند، خود دچار خلا اخلاقی و فرهنگی هستند. از معلم ها و مدیر مدرسه که سرشار از عیوب ظاهری و باطنی هستند تا والدین بچه ها که هرکدام در انجام وظیفه تربیت واقعا ناامید کننده هستند. مادر آنتوان که قطعا نمی تواند الگوی مناسبی برای فرزندش باشد و معلم آنتوان که با رفتارهای خشن خود سعی در تربیت شاگردان دارد. تروفو در این مرحله پارا فراتر گذاشته و به سیستم آموزشی نیز انتقاد می کند. حضور معلمی که لکنت زبان دارد و سیستم آموزشی تشخیص داده در سمت آموزش زبان خارجی در مدرسه تدریس کند نیز گواهی بر این ادعاست. تروفو در این فیلم یکی از بهترین اتوبیوگرافی ها و یکی از نقادانه ترین نگاه هایی که یک هنرمند می تواند به کشورش داشته باشد را ترسیم می کند.
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
فیلم چهارصد ضربه (هنر و تجربه)
دوره اجرا: چهارشنبه ۰۸ مهر ۱۳۹۴ - دوشنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۴
کارگردان: فرانسوا تروفو
فیلمنامه: فرانسوا تروفو، مارسل موسی
تهیه کننده: فرانسوا تروفو
مدیر فیلم برداری: هانری دکائه
خلاصه داستان: آنتوان پسری 14 ساله است که مشکلاتی در خانه و مدرسه دارد. برای اینکه از تنبیه فرار کند ، به همراه دوستش «رنه» از مدرسه میگریزد و در پاریس سرگردان میشود. او به دلایلی تصمیم میگیرد دیگر به خانه بازنگردد. فردای آن روز به معملش میگویدکه مادرش مرده است. دروغش برملا میشود، آنتوان میگریزد و به طور موقت با مادرش آشتی میکند.او اما از مدرسه اخراج و از خانه می گریزد و سر ازمرکز سرپرستی نوجوانان بزهکار در میآورد، اما از آنجا هم فرار میکند و...
هنر و تجربه بستری برای تحقق آرزوی چندین سایه عدهای خاص
«چهارصد ضربه» تروفو هم مناسب هنر و تجربه ایرانی تشخیص داده شد
در ادامه تصمیمات جالب شورای سیاستگذاری هنر و تجربه بازهم یک فیلم خارجی دیگر این بار از فرانسوا تروفو کارگردان مطرح سینمای فرانسه در این گروه سینما به نمایش در میآید.
«چهارصد ضربه» تروفو هم مناسب هنر و تجربه ایرانی تشخیص داده شد
اکران فیلم «چهارصد ضربه» ساخته فرانسوا تروفو ازروز سه شنبه در گروه سینمایی هنر وتجربه آغاز میشود.اولین نمایش این فیلم روز سه شنبه هفت مهر ،در ساعت 16 در خانه هنرمندان خواهد بودو درهمین روز دو نمایش در ساعت 17 در پردیس هویزه مشهد و سینما سوره اصفهان خواهد داشت .
«چهارصد ضربه» محصول ۱۹۵۹ به کارگردانی فرانسوا تروفو است. این فیلم یکی از برجستهترین نمونههای سینمای موج نوی فرانسه به شمار میرود، فیلمی که بسیاری از ویژگیهای این انقلاب سینمایی را در بر دارد. چهارصد ضربه در سال ۱۹۵۹ همراه چند فیلم دیگر از فیلمسازان موج نو در بخش مسابقه جشنواره فیلم کن به نمایش گذاشته شد و جایزهٔ بهترین کارگردانی را بهدست آورد.
این فیلم در قالب یک داستان ساده، زندگی پسری به نام آنتوان دوآنل که در آستانه بلوغ قرار دارد، را به شکلی روان و طبیعی روایت میکند.
