رها ماهرو

منتقد سینما و تلویزیون

رها ماهرو

منتقد سینما و تلویزیون

نقد و بررسی فیلم پذیرایی ساده

تهیه‌کننده، نویسنده و کارگردان: مانی حقیقی

بازیگران: ترانه علیدوستی، مانی حقیقی، سعیدچنگیزیان، اسماعیل خلج، صابر ابر، محمد عاقبتی، دانیال فتحی، هیمن دهقانی، نقی سیف جمالی، نادر فلاح، وحید آقا‌پور، محمدرضا نجفی، قربان نجفی، مهدی توکلی زانیانی

- خلاصه داستان فیلم:

در جاده ای کوهستانی در فضایی زمستانی در سرزمینی جنگ زده زن و مردی بین رهگذران پول پخش می کنند ...

 

نقد و بررسی فیلم «پذیرایی ساده»

مهدی افشارها

بعضی اوقات سوژه یا همان موضوع فیلم به نظر برخی جذاب و به نظر برخی دیگر غیر جذاب است. نکته جالب آنکه موضوع فیلم، نه در حرف، بلکه در عمل برای اکثریت تماشاگران (حتی آنها که ادعای سینمایی بودن را دارند) مهم ترین عامل تعیین ارزش یک فیلم است. مثلا افرادی زیادی هستند که صرفا به دلیل نوع نگاه خاص آنها به مساله یهودیان (که کاری به درست و غلط آن ندارم) فیلم فهرست شیندلر را بی ارزش می دانند و وقتی پای "موضوع" به میان می آید،عوامل دیگر، برایشان از آخرین اولویت برخوردار است . در مورد فیلم «پذیرایی ساده» هم این مثال صادق است. اما اینبار در جهت عکس!

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/91126/bb/naghd/gfhfh.jpgراستش نوشتن درباره پذیرایی ساده، در شرایطی که بسیاری به تعریف و تمجید از آن پرداخته اند و آن را بهترین فیلم جشنواره می نامند،  کاری سخت است. مخصوصا اگر بخواهی بگویی فیلم اگر نه یک فیلم ضعیف، بلکه اثری کاملا "متوسط" است! پذیرایی ساده، نه ابتدایی دارد، نه وسطی و نه انتهایی. البته شاید بسیاری از این موضوع خوششان هم بیاید. اما خب، در فیلمنامه، چهارچوب هایی از پیش تعیین شده هستند که معمولا توسط عموم فیلمساز ها (حالا امثال کیشولوفسکی به کنار) رعایت می شود. مثلا در کتاب فیلمنامه نویسی معروف سید فیلد ، معمولا مثلا 20 درصد را به ابتدای فیلم و معرفی آن اختصاص می دهند، 60 درصد را به پرداخت مسائل عنوان شده در ابتدا و رویداد های دیگر تخصیص می دهند و 20 درصد انتهایی فیلم، نتیجه گیری نهایی و .. است. مانی حقیقی، بازیگر / کارگردان «پذیرایی ساده» با ساخت این فیلم، عملا تمامی قائده های معمول و دستور العمل های کلی تعیین شده درباره فیلمنامه نویسی را لگد مال می کند و آنان را به سطل زباله پرتاب می کند! هر چند نوشته های سید فیلد و امثال وی، درباره فیلمنامه و ساختار آن وحی منزل نیستند، اما خب، مانی حقیقی هم کیشولوفسکی نیست!!

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/91126/bb/naghd/fhjgcfj.jpgخلاصه داستان «پذیرایی ساده» این است: یک زن و مرد (که آخر هم متوجه نشدیم که چه نسبتی با هم دارند -هر چند که احتمالا کارگردان میخواسته بگوید این موضوع اهمیتی ندارد-) ، در اتوموبیل لکسوس گرانقیمت خود نشسته اند. بر روی سقف اتوموبیل خود یک خروار چوب ریخته و آن را بسته  و پشت اتومبیل خود هم 200 کیسه پر از اسکناس تلنبار کرده اند. هدفشان هم آن است که به هر نحوی که شده از شرّ این 200 کیسه پول راحت شوند و هر کیسه را به فردی بدهند. فیلم هم درباره عکس العمل کسانی است که به روش های مختلف پول به آنها داده می شود.  این تمامی داستان از ابتدا تا به انتها بود. بدون آنکه کوچکترین جزئی از آن را جا انداخته باشم! البته از حق نگذریم، چیزی که کارگردان سعی در نشان دادن آن به ما داشته نه این داستان، بلکه جزئیات و واکنش های متقابل گیرندگان و دهندگان پول است.

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/91126/bb/naghd/yfhbghb.jpgنکته جالب توجه درباره دو کاراکتر اصلی فیلم آنکه علیرغم فرصت زمانی کافی، که در اختیار این دو کاراکتر قرار گرفته بود، من نتوانستم  درک درستی از شخصیت آنها بدست آورم. (البته این موضوع هم احتمالا تعمدی بوده است) در مقطعی، مرد، (با بازی مانی حقیقی) مانند شخصیتی بیر حم، بی عاطفه و بسیار سنگدل ظاهر می شود که احساسات انسان ها را به راحتی هر چه تمام له کرده و تفاله آنها را فیلمبرداری می کند. اما همان مرد در نمای بعدی، 180 درجه تغییر حالت می دهد که برای دفاع از انسانی مرده در برابر سگ های گرسنه، تا آخرین نفس می جنگد. زن (با بازی ترانه علیدوستی) هم شخصیت به طور کلی انسان دوست تر از مرد دارد اما هر آنچه که ما از وی در فیلم می بینیم و می توانیم او را بشناسیم، از روی مخالفت های مکرر با مرد است. و الا خود چیزی برای معرفی ندارد.

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/91126/bb/naghd/gjkj.jpgفیلم «پذیرایی ساده» به دلیل به میان آمدن موضوع پول و تلفیق آن با ژانر سفر جاده ای، مورد علاقه بسیاری قرار گرفت. البته از حق نگذریم، من هم از این ترکیب خوشم آمد و آن را دوست داشتم اما اینکه صرفا به خاطر موضوع فیلم و نا متعارف بودن فیلم در پرداخت به این موضوع، آن را یک فیلم بزرگ بنامیم، چیزیست که معمولا جو زده های هنر و سینما آن را انجام می دهند.

بازی مانی حقیقی در فیلم در حد متوسط و حتی ضعیف جای می گیرد. زیباترین لحظات فیلم، آنهایی هستند که مربوط به مکالمه مانی حقیقی با مردی است که برای دفن کودک یک روزه خود، سعی در کندن زمین دارد.  شاید صرف محوریت شخصیت مانی حقیقی در آن صحنه ها باشد که ممکن است عده ای را مجاب کند که وی نقش خود را به خوبی اجرا کرده است. اما صحنه های دو نفره مانی حقیقی و ترانه علیدوستی، بخصوص در داخل اتوموبیل و  در ابتدای فیلم، کافیست تا بازی مانی حقیقی نمره قبولی نگیرد. ترانه علیدوستی هم یک بازی معقول و به نسبت خوب از خود نمایش داده است. ترانه علیدوستی صرفا با ایفای نقش خود می تواند نمره قبولی بگیرد (و نه بیشتر) و اینکه برخی بازی او را شایسه دریافت سیمرغ جشنواره فجر می دانند، در نظر من بسیار عجیب است! (البته شاید اوضاع جشنواره آنقدر خراب است که ..)

اما مانی حقیقی، در زمینه کارگردانی، بر خلاف بازیگری، نمره قابل قبولی می گیرد. او آنچه که به عنوان فیلمنامه (چه آن را دوست داشته باشم و چه دوست نداشته باشم) داشته است  را با ظرافت و زیبایی تمام به فیلم برگردانده است.

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/91126/bb/naghd/dgfhjgj.jpgباید بگویم موضوع فیلم بسیار زیباست و این موضوع، به علت گستردگی خود، می تواند انتخاب های بسیاری را در پیش روی فیلمساز (در اینجا فیلمنامه نویس) قرار دهد. برگزیدن تعدادی از انتخاب های بیشماری که موضوع در اختیار فیلمساز قرار می دهد، و تحت تاثیر قرار دادن تماشاگر با مساله "قدرت پول" کار چندان دشواری نیست اما «پذیرایی ساده» همین که در نشان دادن این موضوع، در کلیشه های رایج گرفتار نمی شود، جای امیدواری بسیار دارد. قدرت پول می تواند انسان را دروغ گو، رذل و پست کند، یا مردی را نسبت به سرنوشت نوزاد خردسال خود (هر چند مرده) بی تفاوت کند موضوعاتی است که برخی ممکن است با دیدن آن از این رو به آن رو شوند و برای فیلمساز هورا بکشند. اما فیلمساز لا اقل این شهامت را داشته که انسان هایی را هم مانند پیرمرد ساده دل در کوه که برای بازگرداندن پول به صاحب آن تا نیمه شب منتظر می ماند را هم نشان دهد. با تمامی این احوال، من ایده های نوی فیلمساز را دوست داشتم و از آنها لذت بردم

فارغ از بحث موضوع، فیلم «خیلی دور و خیلی نزدیک» را بسیار شبیه به «پدیرایی ساده» می بینم. در آن فیلم پزشکی برای کمک به فرزند بیمار خود، عازم سفری جاده ای می شود. اما کسی که واقعا نیاز به کمک دارد، خود پزشک است و نه فرزند او. این موضوع، درباره دو شخصیت اصلی داستان هم صدق می کند اما با این تفاوت که این کجا و آن کجا!

نویسنده و منتقد: مهدی افشارها


نقد و بررسی پذیرایی ساده در برنامه هفت :


به گزارش خبرنگار حوزه تلویزیون باشگاه خبرنگاران، برنامه سینمایی هفت با اجرای و سردبیری محمود گبرلو جمعه 29 دی ماه از شبکه سه سیما به روی آنتن رفت.
نقد فیلم این هفته با حضور مانی حقیقی کارگردان، مسعود فراستی منتقد سینما به نقد و تحلیل و بررسی فیلم سینمایی"پذیرایی ساده" اختصاص داشت.

مانی حقیقی کارگردان فیلم سینمایی "پذیرایی ساده" در خصوص انتخاب ایده اولیه فیلم نامه این  اثر گفت: من و کیارستمی در چند سال گذشته یک صحبتی در خصوص موضوع این فیلم داشتیم که حدود چهار سال قبل خودم تصمیم به ساخت این فیلم گرفتم.
وی افزود: "پذیرایی ساده" را خیلی راحت تر از فیلم های دیگرم ساختم و مشکلات من بعد از ساخت آن به وجود آمد و لطف هایی که حوزه هنری نسبت به ما داشتند.
حقیقی در خصوص اکران این اثر اظهار داشت: هم اکنون بدترین زمان برای اکران فیلم است و تمام تلاشم برای اینکه فیلم مورد توجه قرار گیرد اما به لطف حوزه هنری این فیلم بیشتر از باقی فیلم ها می‌فروشد.
مسعود فراستی در خصوص فیلم عنوان کرد: فضای فیلم نامه اثر مانوس نیست اینکه دو نفر کیسه های پولی را می آورند و اینکه این پولها از کجا آمده و نسبت به این دو نفر با هم چیست در این اثر مشخص نیست.
وی ادامه داد: تیراژ فیلم بسیار خوب است و بازی هماهنگ دو نفر اصلی در یک فضای نامعلوم، تیراژ را موفق کرده و همچنین بازی ، کارگردانی و موسیقی ابتدایی بسیار موفق است.
فراستی تصریح کرد: اما  از تیراژ به بعد مشکلی اصلی فیلم است که چقدر مدیوم سینما برای گفتن این قضه مدیوم خاصی دارد.
حقیقی بیان کرد: قصه فیلم قصه احساسی است که از طریق نگاه  کردن به چشم و عضله صورت به ریزترین شکل ممکن این فضا را دربیاوریم.
وی تصریح کرد: ماهیت این قصه لزوما سینمایی نیست ولی سینمایی کردن این قصه وارد صورت و نگاه آدم ها شده است.
فراستی بیان کرد: مونتاژ در فیلم کارکرد اثرگذاری ندارد اثر تکیه اش به مونتاژ خیلی کم است.
حقیقی عنوان کرد: یک معمایی در قصه وجود دارد که مخاطب در طول داستان این معما را کشف کند تاکید روی بخشی از داستان که جواب قصه سکانس را نمی دهد اساس کار من در زمینه دکوپاژ است و حقیقی خطاب به فراستی اظهار داشت: شما سال گذشته در  خصوص نقد اثر من عنوان کردید این فیلم ضد مردمی است نقد شما به مانند حوزه هنری است اما نه با آن رذالت و بعد اظهار داشت: فیلم "پذیرایی ساده" ضد مردمی نیست فیلم از انسان شاکی است.
وی تصریح کرد: نگاه خود اثر به انسان ها و اتفاقهای فیلم این است که از دست آدم ها دلخور است و فضای فیلم آنگونه نشان می دهد که آنها با طرح این برش که چرا این کار را انجام می‌دهید مواجه می شوند و هر فردی پس از تماشای این فیلم، خود را مورد هجوم اثر می بیند.
فراستی تاکید کرد: آن افرادی که فیلم را مورد هجوم خود می بینند آن موضوع فیلم و فیلم ساز است و دلخوری از مردم نیست آنچه که حس همذات پنداری را بر می انگیزد دلخوری کارگردان به افرادی که مورد سوژه نیستند اعمال می شود.
حقیقی ادامه داد: من اثری می سازم که مخاطب با آن از لحاظ عاطفی درگیر قصه شود در خط قصه یک تنش است که اگر من جای آن فرد بودم چه اقدامی انجام می‌دادم و در صورت بروز این اتفاق یک همذات پنداری شکل میگیرد.
وی تصریح کرد: واکنش پیش از اکران و سطحی دیده شدن این اثر از سمت مدیران حوزه هنری به این علت بود که چون اثر قابلیت گذار دارد و از اولین واکنش عصبانی شدند و حس اینکه این اثر قصد تحقیر دارد را دریافت کردند.
وی افزود: یک شعوری برای درک این اثر می خواهد که دوستان فاقد آن هستند که باید از خط عبور کرده و با پرش از خود، بیاندیشیم چرا فیلم ساز ما را عصبانی می کند عبور از سد اول فیلم یک صبوری می خواهد.
فراستی عنوان کرد: مفهوم زدگی قصه به حدی است که منجر به خشم و انزجار مخاطب از یک رفتار سادیسمی است.
حقیقی در ادامه اظها رداشت: شکنجه گرها مردم را شکنجه می‌دهند و بعد در ادامه داستان عواقب شکنجه را متوجه میشویم.
وی بیان کرد: این مخمصه وجود دارد که شما آن را نمی بینید که دیدن آن یک منظر خوشبینانه نگاه کردن می‌خواهد.
حقیقی خطاب به فراستی عنوان کرد: شما باید میل درونی خود را به لذت بردن پرورش دهید در این صورت نه تنها از سینما بلکه از کل زندگی لذت خواهی برد.
فراستی در پاسخ گفت: لذت بردن یعنی اینکه اجازه به شکوفا شدن لذت من را بدهد فیلم تو لذت را شکوفا نمی کند بلکه مفهوم و علامت سوالی را در ذهن من باقی میگذارد.


پذیرایی ساده یا پذیرایی خشن و تحقیرآمیز؟

پذیرایی ساده جدیدترین فیلم مانی حقیقی است که از همان ابتدا، اتفاق‌های خاصی را به‌دنبال داشت. زمانی‌که فیلم در حال ساخت بود این موضوع که امیررضا کوهستانی به‌عنوان نویسنده به کمک مانی حقیقی آمده توجه خیلی‌ها را به این فیلم جذب کرد. بعد از اتمام فیلم و نمایش آغازینش در جشنواره فجر که موردتوجه منتقدین قرار گرفت هم خیلی‌ها منتظر اکران سراسری آن بودند اما در سال عجیبی که برای سینمای ایران رقم خورد این فیلم نه فقط به سینماهای کشور راه نیافت بلکه به‌جای آن، سر از لیست شش فیلم تحریمی حوزه هنری درآورد. بعد از آن‌هم انتقادهای بی‌پرده و صریح و البته کمی جذاب مانی حقیقی از مسئولان سینمایی کشور همه را به دیدن این فیلم مشتاق‌تر کرد. سرانجام پذیرایی ساده به‌شکل محدود اکران شد و دو سال بعد از ساخت در سال 1392 وارد شبکه نمایش خانگی شد. واکنش‌ها به فیلم خیلی متفاوت بود، بعضی‌ها آن‌را یک فیلم خوب و متفاوت از دیگر فیلم‌های سینمای ایران خواندند عده‌ای هم فیلم را بی‌سر و ته، شلخته و حتی توهین به مخاطب و مردم خواندند.

