Dir:Stanley Kubrick
اسپارتاکوس
فیلم محصول سال 1960
اسپارتاکوس فیلمی در سبک درام-حماسی محصول سال ۱۹۶۰ به کارگردانی استنلی کوبریک است. در سال ۱۹۶۰ استنلی کوبریک فیلم پر هزینه اسپارتاکوس را ساخت. در این فیلم کرک داگلاس تهیه کننده بود و در عین حال در نقش اصلی فیلم یعنی اسپارتاکوس را نیز بازی میکرد. ویکیپدیا
تاریخ اکران: ۶ اکتبر ۱۹۶۰ م. (آمریکا)
کارگردان: استنلی کوبریک
زبان: زبان انگلیسی
داستان: هاوارد فاست
آهنگساز: الکس نورث
بازیگران
کرک داگلاس (اسپارتاکوس)
لارنس الیویه (مارکوس لیسینیوس کراسوس)
جین سیمونز (وارینیا)
```````````````````````````````````
اسپارتاکوس (فیلم)
Spartacus
کارگردان استنلی کوبریک
تهیهکننده کرک داگلاس
نویسنده هاوارد فاست
دالتون ترامبو
بازیگران کرک داگلاس
لورنس الیویر
پیتر اوستینوف
جان گوین
جین سیمونز
چارلز لوتن
تونی کرتیس
هارولد گودوین
هربرت لام
راوی ویک پیرن
موسیقی الکس نورث
فیلمبرداری راسل متی
تدوین رابرت لارنس
شرکت
تولید
براینا پرودکشنز
توزیعکننده یونیورسال استودیوز
تاریخهای انتشار
۷ اکتبر ۱۹۶۰
مدت زمان
۱۸۴ دقیقه
کشور ایالات متحده آمریکا
زبان انگلیسی
هزینهٔ فیلم ۱۲ میلیون دلار
فروش گیشه ۶۰٬۰۰۰٬۰۰۰ دلار
اسپارتاکوس (به انگلیسی: Spartacus) فیلمی در سبک درام-حماسی محصول سال ۱۹۶۰ به کارگردانی استنلی کوبریک است. در سال ۱۹۶۰ استنلی کوبریک فیلم پر هزینه اسپارتاکوس را ساخت. در این فیلم کرک داگلاس تهیه کننده بود و در عین حال در نقش اصلی فیلم یعنی اسپارتاکوس را نیز بازی میکرد. فیلمی بر اساس زندگی فردی به همین نام ساخته شده است، این فیلم حدود ۱۸۴ دقیقه است، که در سال ۱۹۶۰ به اکران عمومی در آمد. فیلم اسپارتاکوس برنده چهار جایزه اسکار شد، و هم نزد مردم و هم نزد منتقدان جز یکی از بهترین و ماندگارترین آثار حماسی محسوب میشود.
داستان
اسپارتاکوس که از ۱۳ سالگی در معادن لیبیا برای امپراطوری رم بردگی میکرد توسط اربابی خریداری میشود تا بعد از آموزش تبدیل به یک گلادیاتور شود. اسپارتاکوس در آن مدرسه دلبسته یکی از خدمتکاران بنام برودیا میشود. بزودی او و دیگر بردگان تبدیل به یک گلادیاتور میشوند و بهمراه دیگر بردگان با شورش در مدرسه موفق به فرار میشوند. رفته رفته تعداد آنها زیاد شده و قصد مقابله با امپراطوری رم با رهبری اسپارتاکوس را دارند…
جوایز
جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد (برنده)
جایزه بهترین کارگردانی هنری (برنده)
جایزه اسکار بهترین فیلمبرداری (برنده)
جایزه اسکار بهترین طراحی لباس (برنده)
جایزه اسکار بهترین تدوین (نامزد)
جایزه اسکار بهترین موسیقی (نامزد)
جایزه گلدن گلوب برای بهترین فیلم درام
```````````````````````````````````
ژانر: اکشن , حادثه ای , بیوگرافی , تاریخی
رنگى – 184 دقیقه
بازیگران عمده : کرک داگلاس ، جین سیمونز ، لارنس اولیویر ، تونى کورتیس ، چارلز لاتن ، وودى استرود ، جان گاوین ، پیتر یوستینوف ، نینا فوک ، جان آیرلند و هربرت لوم .
کارگردان : استنلى کوبریک .
خلاصه داستان : امپراتورى رم ، 73 سال پیش از میلاد مسیح . یک برده ى لیبیایى به نام « اسپارتاکوس » ( داگلاس ) را مالک مدرسه ى گلادیاتورى ، « لنتولوس باتیاتوس » ( یوستینوف ) ، میخرد و او را آموزش میدهد . اما « اسپارتاکوس » آرام آرام متوجه حقوق « انسانى » خود میشود و قیامى را به راه می اندازد .
شرح فیلم : فیلمى مثال زدنى از قدرت داگلاس . فیلمنامه ى دالتن ترومبو ( بر مبناى رمان پرآوازه ى هوارد فاست ) را موسیقى باشکوه الکس نورث و بازى بازیگران نقشهاى دوم ( اولیویر ، لاتن و به خصوص یوستینوف که دیگران را در سایه قرار میدهد ) جبران میکند .
Spartacus
اسپارتاکوس
کارگردان:استنلی کوبریک
تهیه کننده:کرک داگلاس
فیلمانمه:دالتون ترامبو براساس رمان هاوارد فاست.
بازیگران:
کرک داگلاس به نقش اسپارتاکوس
لارنس اولیویه به نقش کراسوس
جین سیمونز به نقش وارینیا
چارلز لوتون به نقش گراچس
پیتر یوستینف به نقش باسیاتوس
جان گاوین به نقش جولیوس سزار
نینا فوش به نقش هلنا
جان آیرلند به نقش کریکسیوس
تونی کرتیس به نقش آنتونیوس
مدت زمان:198
فروش کل: 30 میلیون دلار
اسکارها:
بهترین بازیگر نقش دوم مرد:پیتر یوستینف
بهترین طراح صحنه و دکور:الکساندر گلیتزن و همکارانش
بهترین مدیر فیلمبرداری:راسل متی
بهترین طراحی لباس:والس،بیل تامس
نامزدهای اسکار:
بهترین تدوین:رابرت لارنس
بهترین موسیقی:الکس نورث
خلاصه داستان:
اسپارتاکوس برده معادن نمک به بسیاتوس،مالک مدرسه تربیت گلادیاتور فروخته میشود.در چشم به هم زدنی ،اسپارتاکوس به دنیای مردانی پرتاب میشود که سرنوشت شان در نهایت قصابی کردن هم نوعانشان برای تفریح دیگران است.در نبردی تا حد مرگ درمقابل اشراف زاده های رومی،یکی از گلادیاتورها به جای کشتن دوست اش،نیزه اش را به طرف آنها پرتاب میکند،او میمیرد ولی شجاعت الهام بخش اسپاتاکوس میشود تا سر به شورش بردارد و ارتش بزرگی از بردگان فراری فراهم آورد که دیری نگذشته باعث دردسر سربازان نخبه ی رومی میشوند.وقتی کراسوس دیکتاتور روم،امپراطوری اش را در خطر میبیند،از تمامی قدرت اش بهر میگیرد تا برده ها را سرکوب نماید.در نبرد سهمگین نهایی بین نیروهای اسپارتاکوس و رومی ها،وارینیا،محبوب اسپارتاکوس و فرزند شیرخوارشان اسیر میشوند.کراسوس که شیفته وارینیا شده او را به رم میبرد ولی دستور میدهد تا اسپارتاکوس و اسیران باقی مانده را در امتداد جاده ی اپین به صلیب بکشند.وارینیا که همراه بسیاتیوس از رم گریخته،در بین راه اسپارتاکوس مصلوب را میابد.کودکشان را روی دست بالا میبرد و سوگند میخورد که اما او طعم آزادی را خواهد چشید.