به گزارش خبرگزاری فارس، به نظر میرسد سیاستگذاران گروه هنر و تجربه به شدت با کمبود فیلم مناسب برای اکران در این گروه مواجه هستند که حاضرند برای پر کردن جدول نمایشهای خود حتی آثار مطرح سینمای جهان را به نمایش بگذارند، موردی که اساسا وظیفه سینما تک ها است و حالا یک گروه دولتی سینمایی دارد کاری را انجام می دهد که سینما قلهک،پردیس کوروش،پردیس چهارسو و موزه هنرهای معاصر انجام میدهند، با این تفاوت که این گروه دولتی بلیت فروشی ازاد انجام میدهند و باید از مسولان سینمایی پرسید ایا واقعا هدف آنها از تشکیل گروه هنر و تجربه نمایش آثار خارجی هرچند اثار بزرگان تاریخ سینما است؟!.
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
اکران فیلم چهارصد ضربه در سینما هویزه مشهد
چهارصد ضربه اثر فرانسوا تروفو فیلمی ۹۹ دقیقه ای جنایی ، درام می باشد که در سینما هویزه مشهد در حال اکران است.
بازیگران : ژان-پیر لئو آلبرت رمی کلر موریه پاتریک اوفی
خلاصه داستان : فیلم داستان یک پسر نوجوان پاریسی به نام آنتوان دوآنل را به تصویر میکشد که به اعتقاد پدر،مادر و معلمان خود پسری دردسرساز است و …
این فیلم چهارشنبه ۱۵ مهرماه ۱۳۹۴ ساعت ۱۷ در سینما هویزه اکران خواهد شد.
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
چهارصد ضربه در سینما یک
جام جم آنلاین: «چهارصد ضربه» یکی از شاخص ترین آثار جنبش موج نوی سینمای فرانسه است. در واقع منتقدان ، تاریخ قطعی آغاز این جنبش را گذشته از فیلم سرژ زیبا (کلودشابرول 1958) سال 1959 می دانند
که در آن تاریخ 3 کارگردان مطرح موج نو: فرانسوا تروفو، آلن رنه و ژان لوک گدار به ترتیب با ساختن چهارصد ضربه ، هیروشیما عشق من و از نفس افتاده ، مانیفستا و بیانیه های علمی خود را درباره قواعد و پی چوب های موج نو بیان کردند.
تروفو یکی از چند کارگردانی بود که پیش از شروع به فیلم ساختن در مجله سینمایی کایه دو سینما به نوشتن نقد مشغول بود. این نویسندگان که ژان لوک گدار، کلود شابرون ، ژاک ریوت و اریک رومر از آن دسته اند همگی بعدها به فیلمسازی در جریان موج نو رو آوردند. آنها خود را سینه فیل (دوستدار سینما) می نامیدند و در سالهای پس از جنگ با تماشای فیلمهای بزرگ امریکایی از دهه های گذشته و همچنین فیلمهای کلاسیک فرانسوی بار آمده بودند و حالا شروع به حمله به آن دسته از فیلمسازان فرانسوی می کردند که آن روزها صاحب ارزش و اعتبار بودند. از سوی دیگر این نویسندگان تناقضی بین بنیادهای فیلمسازی در فرانسه و عشق به سینمای هالیوود نمی دیدند و ادعا می کردند که یک ذوق هنری اصیل در بسیاری از آثار کلاسیک سینمای امریکا نهفته است.