حقیقت این است که این فیلم با تمام فیلم‌هایی که در چند سال اخیر دیده‌ایم فرق دارد، وقتی مانی حقیقی به‌عنوان نویسنده امیررضا کوهستانی را در کنار خود دارد پس باید بدانیم که این فیلم از نظر فیلمنامه باید خاص باشد. امیررضا کوهستانی که یکی از حرفه‌ای‌ترین نمایشنامه‌نویسان ایران است و تخصص منحصر بفردی در پیش بردن اجراها با دیالوگ‌های هوشمندانه دارد حتی آوانگارد بودن کارهای خود را هم همراه خود به فیلم آورده. در تعریف شیوه‌های ادبی مثل داستان‌کوتاه و بلند یا رمان آمده که قسمتی (از نظر زمانی) از زندگی یک یا چند شخصیت، یا بهتر بگویم یک ماجرا. در مورد فیلم هم این بازه زمانی کاملاً صدق می‌کند، اما حالا مانی حقیقی با کمک امیررضا کوهستانی آمده این ساختار را به‌هم ریخته و بهتر است قبل از این موضوع داستان فیلم را مرور کنیم: کاوه (مانی حقیقی) و لیلا (ترانه علیدوستی) با یک لکسوس مدل بالا در یک کوهستان سرد می‌چرخند و بین مردم آن منطقه پول پخش یا بهتر بگوییم خیرات می‌کنند. بی‌راه نیست اگر بگوییم دقیقاً این کل داستان فیلم است! اما خب همین داستان کوچک می‌تواند خیلی جذاب باشد. خیلی از ما به این موضوع فکر کرده‌ایم که اگر پول زیادی به دستمان برسد با آن چکار می‌کنیم اما آیا تا به حال به این فکر کرده‌ایم که اگر یک نفر با هزار جور حقه و ترفند، کیسه‌ای پلاستیکی حاوی چند میلیون تومان پول نقد بهمان داد چه واکنشی نشان می‌دهیم؟ آیا حاضریم قسم بخوریم که آن‌را به برادرمان نمی‌دهیم؟ یا حاضریم در ازای چند کیسه پول فرزند مرده‌مان را دفن نکنیم؟ مانی حقیقی فیلمی ساخته بر اساس همین کنش و واکنش پول دادن و پول گرفتن. اما بازه‌ی زمانی فیلم را کوتاه‌تر از حد معمول کرده. شاید دلیل اینکه فیلم به مذاق بعضی‌ها خوش آمده و به مذاق بعضی‌ها هم نه این است که ما متوجه نمی‌شویم این پول‌ها از کجاآمده‌اند، این شخصیت‌ها از کجا آمده‌اند، وسط کوهستان این چه خیراتی است که انجام می‌دهند، چه نسبتی با هم دارند و از همه مهمتر اینکه عاقبتشان چیست؟ اگر قرار بوده داستان کلاسیک این فیلم بین نقطه‌ی 0 تا 10 باشد، حقیقی و کوهستانی آن‌را بین 3 و 7 قرار داده‌اند و قسمت‌های اول و آخر آن را به اصطلاح زده‌اند. این کار باعث شده فیلم مدرن‌تر از حد معمول باشد، نسبیت در برداشت‌ها از اتفاقات فیلم بیشتر شود و عملاً هیچ قطعیتی وجود نداشته باشد. با دید کلاسیک اگر به پذیرایی ساده نگاه کنیم حرمت‌شکنی به قوانین فیلمسازی و ردشدن از خط قرمزها را می‌بینیم، اما اگر دید مدرنی مثل خود فیلم به آن داشته باشیم بیشتر می‌توانیم متوجه زیبایی‌های پذیرایی ساده شویم. مثلاً اگر نسبت کاوه و لیلا در فیلم به‌شکل قطعی گفته می‌شد یا دلیل این پول خیرات کردنشان مشخص می‌شد تعلیق فیلم کمرنگ‌تر می‌شد.

از لحاظ فیلمنامه، حقیقی توانسته به کمک امیررضا کوهستانی موقعیت‌های خنده‌دار، هیجانی، خشن و حتی ناراحت‌کننده و تحقیرآمیز را با یک پس‌زمینه‌ی ساده به‌وجود بیاورد، درست مثل یک صحنه‌ی تئاتر. از همان ابتدای فیلم که لیلا و کاوه با هم دعوا می‌کنند و وسط دعوا پول‌ها را به مأمور قالب می‌کنند قدرت دیالوگ‌ها مشخص می‌شود. بعد هم که می‌بینیم سر کار رفته‌ایم و این‌ها همه نمایش بوده تا بتوانند از شر کیسه‌های پول راحت شوند. یا آن قسمتی که کارگر ساختمان برای اینکه پول‌ها را پس ندهد دروغ می‌گوید، وقتی لیلا داخل چادرش می‌رود و همه‌جا را می‌گردد معلوم نمی‌شود دیالوگ «حیف دختر به این خوشگلی نیست اونجا قایمش کردی» دروغ بود یا واقعیت. می‌شود از نگاه متعجب کارگر ساختمان برداشت کرد که از دروغ لیلا تعجب کرده اما چون نمی‌خواهد دروغ خودش مشخص شود حرفی نمی‌زند. کارگر هم متوجه می‌شود که دست افتاده. به این ترتیب 200 کیسه پول، با نیت خیرخواهانه‌ای که در دورترین نقطه‌ی این ماجرا قرار دارد بین مردم عادی پخش می‌شوند. هرکدام واکنش‌های متفاوتی دارند؛ سربازی در ایست بازرسی، پیرمردی تنها و کوه‌نشین، صاحب یک قهوه‌خانه سرراهی، یک جوان خلافکار، دو بچه روستایی، یک قاچاقچی که با قاطرش مشروب حمل می‌کند، یک نگهبان، دو جوان راننده کامیون و نهایتاً مرد معلمی که مشغول حفر قبر در زمین یخ‌زده برای دفن فرزند یک‌روزه‌ی مرده‌اش می‌باشد. از ابتدا تا انتهای فیلم این بخشیدن پول باعث شده تا کاوه و لیلا نگاهی از بالا به مردم آن منطقه و زندگی‌شان داشته باشند و بتوانند هر طور که دلشان می‌خواهد تحقیرشان کنند، روی‌شان آزمایش‌های روانشناسی انجام بدهند و به جواب هر سوالی که در مورد ذات انسان دارند برسند.

پائلو کوئیلو رمانی دارد به‌نام «شیطان و دوشیزه پریم» که در آن شیطان در قالب یک پیرمرد وارد دهکده‌ی بی‌رونقی می‌شود که همه جوان‌هایش، به‌جز یکی که امکانش را نداشته، آن‌را ترک کرده‌اند. او با خودش چند شمش بزرگ طلا آورده که حاضر است آن‌را به مردم دهکده بدهد اما به‌شرطی‌که یک نفر از مردم دهکده را، که برای شیطان تفاوتی ندارد چه کسی، بکشند. پذیرایی ساده هم یک چنین شرایطی دارد. حقیقی همراه با این کیسه‌های پول قدرت تحقیر کردن روستاییان را به لیلا و کاوه بخشیده. البته لیلا نسبت به کاوه آرام‌تر و مردم‌دار‌تر است و بیشتر وقت‌ها مثل ترمزی برای خط قرمز رد کردن‌های کاوه است. جالب اینجاست که به‌جز آن دختر بچه‌ی مرده، لیلا تنها زنی است که در این فیلم وجود دارد. یک نکته‌ی جالب دیگر اینکه در فیلم فقط به حیوان‌ها شلیک می‌شود. مردی‌که می‌گوید چون زمینش موشک خورده و محصول نمی‌دهد قاچاق می‌کند می‌خواهد قاطرش را بکشد چون دستش شکسته. اما لیلا می‌گوید قاطر حامله است و آن را از مرد می‌خرد. لیلا به‌دست قاطر دستمال می‌بندد و وقتی برمی‌گردد که او را بکشد می‌بیند که قاطر رفته. خوشحالی را می‌توان از چهره لیلا فهمید. تنها کاری که شما باید بکنید این است که از اول تا آخر این تحقیر شدن‌‌ها و تحقیر کردن‌ها را تماشا کنید، بعضی‌هایشان خنده‌دار و بامزه‌اند، بعضی‌هایشان هم تلخ و توهین‌آمیز. نقطه‌ی اوج این اتفاقات عجیب و غریب وقتی است که کاوه می‌خواهد به بهانه‌ی بخشیدن پول به یک مرد معلم جسد دختر بچه‌ی مرده‌ی یک‌روزه‌اش را بخرد! کاوه کار را تا جایی پیش می‌برد که همه‌ی خط قرمزها را رد می‌کند، صحبت از خریدن کیلویی گوشت او می‌کند. پول می‌دهد تا پدر، فرزندش را چال نکند و بگذارد گرگ‌ها هم چیزی گیرشان بیاید. دیالوگ‌ها و این صحنه آنقدر دلخراش‌اند که نظیرشان را در سینمای ایران شاید ندیده یا خیلی کم دیده باشیم. اما درست بعد از اینکه مرد از کلنگ زدن به زمین سرد دلسرد می‌شود و پول‌ها را برمی‌دارد و می‌رود تا بقیه‌ی خانواده‌اش را نجات بدهد، کاوه، این شخصیت عجیب و غریب و بدمنِ شیطان‌صفتِ کودک‌سرشتِ فیلم صورت دختر بچه را نگاه می‌کند و با اینکه لیلا رفته و کلی دردسر در راه است، اما او خیلی آرام، توی قبرستان کنار دختر بچه دراز می‌کشد و می‌خوابد. بعد هم در فاصله‌ی چند سکانس با اینکه یک دستش گچ گرفته شده، با آن دست دیگرش به زمین سرد کلنگ می‌زند تا بتواند کودکی را که با هزار استدلال خریده چال کند تا طعمه گرگ‌ها نشود. صحنه‌ی دلخراشی که واقعاً قلب آدم را به‌درد می‌آورد. شیطان فیلم، کاوه‌ی تحقیرکننده حالا انگار خودش هم یک موقعیت عجیب را پشت سرگذاشته و چیزی شبیه به گناه همیشه به گردنش است. درست مثل کاری‌که او با همه‌ی روستایی‌ها انجام داد. نقطه‌ی موازی با کاوه لیلا است. زنی‌که اول فیلم زودتر از کاوه عصبانی می‌شود و کنترل خودش را زودتر از دست می‌دهد، اما هرچه رو به پایان می‌رویم او شخصیت منطقی‌تر فیلم می‌شود. شاید بتوان از این قهرمان و ضدقهرمان بودن‌های کاوه یاد نظریه «ناهماهنگی شناختی» افتاد. این نظریه بر این باور است که علاقه شخص به کاهش ناهماهنگی، متکی به اهمیت عوامل بوجودآورنده آن است و میزان نفوذی که به اعتقاد خودش بر آن عوامل دارد و نیز پاداش‌هایی که در ناهماهنگی دخیل هستند که به‌طور خلاصه یعنی یک‌نفر کاری را تبلیغ کند و رواج بدهد اما خودش آن‌را انجام ندهد. درست مثل کاری‌که کاوه داخل قبرستان انجام داد. به‌علاوه نسل‌بندی هم در واکنش‌ها مشهود است. پیرمرد کوهستان‌نشین پول‌ها را به هیچ‌وجه قبول نمی‌کند و کاوه مجبور می‌شود به او دروغ‌ها بگوید و به بهانه‌ی امانت پول‌ها را به او بدهد، صابر ابر به‌عنوان یک جوان نه تنها پول را قبول می‌کند بلکه با همکاری با یک‌سری موتور سوار خلافکار بقیه پول‌ها را می‌دزدد؛ یا آن کارگر که آن‌همه دروغ گفت تا کیسه پول را پس ندهد. کودک‌های فیلم هم خیلی راحت کیسه‌ها را می‌گیرند و با هر سختی که در حمل کردنشان دارند آن‌‌ها را می‌برند. این نشان‌دهنده‌ی این است که مشابه واقعیت، نسل به نسل عقاید مردم کمرنگ‌تر شده و تأثیر پول در زندگیشان بیشتر. هوشنگ گلمکانی پذیرایی ساده را مصداق بارز یک فیلم دینی خطاب کرد. نظری که اگر منطقی در مورد آن فکر کنیم می‌بینیم که درست است. حوزه هنری به‌خاطر موضوع داستان، که ذهن‌هایی با تخیل قوی آن‌را حتی به نقد پرداخت یارانه‌ها محکوم کردند و به‌خاطر بعضی دیالوگ‌هایی که در سینمای ما معمول نیستند فیلم را تحریم کرد اما در واقع پشت همه‌ی این اتفاقات یک فکر است که مانند همان آیه‌ای از قرآن که در اول فیلم نشان داده می‌شود بیننده را به فکر فرو می‌برد. سالیان درازی است که مسئولان سطحی‌بین ما به‌جای اینکه فیلم‌هایی با لایه‌های باطنی دینی را اکران کنند برعکس عمل می‌کنند و برای فیلم‌هایی مثل پذیرایی ساده یا نمونه‌ی بزرگتر آن، مارمولک مشکل درست می‌کنند.

حقیقی در مقام کارگردان و نویسنده خیلی بهتر از بازیگری عمل کرده. هرچند در بازیگری هم همه‌ی تلاشش را کرده اما خب وقتی ترانه علیدوستی با آن بازی حرفه‌ای و بی‌نقصش کنار حقیقی باشد طبیعی است که بازی او کمتر به‌چشم بیاید. علیدوستی با آن صورت مهربانی که دارد شاید مناسب‌‌ترین گزینه برای این نقش بوده و انصافاً هم کارش را خوب انجام داده. اوج بازی‌اش وقتی است که تنها، داخل ماشین گیر صابر ابر افتاده و باید هم اجازه بدهد پول‌ها را ازش بدزدند و هم ماشین را به صابر ابر بدهد.

از این‌ها که بگذریم باید به مانی حقیقی تبریک گفت، اول به‌خاطر اینکه یکی از بهترین فیلم‌های چندین سال اخیر را ساخته و آبروی سینمای مستقل را باز خریده، بعد هم به خاطر اینکه ریسک خیلی بزرگی را انجام داده و فیلم از هر نظر متفاوتی ساخته. شاید بد نباشد به این هم فکر کنیم که مانی حقیقی، صابر ابر، ترانه علیدوستی و تدوینگر فیلم هایده صفی‌یاری، همه باهم در فیلم درباره الی ساخته‌ی اصغر فرهادی همکاری داشتند. حالا آن تیم در سرتاسر دنیا پخش شده و موفقیت‌های زیادی با فیلم‌های مختلفی کسب می‌کنند. برای مثال همین پذیرایی ساده برنده جایزه ویژه منتقدان آسیا (نپتک) از جشنواره برلین شد. علاوه بر آن بهترین فیلم بخش روح آزاد از جشنواره فیلم ورشو لهستان و برنده جایزه بهترین بازیگر مرد و زن از جشنواره سینه‌فان دهلی نو شد و علاوه بر این‌ها حتی در جشنواره سینما و مذهب ترنتو ایتالیا برنده جایزه ویژه «همسایه‌ات را دوست بدار» شد. این‌ها همه ثابت می‌کند که فیلم بیشتر از آنکه ما فکر می‌کنیم جهانی است. ما در این شرایط زندگی می‌کنیم و می‌دانیم که در حال حاضر در ایران جنگ و بمباران نیست. اما بیننده‌‌ی خارجی یا حتی داخلی باهوش می‌تواند بفهمد که حقیقی علاوه بر یک فیلم عجیب و تازه سعی در ساختن یک جغرافیای تازه هم داشته. به شخصیت‌های فرعی فیلم دقت کنید. این فیلم در کوهستان‌های کردستان ایران فیلم‌برداری شده اما به‌جز مرد صاحب قهوه‌خانه که شلوار کردی پوشیده بود آیا دیدید کس دیگری کردی حرف بزند؟ جواب مطلقاً منفی است. به جای این ما دو کودک روستایی داریم که می‌توانند مال هر جایی باشند، جوان حقه‌بازی با بازی صابر ابر داریم که زرنگ‌بازی‌هایش به نقاط دیگری از ایران می‌خورد، مرد فرزند مرده‌ای داریم که می‌تواند مثل مردان ایتالیایی و فیلم باریای تورناتوره به‌نظر بیاید، پیرمرد تنهانشین که در همه‌جای دنیا نمونه‌اش یافت می‌شود و نگهبان/کارگری که حتی ظاهرش هم شبیه هندی‌ها است. شک دارم حقیقی این کار را بدون منظور انجام داده باشد، آن‌هم وقتی مدام در فیلم صدای هلیکوپتر می‌آید و لیلا و کاوه به مین و بمباران و قحطی و فرار مردم اشاره می‌کنند. به‌علاوه آن قاطر و دست شکسته‌اش آدم را یاد کاوه می‌اندازد، و حامله بودنش که معلوم نیست درست بود یا غلط، درست مثل معنی آن بالا آوردن لیلا است که معلوم نیست حامله است یا نه. بعد از این بالا آوردن، لیلا روی یک تخته سنگ می‌ایستد و از آن بالا به دره‌ای که زیر پایش است نگاه می‌کند. نمایی مثل نمای شروع و پایان فیلم «لاک‌پشت‌ها هم پرواز می‌کنند» به کارگردانی بهمن قبادی که اتفاقاً در همین کوهستان‌ها ساخته شده و موضوعش حاملگی یک دختر نوجوان است. البته حتی رابطه‌ی بین لیلا و کاوه هم در فیلم به‌طور قطعی معلوم نیست. کاوه یک‌بار می‌گوید که لیلا خواهرش است و بچه‌ی یک‌روزه‌اش را توی استخر خانه‌‌ی او خفه کرده بعد هم با میله دست او را شکسته. بعد که لیلا می‌گوید کاوه شوهرش است صابر ابر شرط می‌بندد که شوهرش نیست و لیلا هم می‌گوید فرض کن که نیست. آخرهای فیلم هم صابر ابر داخل ماشین از لیلا می‌پرسد دوست پسرت کجاست؟ و لیلا هم فقط جواب می‌دهد که هست؛ هیچ‌چیزی مبنی بر‌ رد کردن حرف او نمی‌گوید.

تیتراژ فیلم و موسیقی آن حس کل فیلم و اتفاقات بامزه‌ی آن‌را منتقل می‌کند، درست بعد از گول زدن موفق یک سرباز و اهدای چند کیسه پول به او این موسیقی به ما می‌گوید که چقدر لیلا و کاوه باهوش‌اند. کل فیلم که که پایان می‌رسد اگر خیلی احساساتی برخورد نکنید متوجه خواهید شد که لیلا و کاوه برای اینکه مردم عادی یکهو یک کیسه‌ی پول را از دو غریبه تحویل نمی‌گیرند مجبورند برایشان فیلم بازی کنند. این مسئله را اگر تعمیم بدهیم متوجه می‌شویم که مانی حقیقی هم برای اینکه فیلمش را به مخاطب بدهد مجبور بوده این همه نمایش اجرا کند و همه‌ی این فیلم یک نمایش بوده تا یک مفهوم به ما برساند. مفهومی که هرکس در برداشت آن آزاد است. درست مثل برداشتی که هرکس می‌تواند از عوض شدن مدل فیلمبرداری آخر فیلم و شلیک 5 باره‌ی لیلا به آن قاطر مفلوک یا بالا آوردن لیلا در میانه‌های فیلم داشته باشد. قاطری که شاید حامله بود توسط لیلایی که شاید حامله بود با 5 تیر کشته شد. کاوه‌ای هم که مثل قاطر دستش شکسته بود فقط تماشا می‌کرد و سیگار می‌کشید. سکانس پایانی اما خیلی زیباست، لیلا مانده با چشم‌هایی خیس، و هفت تیری که فقط دو تیر داخل آن باقی مانده.