با وجود موانعی که بر سر راه کوبریک قرار دادند،ولی به زانو در آوردنش غیر ممکن بود و فیلمی هم که سرانجام تحویل داد،خود دهن کجی آشکاری بود به جو حاکم.
کرک داگلاس ،بازیگر و تهیه کننده فیلم،انتخاب دالتون ترامبد نویسنده فیلمنامه اسپارتاکوس را به رخ همه کشید،فیلمنامه نویسی که ده سالی قبل،نامش در لیست سیاه سناتور مک کارتی قرار گرفته و ممنون الکارشده و با این حال با نام مستعار،فیلنامه کلاسیک هایی چون "تعطیلات رمی" را نوشته بود.داگلاس تاکید کرد که حتما اسم اصلی ترامبو در عنوان بندی فیلم بیاید به این ترتیب،عملا به قضایای فهرست سیاهی او خاتمه داده شود.ترامبو سعی کرد از اسپارتاکوس به عنوان تخته ی پرشی برای آرمان "سوسیالیتی اش" استفاده کند.داگلاس هم دنبال مقاصد و منافع خودش بود.ولی وقتی گرد و غبار جرو بحث ها فرونشست،کوبریک فیلمنامه را برداشت و براساس مفهموهای خود بازنویسی اش کرد.تصادم آن جان های پرتلاطم و بلند پرواز به یکی از سرگرم کننده ترین و تفکر برانگیزترین فیلمهای تاریخی قرن بیستم تبدیل شد.اسپارتاکوس مقاومترین فیلمی است که از ژانر تاریخی دهه 1950 جان سالم به در برد و هنوز ترو تازه است و کاملا قابل رویت و لذت بخش.
رها ماهرو : بازدیدکنندگان عزیز ، از شما درخواست می کنیم تا نظر و انتقادتان را راجع به فیلم اسپارتاکوس از استنلی کوبریک که از شبکه نمایش پخش شد در وبسایت بزرگ نقد سینمایی رها ماهرو برایمان بفرستید
اسپارتاکوس سرودی است در ستایش آزادگی بشر
نمیدانم شاید در این دنیا واقعا از صلح و آرامش برای ما و دیگران خبری نباشد،اما فقط میدانم تا زمانی که زنده ایم،باید بر اصل آزادمنشی پایبند بمانیم.
پشت صحنه:
-کرک داگلاس برای آن که تا حد ممکن حضور بازیگرهای معروف را در فیلمش تضمین کرده باشد،به هریک فیلمنامه متفاوتی داد،در هر نسخه ای به شخصیت بازیگر مورد نظر بیشتر پرداخته شده بود.
-صدای فریاد سربازان ارتش بردگان،که از 8500 سیاهی لشکر اسپانیایی تشکیل شده میشد با فریاد های طرفداران فوتبال آمریکایی اسپارتان در سن سیمون،کالیفرنیا گرفته شده.
موسیقی متن:
موسیقی متن بسیار کارشده ی اسپارتاکوس توسط الکس نورث نوشته شد که کارش را با "اتوبوسی به نام هوس" در سال 1951 شروع کرد.موسیقی جازی که نورث برای این فیلم اخیر نوشت چنان هیجان برانگیز بود که "لژیون ظوابط اخلاقی" آمریکا از دست اش شکایت کرد،چون میگفتند نوای ساکسوفن سولویش،جوان ها را از راه به در میکند.
چند نکته:
نقش وارینیا محبوبه اسپارتاکوس را ابتدا قرار بود "اینگیرید برگمن و ؤان مورو" بازی کنند که آنها نپذیرفتند.
تقلید از این فیلم گلادیاتور ریدلی اسکات
چند نظر از منتقدان:
مجله لایف: حکایتی پرو پیمان که با دبده و کبکبه تعریف شده
نیویورک پست:مثل بن هور،در ردیف غول های تاریخ سینما قرار میگیرد.
```````````````````````````````````
اسپارتاکوس " Spartacus " ( 1960 )
کوبریک به مدت 6 ماه با « مارلون براندو » در فیلم "One Eyed Jacks" (1961) کار کرد. بعدها کوبریک مدعی شد که براندو او را از فیلم بیرون کرده زیرا براندو خود می خواسته فیلم را کارگردانی کند.
در همین زمان کرک داگلاس ، تهیه کننده فیلم اسپارتاکوس که به دنبال یک کارگردان جایگزین می گشت ، در پی همکاری قبلیش با کوبریک در فیلم راه های افتخار ، از او خواست تا کارگردانی این فیلم را به عهده بگیرد. کارگردان قبلی این فیلم ، « آنتونی مان » بود که بعد از 2 هفته فیلمبرداری به دلیل ضعف کارگردانی از استودیو اخراج شد (یا احتمالاً به دلیل مخالفت با ستاره و تهیه کننده فیلم یعنی کرک داگلاس).
اسپارتاکوس که براساس داستان واقعی شورش ناکام برده های رومی ساخته شد ، قابلیت و مهارت کوبریک را در خلق صحنه های عظیم و دشوار به خوبی نشان داد.
داگلاس به عنوان تهیه کننده فیلم ، با فشارها و دخالت های خود کوبریک را به ستوه آورد تا جایی که کوبریک هیچ گاه این فیلم را متعلق به خود نمی دانست ، زیرا کوبریک کارگردانی بود که هیچ گاه نمی توانست زیر سلطه کسی کار کند. یکی از مهم ترین شرایط فیلم سازی او همواره این بود که ، باید به او آزادی عمل کافی داده شود. اختلافات داگلاس و کوبریک در این فیلم ، روابط کاری خوب آنها را که در حین ساخت فیلم راه های افتخار به وجود آمده بود ، از بین برد. سالها بعد کرک داگلاس از استنلی کوبریک به عنوان آدمی مزخرف اما بااستعداد یاد می کرد.
اسپارتاکوس موفقیتی اعتباری و تجاری بود ، اما با این حال فشار مالی کوبریک را متقاعد کرد تا راه هایی برای همکاری با هالیوود پیدا کند و در عین حال مستقلاً به کار خود ادامه دهد. کوبریک ساخت فیلم برای هالیوود را از سر اجبار می دانست. سرانجام کوبریک که بر استقلال و جدایی اش از هالیوود تاکید داشت در سال 1962 به انگلستان رفت تا در آنجا به فیلم سازی ادامه دهد.