آنها فیلمسازانی مثل هاوارد هاکز، نیکلاس ری ، اتوپره مینجر، ساموئل فولر، آنتونی مان ، وینسنت مینه لی ، جان فورد، آلفرد هیچکاک و... را می پرستیدند و مدعی بودند که این فیلمسازها مولف اند، نه به این دلیل که مثلا فیلمنامه فیلمهایشان را خودشان می نویسند، بلکه به این علت که مهر و امضای شخصی خود را برمحصولات ژانر و استودیو می کوبند و از محدوده های تعریف شده نظام هالیوود فراتر می روند و آثارشان دنیایی یکدست و واحد را می سازد. پس بهترین فیلم آن است که آشکارا امضای سازنده اش را داشته باشد. به این ترتیب این جنبه تالیفی شخصی کارگردان که فرانسواتروفو در سال 1954 آن را در مقاله ای به نام گرایش ویژه در سینما به عنوان شیوه مولفان بیان کرده بود، در نوشته های اندروساریس منتقد امریکایی تئوری مولف نامیده شد و در نهایت مهمترین و معروف ترین تز جنبش موج نو شکل گرفت.
چهارصد ضربه تروفو می تواند بهانه مناسبی برای پرداختن به بعضی قواعد و قراردادهای موج نو باشد، چون این قراردادها در عین حال که به طور کلی نظام موج نو را تشکیل می دهند، به طور اخص می توانند مشمول فیلمی مثل چهاصد ضربه هم باشند. یکی از این اصول ، نفی زیبایی شناسی مونتاژ به نفع میزانسن است.
یعنی ساختار دادن به فیلم از طریق پیدا کردن جای دوربین ، طراحی حرکت نمایشی ، اداره بازیگران ،... و به عبارتی پیش بینی هر اتفاقی که پیش از فرآیند تدوین اتفاق می افتد. مشخصه دیگر ظاهر سرسری فیلمهای موج نو در مقایسه با مثلا فیلمهایی رئالیسم شاعرانه سینمای فرانسه است ؛ همچنین استفاده از مکان های واقعی ، استفاده از نور موجود به جای نورپردازی پر زرق و برق استودیویی ، بازیهای معمولا بداهه بازیگران ، پایان های باز، دوربین پرتحرک و روی دست ، شوخ طبعی بی قیدانه این فیلمها، ارجاع های متعدد به فیلمهای مورد علاقه این فیلمسازان (مثلا در چهارصد ضربه ژان کلود بریالی و ژان مورو بازیگران موج نو جایی در فیلم ظاهر می شوند) و... همه مشخصه های موج نو هستند که کم و بیش در چهارصد ضربه هم وجود دارند.
در چهارصد ضربه که اولین و یکی از مهمترین فیلمهای تروفوست ، داستان پسرک 13 ساله ای به نام آنتوان روایت می شود که در شرایطی نامساعد و از سوی خانواده ، جامعه و پلیس گرفتار می شود و سرانجام کارش به دارالتادیب می کشد. در واقع تروفو با این فیلم به جای محکوم کردن یک شخص و سیستم خاص ، بیشتر متمرکز بر دنیای درونی آنتوان می شود و اگر هم قصد محکوم کردن سیستمی را داشته باشد، نه مناسبات خاص زندگی آنتوان ، بلکه سیستم نهاد خانواده و قانون و پلیس را به طور کلی زیر علامت سوال قرار می دهد. فراموشی و فرار از این محیط هم چاره کار آنتوان نیست.
در نتیجه کارش به سرقت می کشد و ماشین تحریر اداره پدرش را می دزدد. اما وقتی قصد برگرداندن آن را به جای اولش دارد، از سوی پلیس دستگیر می شود؛ اما از دارالتادیب هم فرار می کند و بالاخره فیلم با یکی از معروف ترین فیکس فریم های تاریخ سینما چهره آنتوان که رو به دوربین نگاه می کند به پایان می رسد و به این ترتیب این پرسش شکل می گیرد که سرنوشت آنتوان دوانل چه خواهد شد؛ البت تروفو بعدها سرنوشت این پسرک را در مراحل بلوغ ، ازدواج و پس از آن با فیلمهای بوسه دزدیده شده (1968) ، اتاقی با دو تخت و عشق شتابزده (1979) پی می گیرد تا این چهارگانه تبدیل به نوعی خود سرگذشت نامه تروفو نیز بشود.