نویسنده و منتقد: امین شیر‌پور


تحلیل فلسفی پذیرایی ساده مانی حقیقی / دو برداشت متضاد از پیام فیلم


پذیرایی ساده به کارگردانی مانی حقیقی، در واقع در پی جدی گرفتن سوال جالب "اگر یکدفعه کلی پول گیرت بیاد، چیکار می کنی؟" ساخته شده است. منتها نه از این جهت که با این پول چکار می کنی، بلکه در واقع "هنگام تعارف این پول، چه عکس العملی نشان می دهی؟". داستان در مورد یک زوج است با نسبتی نامشخص و از جایی نامشخص که با دلیلی نامشخص، 200 کیسه اسکناس هزار تومانی را در منطقه ای کوهستانی می خواهند به افراد مستحق بدهند.


البته نه با نیتی خیرخواهانه، بلکه احیاناً از سر جنون و دیوانه وار و البته دیوانگی ای متفکرانه از جنس دیوانگی شخصیت های منفی بتمن نظیر جوکر. البته آنها برای خود قواعدی هم دارند یا بنا بوده داشته باشند که به چه کسی پول ها را بدهند و به هر کس چقدر بدهند؛ اما این قواعد، تقریباً در هیچ موردی عملی نمی شود. در واقع گویا این افراد، روانپزشکانی هستند که مأمور اند یک آزمایش روانشناختی را از مردمی روستایی و ساده بعمل آورند و آن اینکه ببینند آنها در مواجهه با یک پول هنگفت بادآورده، چه عکس العملی نشان می دهند. گفتنی است نام هیچ یک از شخصیت ها در فیلم گفته نمی شود.


داستان اصلی فیلم (که البته نمی توان آن را درام تلقی کرد، بلکه بیشتر شبیه مستندی از چند آزمایش روانشناختی است) شامل نمایش عکس العمل  11 کاراکتردر مواجهه با تقدیم پولی هنگفت است: سربازی در ایست بازرسی، پیرمردی تنها و کوه نشین، دو بچه روستایی هیزم فروش، صاحب یک قهوه خانه سر راهی، یک جوان خلافکار، یک قاچاقچی که با قاطرش مشروب حمل می کند، یک نگهبان، دو جوان راننده کامیون و نهایتاً مردی که مشغول حفر قبر در زمین یخ زده برای دفن فرزند یک روزه ی مرده اش می باشد که اوج فیلم است. نکته تأمل برانگیز این است که تمام این شخصیت ها، مرد می باشند و تنها زن سریال که آرایش، چهره، اندام و لباسش بعنوان جاذبه جنسی فیلم استفاده شده[2]، همان یک نفر از آن دو زوج است.

تعلیق اصلی فیلم، این است که این دو نفر کیستند و چه نسبتی با هم دارند و این همه پول را از کجا آوردند و برای چه پخش می کنند و برای چی در این منطقه؟ تعلیق های فرعی که می توان اکثر آنها، خصوصاً دوتای آخری را موفق و جذاب تلقی کرد، برخورد متفاوت هر یک از افراد آن منطقه با این وضعیت است که دیدن آنها مفید است. البته نوع خاص تیتراژ فیلم و آهنگ آن، مخاطب را منتظر تماشای فیلمی طنز می کند که البته تقریباً از آن ناکام می ماند.

دو برداشت متضاد از پیام فیلم

در یک نگاه، پیام اصلی نویسنده این است که انسان ها در مواجهه با پول، نه تنها تمام ارزش ها را کنار می گذارند، بلکه حتی حاضرند حقیقت واضح را نادیده بگیرند و کارهای احمقانه بکنند. البته برای آنکه فیلم حالت القای پیام به خود نگیرد، وی یکی از سکانس ها را بر خلاف این پیام طراحی کرده است و فردی را نشان می دهد که حاضر به قبول کردن این پول نیست. اما با زیرکی تمام، او را انسانی احمق که اصلاً از دنیا خبری ندارد طراحی کرده و مخاطب هنگام تماشای او و محل زندگی اش، با خود می گوید که اصلاً این پول، به کاری از این فرد هم می آید؟ اصلاً نیازی دارد که با پول بخواهد برطرف کند؟ یک انسانی که تنها در دخمه ای زندگی می کند و خبر از هیچ چیز ندارد.

اگرچه هر کدام از صحنه ها جای نقل و تحلیل دارند، اما در اینجا فقط به تحلیل مختصری از پیام اصلی آن می پردازیم. این فیلم را می توان از زاویه "فلسه اخلاق" تحلیل کرد و در آنصورت، دیگر نمی توان آن را ضداخلاق یا پوچ گرا نامید، بلکه باید به نوعی مروج اخلاق "پیامدگرا" یا "فایده گرا"[3] دانست. توضیح آنکه در فلسفه اخلاق، سوالی وجود دارد مبنی بر اینکه اگر فایده کار بدی برای عموم جامعه، بیش از ضرر آن بود، آیا باز باید آن را کاری بد دانست؟ مثلاً اگر یک دروغ، بتواند باعث جلوگیری از اتفاقی بد بشود، باز آن دروغ بد است و باید از آن اجتناب کرد یا در اینجا دروغ خوب است؟ همینطور اگر یک کار خوب، ضررش برای عموم مردم، بیش از سودش بود، آیا باز باید آن را کاری خوب تلقی کرد؟ مثلاً اگر صداقت من در دادگاه، باعث کشته شدن بی گناهی شود، باز صداقت آنجا خوب است؟ کسانی که معتقد اند خوب و بد اعمال، به شرایط بستگی دارد، فایده گرا و کسانی که خوب بودن و بد بودن کارها را همیشگی و غیر وابسته به شرایط می دانند، وظیفه گرا نامیده می شوند. وظیفه گرایان معتقد اند دروغ، قتل، دزدی و... همیشه بد اند، ولو سودشان بیش از ضررشان باشد.

شاید در نگاه اول، پیامدگرایی جالبتر به نظر برسد، اما با مشکلات عدیده ای مواجه است؛ از جمله اینکه تشخیص اینکه واقعاً سود این کار برای تمام افرادی که در معرض تأثیراتش هستند بیشتر است یا ضررش، تقریباً ناممکن است. من نه می دانم و نه می توانم تمام پیامدهای یک کار را محاسبه کنم. ثانیاً در این مکتب، اعمالی نظیر کشتن پدر ثروتمند خود و وقف اموالش به کودکان فقیر، آزمایش غیرانسانی روی عده معدودی برای کشف داروی مفید بشریت، حکم اعدام یک بیگناه برای ترساندن گناهکاران و بسیاری از اعمال نپذیرفتنی دیگر، خوب و مطلوب قلمداد می شوند.[4] اگرچه اخلاق وظیفه گرا هم مشکلات دیگری دارد که پرداختن به آن از حوصله این یادداشت خارج است. لیکن باید دانست که مکتب اخلاقی اسلام، تطابق با هیچ یک از این دو مکتب دست ساز بشر که از سر ناچاری و بریدگی از وحی پدید آمده اند، ندارد.

می توان تمام تلاش فیلم و خصوصاً مکالمه های شخصیت اصلی مرد فیلم (همان جرج کلونی ایران!) را دفاع از مکتب فایده گرا دانست. وقتی پولی از آسمان به انسان می رسد که با تأیید چند باره زوج، نه دزدی است و نه حرام، چه اشکالی دارد برای آنکه آن را بدست بیاورم، دروغ کوچکی بگویم، قسم دروغی بخورم که ضررش به هیچ کسی نمی رسد، حرف های احمقانه بزنم، کار احمقانه کوچکی بکنم، به حیوانی ظلم کنم، حتی از انسان های پولداری دزدی کنم یا نهایتاً، به برخی سنت های کوچک دینی عمل نکنم؟ یک دیوانه از من می خواهد کار بد کوچکی که به هیچ کس ضرری نمی رساند (البته شاید باعث یک دل شکستن کوچک  شود که قابل جبران است) انجام دهم و در عوض، پول کلانی بدون هیچ شک و شبهه به من هدیه می دهد. مگر احمقم که قبول نکنم؟ وقتی می فهمم یک سنت، نه تنها پایه و اساس محکمی ندارد، بلکه اصلاً خلاف آن مفید تر و معقول تر است، چرا با پافشاری بیهوده بر آن، خود را از پول کلانی محروم کنم؟

پاسخی که می توان به این حرف نویسنده داد، اولاً تمام نقدهایی است که از صد سال پیش تاکنون به مکتب فایده گرا زده شده،[5] ثانیاً اینکه این آزمایش، یعنی آمدن پول بی شک و شبهه از آسمان، مانند آزمایش مسخره "اگر در بیابانی، تشنه لب با فردی مواجه شدید که در ازای آب طلا می خواست" که در اقتصاد جدید مطرح می شود، جز آزمایشی تخیلی که هیچ گاه واقعیت نمی یابند نیست. جالب اینجاست که خود نویسنده هم متوجه این مشکل در فیلم نامه اش شده که بصورت عجز او در مشخص کردن "منشاء این پول" خود را نمایان کرده. تخیلی بودن این آزمایشات باعث می شود از فاکتورهای انسانی دروغین یا وقایعی دروغین در آنها استفاده شود که نتیجتاً کل آزمایش و نتیجه آن را بی اعتبار می کند. به بیان مصداقی، همواره پولی کلان که خیرات می شود، یا دزدی است، یا نیت خیری پشت آن است (نه آن کارهای ظالمانه مرد)، یا بالاخره دردسری پشت آن هست. لذا شخصیت آن زوج، کاملاً دروغین است و نتیجه برخورد انسانها با آنها، مانند نتیجه برخود با یک زوج آدم فضایی، بالکل فاقد ارزش علمی است و تنها تخیلات نویسنده است.

اما در نگاه دوم، می توان فیلم را "جدال بین اخلاق پیامدگرا و وظیفه گرا" دانست که احتمالاً همین مضمون مدنظر خود نویسنده بوده است. این دید را می توان با توجه به سکانس های پایانی فیلم که در آن، زشتی پیامد برخی تصمیمات سودانگارانه به نمایش در می آید و نیز از زیبایی صبر همان مرد بی خبر از دنیا برای بازگرداندن پولی که به امانت گرفته، به دست آورد. همچنین می توان خوشبینانه انتظار داشت که مخاطب عام، از دیدن هر صحنه که به نوعی بحث کاراکتر پیامدگرا با مردم ابتدائاً وظیفه گراست، در ذهنش تنها سوالی نسبت به صحت هر یک از دو مکتب شکل بگیرد، نه اینکه واقعاً یکی را ترجیح دهد. اما به نظر می رسد در نهایت، کفه پیامدگرایی برای "مخاطب عام فلسفه اخلاق نخوانده" سنگین تر دیده شود و مفهوم صحنه های پایانی را عموماً درک نکند.

اجمالاً اشاره می کنیم که این معضل، یعنی سنگینی سکانس های آخر، معضلی عام در فیلم های سینمایی ایرانی است. نویسنده پس از یک ساعت و ربع در تعلیق نگه داشتن مخاطب، در جایی که ذهنش خسته شده و تنها منتظر برملا شدن ابهامات داستان است، نه تنها در بسیاری موارد آنها را برملا نمی کند، بلکه به جای آن یک پیام دیریاب را در دشوارترین حالت ارائه می کند که نه تنها باعث می شود مخاطب روی آن فکر نکند، بلکه نهایتاً کل فیلم را پوچ و بی هدف تلقی کند.

[1] این کار در فیلم ها به چهار معنی می تواند باشد: 1- اعمال کاراکترهای فیلم، بر هر کسی صدق می کند.2- این اعمال بر هیچ کسی صداق نمی کند.3- مهم نیست این اعمال بر چه کسی صدق می کند و4- این اعمال بر افرادی صدق می کند که به مقام عرفانی فنا رسیده باشند که به نظر می رسد منظور نویسنده، اولین مورد است.

[2] زیرا کارگردان در جای جای فیلم، روی نمایش جذاب این فاکتورها تأکید دارد.

[3] Utilitarism

[4] برای آشنایی بیشتر، رجوع کنید به کتاب
[5] همان.
پذیرایی ساده


تهیه کننده، نویسنده و کارگردان:
مانی حقیقی


بازیگران:


ترانه علیدوستی، مانی حقیقی، سعیدچنگیزیان، اسماعیل خلج، صابر ابر، محمد عاقبتی، دانیال فتحی، هیمن دهقانی، نقی سیف جمالی، نادر فلاح، وحید آقاپور، محمدرضا نجفی، قربان نجفی، مهدی توکلی زانیانی


خلاصه داستان فیلم:

در جاده ای کوهستانی در فضایی زمستانی در سرزمینی جنگ زده زن و مردی بین رهگذران پول پخش می کنند ...



بهترین فیلم جشنواره سی ام. در برهوتی که فیلم های متوسط رو به ضعیف سالن های نمایش را غرق کرده بودند، «پذیرایی ساده» یک تنه جور فستیوالی بی رمق و خسته را کشید. فیلمی که از نظر حسی بی شباهت به آثار بونوئل نیست و از لحاظ ساختار به سینمای پولانسکی پهلو می زند.

«پذیرایی ساده» شرح یک موقعیت ساده است که در ابتدا با لحنی شوخ و شنگ و نزدیک به ابسورد آغاز می کند اما در ادامه هرچه پیش می رود به فیلمی متشنج و مرعوب کننده تبدیل می شود که در انتهایی بیرحمانه، با مرگی تکان دهنده به پایان می رسد. کار مانی حقیقی در «پذیرایی ساده» چه در کارگردانی و چه در بازیگری تحسین برانگیز است. او به خوبی موفق می شود روند صعودی فیلمش از آرامش و سکون به تشنج و تلاطم را برقرار کند و رفته رفته تهور و التهابی بیافریند که به واقع توانایی میخکوب کردن هر بیننده ای را داراست. در این میان، «پذیرایی ساده» با صراحت تمام، معرف شخصیت هایی است که می توان نمودهای عینی و بارزی از آنها را در کلیت جامعه دید. اشاره کنایه آمیز حقیقی به مقوله هایی چون نذر و حاجت و نیز اعتنای درستی که وی نسبت به آسیب پذیری، حقارت و خود فروختگی طبع بشر (که قابل تعمیم به هر نژاد و قوم و فرهنگ است) در برابر انگیزه و قدرتی به نام سرمایه می نماید، در کنار نمایش موازی ذات خود ویرانگر قدرت، از «پذیرایی ساده» فیلم محکم و قابل بحثی می سازد که می توان آنرا از نظرگاه های مختلف تحلیل نمود.

در «پذیرایی ساده» ابزار قدرت در پروسه ای سه مرحله ای جلوه های خود را نشان می دهد. نخست ترحم که هم می توان آنرا به لطف تعبیر کرد و هم معنایی متکبرانه و جاه طلبانه برایش در نظر گرفت. بخشیدن سهمی پول نقد که بی روتوش در فیلم مطرح می شود در ابتدای داستان معنایی ترحم برانگیز دارد، و به مثابه بخشش (صدقه، کمک و یا هر لغت مترادف دیگری) از فردیتی صاحب پول به فردیت دیگری فاقد پول است. این اتفاق که با هوشمندی فیلمساز دلیل چندان واضحی نمی یابد رفته رفته به نوعی از میل سلطه جویانه تبدیل می شود و خود را به صورت معامله ای نشان می دهد که پیش شرطش قبول هر چیزی ولو واهی و غلط است که خریدار طلب می کند (نظیر آن سکانس پرسش و پاسخ ریاضی مانی حقیقی با کودکان و یا تاکید بر باردار بودن آن قاطر). اما کار به همین جا ختم نمی شود و این پیش شرط در روند تدریجی و منطقی فیلم چنان اوج می گیرد که از نظر معنایی در مقام ترادف با گونه ای از تجاوز حریم شخصی فرد قرار می گیرد، تجاوز به حریم احساس، خانواده و مسئولیت. اتفاقی که گواه اش را می توان در دو سکانس طلایی دیگر فیلم جستجو کرد. یکی بحث حقیقی با آن دو راننده کامیون و دیگری مجادله او با مردی که برای نوزاد تازه درگذشته اش گور می کند. حال در این پروسه سه گانه هر آنچه که حقیقی آنرا بازتاب می دهد خودباختگی و تباهی است، هم برای دو شخصیت اصلی و هم برای تک تک آدم هایی که در ظاهر ادعایی دیگر دارند. و نمایش موازی و هم آهنگ این دو مقوله بی آنکه یکی از دیگری پیشی بگیرد، در کنار عمق معنایی حاضر در پس فیلم، «پذیرایی ساده» را به بهترین دست آورد
امسال سینمای ایران و شاید تنها فیلمی بدل می کند که می توان آنرا به بحث و تفسیر گذاشت.