```````````````````````````````````
اسپارتاکوس / Spartacus
Spartacus.jpg
کارگردان: Stanley Kubrick
نویسندگان: Dalton Trumbo ,Howard Fast
بازیگران: Kirk Douglas, Laurence Olivier, Jean Simmons, Charles Laughton ,Peter Ustinov, John Gavin, Tony Curtis
محصول: 1960 - آمریکا - رنگی
مدت زمان: 197 دقیقه
امتیاز در آی.ام.دی.بی: 8.0/10
مهمترین جوایز و افتخارات:
اسکار:
برنده جایزه بهترین بازیگر نقش مکمل مرد
برنده جایزه بهترین فیلمبرداری رنگی
برنده جایزه بهترین طراحی هنری
برنده جایزه بهترین طراحی لباس
نامزد جایزه بهترین تدوین
نامزد جایزه بهترین موسیقی
گلدن گلوب:
برنده جایزه بهترین فیلم درام
نامزد جایزه بهترین کارگردانی
نامزد جایزه بهترین بازیگر مرد درام
نامزد دو جایزه بهترین بازیگر نقش مکمل
نامزد جایزه بهترین موسیقی اریجینال
بفتا:
نامزد جایزه بهترین فیلم
خلاصه داستان: برده ای به نام «اسپارتاکوس» به خاطر اندام ورزیده اش به عنوان گلادیاتور انتخاب می شود تا آموزش ببیند. مربی و تمامی ساکنان آن مکان که اسپارتاکوس در آن آموزش می بیند مردان خبیثی هستند که برای جان برده ها و کنیز ها ارزشی قائل نمی شوند. در این بین اسپارتاکوس با زنی آشنا می شود که کنیز است. بعد از مدتی به خاطر برخی مسائل اسپارتاکوس مربی خود را می کشد و با دیگر برده ها از مکان آموزش که مانند زندان است می گریزند...
```````````````````````````````````
.::شاهکار حماسی استنلی کوبریک::.
فیلمها و سریال های زیادی بر اساس شخصیت اسپارتاکوس ساخته شده و چه خوب و چه بد به این شخصیت پرداخته اند . شخصیتی که به قلم هاوارد فاست و در کتابی به همین نام خلق شد و توانست زمینه ساز ساخت فیلمها و سریال های زیادی شود . یکی از فیلمهایی که به این شخصیت پرداخته فیلم "اسپارتاکوس" اثر کارگردان شهیر سینما استنلی کوبریک است . کارگردانی که با ساخت فیلمهای بی نظیری همچون "پرتقال کوکی" , "2001 یک ادیسه فضایی" , "درخشش" , "غلاف تمام فلزی" و ... توانست نام خود را به عنوان یکی از باهوش ترین و بهترین کارگردانان تاریخ سینما سر زبان ها بیاندازد . او در این اثر هم توانسته مانند تمامی آثارش اثری باب میل تماشاگر و بسیار زیبا را خلق کند .
فیلمنامه این اثر به دست دالتون ترامبو نوشته شده و به خوبی توانسته از کتاب اسپارتاکوس فیلمنامه ای منسجم بنگارد . دیالوگ های بسیار خوبی که در این فیلمنامه گنجانده شده و همینطور شخصیت پردازی بسیار خوب کاراکترها از ویژگی های بسیار مثبت فیلمنامه این اثر است .
در بین بازیگران کرک داگلاس در نقش اسپارتاکوس بهترین بازی را ارائه داده است . او که قبل از این فیلم در فیلم "راه های افتخار" هم با کوبریک کار کرده بود , بازی کنترل شده و یکدستی دارد . بعد از او بازی لارنس اولیویر در نقش کراسوس واقعا چشم نواز است . بازی بسیار عالی و موفق او در این اثر فراموش نشدنیست . همچنین بازی جین سیمونز در نقش وارینیا که با چهره معصوم خود بهترین نقش برای ایفای نقشش محسوب میشود . همچنین باید یاد کنم از بازی بسیار عالی پیتر اوستینوف که در نقش باتیاتوس بازی بسیار خوبی انجام داده است و به نوعی تکمیل کننده بازی دیگر بازیگران است . اسکاری که او برای این نقش برده است گویای همه چیز است .
در بخش کارگردانی کوبریک بسیار عالی عمل کرده است و مانند تمامی فیلمهایش کارگردانی بسیار عالی ای را ارائه داده است . او در بازی گرفتن از بازیگران و همچنین به کار بردن دکوپاژهای مناسب بسیار چیره دست عمل کرده است . در کل کوبریک در این اثر مثل همیشه به اصول و قواعد تمامی مراحل تولید مسلط بوده و بسیار عالی توانسته گروه فیلمسازی خود را رهبری کند .
از دیگر ویژگی های مثبت اثر میتوانم به جلوه های بصری فوق العاده زیبای اثر , طراحی لباس بی نظیر و همچنین طراحی صحنه چشم نواز , فیلمبرداری بسیار عالی و همچنین موسیقی سراسر شگفتی این اثر ( سازنده موسیقی الکس نورث برای این اثر اسکار را به خانه برد ) و ... اشاره کنم که همه و همه باعث زیبایی دو چندان فیلم شده اند .
یک نکته جالب در مورد این اثر این است که ابتدا قرار بر این شد که آنتونی مان( کارگردان کهنه کاری که بعدها با ساختن «ال سید» توانمندی اش را در ساختن فیلم های تاریخی نشان داد ) این اثر را کارگردانی کند، اما کرک داگلاس و تا حدی ادوارد لوییس، تهیه کننده فیلم، پس از شروع فیلم برداری، کارگردانی فیلم را به استنلی کوبریک می سپارند که سی و دو سال بیشتر نداشت و حدود بیست و دو سال جوان تر از آنتونی مان بود و فقط هفت سال تجربه کارگردانی داشت .
```````````````````````````````````
منم اسپارتاکوس!
نویسنده : امیر پوریا
………………
این یادداشت نه به عنوان نقد، بلکه با تیتر فرعی «نکته هایی دیگر در باره ی فیلم و آدم های پشت و جلوی دوربین» در دل مجموعه ای درباره وجوه تاریخی فیلمنامه و فیلم «اسپارتاکوس» در شماره 94 مجله ی دنیای تصویر به چاپ رسید.