چهارصد ضربه فیلمی به دور از احساساتی گری است که در بسیاری لحظه ها فیلم نمره اخلاق صفر (ژان ویگو) را به یاد می آورد. فیلم در سال نمایش خود جایزه بهترین کارگردانی جشنواره کن و در سال 1959 جایزه منتقدان نیویورک را به عنوان بهترین فیلم خارجی زبان دریافت کرد. از نقاط قوت فیلم می توان به بازی خوب ژان پی یرلئو در نقش آنتوان اشاره کرد که به دلیل شباهت ظاهری که به تروفو داشت در مجموعه های بعدی آنتوان هم بازی کرد؛ همچنین فیلمبرداری خوب هانری دکا فیلمبردار با استعداد موج نو که آن را به طریقه دیالیسکوپ (فرآیند فرانسوی سینما سکوپ) فیلمبرداری کرده بخصوص در صحنه نهایی و موسیقی زیبا و به یاد ماندنی ژان کنستانتن از دیگر نقاط قوت این اثر برجسته و نمونه ای جنبش موج نوی سینمای فرانسه هستند.
مسعود ثابتی
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
گشتن در سایت رها ماهرو : سریال شمال و جنوب , سریال شمال وجنوب , فیلم طعمه ساخت فرانسه , فیلمسینمایی هاکی روی یخ الاسکا , نقد سریال نفس گرم , فیلم فریب بزرگ , نقد های سریال پایتخت , فیلم سایه بان ویکی پدیا , اسامی بازیگران سریال شمال و جنوب , قسمت ششم سریال شمال و جنوب , سایه بان حسن جوهرچی , در مورد سریال پاستا , نوید خان جانی بازیگر نقش قاسم , دانلود سریال north and south , نقد وبررسی سریال شنال وجنوب , فیلم خارجی مسابقه بزرگ , دانلود همی قسمت های هریو پهلوان کوچک , خلاصه فیلم شمال و جنوب شبکه نمایش , بیوگرافی,دنیل,دنبی,اش , برنامه مردم چی میگن و بچه ای به نام ساحل , دنیلادنبی اش بازیگرانگلیسی , بازیگرزن سریال شمال وجنوب , سریال شمال وجنوب چند قسمت , فیلم انگلیسی شمال و جنوب , نام کارشناس برنامه تا نیایش حیات طیبه , فیلم پذیرایى ساده تورناتوره , مارگارت هیل در سریال شمال جنوب , درمورد فیلم پاستا , آخرین مترو _ ساخت کشور فرانسه 1980 , شبکه نسیم برنامه قاصدک , شبکه نسیم نسیم قاصدک , شیطان صفتان اثر ژورژ , نام هنر پیشه زن شیطان صفتان به کار گردانی ژرژ کلو زو , دانلود فیلم هنری کلوزو , فیلم جاسوسی پناهگاه , درباره سریال عطسه , فیلم پاستا , دانلود فیلم پناهگاه از دنزل واشنگنتن , دانلود تامی تراکتور از شبکه پویا , مجری مسابقه 103 , ساخت تولید سریال حالت خاص , عکس درباره ی سریال میخک , داستان فیلم لوسی , دانلود فیلم پلیس های اخراجی 2010 , دانلود شرلوک هولمز روى ویلیام نیل , کانال جملات بزرگان , فاطمه کشکوبی در برنامه افق , فیلم هیجان در ساعت صفر , کانال سخنان عاشقانه از بزرگان در تلگرام , بازیگرفیلم فرانک , بازیگر زن فیلم دایره سرخ , بازیگر ان سریال دایره سرخ , ع عکس hd موریارتی , ریفی فی , اسم واقعی دختران ایتوکو در میخک , دانلود پلیس های اخراجی سینمایی , دانلود پلیس های اخراجی , مجریان تسبیح صبا سال 94 , سینمای ریفی فی