گزارش خواندنی از حاشیه و متن نشست نقد و بررسی «پذیرایی ساده» در لانه‌ جاسوسی با حضور مانی حقیقی و مسعود فراستی
نباید هر کسی از مادرش قهر می‌کند، جلوی اکران فیلمی را بگیرد

سینمای ما- کارگردان فیلم سینمایی «پذیرایی ساده» در نشست نقد و بررسی جدیدترین فیلمش که در لانه جاسوسی برگزار شد، گفت: فیلم «پذیرایی ساده» درباره‌ی شماتت و بی‌ادبی نسبت به مردم محروم جامعه است و بحث این است که چرا این اتفاق می‌افتد؟! آیا این کار را مانی حقیقی فیلم‌ساز می‌کند؟ یا در واقعیت چنین چیزی وجود دارد؟ او در ادامه گفت: نه فیلم ساز و نه سازنده‌اش اعتقاد ندارند که باید افراد فرودست یا ثروتمند جامعه را تحقیر کرد. شخصیت اول فیلم است که چنین کاری را انجام می‌دهد، چرا که فیلم درباره تحقیر آدم‌ها است بنابراین من فکر می‌کنم که فیلم نباید درباره‌ی تحقیر آدم‌ها تعارف داشته باشد بلکه باید به شدیدترین شکل ممکن ساخته شود تا براساس آن، تحلیل وضعیت موجود امکان پذیر شود بنابراین تا بیخ قضیه نرویم، نمی‌توانیم مساله‌ای را خوب بشناسیم و به تحلیل آن بپردازیم.
او ادامه داد: در ابتدا قصد داشتیم به جای نوزاد مرده در یکی از سکانس‌های فیلمم از یک نوزاد زنده استفاده کنیم که توسط پدرش فروخته می‌شود ولی ترسیدم که تلخی این صحنه به اوج برسد و تماشاگر را از دست بدهم.
در این نشست نقد و بررسی که دوشنبه 9 بهمن ماه برگزار شد، مسعود فراستی منتقد سینما‌، محمد حسینی منتقد،‌ مانی حقیقی کارگردان فیلم سینمایی« پذیرایی ساده» و مهدی متولیان به عنوان مجری و گروهی از دانشجویان از دانشگاه‌های مختلف تهران به دعوت بسیج دانشجویی حضور داشتند.
در ابتدای این نشست، مانی حقیقی در پاسخ به این سوال مجری برنامه که ایده فیلم از کجا شکل گرفته و اساسا مشکل کجاست که چنین فیلمی تولید می‌شود؟ اظهار کرد: مشکلات بسیار هستند و درباره فیلم یکی از نکاتی که در نوشتن فیلمنامه برای من و امیررضا کوهستانی اهمیت داشت این بود که فرصتی فراهم شود تا زمینه مطرح شدن برخی سوال‌ها امکان پذیر شود.
وی تصریح کرد: قصدم بیان یک سری سوال درباره مسائل طبقاتی و اخلاقی بود و ایده شکل گیری فیلم به این صورت بود که یکسری مسائل ‌، تصاویر و بحث‌ها که در ذهنمان وجود داشت آنها را سامان دادیم و به نوشتن فیلمنامه اقدام کردم.
حقیقی با اشاره به اینکه در شکل‌گیری ایده این فیلم، عباس کیارستمی نیز دخالت داشته است تصریح کرد: در سفر ایشان به شمال برای یکی از فیلم‌هایش به نام «زندگی و دیگر هیچ » او به من گفت که من فکر می‌کردم که اگر می‌شد به زلزله زدگان آنجا یک کیسه پول داد چه اتفاقی می‌افتاد و اساسا این اتفاق خوب است یا نه؟ بیان این مساله ایده‌ای را در ذهن من ایجاد کرد که از آن برای نوشتن فیلمنامه استفاده کنم.
در ادامه این نشست حسینی با بیان اینکه «پذیرایی ساده» اولین فیلمی بود که حاشیه‌هایش را پیش از تماشای خود فیلم و در مطبوعات پیگیری کرده است،اظهار کرد: مسائلی مطرح شد که موجب کنجکاوی من برای پیگیری حواشی پیرامون این فیلم شد و من از مانی حقیقی می‌خواهم که اجازه دهد که پرسش‌های لازم از فیلم انجام شود و با گفتن این که ما نیز مثل مدیران حوزه هنری هستیم، مانع از انجام پرسش و پاسخ در این جلسه نشود.
او ادامه داد: از نظر من تیتراژ فیلم بسیار خوب است و فیلم با طنز شیرینی آغاز می‌شود ولی به سمت تلخی می‌رود. مخصوصا لحظه‌ فروختن نوزاد صحنه بسیار تلخی است و این تلخی در انتهای فیلم به اوج می‌رسد، البته من نمی‌دانم که این تلخی به عمد بوده است یا نه؟!
در ادامه مانی حقیقی با بیان اینکه جمله‌اش درباره مدیران حوزه هنری را با افتخار تکرار می‌کند، تصریح کرد: نظر من این است که باید وقت داد و فیلم‌ها را دید. باید به تماشاگر فرصت داده شود که فیلم را ببیند و وقتی که انزجار، عصبانیت در او ایجاد می‌شود با خود بگوید که چه مساله‌ای باعث شده که فیلمساز این فعل و انفعالات را در روح و روان او ایجاد کند؟ اینکه چرا من می‌خواستم این اتفاق بیفتد یک مساله است ولی وقتی مدیران حوزه هنری درباره اکران نکردن فیلم عجولانه تصمیم می‌گیرند و وفرصت این پرسش را را به خود و تماشاگر نمی‌دهند به نظر من این حاکی از فقدان شعور است.
فراستی نیز با بیان اینکه مسائل عجیبی را درباره برخی فیلم‌ها می‌شنود، اظهار کرد: من شنیدم که عده‌ای درباره «پذیرایی ساده» می‌گفتند که قاطر فیلم در واقع نماد ایران است، برای اینکه ریسمانی که به آن وصل شده سبز است و شالی که ترانه علیدوستی به دور آن می‌بندد، سفید و قرمز است. این قوه تخیل بسیار جالب است و البته مساله دیگر ترسی است که دوستان حوزه هنری از ریسمان سفید و سیاه دارند. این تعابیر مانع می‌شود که این فیلم‌ها مورد نقد و بررسی قرار بگیرند و من می‌بینم که حتی عده‌ای در صورت اینکه نظری موافق با فیلم داشته باشند از ترس مسائل مطرح شده درباره آنها نظری نمی‌دهند.
در ادامه مجری برنامه در پاسخ به این مساله اظهار کرد: من بعید می‌دانم که این اظهار نظرها از طرف مدیران حوزه هنری مطرح شود.
سپس مانی حقیقی نیز در پاسخ به آن گفت که اسنادش موجود است که با تشویق حاضرین مواجه شد.
حقیقی ادامه داد: البته اسناد حرفی که درباره این فیلم زده شد و الان مطرح شده موجود نیست ولی من نکته‌ی می‌خواهم بگویم که حائز اهمیت است. درست بعد از جشنواره، مقاله‌ای به قلم حمزه‌زاده از مدیران حوزه هنری در یک خبرگزاری خواندم که در آن آقای احمدی‌نژاد را خطاب قرار داده بود و گفته بود چرا اجازه می‌دهید فیلمی که سیاست‌های اقتصادی و هدفمند کردن یارانه‌ها را نقد می‌کند، اکران شود. منظور آنها این بود که «یک پذیرایی ساده» در نقد هدفمند کردن یارانه‌ها ساخته شده است. مساله من اینجاست که من چرا باید حدودا دو سال وقت خود و همکارانم را برای کوبیدن یک سیاست دولت بگذارم؟!
وی در عین حال تاکید کرد: ما با نقد فیلم موافقم و امیدوارم که با همراهی مردم این فیلم را نقد کنیم و آرزو می‌کنم که در جلسه امروز این اتفاق بیفتد.
در ادامه مسعود فراستی با بیان اینکه باید پرسید آیا این فیلم که به قول خود آقای حقیقی درباره تحقیر آدم‌هاست، سازنده نیز هست؟ اظهار کرد: به نظر من در جایی که نوزادی فروخته می‌شود و شخصیت اول داستان خود به دفن نوزاد اقدام می‌کند، بازیگر و فیلمساز با یکدیگر متحد می‌شوند و بازیگر عقب نشینی می‌کند و فیلم ساز جلو می‌آید. این صحنه مرا قانع نمی‌کند که آیا شخصیتی که در طول فیلم سعی در تحقیر دیگران دارد می‌تواند چنین دل رحم باشد؟ این قسمت از فیلم نشان‌دهنده بخشی از کنش شخصیت اول داستان نیست چون کسی که در طول فیلم پول می‌دهد و تحقیر می‌کند نمی‌تواند چنین کنشی داشته باشد. بنابراین من فکر می‌کنم که این صحنه باید برای خود فیلم‌ساز باشد.
این منتقد سینما ادامه داد: این صحنه یک مشکل دارد که آن نیز دو وجه دارد یا فیلمساز دیگر از این همه تحقیر خسته شده و به فیلم می‌آید و این می‌تواند فیلم را نجات دهد که البته به فرم آن لطمه وارد کرده است و باید برای آن جایگزینی یافت. اما وقتی جایگزینی لازم پیدا نمی‌شود فیلم به هم می‌ریزد یا اینکه کنش خود بازیگر است که آن نیز مشکل دارد، چرا که از بازیگر فیلم چنین کنشی بر نمی‌آید.
حقیقی در جواب به این مساله گفت: در فیلم‌های من همیشه شخصیتی وجود دارد که بعضی از ابعاد وجودی او پلید است ولی در واقع وجود پلیدی ندارد و در جای لازم کنش متفاوتی از خود نشان می‌دهد. من می‌دانستم که برای اینکه شخصیتی مثل کاوه در «پذیرایی ساده» بخواهد ناگهان کار خوبی انجام دهد باید برایش طبق روال فیلم‌های دیگر که معمولا در فیلم‌های ایرانی قلابی از آب در می‌آید اتفاق عجیبی بیفتد که به انجام کنش مثبت اقدام کند ولی من پروسه این اتفاق را از جریان فیلم حذف کردم و می‌دانم که ممکن است حذف این پروسه برای مخاطب فیلم، قابل پذیرش نباشد.
 در ادامه این نشست میکروفن در اختیار دانشجویان حاضر در نشست قرار گرفت تا درباره فیلم به اظهار نظر بپردازند.
یکی از دانشجویان حاضر در نشست با بیان اینکه به نظرش «پذیرایی ساده» یک فیلم پیشرو و آوانگارد است اظهار کرد: باید به مخاطبین اجازه داده شود که تعابیر مختلف خودشان را از فیلم داشته باشند، اگر بگوییم چرا فلان شخص یا مدیر تعبیر مخصوصی را از فیلم داشته است، مانع آن می‌شویم که نظرات مختلف ابراز شود.
وی ادامه داد: سوال من اینجاست که چرا از میان تمام اصناف جامعه می‌بایستی صنف معلم که وظیفه‌اش آموزش به فرزندان مردم است چنین حقیر جلوه کند؟! به علاوه که من فکر می‌کنم فیلم ضد روایت بوده و مخاطب نمی‌داند باید چه چیز را دنبال کند و یک آنارشی و هرج و مرج در طول فیلم وجود دارد. به نظر من این تحقیر کردن نیست که مخاطب را اذیت می‌کند بلکه این حقیر شدن است که تماشاگر را عصبی می‌کند.
حقیقی در پاسخ به این مساله اظهار کرد: بر خلاف آنچه شما گفتید من معتقدم باید اجازه داده شود که نقطه نظرات مختلف دیده شود بنابراین تحمیل یک نظر به سینمای ایران درست نیست و مساله من این است که آقایان مدیر حوزه هنری چرا فکر می‌کنند که نظراتشان از دیگران برتر است؟! من دوست ندارم که یک قرائت از فیلم بر مابقی قرائت‌ها تحمیل شود و اجازه داده نشود تا افراد دیگر فیلم را ببینند.
او ادامه داد: در این فیلم اشاره به قحطی و بمباران شده است و قاعدتا در چنین شرایطی آستانه تحمل افراد بسیار پایین می‌آید، انسان‌ها در شرایط عادی آنقدر حقیر نیستند ولی این شرایط غیرعادی است و شخصیت‌های اول فیلم نیز به دنبال کسی می‌گردند که علی رغم همه فشارها به دنبال عزت باشند و چون پیدا نمی‌کنند خودشان هستند که بدنبال عزت می‌افتند.
در ادامه یکی از دانشجویان با دفاع از عملکرد مدیران حوزه هنری اظهار کرد: وقتی شخصی مدیر حوزه هنری است، می‌تواند جلو اکران فیلمی را که به نظرش مناسب نمی‌آید را بگیرد.
حقیقی نیز پاسخ داد که مدیران حوزه هنری وظیفه صادر کردن مجوز برای اکران یا اکران نشدن یک فیلم را ندارند.
فراستی نیز در ادامه اظهار کرد: به نظر می‌رسد که دموکراسی خوبی داریم، یک نفر 600 میلیون خرج یک فیلم می‌کند و برایش زحمت می‌کشد، بعد شخص دیگری تصمیم می گیرد که فیلم اکران نشود. به نظر من دوستان حوزه هنری لیاقت چنین تصمیم گیری را ندارند.
این جمله فراستی با اعتراض عده‌ای از حاضران روبرو شد و یکی از حاضران با فریاد بلند گفت:«شما جفنگیات خود را بسازید و دلیل نمی‌شود فیلمی این چنینی اجازه اکران پیدا کند».
فراستی نیز پاسخ داد: حوزه چنین جایگاهی ندارد و ما در یک نظام غیر انقلابی به سر نمی‌بریم که به یک دن‌کیشوت انقلابی نیاز داشته باشیم. جایی داریم به نام وزارت ارشاد که وظیفه‌اش صادر کردن مجوز برای تولید و اکران فیلم است. اگر هر کسی که از مادرش قهر می‌کند، بخواهد به خاطر اینکه از فیلم مخصوصی خوشش نمی‌آید جلوی اکران فیلم را گرفته و آن را از پرده سینما پایین بکشد، سنگ روی سنگ بند نمی‌شود.
این منتقد در ادامه با بیان اینکه بهتر است در این جلسه به نقد فیلم بپردازیم، اظهار کرد: فیلم مشکل مفهوم سازی دارد و همان مشکلاتی که برخی از فیلم‌های ارزشی دارند این فیلم نیز دچار آن است و آن مشکل این است که فیلمساز می‌خواهد قبل از اینکه قصه را بگوید، مفهوم سازی کند یعنی مفهوم بر قصه غالب است. به نظر من دو شخصیت اصلی داستان شخصیتشان در نیامده است و تنها چند کنش را از آنها می‌بینیم و سوال من اینجاست که اساسا چرا پول، خود این دو نفر را فاسد نمی‌کند آیا به این دلیل است که خود ثروتمند هستند و این پول روی آنها اثر ندارد در حالی که مطالعات جامعه شناسی چنین مساله‌ای را تصدیق نمی‌کند. به نظرم حقیقی در این فیلم به دام یک طرح جذاب افتاده است.
او ادامه داد: در این فیلم ما با یک اثر سر و شکل‌دار مواجه نیستیم بلکه یک اثر هنری شلخته و باز است که به نظر من مفهومی ندارد. این اثر سرشار از حفره‌هایی است که ما باید از مخاطب بخواهیم که آن حفره‌ها را پر کند و این مساله هم در سینمای روشنفکری و هم در سینمای فیلم‌های ارزشی موجود است و علتش نیز این است که در این نوع فیلم ‌، فیلمساز قصد مفهوم سازی دارد به نظر من از ایرادت دیگر این فیلم نیز می‌توان به این اشاره کرد که در صورت جابه جایی پلان‌های فیلم هیچ تغییری در کل فیلم ایجاد نمی‌شود.
حقیقی در پاسخ به مسائل مطرح شده اظهار کرد: به نظر من این مساله که اگر پلان‌های فیلم را جابه جا کنیم، تغییری در فیلم ایجاد نمی‌شود بی‌انصافی در حق فیلم است و بخش عمده زحمتی که ما برای چیدن پلان‌ها کنار هم کشیدیم تا در هرمی ، بحران را به اوج برسانیم به باد می‌رود. مساله مطرح در فیلم که من آن را می‌پذیرم مساله خساست در ارائه اطلاعات به مخاطب است
وی با اشاره به سووال مطرح شده، گفت: پاسخ به این سوال که چرا دو شخصیت اصلی داستان خود برای دریافت فیلم وسوسه نمی‌شوند برای شخص من هم جواب قانع کننده‌ای ندارد. ما می‌خواستیم که وضعیت مبهمی در فیلم جاری کنیم و در واقع بحث اصلی فیلم این بود که مادری در حال مرگ ارثیه هنگفتی را برای دو نفر به جای گذاشته است واز وارث خود خواسته است تا مبلغی را به دیگران ببخشند و از صحنه‌های بخشش خود به دیگران فیلم تهیه کند و با ارائه فیلم ، آن مبلغ هنگفت را دریافت کنند.
او ادامه داد: ولی من و آقای کوهستانی از دادن این اطلاعات کامل به مخاطب صرف نظر کردیم و خساست به خرج دادیم تا مخاطب را عصبی‌تر کنیم.
در ادامه فراستی با بیان اینکه یکی از نقاط قوت فیلم این است که هر پلان آن قابلیت تبدیل به یک فیلم کوتاه را دارد گفت: به نظر من نقطه قوت فیلم این است که هر پلان آن یک مفهوم مشخص دارد و آن قابلیت تبدیل شدن به یک فیلم کوتاه را دارد ولی من فکر می‌کنم که فیلم ساز می‌خواسته است، مطلبی را به مخاطب انتقال دهد که نتوانسته است و شعارهای فیلم در نیامده است.
در ادامه این نشست حسینی با بیان اینکه، نقد فراستی را برای فیلم می‌توان به دو بخش قبل و بعد فیلم تقسیم کرد، اظهار کرد: ظاهرا نظر آقای فراستی تغییر کرده است به نظر من همه شخصیت‌های فیلم از هم پاشیده و فیلم به هم ریخته است و ما اجتماع آنها را جز در دسته دزدها جای دیگری نمی‌بینیم. ما در طول فیلم به اقشار خاص جامعه یک توهین ناجور داریم. وقتی معلمی چنین به تصویر کشیده می‌شود که نوزاد خود را در قبال پول می‌فروشد این بسیار آزار دهنده است و توهینش بسیار جدی است.
وی ادامه داد: بهتر است برای فیلم نوشابه باز نکنیم فیلم از هم پاشیده و شخصیت‌ها درب و داغون هستند. مساله‌ی دیگر اینست که جاده در این فیلم چه نقشی را بازی می‌کند و دیگر اینکه من نمی‌دانم در طول فیلم باید با چه کسی همزاد پنداری کنم. هیچ روزنه امیدی در شخصیت‌های داستان پیدا نمی‌شود یک فضای سرد و سیاه و خالی است و آدم‌های آن همه چیز را به پول می‌فروشند، این فیلم بسیار تحقیر آمیز است.
حقیقی در پاسخ به این مساله گفت: یک چیزی مدام تکرار می‌شود و آن تحقیر آمیز بودن فیلم است و من آن را از اول فیلم پذیرفته‌ام و گفته‌ام که این فیلم برای تحقیر آدم‌ها است و به نظر من نیازی به سوال کردن دوباره آن ندارد. طوری درباره فیلم صحبت می‌شود که انگار گناهی رخ داده است. سوال من این است که مخاطبین با چه کسانی در فیلم همزاد پنداری می‌کنند؟! و اگر همزاد پنداری رخ نمی‌دهد این مساله بسیار کلیدی است که چرا همزاد پنداری رخ نمی‌دهد! این البته از نظر من عیب فیلم نیست و با اینکه من قصد مقایسه ندارم ولی می‌گویم که در بسیاری از فیلم‌های خشن تارانتینو افراد با هیچ یک از اشخاص داستان همزاد پنداری نمی‌کند و البته من قصد تطهیر کردن فیلم خود را با آوردن مثالی چون تارانتینو ندارم.
در ادامه یکی از دانشجویان با بیان اینکه معتقد است: فیلم محتوایی افتضاح داشت اظهار کرد که معتقد است شخصیت اصلی فیلم به خود مانی حقیقی بر می‌گردد که او با اعتراض پاسخ داد: چه کسی می‌گوید که این شخصیت من است، کما اینکه من نیز حق ندارم درباره شخصیت حاضرین نظری بدهم، کسی نیز حقی ندارد که شخصیت اصلی این فیلم را به من شبیه کند.
در ادامه یکی از دانشجویان از حقیقی پرسید که چرا از میان اصناف مختلف، معلم انتخاب شده است که او پاسخ داد: برای اینکه وقتی معلمی چنین تصمیمی می‌گیرد برای مخاطبین دردناک‌تر است، این اتفاق اگر برای یک قصاب می‌افتاد علی رغم تصور رایج موجود که از نظر من این تصور نیز اشتباه است این بود که این کار شاید به خاطر حرفه قصابی یک فرد برایش متصور باشد. ولی برای یک معلم چنین چیزی قابل تصور نیست لذا عرف جامعه این مساله را به سختی می‌پذیرد و مساله دیگر این است که من می‌گویم چرا یک معلم را در فیلم به کل جامعه معلمین تعمیم می‌دهید این اتفاق در مورد یک معلم افتاده است و به سایر افراد این صنف ربطی ندارد.
حقیقی در پایان گفت: وقتی دو سال برای یک فیلم زحمت می‌کشم این فکر که قرار است چنین جلسه‌هایی برای نقد و بررسی آثارم برگزار شود دلگرمم می‌کند. لذا از همه دوستانی که تدارک این جلسه به عهده آنها بود، سپاسگزاری می‌کنم.