1
میدانید که ابتدا قرار بود «اسپارتاکوس» را آنتونی مان بسازد. او که در آن زمان نخستین تجربه جدیاش در زمینه سینمای عظیم تاریخی را از سر میگذراند. به روایت مورخان سینمایی، بر اثر اختلافات مداوم با کرک داگلاس در پشت صحنه، رفتهرفته با مسئولان استودیوی یونیورسال نیز دچار مشکل شد. ظاهراً موضوع اختلافها هم به سادگی، همان مسایل معمول و متداول بین فیلمسازان جدی و سرسخت و وسواسی با سوپراستارهای علاقهمند به جلوهنمایی بیشتر بود. داگلاس برخی ایدههای تلخمان را نمیپسندید و در بسیاری موارد، میزان و شدت پرداخت قهرمانانه شخصیت اسپارتاکوس توسطمان را ناکافی میدانست. البته دلیل این که اختلافات بین داگلاس و مان به سرعت به اختلافات اساسی میان کارگردان و استودیو بدل شد، عملاً فراتر از نقش مرکزی داگلاس به عنوان ستاره فیلم بود: او علاوه بر ایفای نقش اصلی، مسئولیت مدیریت تولید «اسپارتاکوس» را هم به عهده داشت و به محض تشدید اختلافهایش با آنتونی مان، نگرانی مسئولان استودیو نسبت به ناتمام ماندن کار یا تأخیر در ادامه پروژه را به سرعت و با طرح یک پیشنهاد، رفع کرد. داگلاس سه سال پیش از آن در فیلم ضدجنگ «راههای افتخار»، نقش یک افسر فرانسوی جنگ جهانی دوم را برای استنلی کوبریک بازی کرده بود و هرچند کوبریک در آن موقع هنوز تا شهرت افسانهاش پس از ساختن «اودیسه» و «پرتقال کوکی» و «بری لیندون» راه درازی در پیش داشت، اما پیشنهاد و تأیید کرک داگلاس کافی بود تا استودیو با اطمینان خاطر، کارگردانی کوبریک را بپذیرد و هدایت پرخرجترین پروژه تاریخ هالیوود تا آن زمان (با بودجهای بیش از 12 میلیون دلار) را به او بسپارد. کوبریک خودش به تازگی ساخت فیلم «سربازهای یکچشم» را به جهت اختلافاتی مشابه دعوای مان و یونیورسال، رها کرده بود و آن پروژه در اختیار مارلون براندو قرار گرفت. جالب اینجاست که آنتونی مان هنگام شروع تدارکات «اسپارتاکوس»، از سوی بسیاری که او را متخصص وسترنهای کم و بیش تلخ و جدی میدانستند (از «وینچستر 73» و «مهمیز برهنه» تا «مردی از لارامی» و «مردی از غرب») مورد انتقاد قرار گرفت که چرا وارد عرصهای تازه و ناآشنا شده و به سراغ اسپکتکلها رفته است. ولی مان بعد از توقف کارش بر روی این پروژه نیز دلمشغولی تازه را رها نکرد و درست یک سال بعد با «ال سید»، هم به نیاز درونی خودش و هم به نگرانی مخالفان، پاسخی قانعکننده داد. در 1964 هم فیلم موقر و باشکوه او «سقوط امپراتوری روم» با ضربآهنگ متعادل و سنجیدهاش، بدعت متفکرانهای در سینمای اسپکتکل بود که چشمنوازی ظاهری را با درجا زدن در سطح (مثلاً مثل «ده فرمان» یا حتی «باراباس») اشتباه نمیگرفت. اما روح انقلابی پروژه «اسپارتاکوس»، حتماً آنتونی مان را برای همیشه در نوعی رشک و حسرت گذاشته بود و حتی «ال سید» هم نمیتوانست این رشک را به کلی محو کند.
2
وسواس و خودکامگی مرحوم استنلی کوبریک در فضای سر صحنه و مراحل فنی فیلمهایش، شهرتی تاریخی دارد. تا حدی که وسواسها یا اصرار اکید فیلمسازان بر روی عنصر، تکنیک یا زاویهای خاص در هنگام فیلمبرداری، گاه با عنوان «کوبریکبازی»، هدف طعنه و کنایه دیگران قرار میگیرد (البته اگر سر صحنه یک فیلم وطنی، سه نفر و نصفی حاضر باشند که کوبریک و آثارش را اندکی بشناسند. این اتفاق ممکن است در اینجا هم روی دهد!). یکی از موارد انگشتشماری که کوبریک از آن با نارضایتی یاد میکرد و معتقد بود تسلط و اقتدار دلخواهش را در حین کار بر روی آن نداشته، «اسپارتاکوس» بود. با موفقیت تجاری و اعتبار زیباییشناختی فیلم که هر دو خیلی زود به دست آمد، کوبریک در آن زمان نمیتوانست آشکارا اعتراض و گلایه سر دهد یا مثلاً انگیزه مهاجرت طولانیاش به انگلستان را به صراحت، «تلاش برای کسب استقلال بیشتر» اعلام کند. این انگیزه با ساخته شدن فیلمهای خودمدارانهای مثل «لولیتا» (1962)، «دکتر استرنج لاو» (1964) یا «2001 : یک اودیسه فضایی» (1968) در سالهای اقامت و فعالیت کوبریک در انگلستان، کاملاً روشن شد. اما در زمان عزیمت او از آمریکا به بریتانیا، به روشنی مطرح نشده بو. با دیدن «اسپارتاکوس»، «تفاوت» میان الگوهای ژانری، پرداخت اسطورهای و گاه قهرمانپرورانه یا شیوه استفاده از عوامل تکنیکی و حاشیهای (از تقطیع صحنههای جنگ تا مثلاً موسیقی متن) بین این فیلم و سبک شخصی و دیرهضم کوبریک در تمام فیلمهای دیگرش، به راحتی قابل تشخیص است. اما در حقیقت نمیتوان نقاط یا نکات منجر به «نارضایتی» کوبریک را به این سادگیها پیدا کرد. کمحرفی اسپارتاکوس، در نقطه مقابل اغلب قهرمانان شعارپرداز فیلمهای نوع «عصیان علیه ظلم و بردهداری»، کاملاً «کوبریکی» مینماید و سردی و تلخی فضای عینی فیلم و فضای حسی نهفته در پس آن، در قیاس با گرما و شور درونی فیلمهایی چون «ال سید» یا «بن هور»، دقیقاً و صرفاً از غول تلخاندیش و خونسردی چون کوبریک برمیآمد.
با این اوصاف، واقعاً معلوم نیست کوبریک از کدام بخشها، لحظهها یا ویژگیهای «اسپارتاکوس» ناراضی بوده یا چه عناصری را خارج از دایره علایق و عقاید شخصی خویش میدیده است. اینگونه بیانصافیهای نوابغ وسواسی تاریخ سینما نسبت به شاهکارهای خودشان، البته منحصر به کوبریک نیست. اگر شما توانستید دریابید که آلفرد هیچکاک کبیر از کدام قسمت یا خصوصیت کار کیم نواک در بازی به نقش اثیری جودی / مادلین در «سرگیجه» ناراضی بوده که او را «انتخاب اشتباه» خود میخواند، من هم خواهم توانست اشکالات «اسپارتاکوس» از نگاه کوبریک را بازیابم و بازگویم. ولی در شرایط فعلی متأسفم. جز همان بیانصافی، راهحل دیگری به نظرم نمیرسد!
3
سیوسومین دوره مراسم اهدای جوایز سالانه آکادمی علوم و هنرهای سینمایی، 1960، اسکار بهترین بازیگر مرد نقش دوم به پیتر یوستینف برای ایفای نقش باتیاتوس، مدیر مدرسه فنون گلادیاتوری در فیلم «اسپارتاکوس». اسکار بهترین فیلمبرداری فیلمهای رنگی به راسل متی برای «اسپارتاکوس» و... همین! فیلم حماسی شکوهمند کمپای یونیورسال اینترنشنال، حتی کاندیدای دریافت جوایز بهترین فیلم، بهترین کارگردانی یا بهترین بازیگر مرد نقش اول هم نمیشود. تنها کاندیداتوری دیگر فیلم، موسیقی متن آلکس نورث است. در سالهای طلایی سینمای کلاسیک هالیوود، البته شمار فیلمهای درخشان و ماندگاری که در هر سال ساخته میشدند و در پایان سال عملاً به رقابت با یکدیگر میپرداختند، فراتر از حد تصور کنونی ما بود. صرفنظر از حضور یا عدم حضور در فهرست کاندیداهای اسکار، تنها در همین سال 1960 فیلمهای بزرگی چون «اکسدوس» (اتوپره مینجر)، «گروهبان راتلج» (جان فورد)، «سیمارون» (آنتونی مان)، «نابخشوده» (جان هیوستن) و «ناگهان تابستان گذشته» (جوزف منکیه ویتس) و شاهکارهایی چون «رود وحشی» (الیا کازان)، «روح / روانی» (آلفرد هیچکاک) و «آپارتمان» (بیلی وایلدر) - که این آخری اسکار بهترین فیلم و بهترین کارگردانی را از آن خود کرد - در تاریخ ثبت شدند.