نقد و بررسی فیلم «خرس»

نویسنده و کارگردان: خسرو معصومی

بازیگران: پرویز پرستویی، مریلا زارعی، فرهاد اصلانی، علی اوسیوند، ناصر آقایی، داود فتحعلی‌بیگی،‌ مائده طهماسبی،‌ ابوالفضل شاه‌کرم و اکبر معززی


نقد و بررسی فیلم «خرس»

مهدی افشارها

سرانجام پس از مدت ها فیلمی در جشنواره فجر ایران دیدم! راستش در گذشته یکبار از ساعت 10 صبح برای سانس ساعت 10 شب در صف یکی از فیلم های جنجالی ایران (که نام نخواهم برد) ایستادم و بلیط به من نرسید! کیفیت جشنواره، بی نظمی های شدید و موردی با نام پارتی بازی! باعث شد تا مدتی دور جشنواره فجر را خط بکشم. اما امروز دل به دریا زده و برای فیلم خرس به سینما استقلال رفتم. باید بگویم استقبال مردم، بسیار کمتر از آن چیزی بود که تصور می کردم. راستش هیچ گاه حوصله پیگیری دریافت کارت جشنواره یا فلان کارت را نداشتم و ترجیح می دهم خود در صف بایستم! شاید مردم دیگر دل و دماغ فیلم دیدن ندارند یا بیشتر شدن تعداد سینماها باعث پخش شدن تماشاگران شده است اما هر چه باشد باز نمیتوانم قبول کنم که در آخر نیمی از صندلی های سالن برای فیلمی چون «خرس» خالی بمانند.

نمی دانم شما فیلم آمریکایی، با بازی جرج کلونی را تماشا کرده اید یا خیر. «خرس» شاید از لحاظ موضوع شباهتی به «آمریکایی» نداشته باشد اما ساختار و بخصوص ضرباهنگ  فیلم «خرس» مرا بسیار به یاد فیلم «آمریکایی» انداخت.  بسیاری از منتقدان عاشق فیلم «آمریکایی» شدند و بسیاری نیز به آن تاختند. حتی آن فیلم در پایگاه IMDB نیز نتوانست امتازی بهتر از 6.5 کسب کند. اما هنوز عده ای دوستدار سینه چاک «آمریکایی» بودند. تا جایی که راجر ایبرت و چند منتقد دیگر آن را در میان 10 فیلم برتر سال 2010 قرار دادند. این قضیه، درباره فیلم خرس نیز صدق می کند.

راستش من جزو آن تعداد هستم که واقعا از فیلم خرس خوشم آمد. این نکته برای من بسیار عجیب بود. از بس هنگام خروج از درب سینماهای ایران، احساس سرخوردگی و بیهودگی کرده ام که این مساله برای من به نوعی عادت تبدیل شده بود. این مورد به هیچ عنوان درباره فیلم خرس صدق نمی کند. شاید قریب به اتفاق تماشاگران، چه عده ای از این فیلم خوششان آمده و چه عده ای بدشان آمده،  لا اقل قبول داشته باشند که این فیلم، فیلمی متفاوت از چهارچوب کلی حال حاضر سینمای ایران بود.

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/khers/ersgdrh.JPG«خرس» با تصویری از قبر یک دختر بچه شروع می شود و به ما می گوید "در سال 1369، دختر بچه ای 5 ساله، توسط پدری بیرحم به قتل می رسد".  و  فیلم با بازگشت به زمان گذشته شروع می شود.  داستان «خرس» حول سه نفر می گردد. نورالدین (با بازی پرویز پرستویی) ، سالها پس از پایان جنگ تحمیلی و تحمل اسارت، در حالی که همه فکر می کردند به شهادت رسیده است، به خانه باز می گردد  اما متوجه حقیقتی تلخ می شود. همسرش گلی (با بازی مریلا زارعی) با این گمان که نورالدین به شهادت رسیده،  با مردی به نام افرا (با بازی فرهاد اصلانی) ازدواج کرده است و اکنون صاحب یک پسر و یک دختر بچه می باشد. نورالدین هنوز عاشق همسر خود، گلی می باشد و می خواهد هر طور که شده گلی را دوباره بدست بیاورد. گلی نیز هر چند از نظر رفتاری، کاملا به همسرش افرا وفادار است، اما از لحاظ فکری، هنوز عاشق همسر سابق خود می باشد. افرا هم مردی پرخاشگر اما با قلبی مهربان است که به دلیل رفتار نامناسب خود، عشق گلی نسبت به خود را سالهاست که از دست داده است. با دیدن این اوضاع، افرا که قلبا عاشق همسر خود می باشد، سعی در حفظ زندگی زناشویی خود به هر قیمتی دارد، چه با رفتاری پرخاشگرانه و خشن و چه با عذرخواهی و التماس به همسرش!

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/khers/esfgydsf.jpgاشتباه نکنید. شاید ساختار داستانی فیلم کمی تکراری به نظر بیاید اما شیوه پرداخت به این داستان، کاملا نو و متفاوت با آن چیزی است که شما تصور می کنید. در این فیلم شخصیت منفی وجود ندارد. شخصیت مثبت هم وجود ندارد. آن چه که هست، سه انسان معمولی هستند که در موقعیت های مختلف، با توجه به شخصیت خود، واکنش های متفاوت از خود بروز می دهند و همین واکنش ها، باعث کنش های متقابل آنها نسبت به یکدیگر می شود. سه شخصیتی که هر کدام، مانند هر انسانی دیگر، از جهاتی دوست داشتنی و قابل درک و از جهاتی پلید و غیر قابل درک می باشند.

راستش آنچه که مرا بیش از هر چیز به فیلم «خرس» علاقمند کرد نحوه شخصیت پردازی سه شخصیت اصلی داستان می باشد. برای درک بهتر آنچه که منظور من است، بیایید لحظه ای به رفتارهای خود نگاه بیاندازیم. احتمالا رفتارها و افکار ما در برابر دیگران،  اگر نه همیشه، اما تقریبا در اکثر اوقات از نظر "خودمان" درست و منطقی می باشد. حالا اگر این "خودمان" ها (!) جمع شوند، یک جامعه تشکیل می شود. اعضای این جامعه، همواره پیش خود فکر می کنند که منطقی ترین رفتار در قبال دیگران  همواره از آن آنهاست و اگر اشتباهی هم صورت می پذیرد، آن اشتباه از جانب "دیگران" است. جالب آنکه "دیگران" هم همین فکر را درباره بقیه می کنند! این فیلم، همین موضوع را در یک جامعه سه نفره به نمایش می گذارد، اما با این تفاوت که ما به عنوان "دانای مطلق" می توانیم رفتار های دیگران و سوء تفاهم های پیش آمده را دیده و درباره شان قضاوت کنیم. اما مراقب باشید. قضاوت صحیح هم کار بسیار دشواری است!

نورالدین پس از سالها دوری بازگشته و از آنجا که به دلیل اسارت، خود را مسئول تبعات این دوری نمی بیند، انتظار دارد حداقل دوباره همسر خود را داشته http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/khers/2221212222.jpg.jpgباشد. همین خود حق پنداری است که به نورالدین اجازه می دهد در زندگی زناشویی دو نفر دیگر وارد شود و همسرش را طلب کند. این در حالیست که شوهر کنونی زن، حداقل در این باره کاملا بی گناه است و با این رفتار (یا بهتر بگویم خودخواهی) ظلم بزرگی به او می شود. اما این شوهر هم  اساسا از لحاظ روان شناسی، شناخت دقیقی از جنس زن ندارد، و همین عامل باعث می شود تلاش های بیشتر برای جلب توجه زن به سوی خود، نه منجر به علاقه زن، بلکه باعث تنفر بیشتر زن نسبت به خود شود. زن هم اساسا موجودی آسیب پذیر و البته در موارد بسیاری خودخواه می باشد. او علاقه چندانی به شوهر خود ندارد و با بی توجهی  نسبت به شوهر خود، باعث ایجاد عصبانیت و در نتیجه رفتارهای پرخاشگرانه بیشتر مرد می شود.

اجرای نقش بازیگران، در مجموع خوب می باشد. پرویز پرستویی در حد و اندازه های نقش خود در حد "خوب" ظاهر می شود. شاید نوع نقش در نظر گرفته شده در فیلمنامه برای شخصیت نورالدین باشد، که اجازه خودنمایی بیشتر را به پرستویی نمی دهد. بازی خانم مریلا زارعی در حد متوسط (و نه بد) است.  شخصیت درون گرای گلی در فیلم، این اجازه را به خانم زارعی می داد تا با یک اجرای بهتر، جایزه بهترین بازیگر زن جشنواره را از آن خود کند اما بازی او از حد متوسط فراتر نمی رود. بازیگر دیگر فیلم، فرهاد اصلانی است که حقیقتا بهترین بازی را (مانند همیشه) از خود ارائه داده است. هر چند که نقش وی (یک شخصیت صرفا برون گرا) دارای آن پیچیدیگی های شخصیتی نمی باشد که بتوان آن را یک نقش به اصطلاح سخت به شمار آورد.

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/khers/esrtsegt.jpgاما نکات دیگری نیز هستند که «خرس» را تبدیل به یک فیلم ارزشمند می کند. فیلمبرداری عالی است.  فیلمی با موضوع مورد اشاره در بالا، احتمالا در اولین گمان، اثری پر دیالوگ به نظر می آید که اکثر آن در فضای بسته می گذرد. اما همان طور که اشاره کردم،«خرس» فیلمی متفاوت از چهارچوب کنونی سینمای ایران می باشد. یکی از همین تفاوت ها آن است که علی رقم موضوع  فیلم، «خرس» اثری به نسبت کم دیالوگ است که تصویر برداری بسیار زیبا و نماهای از دور آن و  صدا گذاری های عالی و  بجا (مانند صدای خنده دختر در نقاط مختلف فیلم) خود نقش دیالوگ را بازی می کند و همین سکوت باعث می شود فرصت بیشتری برای بیننده برای فکر کردن (و نه گوش کردن) در حین تماشای آن وجود داشته باشد .

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/khers/afsdgsdfg.jpgمن «خرس» را جدا از تمامی مسائل فنی، به این دلیل دوست دارم که مرا به فکر واداشت. شاید آخرین فیلم ایرانی که باعث شد بعد از تماشایش، به آن «فکر» هم بکنم فیلم «جدایی نادر از سیمین بود».  راستش، من فیلم «داگویل» را هم از برخی جهات شبیه به فیلم «خرس» می بینم که به دلیل آنکه قسمت های حساس داستان لو نرود، از بازگو کردن آن جهات خود داری می کنم. همان طور که اشاره کردم، اولین جمله فیلم که همزمان با نمایش قبر یک دختر بچه است این می باشد: "در سال 1369، دختر بچه ای 5 ساله، توسط پدری بیرحم به قتل می رسد" . اما این جمله باید تغییر یابد به: " در سال 1369، پدری مهربان و شوهری پرخاشگر، به دلیل فشارهای روانی ناشی از خودبینی های مردی میانسال و ضربه های مکرر عاطفی همسر خودخواهش، بی رحم شده و دختر 5 ساله ای را به قتل می رساند".

نویسنده و منتقد: مهدی افشارها

نقد راجر ایبرت بر فیلم همشهری کین

کارگردان : Orson Welles

نویسنده : Herman J. Mankiewicz

بازیگران: Orson Welles, Joseph Cotten ,Dorothy Comingore

جوایز :

برنده اسکار: بهترین فیلمنامه اورجینال

نامزد اسکار: بهترین فیلم ،بهترین کارگردانی، بهترین بازیگر نقش اول مرد ،بهترین فیلم‌برداری ،بهترین کارگردانی هنری،طراحی صحنه،سیاه و سفید،بهترین تدوین ،بهترین موسیقی متن ،هترین صدابرداری

خلاصه داستان :

زمانیکه چارلز فاستر کین غول ثروتمند روزنامه دار می‌میرد تنها یک کلمه می‌گوید: «Rosebud» (غنچهٔ رز). تهیه کننده فیلم مستند زندگی کین از گزارشگر تامسون می‌خواهد تا دربارهٔ زندگی و شخصیت کین تحقیق کند و به ویژه معنای کلمه آخر پیش از مرگش را کشف کند. تامسون با دوستان و بستگان کین مصاحبه می‌کند و داستان کین در رشته‌ای از فلش‌بک‌ها شکل می‌گیرد. ابتدا او به همسر دوم کین سوزان الکساندر مراجعه می‌کند اما او...


منتقد: راجر ایبرت

درسال ۱۹۴۲ ”اورسون ولز“ ساختن فیلمی را به پایان رسانده بود که بعدها لقب بزرگترین فیلم تاریخ سینما را از آن خود کرد. با این وجود برای نمایش این فیلم مشکلات زیادی را متحمل شد. ”همشهری کین“ داستان سرمایه دار با نفوذ و پرسن و سالی را تعریف می کرد که غرورش باعث شده بود همه کسانی که دوستش داشتند از او فراری شوند. او در نهایت در عمارت عظیم گوتیک دلگیرش در ”فلوریدا“ چشم از جهان فروبست. برای خیلی از بینندگان، ”چارلز فاستر کین“ شباهت عجیبی به ”ویلیام رندولف هرست“ سرمایه دار سالخورده ای که در ”کالیفرنیا“ و در قلعه معروفش ”سن سیمون“ زندگی می کرد، داشت. به نظر نوچه های ”هرست“ فیلم چنان نسبت به اربابشان توهین آمیز بود که آنها هر اشاره ای را نسبت به این فیلم در روزنامه ها، ایستگاههای رادیویی و تلویزیونهای کابلی ”هرست“ ممنوع کردند. به همین ترتیب استودیوی سازنده فیلم ”RKO Radio Pictures“ را هم بایکوت کردند.

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/38-Citizen-Kane/8-Citizen-Kane.jpgدر یکی از مذاکراتی که درباره اکران شدن فیلم انجام شد حتی وجود خود فیلم هم زیر سوال رفت. عده ای از کله گنده های صنعت فیلمسازی تحت رهبری ”لوئیس بی مایر“ (رئیس کمپانی مترو گلدن مایر) که از احتمال حرکتهای ضد هالیوودی در روزنامه های ”هرست“ ترسیده بودند، به ”RKO“ مبلغی را به عنوان خسارت پیشنهاد کردند تا فیلم را نابود کند. این مبلغ خرج ساخت فیلم را جبران می کرد و مقداری هم بابت سود باقی می گذاشت. اما تمام این نقشه ها نقش بر آب شد. ”ولز“ فیلم را در نمایشهای خصوصی و تا حدودی دزدکی به خیلی از حضرات قدرتمند و جریان سازهای فکری نشان داده بود تا نشود به آسانی کلک فیلم را کند!