با تمام اینها، حضور کمرنگ «اسپارتاکوس» با دریافت دو اسکار و یک نامزدی اسکار، حالا و بعد از گذشت سالها، عجیب به نظر میرسد. هنگام به اوج رسیدن موج ساخت فیلمهای عظیم حماسی / تاریخی در اواخر دهه پنجاه و اوایل دهه شصت، آکادمی و نگاه رسمی جامعه سینمایی آمریکا، آشکارا به تمام نمونههای شاخص هر سال، توجه و علاقه نشان میداد. درست یک سال قبل از «اسپارتاکوس»، فیلم «بن هور» رکورد دریافت 11 جایزه اسکار به جا گذاشت و دو سال بعد از «اسپارتاکوس» هم دیوید لین و «لورنس عربستان»، جوایز اصلی (کارگردانی و فیلم) را به خود اختصاص میدادند. «اسپارتاکوس» در کنار «ال سید»، عملاً ناکامترین اسکتکلهای تاریخ مراسم اسکار را تشکیل میدهند. من به همین اشاره کلی و گذرا بسنده میکنم. وانگهی شیفتگان استخراج رگ و ریشههای سیاسی / صهیونیستی در سیاستگذاریهای غالب آکادمی، میتوانند سرنخ را بگیرند و تا افق حمایت از فیلمهای مبلغ یهودیت و غیره، پیش بروند.
اما فارغ از این بحثهای بینتیجه سیاسی، با اعطای اسکار بهترین بازیگر مرد آن سال به برت لنکستر (برای «المرگنتری» ریچارد بروکس)، کرک داگلاس عملاً بهترین بخت خود را برای دریافت اسکار از دست داد (همانطور که چهار سال قبل از آن هم با ایفای نقش ونسان ونگوگ در «شور زندگی» وینسنت مینهلی و اعطای جایزه به بول براینر برای «سلطان و من»، بخت دیگری را از کف داده بود). سالهای سال گذشت و داگلاس سرانجام همین دو سال پیش، اسکار افتخاری عمر بازیگری را از دست پسرش مایکل داگلاس گرفت. اسپارتاکوس در تاریخ مبارزات ضدبردهداری، قهرمانی بزرگ با قیامی نافرجام بود، درست مثل خود کرک داگلاس!
در واقعیت تاریخی، همانگونه که در مطالب حاشیهای این مجموعه آمده، اسپارتاکوس در انتهای نبرد شبانهروزی سپاهش با سپاه کراسوس در دل میدان جنگ کشته شد و چند هزار نفر از سربازانش در امتداد جادهای طولانی که به رم منتهی میشد، به صلیب کشیده شدند. در فیلم کوبریک، اسپارتاکوس به شکلی دراماتیکتر از کشته شدن در میدان نبرد، بر روی صلیب کشته میشود و در لحظههای آخر، تلاقی نگاه او با همسرش که نوزاد پسرش را در آغوش دارد، مخاطب را در سکوت و بهت، به این اندیشه وامیدارد که مسیر تحرکات عدالتطلبانه اسپارتاکوس در نسلهای بعدی و توسط فرزندان شورشیهای فعلی هم ادامه خواهد یافت. ولی نکته دیگری در فیلم و تاریخ، مشترک بود که درنهایت به همین مضمون «ادامه مسیر مبارزه» مربوط میشد. با وجود اینکه فیلم، مرگ اسپارتاکوس را دور از اسناد تاریخی به تصویر کشیده بود، درست مثل واقعیت، او را برای رومیها ناشناس باقی گذاشت.
در جنگ آخر، افراد کراسوس، او را کشتند. اما هیچگاه نمیدانستند که اسپارتاکوس کدامیک از آن صدها گلادیاتوری است که در میدان نبرد جان داده. کراسوس فقط زمانی توانست از کشته شدن و زنده نماندن اسپارتاکوس مطمئن شود که تمام بازماندههای سپاه او را هم به صلیب کشید: وقتی تمام افراد یک ارتش عظیم را کشته باشی، حتماً فرمانده ارتش را هم کشتهای! در فیلم همچنین اتفاقی میافتد، ولی باز به شکلی بسیار جذابتر و دراماتیکتر از واقعیت تاریخی: رومیها بردگان یاغی را که اسیر شدهاند، در گوشهای از بیابان مینشانند. از آنها میپرسند که رهبرشان اسپارتاکوس، کدامشان است. درست در همان لحظهای که اسپارتاکوس بالاخره تصمیم میگیرد برخیزد و خودش را معرفی کند، آنتونیوس هم همزمان بلند میشود و هر دو با هم فریاد میزنند: «منم اسپارتاکوس!». تا چند ثانیه بعد، دهها نفر از اسرای عصیانگر، از جا برمیخیزند و میایستند و فریاد «منم اسپارتاکوس» برمیآورند. بدین ترتیب، در فیلم هم کراسوس و رومیان نمیتوانند اسپارتاکوس اصلی را در بین آن همه گلادیاتور شورشی تشخیص دهند و بشناسند.
مضمون «ادامه مسیر» در این ناشناس ماندن اسپارتاکوس، عیان میشود: چه فرقی میکند که شخص اسپارتاکوس، کدام یک از آدمهای خسته آن سپاه بهپاخاسته باشد؟ اسپارتاکوس نه نام یک فرد، نه عنوانی برای بازشناسی هویت عینی یک آدم، بلکه نام یک تفکر است. عنوانی است برای بازنمایی هویت جمعی طیف عظیمی از مردم تحت سلطه در تمامی جوامع بشری.
5
سینمای امروز آمریکا، بزرگان بسیاری را در مجموعه بازیگران فعال و مطرح خود میبیند که سیاهاند. حضور جدی بازیگران سیاهپوست در فیلمهای جریان اصلی این سینما، از مورگان فریمن و فارست ویتاکر و وزلی اسنایپس و دنزل واشینگتن تا کوبا گودینگ جونیور و آنجلا بست و ووپی گلدبرگ و... ساموئل ال. جکسون نابغه، دستکم دو دهه است که شکلی برجستهتر از دهههای قبل دارد. اما در دوران سینمای کلاسیک، پیش از آن که سیدنی پواتیه در دهه شصت مطرح ومشهور شود، حضور مؤثر و منقلبکننده وودی استراد در چند فیلم مهم، بیش از همه سیاهان آن سالها در ذهن بیننده امروزی آثار کلاسیک میماند و تحسین میشود. او که در «گروهبان راتلج» و «مردی که لیبرتی والانس را کشت» جان فورد نیز دو نقش کاملاً فرعی ولی بسیار بااهمیت را ایفا کرده، در «اسپارتاکوس» با وجود حضور کوتاهش به نقش درابا، عملاً و به لحاظ اهمیت معنایی، از اغلب بازیگران مهم نقشهای عمده فیلم، کلیدیتر است. وقتی درابا در راهروی ورودی کارزار رقابت گلادیاتوری از اسپارتاکوس میپرسد که اگر مجبور شود در میدان با او بجنگد، آیا حاضر است او را بکشد، اسپارتاکوس به صراحت میگوید آری. ولی وقتی خود درابا در موقعیت پیروزمندانه واقع میشود و حاضر نمیشود اسپارتاکوس را بکشد و چنگک خود را به سوی مقامات عالی رومی پرتاب میکند، هسته اولیه آن قیام عظیم در ذهن و ضمیر اسپارتاکوس شکل میگیرد. حالا درمییابیم که نگاه سنگین وودی استراد و مکث نگاه مبهوت کرک داگلاس بر روی چشمان مصمم و چهره سنگی او، شکلگیری این هسته اولیه را بیش از همه عوامل دیگر، به مخاطب باورانده است.
```````````````````````````````````
شورش با دلیل
نویسنده : جواد طوسی
………………………………….………………………………….…………….....
ظاهرا اختلافات میان کرک داگلاس و آنتونیمان(1) در اولین مراحل فیلمبرداری اسپارتاکوس با نتیجه خوشایندی-بهویژه-برای استنلی کوبریک همراه نبوده است.او بعدها همواره عدم تمایلش را در جهت انتساب این فیلم به خودش نشان داده و بر این نکته تأکید داشته که در طول ساخت اسپارتاکوس،بیشتر یک کارمند بیاختیار حقوق بگیر بوده تا یک کارگردان مستقل خلاق. با مرور فیلمهای دیگری که کوبریک قبل و بعد از اسپارتاکوس ساخته و مدنظر قرار دادن وسواس و نظارت همهجانبه او در طول مراحل مختلف شکلگیری و تولید و نمایش آنها و با دقیق شدن در نشانهها و وجوه شاخص این فیلمها،درمییابیم که این موضعگیری کوبریک منطقی بوده است.همه این توضیحات به منزله نفی برخی از ارزشهای مستقل اسپارتاکوس نیست، اما در اینجا به ندرت میتوان اندازههای واقعی کوبریک را چه از بعد تکنیکی و چه از حیث کار با مضمون مشاهده کرد.سنتشکنی و نوآوری از ویژگیهای بارز کوبریک به شمار میآید.ولی در اسپارتاکوس میبینیم که او با چهارچوب کلاسیک و کاملا روایی فیلمنامه دالتون ترومبو کنار آمده است.
تفاوتها
لحن بیانی داستانی هاوارد فاست دارای شیوهای غیر معمول و متکی به یک سری رجعت به گذشته است. در این رجعت به گذشتهها که عمدتا از زبان کراسوس (آخرین سردار رومی که با اسپارتاکوس و افرادش به مبارزه برخاست و آنها را شکست داد)و لنتلیوس باتیاتوس (خریدار اسپارتاکوس و آموزشدهنده بردگان و صاحب مدرسه گلادیاتوری)بیان میشود،با مقاطع مختلف دوران زندگی اسپارتاکوس مواجه میشویم.در غیرمتعارف بودن قالب بیانی داستان هاوارد فاست همین بس که کتاب با عزیمت چند جوان ثروتمند رومی به منطقه کاپوا و اشاره غیرمستقیم به امن شدن شاهراهها و شکست قیام اسپارتاکوس شروع میشود و با روایتهای پیدرپی از جانب افراد گوناگون ادامه مییابد.آخرین فصل کتاب نیز به موقعیت وارینیا(همسر اسپارتاکوس)پس از کشته شدن شوهرش اختصاص دارد که شامل فرار او از کاخ کراسوس(با کمک لنتلیوس گراچوس،سناتور و مأمور تحقیق مجلس سنا)و عزیمتش به دامنه کوههای آلپ و ازدواجش با مردی روستایی و بچهدار شدن و از دنیا رفتنش میشود.البته هاوارد فاست پس از بیان فشرده این وقایع،در پایان همین فصل کاملا موضعی آرمانگرایانه میگیرد:"...اما جنگ ستمکشان علیه ستمگران همچنان ادامه داشت.شعلهای بود که گاه بالا میگرفت و زمانی به پستی میگرایید،اما هرگز خاموش نمیشد.نام اسپارتاکوس نیز هرگز از میان نرفت...و مادامی که انسانها زحمت بکشند و دیگران از ثمره زحمتشان استفاده کنند،نام اسپارتاکوس فراموش نخواهد شد،گاه به نجوا بر زبانها خواهد گشت و زمانی در اوج خواهد آمد و با صدای رسا به گوشها خواهد رسید".
دیدگاه طبقاتی و نگاه معترض و آزادیطلب و عدالتخواه هاوارد فاست را،چه در این آرمانگرایی نهایی و چه در قسمتهای دیگر کتابش به وضوح میتوان حس کرد که به چند نمونه آن اشاره میکنیم:
تمام جهان صدای ما"ابزارها"را خواهد شنید و ما خطاب به همه غلامان جهان فریاد برخواهیم آورد. "بپاخیزید،زنجیرها را به دور افکنید!"سراسر ایتالیا را زیر پا خواهیم نهاد و به هرکجا که برویم غلامان به ما خواهند پیوست.و سپس روزی به شهر جاوید شما خواهیم آمد،اما آن وقت دیگر جاوید نخواهد بود.
آدم برای اینکه سردار بزرگی شود باید قدری بیشعور باشد...مگر اینکه این سوار اسپارتاکوس باشد. میگویند مرده است ولی عدهای میگویند مردهها زندگی میکنند.آیا این تصویر زنده اوست...؟
به مردم میگوییم"قدرت حاکمه شما هستید؛رأی شما منشاء قدرت و عظمت روم است.شما تنها مردم آزاد جهان هستید؛چیزی شکوهمندتر و شگفتتر از تمدن شما نیست.شما هستید که بر این تمدن و آزادی نظارت میکنید،بله قدرت حاکمه شما هستید".و آن وقت همین مردم به نامزدهای انتخاباتی ما رأی میدهند.وقتی شکست میخوریم گریه میکنند و هنگامی که پیروز میشویم و از خوشحالی در پوست نمیگنجند،و چون غلام نیستند احساس غرور و افتخار و برتری میکنند. مهم نیست در چه بدختی و نکتبی سقوط میکنند.
انتخاب دالتون ترومبو با آن سابقه فعالیت ضد آمریکاییاش و قرار گرفتنش در لیست سیاه،برای نگارش فیلمنامه اسپارتاکوس میتواند موجه و منطقی باشد.اما نتیجه کار چندان موفقیتآمیز نیست.او براساس موافقتهای به عمل آمده در جهت محوری شدن شخصیت اسپارتاکوس،به داستان هاوارد فاست قالبی عامیانه و یکدست روایتی میدهد.در این تغییر و تبدیل،دوران بردگی و اقتدار و شکست و نابودی اسپارتاکوس به صورت مرحله به مرحله نمایانده میشود.جاذبههای تصویری شخصیت اسپارتاکوس و تمایل توده تماشاگر به چنین شیوه قصهپردازی میتواند اتخاذ تمهیدات از سوی دالتون ترومبو را توجیهپذیر سازد.اما وقتی او در قبال تعدیل بخشیدن به سمتگیریهای تند هاوارد فاست،خودش را مقید به تعمیم تم مورد علاقهاش(مقابله فرد در برابر سیستم)در کلیت فیلمنامه میکند،نقطه ضعف کارش و نگاه تکبعدیاش آشکار میشود.