با این وجود ”همشهری کین“ هیچ وقت در خود آمریکا درست و حسابی اکران نشد. خیلی از سینماهای بزرگ شهرهای معروف فیلم را به نمایش نگذاشتند. به خاطر اینکه توسط استودیوهای گردن کلفت که فیلم را بایکوت کرده بودند اجاره شده بودند. به همین ترتیب فیلم از تبلیغات موثر نشریات ”هرست“ هم محروم ماند (تنها چیزی که روزنامه ها به عنوان تبلیغ برای فیلم نوشتند این جمله بود: یک جذبه سینمایی جدید!) در نهایت فیلم با وجود اینکه تحسین بسیاری از منتقدان بزرگ زمان مثل ”جان اوهارا“ از ”نیوزویک“ و ”بوسلی کروسر“ از ”نیویورک تایمز“ را برانگیخت فقط برنده یک اسکار شد که ”ولز“ و ”منکه ویتس“ جایزه فیلمنامه را باهم قسمت کردند.

افسانه ”همشهری کین“ و ”ولز“ در نیمه دوم قرن بیستم به یکی از بزرگترین اسطوره های هالیوود تبدیل شد: چطور یک آقاپسر نابغه در نیمه دهه سوم زندگیش قدرت مطلق العنانی را بدست آورد تا دقیقا همان فیلمی را که می خواست بسازد و چطور در پاسخ به این امتیاز، او بزرگترین فیلم تاریخ سینما را ساخت. و چطور در آخرکار، هم فیلم و هم زحمات ”ولز“ بوسیله رشوه گریهای کوته فکر هالیوود برباد رفت. ”ولز“ به بزرگترین قهرمان غیر خودی سینما تبدیل شد: یکی از ستونهای ”اوتور“ منتقدهای فرانسوی و سرمشق فیلمسازان مستقل و نقل مجلس تمام مدعیانی شد که هنر فیلمسازی را برتر از تجارت فیلمسازی می دانستند.( Auteur کلمه فرانسوی به معنای فیلمسازی است که خودش فیلمنامه فیلمهایش را نوشته و بر تمام مراحل ساخت فیلم نظارت دقیق دارد. چنین فیلمسازی از اسلوب و سبک ویژه خودش استفاده می کند. ”سر آلفرد هیچکاک“ یکی از بزرگترین اوتور های سینماست) حالا ”ولز“ سالهاست که مرده همین طور تمام جوانان مستعدی که در گروه بازیگری تئاتر ”مرکوری“ او به غرب رفتند تا فیلمی را بسازند. ولی افسانه ”همشهری کین“ هنوز هم به حیاتش ادامه می دهدو به طور متوالی به عنوان بهترین فیلم تاریخ سینما انتخاب شده به خصوص در نظرخواهی بین المللی که توسط مجله انگلیسی ”سایت اند ساوند“ در سالهای ۱۹۶۲ ۱۹۷۲ و ۱۹۸۲ برگزار شد.

در سال ۱۹۹۱ و در پنجاهمین سالگرد ساخته شدن فیلم یک نسخه احیا شده و با کیفیت عالی در سراسر آمریکا به نمایش درآمد.درباره نسخه جدید و احیاء فیلم نکته طنزآمیزی وجود دارد: مالک فعلی ”همشهری کین“ فردی است بنام ”تد ترنر“ مالک رسانه های بین المللی با شباهتهای بسیار نزدیک به ”هرست“ و ”کین“! هر سه نفر گذشته فقیرانه ای داشتند، رسانه های ورشکسته را به ارزانی صاحب شدند، درباره مخاطبان و شیوه برخورد با آنها نظریات جدید و انقلابی ارائه کردند و در نهایت به میلیونرهای بزرگی تبدیل شدند که با هنرپیشه های زن روی هم ریختند!

ترنر“ می گوید: در سال فقط وقت برای دیدن سه یا چهار فیلم را دارد و من شرط می بندم که ”همشهری کین“ حتما یکی از آنهاست. شاید او به شباهتهای خودش با فیلم هم توجه میکند: چطور یک کج سلیقگی باعث میشه تمام دستاوردهای بزرگ آدم براش بی معنی به نظر برسه. سقوط ”کین“ وقتی فرا رسید که عاشق یک دختر فروشنده بدبخت و بیچاره شد و خواست او را علیرغم بی استعدادیش تبدیل به یک خواننده بزرگ اپرا بکند! پاشنه آشیل ”ترنر“ هم وقتی گریبانش را گرفت که او عاشق یک خلاقیت تکنیکی جدید به نام رنگی سازی شد و تصمیم گرفت علیرغم اعتراضات گسترده عاشقان سینما فیلمهای سیاه و سفید سینما را به ملقمه های رنگارنگ و مصنوعی تبدیل کند. بله! همین ”ترنر“ که نسخه زیبا و احیا شده ”همشهری کین“ را به نمایش گذاشت همان کسی بود که می خواست شاهکار ”ولز“ را رنگی کند. ”ولز“ چند هفته قبل از مرگش به دوستش ”هنری جگلام“ گفت: یه قولی به من بده. ”تد ترنر“ و اون مدادشمعی های لعنتیشو از فیلم من دور نگه دار!!. با این وجود در حقیقت یک قرارداد به قدمت پنجاه سال بود که مدادشمعیهای ”ترنر“ را از ”همشهری کین“ دور نگه داشت. قرارداد ”ولز“ با ”RKO“ که در زمان خودش غیرعادی ترین قراردادی بود که یک فیلمساز با استودیو امضا کرده، اختیار مطلق ”ولز“ را درباره تمام جنبه های فیلم تضمین می کرد حتی درباره رنگ آن!

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/38-Citizen-Kane/10-Citizen-Kane.jpgبدین ترتیب فیلم در نمایش جدید همانطوری بود که در سال ۱۹۴۱ و در اولین اکرانش به نظر می رسید. برای بسیاری از فیلم دوستان این نسخه الهام بخش بود. اما بیش از هر فیلم دیگری ”همشهری کین“ باید با نسخه ۳۵ میلیمتری به تصویر کشیده شده تا مورد تحسین قرار گیرد. من فیلم را حداقل ۵۰ بار به صورت ۱۶ میلیمتری روی نوار و CD تماشا کرده ام. ۲۵ بار در کلاسها و فستیوالهای مختلف سینمایی با دستگاههای آنالیز فیلم را صحنه به صحنه بررسی کرده ام. با این وجود فقط دو بار موفق به دیدن نسخه ۳۵ میلیمتری آن شدم: سال ۱۹۵۶ وقتی برای اولین بار به طور درست و حسابی اکران شد(در آن زمان من یک شاگرد دبیرستانی بودم) و در سال ۱۹۷۸ وقتی که یک نسخه جدید در فستیوال فیلم ”شیکاگو“ به نمایش درآمد. از نسخه سال ۱۹۵۶ فقط تاثیر مقهور کننده فیلم را به خاطر میارم که جلوه های تصویری و تخیل جسورانه اش مرا با تمام لوس بازیها و سرگرمی های کوته فکرانه ای که در فیلمهای دیگر مد بود، بیگانه کرد. از نمایش سال ۱۹۷۸ به خاطر میارم که چطور شفافیت و جزئیات نسخه ۳۵ میلیمتری زوایای مبهم و تاریک فیلم را که تا آن زمان از نظر دور مانده بود را در معرض دید قرار داد.

”همشهری کین“ از سایه و تاریکی بهره برداری فراوانی کرده است. ”ولز“ که با فیلمبردار نابغه ”گرگ تولند“ کار می کرد می خواست زندگی مردی را نشان بدهد که از شدت تملکات، قدرت، وجوداطرافیان، ثروت و مرموز بودن در حال انفجار است. او سبک تصویری تیره و تاری را در فیلم به کار برد که در نسخه ۳۵ میلیمتری تمام سوراخ سنبه های فیلم را که ممکن است آبستن نکته یا واقعیت مهمی باشند را به تصویر می کشد و به خاطر شیوه معروف فیلمبرداری ”تالند“یعنی"دیپ فوکوس" تمام زوایای عمقی و سطحی فیلم به خوبی زوایای راستی و چپی فیلم قابل تشخیصند. برای مثال گوی بلورینی (کاغذ نگهدار) که ”کین“ در هنگاه مرگش در دست داشته و آن را بر زمین می اندازد در خانه اولین معشوقه ”کین“ در بین خرت و پرت های روی میز قابل رویت است. در صحنه نهایی فیلم نیز در انبار کذایی پرتره ای از ”چارلی کین“ به همراه والدینش دیده می شود. هردوی این صحنه ها و جزئیاتش را می شود به راحتی در نسخه ۳۵ میلیمتری مشاهده کرد ولی روی نسخه ۱۶ میلیمتری و حتی روی CD با کیفیت عالی قابل مشاهده نیست. اگر شما فیلم را فقط در پخش تلویزیونی یا نسخه ۱۶ میلیمتری درب و داغون کلاسهای سینمایی تماشا کرده اید مطمئنا جزئیات و شفافیت نسخه ۳۵ میلیمتری شما را شگفت زده خواهد کرد.

به مناسبت پنجاهمین سالگرد ساخته شدن فیلم من تمام کتابهایی را که راجع به آن نوشته شده بود دوباره خوانی کردم. درباره خیلی از نکات اختلاف نظر وجود دارد. مثلا اینکه ”هرست“ شخصا فیلم را دید یانه؟ یا ”هرست“ اگر واقعا فیلم را دید از دیدنش شوکه شد یا لذت برد؟ یا اینکه ”ولز“ از دستاوردهای همکاران بزرگش سودبرد یا به آنها الهام بخشید تابهتر از آنچه که قبلا بودند بدرخشند؟با همه اینها شنیدن کی بود مانند دیدن؟ تماشاچیان نظرات خودشان را دارند که معمولا چندان هم با هم موافق نیست و هر از چندگاهی دستهایشان را از فرط آزردگی به هوا پرتاب می کنند و البته فیلم هنوز در برابر آنها ایستاده است .

دستاوردی غول آسا که گرچه نمی توان به سادگی توضیحش داد ولی به سادگی هم نمی توان از آن صرف نظر کرد. پنجاه سال بعد از ساخته شدن، فیلم کماکان تر و تازه، تحریک کننده، سرگرم کننده، شاد، غمگین و اعجاب آور باقی مانده و خواهد ماند. همانطوری که همیشه بوده است. خیلی ها عقیده دارند که ”همشهری کین“ بزرگترین فیلم تاریخ سینماست آنهایی هم که موافق این عقیده نیستند، هنوز هم نمی توانند بهترین کاندید خودشان را معرفی کنند.


منتقد: راجر ایبرت



نقد فیلم ماتریکس

کارگردان : Andy Wachowski, Lana Wachowski

نویسنده : Andy Wachowski, Lana Wachowski

بازیگران: Keanu Reeves, Laurence Fishburne ,Carrie-Anne Moss

جوایز :

برنده اسکار:

بهترین ویرایش فیلم، بهترین جلوه‌های ویژه، بهترین جلوه‌های صوتی، بهترین صدابرداری

خلاصه داستان :

در آینده نزدیک، آزادی طلبان به کمک تجهیزات محرمانه خود با نیو که خود یک هکر کامپیوتری است ارتباط برقرار می‌کنند و به او شرح می‌دهند که حقیقتی که او تصور می‌کند یک شبیه‌سازی پیچیده کامپیوتری است به نام «ماتریکس» که توسط نوعی هوش مصنوعی بدخواه طراحی شده‌است. ماتریکس حقیقت را از بشریت مخفی می‌سازد و به آنها اجازه می‌دهد تا یک زندگی متقاعدکننده و شبیه سازی شده در سال ۱۹۹۹ را داشته باشند. در حالی که ماشینها در حال رشد کردن هستند و مردم را درو می‌کنند تا از آنها به عنوان یک منبع انرژی دایمی استفاده کنند. مورفیس، رهبر این آزادی طلبان باور دارد که نیو «شخص یگانه» است که انسان‌ها را به سوی آزادی هدایت کرده و ماشینها را برخواهد انداخت. به اضافه نیو٬ ترینیتی و مورفیس در مقابل بنده سازی انسان‌ها توسط ماشینها می‌جنگند، درحالی که نیو کم کم شروع به پذیرفتن نقش خود را به عنوان «شخص یگانه» می‌کند..


تاد مک کارتی

جلوه های ویژه 10، فیلمنامه صفر! فیلمی بسیار جذاب و پیچیده، با ابر انسانهایی میتوانند خود را غیب کنند و به شکلهای مختلف دربیاورند. بی تردید ماتریکس را میتوان تحولی در هنرهای تصویری و فیلمهای علمی تخیلی دانست؛ بطوریکه تریلر پیش از اکرانش هوش از سر بسیاری به خصوص نوجوانان برد. از سویی دیگر فیلم با زبانی گیج کننده و تقریباً بی سر و ته ، مفاهیم فلسفی و باورهای مذهبی ای به چالش میکشد که میتواند برای جوانان و علاقه مندان به این گونه مباحثب سیار جالب باشد. در مجموع میتوان گفت کمپانی برادران وارنر معجونی از مفاهیم بالا را در بسته ای شکیل و سرگرم کننده به بازار عرضه کرده است. معجونی که البته با استقبال زیادی هم روبرو شد.

فیلم با بودجه 60 میلیون دلار توسط Andy  و Larry Wachowski به عنوان نویسنده و کارگردان در استرالیا ساخته شد. برادرانی که تا قبل از این تنها یک فیلم جنایی بنام Bound را در کارنامه داشتند، با ایده ای منحصر بفرد پروژه ای را کلید زدند که به غیر از دنبالهای ماتریکس، تعدادی بازیهای رایانه ای و داستانهای مصور را نیز شامل میشود. طبق آنچه خودشان گفته اند ماتریکس حاصل پنج سال کار مداوم است ولی بنا به شواهد این مدت بیشتر صرف طرح کردن ایده های نا متجانس در کار شده است تا چیدمان مطلوب آنها در کنار یکدیگر و سر و سامان دادنشان. ایده هایی که از عقاید و باورهای مسیحیت گرفته تا فلسفه هایی دست و پا شکسته از مشرق زمین، ارجاعاتی به Lewis Carroll (نویسنده آلیس در سرزمین عجایب)، پیشگویی هایی گیج کننده و نامفهوم، وجود دو جهان متفاوت در آن واحد، بچه هایی در محفظه هایی ویژه رشد میکنند، تونل زمان، موجوداتی که قابلیت زنده شدن بعد از مرگ را دارند و مهمتر از همه ظهور انسان برگزیده، همه را شامل میشود.

بعد از سکانس فوق العاده ابتدایی فیلم که در آن زنی جوان بنام Trinity (با بازی Carrie-Anne Moss) با مخلوطی از حرکات کونگ فو و ژیمناستیک تعدادی مامور ویژه را از پا در می آورد، فیلم هکر کامپیوتری جوانی (با بازی Keanu Reeves) را معرفی میکند که بعداً توسط Trinity پیش مردی عجیب بنام Morpheus (با بازی Laurence Fishburne) برده میشود.  رهبری گروهی ایدولوژیک و تروریست که اعتقاد دارد این مرد جوان تنها کسی است که میتواند در برابر نیروهای پیشرفته و شیطان صفتی که در سال 1999 بشر را اسیر خود کرده اند بایستند و آنها را نجات دهد.

ولی مرفیوس خود متعلق به عالمی دیگر است که 2000 سال در آینده قرار دارد و همراه با گروهی از پیروانش، با وسیله ای پیشرفته همانند زیردریایی ناتیلوس به این دوران آمده اند. مرد جوان موافقت میکنند تا طی مراحلی ویژه و چندش آوری، بدن طبیعی اش از غلاف مخصوصی که در آن قرار دارد خارج و به زیر دریایی آورده شود. او که حالا نامش Neu است در پشت سرش پریزی دارد که از طریق آن میتوان اطلاعات و مهارتهای بسیاری را در مغرش بارگذاری کرد و در آن واحد راهی ارتباطی است که او را به جهانی که قبلاً در آن زندگی میکرده متصل میکند.

حال Neu  ی که وارد دنیایی جدید شده، آماده مبارزه با نیروهای شیطانی است که جهان را به وضعیتی در آورده اند که در سال 1999 دیده میشود. طبق آنچه در فیلم گفته میشود، بنظر میرسد در اوایل قرن بیست و یکم جنگی فراگیر میان انسانها و ماشینهای پیشرفته اتفاق میافتد که حاصل آن پیروزی هوش مصنوعی و رباتهاست. در حال حاضر شهر زیر زمینی Zion آخرین سنگر انسانها که منتظرفردی برگزیده هستند تا نیروی به نام ماتریکس را که توسط کامپیوتری انسان نما کنترل میشود را نابود کند. نیرویی که دنیایی مجازیی را خلق کرده است که انرژی اش از بدن انسانها تامین میشود. این دنیای جدید توسط مردانی با عینکهای آفتابی سیاه رنگ به رهبری Smith (با بازی Hugo Weaving) اداره میشود.

با وجود اینکه یک ساعت از فیلم صرف توضیح ماجراهای  بالا میشود، میتوان گفت که تمام فیلمنامه نیز به نوعی  به همین مفهوم میپردازد. مرفیوس که دائماً دانش و آگاهی از وی تراوش میکند، مدام سخنان نغز میگوید. اطلاعاتی که تماشاگر و حتی Neu آنها را دنبال میکنند، تا شاید راه حلی برای درک گره کور موقعیتی که برایشان در ابتدا به طور نامفهوم توضیح داده شده، پیدا کنند. معمایی که تا آخر فیلم هم برایشان حل نشده و علامت سوالی بالای سرشان باقی میماند.

متاسفانه این موضوع باعث میشود تا فیلم در پیشبرد خط روایی ناکام بماند. داستانهایی فرعی اضافه شده است که بنظر میرسد تنها هدفشان فراهم آوردن محیطی برای ارائه جلوه های ویژه و کشاندن مردم به گیشه باشد. در نتیجه این جلوه ها با وجود اینکه برای تماشاگر فیلمهای علمی تخیلی کاملاً نوآورانه و بیش از حد تصور است، ولی هیچ گونه نقشی در روند اصلی داستان ندارند.