محور قرار دادن چنین تمی فرضا در فیلمهایی چون اکسدوس(2)(ساخته اتو پرهمینجر/1960)و شجاعان تنها هستند(3)(دیوید میلر/1962)ممکن است جوان مثبت بدهد،اما در برگرداندن سینمایی داستان هاوارد فاست این اتفاق رخ نمیدهد.بهویژه که میبینیم دالتون ترومبو برای تحقق بخشیدن به اهداف اصلی خود،تصویری کمرنگ از دو شخصیت مهم و کلیدی داستان یعنی کراسوس و گراچوس(مغز متفکر مجلس سنای روی)ارائه میدهد.بهعنوان مثال عدم تأکید او بر گذشته و پایگاه اجتماعی اولیه گراچوس باعث شده که اقدامهای گراچوس مبنی بر فراهم ساختن زمینه فرار وارینیا و خودکشی کردنش فاقد تأثیر لازم باشد.
حضور فیلمساز،حدود ظرفیتها و تواناییهایش
باوجود نارضایتی استنلی کوبریک از نتیجه کارش در اسپارتاکوس،باز نشانههایی از حضور فردی و خلاقانه او در بخشهایی از فیلم مشاهده میشود.شیوه طراحی فصل عنوانبندی و تقطیع و پیوستگی نماها در آن،به خوبی با محتوای داستان و دیدگاه و جهتگیری خاص هاوارد فاست تطبیق میکند.در قسمت اول عنوانبندی چند نمای متوالی از دستها در حالات مختلف(مشت گره کرده و دستی که طلب کمک و همراهی میکند)و نمای بستهای از لبها میآید.از پیوند این نماها میتوان به مفهوم اتحاد و دادخواهی و مبارزه رسید.در قسمت دوم فصل عنوانبندی چهرهای شبیه به یک سردار رومی از زوایای مختلف نمایانده میشود و نهایتا این صورتک فرو میریزد و دوربین بر یکی از چشمانش زوم میکند. کوبریک با این اشعار تثویری فیلمش را آغاز میکند که ما به ازای کلامیاش میتواند اینگونه باشد:شکلگیری و تداوم قیام ستمکشان و اتحاد و پیوستگی آنها،به اضمحلال و نابودی ستمگران منتهی خواهد شد.او این نوع تقابل و مرزبندی را در فصل بعد از عنوانبندی نیز نشان میدهد:دوربین از برج نگهبانی مسلط بر محیط و بردگان،زومبک میکند تا جایی که دیواره چوبی نیزهای که میان محل استقرار نگهبان و مکان عبور بردگان فاصله انداخته در قاب تصویری میآید(حد فاصل بهرهکشی و ستمکشی).
برای پی بردن به تلاش موفق کوبریک در جهت رعایت ضوابط تعیین شده اولیه(محور قرار گرفتن شخصیت اسپارتاکوس و نمایاندن موقعیت طیف ستمکش در برابرقدرت استثمارگر)و ارائه برگردان سینمایی مطلوب از فیلمنامه دالتون ترومبو،به جزئیات بعضی از بخشهای فیلم میپردازیم:به دنبال خودداری حریف سیاهپوست اسپارتاکوس پس از کشتن او و برخورد تهاجم آمیزش سبت به میهمانان لنتلیوس باتیاتوس که منجر به قتلش میشود،تصویر چهره مغموم و متفکر اسپارتاکوس دیزالو میشود به حرکت دوربین از محوطه مدرسه گلادیاتوری همراه با تأکید بر نردههای نیزهای جوانب مدرسه و رسیدن به وارینیا در پشت میلهها-در طی همین فاصله،مسلط بودن محیط بر افراد را به خوبی میتوان حس کرد.با دیزالو شدن تصویر وارینیا بر تصویر جسد واژگون شده گلادیاتور سیاهپوست،دوربین ابتدا با حرکت تیلت از روی جسد برده سیاهپوست عبور میکند و در ادامه به صف بردگان نزدیک میشود و بر چهره اسپارتاکوس که به جسد حریفش خیره شده،مکث کوتاهی میکند.سپس نماهای منفرد از بردگان در سلولشان که سایه نگهبان بر آنها افتاده،به چهره منقلب اسپارتاکوس ختم و تصویر در اینجا فید میشود.میبینیم که کوبریک علاوه بر ایجاد پیوند تصویری میان بردگان و تأکید غیرمستقیم بر همدردی و همدلی آنها(با استفاده از دیزالوها و قطعهای نرم و حساب شده)،از اسپارتاکوس شروع و با او نیز صحنه را تمام میکند.دیری نمیگذرد که کوبریک با همین بیان تصویری موجز،دست به یک جایگزینی میزند و اینبار بردگان را مسلط بر محیط میکند.بدین ترتیب همان نردههای نوکتیزی که دوربین پیشتر بر آنها تأکید داشت،با هجوم بردگان فرو میافتند و عامل نابودی نگهبانها و محافظان مدرسه گلادیاتوری با تیاتوس میشوند.دیگر نشانی از نیزههای برافراشته نیست و سرنگونیشان را به عینه مشاهده میکنیم.
برشهای موازی صحنههای مربوط به مهیا شدن اسپارتاکوس و افرادش برای نبرد با کراسوس و نیروهای تحت فرمانش بهگونهای است که ما بهطور پیوسته با رجزخوانیهای توأم اسپارتاکوس و کراسوس نسبت به حریف مقابلشان مواجهیم.در اینجا هرکدام از این دو برای مقابله،منطق خاص خودش را دارد.کوبریک در جهت پیشبرد هرچه بهتر خطوط این بخش از فیلمنامه، زمانبندی همگون و مناسبی را برای پرداختن به هریک از این دو حریف و رجزخوانیهایشان اختصاص داده است.ولی کوبریک نهایتا با تصویر مسیحایی که از اسپارتاکوس در آن حالت مصلوب شده ارائه میدهد، موضع جانبدارانهاش را بروز میدهد.نمای عمومی پایانی میتواند تابلویی گویا از شرف و پایمردی اسپارتاکوس و تداوم حس مبارزهجویی و آزادگیاش(با نجواهای وارینیا در مقابل همسرش و اشاره به فرزندشان و تصویری که از اسپارتاکوس برایش ترسیم خواهد کرد)باشد.
پانویسها:
(1)-در ابتدا آنتونی مان برای کارگردانی این فیلم در نظر گرفته شد.
(2)و(3)-فیلمنامه این دو فیلم را دالتون ترومبو توشته است.
```````````````````````````````````
نقد فیلم اسپارتاکوس (Spartacus)
کارگردانی نظیر کوبریک، موسیقی بینظیر الکس نورث و بازی قدرتمندانه کسانی چون جین سیمونز، لارنس اولیویه و… همچون قمرهایی بر دور ستارهای به نام کرک داگلاس از این شاهکار والا اثری بینظیر و تکرارنشدنی آفرید.