اما همین جلوه های ویژه بزرگترین نقطه قوت ماتریکس است. تغییر فرم افراد، اشیا و فضاها بسیار حرفه ای و خلاقانه میباشد. استفاده از تکنیک جالب معلق کردن بدلکاران بوسیله طناب و همچنین حضور Yuen Wo به عنوان مربی کنگ فو در صحنه های مبارزه با عث شده از سطح هنرهای رزمی در فیلم بالاتر از نمونه های قبلی هالیوودی باشد. علاوه بر این استفاده فیلمسازان از تکنیکی نوآورانه که نامش را Bullet time photography  گذاشته اند، در کنار گرافیک کامپیوتری صحنه هایی را خلق کرده است که در آن میتوان سرعت و جهت حرکت افراد و اشیا را تغییر داد. چیزی شبیه آنچه در انیمیشن های ژاپنی دیده میشود. شخصیتها میتوانند چند متر به آسمان پریده، چند تا لگد بزنند و در همین حالت متوقف شوند. آنگاه این حالتشان از زوایای مختلف به تصویر کشیده میشود. سپس به آرامی پایین می آیند. و همه اینها به صورت کاملاً باور پذیر اجرا میشود.

 

کاملاً مشخص است که برادران Wachowskis و سینماتوگرافر کار Bill Pope توجه ویژه ای به جلوه های بصری داشته اند. جلوه های ویژه ای که اولین بار در سطحی پایین تر در فیلم قبلیشان Bound انجام داده بودند. طراحی تصاویر آسمانهای خراشهای بلند، مشکی و براق شهر نیز حاصل صحنه پردازی فوق العاده Own Paterson است که تصویری هرسناک از لوکیشن فیلمبرداری یعنی سیدنی، در مقابل چشم تماشاگران قرار داده است.
سرپرست جلوه های ویژه John Gaeta، طراح لباس Kym Barrett ، تیم بدلکاران و همه کسانی که در پشت دوربین باعث شده اند که فیلم از لحاظ بصری در سطح بالایی قرار گیرد. موسیقی  ارکسترال Don Davis نیز در کنار مجموعه ای از قطعات راک Marilyn Manson, Ministry, Prodigy, Rage Against the Machine اثر گذاری سکانسهای مختلف فیلم بخصوص مبارزات را بر تماشاگر را بیشتر میکند.

Kiano Reeveبا آن شخصیت جدی خونسرد اش توانسته حرکات فیزیکی Neu را بخوبی از کار درآورد.  اما در کل، نمیتوان گفت که فراتر از فیلمهای قبلی اش ظاهر شده است. Fishburne توانسته تصویر خوبی از فردی مدیر و باهوش ارائه کند، هرچند با جلو رفتن داستان بازی اش ضعیفتر میشود. در مورد بقیه بازیگران هم بخاطر اینکه بیشتر بازیشان فیزیکی و مبارزه ای است، نمیتوان نظر خاصی داد.  ولی در این میان هنرنمایی Gloria Foster در نقش Oracle، بخصوص در صحنه ای که به Neu میگوید که انسان برگزیده است، قابل تقدیر میباشد.
اختصاصی نقد فارسی
مترجم: بهروز آقاخانیان

نگاهی به فیلم پدرخوانده 2

کارگردان : Francis Ford Coppola http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/4-Pulp-Fiction/2/3-The-Godfather-Part-II/11-The-Godfather-Part-II.jpg

نویسنده : Francis Ford Coppola

بازیگران: Al Pacino, Robert De Niro ,Robert Duvall

جوایز :

برنده اسکار:

بهترین فیلم،بهترین کارگردانی،بهترین فیلم‌نامه اقتباسی،بهترین بازیگر نقش مکمل مرد: رابرت دنیروبهترین موسیقی فیلم،بهترین کارگردانی هنری


نامزد اسکار:

بهترین بازیگر نقش اول مرد: آل پاچینو،بهترین بازیگر نقش مکمل مرد: مایکل گازو،بهترین بازیگر نقش مکمل مرد: لی استراسبرگ،بهترین بازیگر نقش مکمل زن: تالیا شایر،بهترین طراحی صحنه

خلاصه داستان :

سال 1958. «مایکل کورلئونه» (پاچینو) درگیر سرو سامان بخشیدن به امپراتوری ای است که از پدرش، «دون ویتو» (براندو) به ارث برده است. داستان به طور موازی زندگی «مایکل کورلئونه» قبل از انقلاب کوبا و زندگی «ویتو کورلئونهٔ» جوان، مهاجرت او از سیسیل به آمریکا و چگونگی رسیدن او به قدرت را نشان می‌دهد و اینکه مایکل چگونه در دادگاه به دفاع از خود در مقابل اتهامات می پردازد...


دیالوگ های بیاد ماندنی فیلم

" مایکل کورلئونه: چرا فرددو ؟ چرا ؟ من که همیشه به تو رسیدم .

فرددو : به من رسیدی ؟ تو برادر کوچک منی اونوقت تو به من می رسی هیچ وقت به این فکر کردی من برادر بزرگ تو ام و تو منو کوچک کردی !

مایکل کورلئونه: پدر اینطور می خواست

فرددو : اما من اینطور نمی خوام !"

" مایکل کورلئونه: پدرم می گفت همیشه به دوستانت نزدیک باش و به دشمنانت نزدیکتر "!

" مایکل کورلئونه : پدرم به من یاد داد که همیشه خودمو جای زیردستانم بذارم چون اینطوری خیلی چیزا می فهم ."

"مایکل کورلئونه: من می دونم اون تو بودی فردو. تو قلب منو شکستی. تو قلب منو شکستی!"

"مایکل کورلئونه: اگه یه چیز تو این زندگی قطعی باشه، اگه تاریخ چیزی به ما یاد داده باشه، اینه که هر کسی رو می شه کشت."

"هایمن راث: سلامتی مهم‌ترین چیزه. مهم‌تر از موفقیت، مهم‌تر از پول، مهم‌تر از قدرت."

"مایکل کورئونه: بی‌خیال فرانکی. پدرم با هایمن راث معامله می‌کرد. پدرم به هایمن راث احترام می‌ذاشت.

فرانک پنتاجلی: پدرت با هایمن راث معامله می‌کرد. پدرت به هایمن راث احترام می‌ذاشت. ولی هیچ‌وقت به هایمن راث اطمینان نکرد!"

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/4-Pulp-Fiction/2/3-The-Godfather-Part-II/10-The-Godfather-Part-II.jpgخلاصه داستان: سال 1958. «مایکل کورلئونه» (پاچینو) درگیر سرو سامان بخشیدن به امپراتوری ای است که از پدرش، «دون ویتو» (براندو) به ارث برده است. داستان به طور موازی زندگی «مایکل کورلئونه» قبل از انقلاب کوبا و زندگی «ویتو کورلئونهٔ» جوان، مهاجرت او از سیسیل به آمریکا و چگونگی رسیدن او به قدرت را نشان می‌دهد و اینکه مایکل چگونه در دادگاه به دفاع از خود در مقابل اتهامات می پردازد.

درباره فیلم:

"پدرخوانده: قسمت دوم" فیلمی داستانی-جنایی به کارگردانی فرانسیس فورد کاپولا و محصول سال ۱۹۷۴ کمپانی آمریکایی پارامونت پیکچرز می‌باشد. این فیلم پس از موفقیت درخشان فیلم پدرخوانده و در ادامه آن ساخته شد. کاپولا در ابتدا نمی‌خواست که خود این فیلم را بسازد (به دلیل جنجال‌های بسیار با کمپانی در ساخت فیلم پدرخوانده) و کارگردانی آن را به مارتین اسکورسیزی که در آن زمان زیاد به شهرت نرسیده بود پیشنهاد کرد ولی کمپانی پارامونت با این پیشنهاد مخالفت کرد ولی در عوض کاپولا اختیارات زیادی از آنها گرفت و با این کار خود، از دخالت‌های بسیار کمپانی جلوگیری کرد. این فیلم مانند قسمت اول آن هواداران بسیاری دارد و بین منتقدان بحث‌های زیادی مبنی بر اینکه کدام فیلم بهتر است شده‌است. این فیلم در نظرسنجی وب‌گاه «IMDb» تاکنون حائز مقام سوم شده‌است. همچنین مقام دوم نظرسنجی از کارگردانان و مقام چهارم نظرسنجی از منتقدان مجلهٔ سایت‌اندساند را نیز دارا است.


پدر خوانده 2 را می توان در زمره بهترین فیلم های هالیوود و یکی از سه چهار فیلم برتری دانست که تا به امروز در هالیوود ساخته شده است . به نظر می رسد که تاثیرگذاری عمیق این فیلم را باید در پرداخت به ارزش های طبقه متوسط دانست . ارزش هایی چون پیوند خانوادگی ، امکان ترقی در جامعه ، جستجوی امنیت و احترام در دنیایی مملو از رقابت ، دوستی بین مردان همکار و اهمیت مذهب و حتی فرد گرایی که در معرض خطر قرار گرفته اند . درونمایه اصلی فیلم پدر خوانده 2 در نشان دادن این نکته است که سرمایه داری آمریکا ، فوائد ساختار خانوادگی و امید به جامعه را نابود کرده، این نحو که همه صحنه های موثر و پر مهر خانوادگی در مقابل سرمایه داری آمریکا رنگ می بازد. به عنوان مثال پس از بازگشت کانی(خواهر مایکل) به آغوش خانواده ، هرگز او را در حال صحبت با مایکل نمی بینیم . مادر ویتو به این دلیل کشته می شود که زنده بودن ویتوی نوجوان ، معامله و زندگی دون چیچو را به مخاطره می اندازد .قتل خشونت بار فانوچی توسط ویتو ، پیش درآمدی بر موفقیت اوست.

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/4-Pulp-Fiction/2/3-The-Godfather-Part-II/1-The-Godfather-Part-II.jpgبعضی ها پدر خوانده 2 را با دیدی منفی نسبت به فیلم پدر خوانده 1مقایسه کرده اند، اگرچه قسمت دوم این فیلم ریتم تند و قواعد درام اولی را ندارد اما سرشار از عاطفه و لحظات ملودرام است .ریتم کند، تکرار و فقدان درام ابزاری برای فاصله گذاری هستند که به منظور پیشگیری از سوء تعبیر هایی که درباره پدر خوانده شده به کار رفته اند. احساساتی گری در فیلم موج می زند اما هدف بهره گیری از آن این است که بیننده را برای نابود کردن احساساتش در سکانس بعد آماده کند . این احساساتی گری با ورود ویکتور کورلئونه به جزیره الیس شروع می شود تا فیلم مخاطب را برای صحنه جشن اولین سکانس مایکل که در پی آن می آید مهیا کند .فیلم از طریق مونتاژ موازی حرف خود را می زند .کاپولا به عنوان خالق این فیلم،از طریق مونتاژ موازی و نمایش همزمان دو دوره موفق می شود ارتباط های لازم بین شخصیت ها و فضا سازی فیلم را ایجاد کرده تا از این پروسه تاریخی،تحلیلی عمیق ارائه دهد.

فیلم پدر خوانده 2 از پنج سکانس از ویتو ، پنج سکانس از مایکل و یک سکانس دنباله کوتاه که همه این سکانس ها را به فیلم ربط می دهد تشکیل شده است. تم هایی چون خانواده و معامله، جستجوی امنیت بورژوایی و فریب بودن آن ، پیوند بین سکانس ها را تشکیل می دهند .اولین سکانس ویتو با غم و امید به پایان می رسد. ویتوی نوجوان، که به نحوی معجزه آسا از خشم دون چیچو گریخته ، در یک سلول قرنطینه در جزیره الیس نشسته و تنها جامعه ای را که برایش باقی مانده صدا می زند و شروع به خواندن یک سرود مذهبی می کند . مجسمه آزادی ، سمبل جامعه جدید در آمریکا، جامعه ای که او به آن امید داشته در آن سوی پنجره است .تدوین موازی آن پسرک ژنده پوش که در سلول خود سرود می خواند و نوه ثروتمندش که در مراسم با شکوه یک کلیسا شرکت دارد، نشان دهنده امری است که به انجام رسیده است . این در واقع نشان دهنده به تحقق پیوستن رویای همه آن توده های مصیبت زده ای است که به جزیره الیس پای نهادند . ولی جشن پرزرق وبرق شلوغ و متهوع منزل مجلل مایکل در تاهو خیلی سریع این ظاهر را نابود می کند . در اینجا تجارت،حاکم مطلق است و خانواده و تمام روابط دیگر خانوادگی به کلی از هم گسیخته شده است.

مایکل،تجلی تضاد بین آزادی، عشق، جامعه و واقعیات سخت و خشن نظام بی منطق اقتصادی است که داشتن این آرمان ها را تبلیغ کرده و از قابل دسترس نبودن آن ها تغذیه می کند. فیلم لحظاتی دارد که واقعیت زشت کاپیتالیسم را به کامل ترین وجه آن بیان می کند.فرانسیس فورد کاپولا به عنوان خالق پدر خوانده ، چیزی بیش از صعود و سقوط یک خانواده راتصویر می کند . رابطه ساختاری بین سکانس های ویتو و سکانس های مایکل یک رابطه علت و معلولی را نشان می دهد.

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/4-Pulp-Fiction/2/3-The-Godfather-Part-II/9-The-Godfather-Part-II.jpgفیلم ، موفقیت را با شکست مقایسه نمی کند بلکه نشان می دهد که چگونه موفقیت مستقیما و به نحو اجتناب ناپذیری به شکست می انجامد . نطفه شکست و نابودی مایکل ، در موفقیت اجتماعی و اقتصادی ویتو ، یعنی صعود او به قدرت نهفته است . مونتاژ موازی صعود پدر (ویتو) و سقوط پسر (مایکل) در نقطه ای به هم می رسند .فیلم پیامی اخلاقی در بطن خود دارد که به مرور و در اواسط آن ماهیت خود را آشکار می کند و آن " حفظ نیکی ها"( به عنوان مثال خانواده) است.

پدر خوانده 2 نابودی و غیر قابل دسترس بودن ارزش های بنیادین طبقه متوسط را به وضوح نشان می دهد . این معیار ها به این دلیل نابود شده اند که فی نفسه ناتوان هستند . روابط خانوادگی امکان ترقی اجتماعی ،جستجوی امنیت و حتی ارزش های مذهبی شامل نیاز های واقعی جهانشمول انسان هستند . فیلم از نظر روابط انسانی نشان دهنده این بینش است که کاپیتالیسم ، حتی در بهترین شکل خود باید زندگی و جوامع بشری را نابود کند تا زنده بماند . در نتیجه هر قدر جامعه بورژوایی برای به دست آوردن آرمان هایی که برای خودش در نظر گرفته تلاش کند،همانقدر ویرانگر تر و فاسد تر می شود.

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/4-Pulp-Fiction/2/3-The-Godfather-Part-II/13-The-Godfather-Part-II.jpgبه تصویر کشیدن سمپاتیک دوستی بین مردها ، چه عضو خانواده باشند و چه نباشند ، یکی از دوست داشتنی ترین امتیاز های فیلم پدر خوانده است.یک نمونه خوب از این رفاقت صحنه ای است که مایکل ، بعد از اینکه مورد سوء قصد قرار گرفته، به تام هاگن وکالت تام الاختیار می دهد . میزانسن این صحنه به گونه ای است که این دو مرد در کنار میز کوچکی نزدیک به هم نشسته اند و رابطه بین این دوعمیق است . صحنه های خلوت مایکل و برادرش فردو نیز بسیار تاثیر گذارند. حتی صحبت های خصوصی مایکل با هایمن راس نیز این گرما را دارند . ولی مایکل اعتمادش را نسبت به تام از دست می دهد و راس و فردو را که به او خیانت می کنند به قتل می رساند . رقابت سیستم سرمایه داری آمریکا توان اکثر آدم ها را برای نزدیک شدن به دیگران شدیدا محدود می کند . هایمن راس حین بازگویی ماجرای موگرین به یکی از دوستانش که توسط خانواده کورلئونه به قتل رسیده است این حرف را صریح تر بیان می کند.

فیلم اگرچه بازتاب های وسیع قسمت اول پدر خوانده را نداشت اما از دیدگاه بسیاری از منتقدان ،در قالب یک فیلم مستقل ، واکنش های مختلفی را معطوف خود کرد.نقد های مثبت بسیاری بر حاشیه فیلم ایراد شد و این امر انگیزه ای شد برای ساخت موفقیت آمیز قسمت سوم پدر خوانده که سه گانه کلاسیک کاپولا را کامل کند.