رمان اسپارتاکوس، معروف ترین اثرهوارد فاست که در سال ۱۹۵۱ انتشار یافت، یک رمان تاریخی «واقعی»است. طبق اسناد و مدارک تاریخی، همه شخصیت های اصلی اش، واقعی بوده اند، اما «داستانی کردن»این شخصیت ها و تنیدن کُنش ها، تجربه ها و واقعه های مختلف در متن، حاصل کار فاست بوده است.او در پایان کتابش حتی از اشاره به زندگی «وارینیا» همسر اسپارتاکوس، و ازدواجش با یک روستایی و هشت بار دیگر وضع حمل، خودداری نمی کند. رمان به لحاظ ساخت به گونه ای نوشته شده است که اگر کسی کمترین اطلاعی از قیام بردگان به رهبری اسپارتاکوس در هفتاد و سه سال پیش از میلاد نداشته باشد و اسمی از کراسوس فرمانده، و گراچوس، سناتور روم نشنیده باشد، آن را همچون اثری پرکشش می خواند.
با این که رمان "اسپارتاکوس" به لحاظ ساختاری اثری است بسیار قوی، اما فیلم آن، محصولی که برای کمپانی یونیورسال افتخار آفرید، جدا از موضوع روان شناختیِ جهان شمول تأثیر قوی تر «دیدن و شنیدن» نسبت به « خواندن »، به اعتقاد اکثر صاحب نظران در مجموع خوش ساخت تر از رمان از کار درآمد.
ابتدا قرار بود آنتونی مان - کارگردان کهنه کاری که بعدها با ساختن «ال سید» توانمندی اش را در ساختن فیلم های تاریخی به اثبات رساند - فیلم اسپارتاکوس را کارگردانی کند، اما کرک داگلاس و تا حدی ادوارد لوییس، تهیه کننده فیلم، پس از شروع فیلم برداری، کارگردانی فیلم را به استانلی کوبریک می سپارند که سی و دو ساله و حدود بیست و دو سال جوان تر از مان بود و در مقایسه با تجربه هجده ساله مان، فقط هفت سال تجربه کارگردانی داشت
آینده نشان داد که یکی از نخبه ترین کارگردان های جهان گزینش شده است. اما متأسفانه دالتون ترامبو، فیلمنامه قوی و خوش ساختی، خصوصاً در عرصه دیالوگ ها، برای این رمان ننوشت؛ با این وصف هنرپیشه ها، موسیقی و فیلمبرداری استادانه راسل متی و کلیفورد استین، فیلم را در اوج نگه داشتند. الکس نورث، یکی از بهترین موسیقی های دوران فعالیت هنری اش را برای این فیلم تنظیم کرد و به خاطر آن جایزه اسکار را نصیب خود کرد.
شکوه و نرمش این موسیقی فقط در یک فیلم دیگر از نورث شنیده می شود: کلئوپاترا. گرچه عظمت آهنگ فیلم اسپارتاکوس در حد و اندازه های آهنگ فیلم بِن هور ساخته میکوس روژا نیست، اما در هماهنگی ملودی ها با کنش های شخصیت ها کم و کسر نداشت؛ ضمن آن که هماهنگی و خوش آوایی موسیقی فیلم با فیلمبرداری، هم از نمای دور و هم از نمای نزدیک، بیانگر تلاش جدی راسل متی و همکارش بوده است. جایزه اسکار به خاطر این فیلمبرداری، خصوصاً صحنه قیام برده ها در مدرسه گلادیاتوری کاپوا و نبرد نهایی در تاریخ سینما به یاد ماندنی است.
کِرک داگلاس در نقش اسپارتاکوس، بی تردید بهترین بازی عمرش را ارائه می دهد. جین سیمونز، با آن چهره معصوم و نگاه هراسیده - در نقش وارینیا کنیزی که شب ها در اختیار گلادیاتورها گذاشته می شود، انتخابی مناسب بوده است.بازی چارلز لافتون در نقش گراچوس، بازی کل بازیگران حاضر در عمارت کاپیتول را تحت تأثیر قرار می دهد؛ هر چند که بازی لارنس اولیویر در نقش مارکوس کراسوس، دشمن سرسخت گراچوس، تماشاگر را مجذوب می کند. دیالوگ های رد و بدل شده بین این دو دشمن در سنای روم، از بهترین بخش های کار دالتون ترامبو است، هر چند به عقیده بعضی از منتقدان، می توانست بهتر از این هم باشد. پیتر یوستینُف در نقش فلاویوس، صاحب مدرسه گلادیاتوری کاپوا، مردی سودجو و فرصت طلب، چنان بازی روانی ارائه می دهد که تماشاگر نمی تواند دوستش نداشته باشد. حتی وودی استراد، در نقش یک گلادیاتور سیاه پوست، بازی اعجاب انگیزی از خود نشان می دهد. لبخند محو و ناپیدای او، درست قبل از نبردش با اسپارتاکوس، هرگز از یاد تماشاگر نمی رود: گویی با آن لبخند ژوکوندوارش می خواست به اسپارتاکوس - و حتی تماشاگر بفهماند: «گیرم مرا در نبرد تن به تن کُشتی، بعدش چی؟» بازی مقتدرانه ای که کوبریک از این هنرپیشه می گیرد خیلی قوی تر از بازی درخشان او در فیلم « مردی که لیبرتی والانس را کشت » به کارگردانی جان فورد است.
. صحنه هایی از فیلم، مانند جواب برده های شکست خورده در پاسخ به پرسش «اسپارتاکوس کیه؟» در انتهای فیلم، خشم اسپارتاکوس در لحظه پیش از قیام و گلاویز شدن با فرمانده مدرسه، خداحافظی وارینیا و گراچوس پیش از خودکشی گراچوس، شعرخوانی آنتونیو (تونی کریتس) برای برده ها، در شبی آرام و بی دغدغه، نشان از قابلیت های کوبریک جوان دارند که از صحنه آرایی های الکساندر لولیتس، اریک اربام، راسل گاسمن و جولیا هرون، بیشترین استفاده را برده است. استانلی کوبریک در مورد "لباس" بازیگران هم حساسیت بیش از حدی نشان داد، طوری که والز و بیل تامس، یکی از بهترین کارهای خود را ارائه دادند و جایزه اسکار را بردند.
یکی از نقاط ضعف فیلم نامه که اگر برطرف می شد، می توانست توانایی بیشتری از کوبریک به نمایش بگذارد، حذف بعضی از شخصیت های رمان و دیالوگ های مرتبط با آنهاست از سوی فیلمنامه نویس است. این امر خصوصاً در مورد سیسرون، خطیب کم نظیر و اندیشمند نکته سنج است که هیچ از شخصیت های فیلم نمی توانند جای خالی او را خصوصاً در عرصه دیالوگ پر کنند - هر چند که فیلمنامه نویس کسی را جایگزین او نکرده و دیالوگ نویسان فیلم، حرف های سیسرون را به کلی حذف کردند.
با تمام این ضعف ها که ارتباطی به کوبریک نداشت، یکی از معتبرترین فیلم های تاریخ سینما ساخته شد. مردم جهان استقبال خوبی از این فیلم کردند. فروش چند میلیونی کتاب اسپارتاکوس و چند صد میلیونی فیلم اسپارتاکوس و تحسین این دو اثر از سوی مردم عادی و روشنفکران جهان، نه تنها یک نویسنده مردمی و یک کارگردان خوش آتیه را به جهانیان شناساند، بلکه ثابت کرد که ارزش های هنر، مستقل از سیاست و ایدئولوژی است و یکی از جنبه های آرمان گرایی نوع بشر در همین استقلال جویی او از منابع قدرت است.
```````````````````````````````````