دیالوگ های ماندگار پدر خوانده :


ببینید من یک آدم خرافاتی هستم!
اگر اتفاقی واسه پسرم بیافته مثلا صاعقه بزنتش یا یه مامور پلیس بهش شلیک کنه یا تو سلولش خودشو حلق آویز کنه انوقت من بعضی از آدم های تو این جلسه رو مسئول میدونم
اون موقع یه اتفاقایی می افته که به نفع هیشکی نیست
پدرخوانده-فرانسیس فورد کاپولا
___________________________
مایکل کرلئونه(آل پاچینو): پدرم پیشنهادی بهش داد که نتونه رد کنه.
کی آدامز(دایان کیتون): چه پیشنهادی؟
مایکل: بهش گفت یا باید امضاش پای ورقه باشه یا مغزش!
پدر خوانده-فرانسیس فورد کاپولا
___________________________
دون مایکل کورلئونه(آل پاچینو):وقتی که بخوان اذیتت کنن ... چیزی رو که دوس داری ازت می گیرن!
پدرخوانده 3-فرانسیس فورد کاپولا
___________________________
دون ویتو کورلئونه(مارلون براندو) : هیچوقت نذار افراد خارج خانواده بفهمن نظرت چیه
پدر خوانده-فرانسیس فورد کاپولا
___________________________
دون ویتو کورلئونه(مارلون براندو): برای خونوادت وقت میذاری ؟
جانی فونتان: آره
دون ویتو کورلئونه:خوبه. چون مردی که وقت صرف خونوادش نکنه هیچ وقت نمیتونه یه مرد واقعی باشه
پدر خوانده-فرانسیس فورد کاپولا
___________________________
دوستاتو نزدیکت نگهدار ، دشمناتو نزدیکتر!
پدرخوانده-فرانسیس فورد کاپولا
___________________________
دون کورلئونه(مارلون براندو): من تمومِ زندگیم سعی کردم که بی تفاوت نباشم، زنا و بچه ها می تونن بی تفاوت باشن. ولی یه مرد نمیتونه!
پدرخوانده-فرانسیس فورد کاپولا
___________________________
دون کورلئونه(مارلون براندو):مهم نیست که یه مرد از چه راهی پول در میاره برای من مهمه که اون مرد جلوی خانواده اش شرمنده نباشه!
پدرخوانده-فرانسیس فورد کاپولا
___________________________
درباره ی فیلم:

    «پدرخوانده پردردسرترین فیلمی بود که می‌توانم به خاطر بیاورم و هیچ‌کس حتی از یک روز حضور در سر صحنه آن لذت نبرد.»
    (آلبرت اس رودی)

    «...تنش‌ها بدون توقف ادامه داشت و من هر روز منتظر اخراج بودم.»
    (فرانسیس فورد کاپولا)

    «...وقتی که فیلم در حال ساخته شدن بود، یعنی در اوایل دهه 70 ، صحبت راجع به مافیا ممنوع بود. یعنی درباره آمریکا و خیلی چیزهای دیگر هم نمی توانستیم حرف بزنیم.»
    (مارلون براندو)

اینها صحبت های تهیه کننده و کارگردان و بازیگر فیلمی است که توانست نامزد 11 جایزه اسکار شده و برنده ی 3 تای آنها شود. فیلمی که توسط بسیاری از منتقدان به عنوان بهترین فیلم تاریخ سینمای جهان انتخاب شده است! فیلمی پر از المان های سیاسی و فرهنگی که بعضا انتقاد های تند و صریح مقامات مختلف دنیا را به دنبال داشته است. (که شاید صحبت هایی که در ابتدا به آن اشاره شد ناشی از همین اعتراضات و حواشی پیرامون فیلم بود.)
پدرخوانده فیلمی در ژانر گانگستری و جنایی است که زندگی یکی از خانواده های مافیایی نیویورک در اواسط قرن بیستم میلادی را نشان می دهد. این خانواده که به خانواده کرلئونه معروف است توسط دون ویتو کورلئونه یا پدرخوانده اداره می شود. داستان ماجرا از جشن عروسی دختر پدرخوانده (کانی) آغاز میشود و ما از این طریق به تدریج با شخصیت های فیلم آشنا می شویم و سپس به تدریج فیلم از یک محیط شاد به یک تراژدی و جنگ بین خانواده ها کشیده می شود. در واقع چالش میان باندهای مافیایی برای تصاحب هرچه بیشتر قدرت تم اصلی داستان را تشکیل می‌دهد.
این فیلم اولین قسمت از سه گانه ی پدرخوانده است که به علت استقبال بسیار زیاد مخاطبان قسمت های بعدی آن نیز به فاصله ی 2 و 16 سال ساخته شد. گرچه پدرخوانده 3 هیچگاه نتوانست موفقیت های قسمت های قبلی را تکرار کند.
فیلمنامه فیلم برگرفته از رمان معروفی به همین نام با نویسندگی «ماریو پوزو» بود که توسط کارگردان فیلم (فرانسیس فورد کاپولا) به صورت فیلمنامه در آمد. البته کاپولا زیاد بر جزئیات رمان وفادار نماند و تفاوت هایی بین داستان اصلی و فیلمنامه ی فیلم دیده می شود. اما رفاقت این دو در این فیلم به حدی بود که کاپولا در ابتدا تمایل داشت نام فیلم را «پدرخوانده؛ ماریو پوزو» بگذارد نه صرفا «پدرخوانده»!
ساخت فیلم توسط شرکت پارامونت پیکچر انجام گرفت. البته دوران فیلم برداری و پیش از ساخت آن خالی از حواشی نبود. این فیلم به دلیل آنکه موجب ستایش گروه ها و خانواده های مافیایی میشد بار ها توسط افراد ارشد کشور مورد تهدید قرار گرفت و حتی مدتی موجب توقف ساخت فیلم شد اما پس از کس و قوس های فراوان با تغییرات جزئی در فیلمنامه، ادامه ی فیلم شروع به فیلمبرداری شد.
این فیلم توسط بسیاری از منتقدان و تماشاگران عام و نشریات معتبر جهان به عنوان بهترین فیلم تاریخ سینمای جهان انتخاب شده است. گر چه هستند کسانی که موفقیت های فیلم را به دلیل حضور عناصر اسطوره ای و تاریخ ساز درون فیلم معرفی می کنند. اما نباید فراموش کرد که برخی از بازیگران فیلم همچون آل پاچینو با حضور در این فیلم به شهرت بالایی رسیدند. در واقع بسیاری از مردم هر یک از عوامل شرکت کننده در ساخت فیلم را با نام این فیلم می شناسند و برای آنها احترام و ارزش هنری بسیاری قائل اند. بنابراین نمیتوان گفت که ارزشمندی فیلم تنها به دلیل حضور برخی بازیگران و عوامل فیلم رقم خورده است. البته باید یادآور شد که مارلون برادو قبل از نقش آفرینی در نقش پدرخوانده برای این فیلم در دوران افول بازیگری خود قرار داشت و استفاده ی شرکت پارامونت از وی یک ریسک بزرگ را می طلبید که پس از دعوا های متوالی بین مدیران شرکت و کاپولا آنها راضی به استفاده از وی شدند و البته این رضایت و این ریسک باعث شد مارلون براندو برنده ی جایزه ی بهترین بازیگر نقش اول مرد جایزه آکادمی (اسکار) در سال 1972 شود و افتخاری دیگر به مجموعه ی فیلم پدرخوانده بی افزاید.

---------------------

داستان : سیندرلا به ایران آمد

داستان : پاندا کونگ فو کار به ایران آمد



نقد و بررسی فیلم پدرخوانده

کارگردان : Francis Ford Coppola http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/2-The-Godfather/3-The-Godfather.jpg

نویسنده : Mario Puzo, Francis Ford Coppola

بازیگران: Marlon Brando, Al Pacino ,James Caan

جوایز :

برنده اسکار: بهترین بازیگر مرد نقش اصلی برای مارلون براندو، بهترین فیلم، فیمنامه اقتباسی،

نامزد اسکار: بهترین بازیگر نقش مکمل مرد برای آل پاچینو، بهترین بازیگر نقش مکمل مرد برای رابرت دووال، بهترین بازیگر نقش مکمل مرد برای جیمز کان، هترین کارگردانی برای فرانسیس فورد کاپولا، بهترین طراحی صحنه برای آنا هیل جانستون، بهترین تدوین برای ویلیام رینولدز و پیتر زینر، هترین موسیقی متن برای نینو روتا، بهترین موسیقی متن برای نینو روتا، هترین صدابرداری

خلاصه داستان :

فیلم، در اواخر دهه 40 و در "نیویورک" جریان دارد و "دون کورلئونه"  رئیس یک خانواده مافیایی است.  "مایکل"، که مدت‌ها پیش، از قبول شغل خانوادگی سر باز زده است، به همراه دوست دختر غیر ایتالیایی‌اش،  که برای اولین بار سر از شغل خانوادگی "مایکل" درمی‌آورد، در مراسم ازدواج خواهرش، حاضر می‌شود. چند ماه بعد ، "دون"، هدف گلوله مرد مسلحی قرار می‌گیرد که در استخدام قاچاقچی مواد رقیبی است که پیش از این، درخواست کمکش از "دون" با توجه به روابط سیاسی‌ای که داشت رد شده بود، و به زحمت از مرگ نجات می‌یابد. "مایکل"، بعد از نجات پدرش از دومین اقدام به ترور، برادر بزرگ و تندخوی خانواده، "سانی"  و مشاوران خانواده، "تام هگن" و "سال تسیو" را متقاعد می‌کند که بهتر است او کسی باشد که از مسئولین این حوادث عیناً انتقام بگیرد...



http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/2-The-Godfather/6-The-Godfather.jpg



خلاصه داستان:
فیلم، در اواخر دهه 40 و در "نیویورک" جریان دارد و "کورلئونه"، در اصطلاح جرائم سازماندهی‌شده، یک "پدرخوانده" یا "دون" و به عبارتی رئیس یک خانواده مافیایی است. "مایکل"، آزاداندیش غیرمتعصبی که با نادیده گرفتن پدرش برای جنگیدن در جنگ جهانی دوم داوطلب شده بود، حالا به عنوان یک کاپیتان و یک قهرمان جنگ به کشور بازگشته است. "مایکل"، که مدت‌ها پیش، از قبول شغل خانوادگی سر باز زده است، به همراه دوست دختر غیر ایتالیایی‌اش، "کی" (دایان کیتن) که برای اولین بار سر از شغل خانوادگی "مایکل" درمی‌آورد، در مراسم ازدواج خواهرش، "کانی" (تالیا شایر)، حاضر می‌شود. چند ماه بعد و در ایام کریسمس، "دون"، هدف گلوله مرد مسلحی قرار می‌گیرد که در استخدام قاچاقچی مواد رقیبی است که پیش از این، درخواست کمکش از "دون" با توجه به روابط سیاسی‌ای که داشت رد شده بود، و به زحمت از مرگ نجات می‌یابد. "مایکل"، بعد از نجات پدرش از دومین اقدام به ترور، برادر بزرگ و تندخوی خانواده، "سانی" (جیمز کان) و مشاوران خانواده، "تام هگن" (رابرت دووال) و "سال تسیو" (ابی ویگودا) را متقاعد می‌کند که بهتر است او کسی باشد که از مسئولین این حوادث عیناً انتقام بگیرد.

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/2-The-Godfather/19-The-Godfather.jpg"مایکل"، بعد از به قتل رساندن یک افسر پلیس فاسد و آن قاچاقچی مواد، در حالی که آتش یک جنگ گانگستری در خانه زبانه کشیده، خود را جایی مخفی می‌کند. او که عاشق یک دختر بومی شده با او ازدواج می‌کند اما کمی بعد، دختر به دست دشمنان "کورلئونه" در جریان سوءقصدی به جان "مایکل" کشته می‌شود. "سانی" هم که مورد خیانت شوهر خواهرش قرار گرفته، سلاخی می‌شود. زمانی که "مایکل" به خانه برمی‌گردد و "کی" را راضی به ازدواج می‌کند، پدرش، نیرویش را دوباره به دست می‌آورد و با اطلاع از اینکه "دون" قدرتمند دیگری، کارگردان اصلی و پشت پرده ماجراهای مربوط به مواد مخدر و باعث در گرفتن جنگ‌های گانگستری است، با رقبایش صلح می‌کند. به محض آنکه لباس "دون" جدید بر تن "مایکل" می‌نشیند، خانواده را به دوره جدیدی از سعادت و خوشی هدایت می‌کند و سپس با تثبیت قدرت خانواده و تکمیل انحطاط اخلاقی خود، مبارزات انتقام‌جویانه‌ای را علیه کسانی شروع می‌کند که زمانی سعی در محو کردن "کورلئونه"‌ها داشتند.

داستان کامل:

داسـتان فیلم پدرخوانده از جـشن عروسی دختر دون کورلئونه در تابستان سال ۱۹۴۵ شروع می شود دختر او کانی با پســری به نام کارلو که رفیق سانی ( پسر دون کورلئونه ) اسـت ازدواج می کند در این هنـگام افراد زیادی مشکلات خود را با پدرخوانده در میان می گذارند یکی از این افراد پسر خوانده ویتو کورلئونه بود که به عنوان هنرپیشه به او یک نقش بسیار مهم داده نمی شد دون تام پسر دیگرش که وکیل خانواده نیز بود را بعد از عروسی به هالیوود می فرستد و تام وقتی می بیند که رئیس استودیو که والتز نام داشت مواقفت نمی کند آن نقش را به جانی (همان پسر دون کورلئونه ) نمی دهد آنجا را با این جمله ترک می کند : با تشکر من باید سریع برگردم چون آقای کورلئونه دوست دارن خبرهای بد را زود بشنوند دقیقاً روز بعد هنگامی والتز از خواب بیدار می شود سر بریده اسبش که بسیار گران و دوست داشتنی بود را در لای پتویش می بیند و از وحشت فریاد های بسیار بلندی می کند که این فریاد ها یعنی من با حضور جانی موافقم . هنگامی که تام به نیویورک باز می گردد متـوجه می شـود که فردی به نام سولاسو به دون پیشنهاد همکاری در قاچاق مواد مخدر داده که سرانجام در جلسه ای دون به صورت حضوری به سولاسو پیشنهاد منفی میدهد اما سانی که هیچ تجربه ای ندارد به نوعی رضــایت خود را با انجام این معامله اعلام می کند که دون به سرعت سر حرفش می پرد و در مقابــل همه اعضا به سانی می گوید : ساکت ، و هنگامی که سولاسو از جلسه خارج می شـود دون سـانی را فرا مـی خواند و خطاب به او می گوید : هرگز نظر خودت را به افراد خارج از خانواده نگو . در چند ثانیه بعد ما حق را به دون می دهیم زیرا سولاسو که می دانست پس از مرگ دون پسر بزرگترش رئیس خانواده می شود و چون سانی با این معامله موافق بود در یک صحنه که دون در حال خرید بود و محافظی نداشت مورد اصابت ۶ گلوله قرار می گیرد و به ظاهر کشته میشود . پس از گــذشت چند هفته در حالی بود که دون در بیمارستان بستری بود سولاسو به ســانی پیشنهاد حل اختلافات را می دهد و با این فکر که مایـکل (کوچکترین پسر دون ) از کارهای مافیایی خانواده خود دور است و هیچ تجربه ای ندارد از سانی خواست که مایکل را برای حل این اختلاف ها بفرستد سانی قبول می کند ولی با کمک کلمنزا و تسیو (مشاوران خانواده ) اسلحه ای در محل قرار می گذارند تا مایکل سولاتسو و کاپیتان مک کلاســکی ( که از رشــوه بگیران سولاسو بود ) را به قتل برساند که همین گونه شد و مایکل پس از قتل این دو نفر به سیســـیل فرستاده شد تا در امنیت باشد و همان جا عاشق دختری زیبا به نام آپولونیا می شود و با او ازدواج می کند . از آن سو دون کورلئونه از بیمارستان مرخص می شود و دوباره به جایگاه خود بر می گردد .در نیویورک، سانی تندمزاج شوهر خواهرش را به خاطر بدرفتاری با کانی، خواهر آبستنش، به شدت کتک می زند. پس از آنکه کارلو، کانی را برای بار دوم کتک می زند، سانی به تنهایی برای انتقام جویی به دنبال او می افتد. او که در یک باجه عوارض راهداری کمین کرده، با ضرب گلوله از پا در می آید. دن کورلئونه به جای ادامه انتقام جویی ها، در یک جلسه با سران پنج خانواده، ترتیبی می دهد که پسر کوچکش بتواند در امنیت کامل به خانه برگردد. در سیسیل، مایکل خبر مرگ برادرش را می شنود و آماده بازگشت به آمریکا می شود. قبل از حرکت، یک بمب در ماشین وی کار گذاشته می شود. اما به جای او، آپولونیا کشته می شود. در جلسه سران خانواده های نیویورکی، دون درمی یابد که شخص پشت این جنگ ها و مرگ سانی، دن امیلیو بارزینی است . مایکل از سیسیل بر می گردد و با دوست دختر سابقش کی آدامز ازدواج می کند دون کورلئونه ریاست خانواده را به مایکل می سپارد و قبل از مرگ به مایکل سفارش می کند که هرکس پیشنهاد ملاقات با بارزینی را به تو داد او یک خیانت کار است . پس از مرگ دون این تسیو بود که پیشنهاد را داد و مایکل دستور قتل او را می دهد سپس در صحنه ای که پدرخوانده فرزند کانی و کارلو میشــود به دستور او سران ۴ خانواده ی دیگر به قتل می رسند و مایکل با این کار قدرت خود را تثــبیت می کــند و در آخرین اقدام خود در فیلم دامادش یعنی کارلو را که متوجه شد او توسط بارزینی خریده شـده و در مرگ سانی دست داشته او را دریک ماشین به وسیله کلمنزا خفه می کند . بعد ازچند روز کانی پیش مایکل می آید و او را قاتل صدا می زند و آنگاه محافظان مایکل او را بیرون می کنند کی آدامز که شاهد این صحنه بود ازمایکل سوال می کند که آیا او واقعاً کارلو را کشته و مایک باآرامش خاصی پاسخ منفی می دهد و کی را با دروغ خود آرام می کند سپس در صحنه آخر فیلم کی در حالی که در اتاق مایکل می بیند که کلمنزا و جانشین تسیو دست او را می بوسند و او را دون کورلئونه خطاب می کنند در به روی او بسته می شود .

دیالوگ های بیاد ماندنی فیلم

"مایکل : پدرم پیشنهادی بهش داد که نتونه رد کنه
کی : چه پیشنهادی ؟
مایکل : لوکا براسی یه اسلحه بالای سرش گرفت و پدرم بهش گفت که یا امضات باید رو ورقه باشه و یا مغزت "


"دون کورلئونه : مردی که وقت صرف خانواده اش نکنه یه مرد واقعی نیست ."


"دون کورلئونه : هی سانی چت شده هرگز به افراد غیر از خانواده نگو که چه نظری داری ! "


"تام هیگن : اگه ممکنه منو سریع به فرودگاه برسونید آقای کورلئونه دوست دارن خبرهای بد رو زود بشنون "


"دون کورلئونه : من یه آدم خرافاتی هستم اگه اتفاقی برای پسرم بیفته مثلاً اگه یه مامور پلیس اونو بکشه یا اونو صاعقه بزنه یه عده از حاضرین اینجا رو مقصر می دونم اونوقته که گذشت نمی کنم ."


"مایکل : فرددو ! تو برادر بزرگ منی و من دوست دارم اما هرگز در مقابل خانوادت طرف کس دیگه ای رو نگیر ."


"مایکل : فقط نگو که بی گناهی چون اینطوری به شعور من توهین می کنی "


شهرام زعفرانلو