رها ماهرو : خوانندگان وبلاگ جامع نقد سینمایی وبلاگ رها ماهرو ، از شما دعوت می کنیم تا نظرات و نقدهایتان را درباره فیلم این گروه خشن از سام پکینپا برای ما بفرستید.
این گروه خشن
فیلم محصول سال 1969
این گروه خشن فیلمی به کارگردانی سام پکین پا ساخته شده به سال ۱۹۶۹ و در ژانر وسترن که به عنوان یکی از شاهکارهای فیلمساز شناخته میشود. این فیلم از نگاه انجمن فیلم آمریکا یکی از ۱۰ فیلم برتر در سبک وسترن است.
تاریخ اکران: ۱۸ ژوئن ۱۹۶۹ م. (آمریکا)
کارگردان: سام پکینپا
آهنگساز: جری فیلدینگ
بودجه: ۶ میلیون دلار آمریکا
فیلمبردار: لوسین بالارد
بازیگران
ویلیام هولدن
ارنست بورگناین
رابرت رایان
____________________
فیلم این گروه خشن
کارگردان سام پکینپا
تهیهکننده فیل فلدمن
فیلمنامهنویس Sam Peckinpah
Walon Green
داستان والون گرین
Roy N. Sickner
بازیگران ویلیام هولدن
ارنست بورگناین
رابرت رایان
ادموند اوبرایان
وارن اوتس
Jaime Sánchez
بن جانسون
موسیقی جری فیلدینگ
فیلمبرداری لوسین بالارد
تدوین : لو لومباردو
شرکت
تولید
Warner Bros.-Seven Arts
توزیعکننده Warner Bros. -Seven Arts
تاریخهای انتشار : ۱۸ ژوئن ۱۹۶۹
مدت : ۱۴۳ دقیقه
کشور ایالات متحده آمریکا
زبان انگلیسی
بودجه ۶ میلیون دلار
گیشه $۱۱،۱۳۸،641
این گروه خشن (به انگلیسی: The Wild Bunch) فیلمی به کارگردانی سام پکین پا ساخته شده به سال ۱۹۶۹ و در ژانر وسترن که به عنوان یکی از شاهکارهای فیلمساز شناخته میشود. این فیلم از نگاه انجمن فیلم آمریکا یکی از ۱۰ فیلم برتر در سبک وسترن است. در این فیلم ویلیام هولدن، ارنست بورگناین، رابرت رایان، ادموند اوبرایان نقش آفرینی کردند.
داستان فیلم
تکزاس، سال ۱۹۱۴. "پایک بیشاپ" (هولدن) و دارودستهاش شامل "داچ" (بورگناین) و چند هفتتیرکش ماهر دیگر، دست به سرقتی میزنند که به کشتاری بیرحمانه میانجامد. سپس به مکزیک میروند و قطاری حامل مهمات را برای ژنرال یاغی مکزیکی، "ماپاچه" (فرناندز) غارت میکنند. در تمام این مدت "دیک تورنتن" (رایان) هم دست سابق "پایک" با افرادش قصد شکار آنان را دارند. اما …
مشخصات
مدت: ۱۴۳ دقیقه
موسیقی: جری فیلدینگ
نقد و بررسی فیلم The Wild Bunch (این گروه خشن) - نقد فیلم دسته وحشی (این گروه خشن): این وسترن باشکوه
نویسنده: حسن نیازی
«سام پکین پا» پس از سه فیلم وسترن خود، «همراهان مرگبار»، «بر دشت رفیع بتاز» و «سرگرد دندی»، دست به کار چهارمین فیلم خود «این گروه خشن» شد، که در بین همه آثارش، به خصوص فیلم های وسترن ش، کاملترین آنها محسوب می شود و اینگونه به نظر می رسد که بیش از بقیه، بیانگر اندیشه اوست. فیلم «پکین پا» نشانی پایانی یک وسترن اصیل و باشکوه را دارد؛ استاد، در این اثر یک حس بصری باشکوه و یک خوش خلقی خشن مردانه دارد، و البته در کنار آن، حس شاعرانه و لطافت طبعی زیبا، که او را به پدر فیلم های وسترن، «جان فورد» نزدیک می کند.
«پکین پا» با سبک و شیوه مدرن خود، به ویژه در این فیلم، (صحنه های کشتار در اسلوموشن، صراحت و وحشی گری در گفتگوها، درد و خشونت و هیجان، موج جدیدی از ارائه خشونت را پدید آورد.) او همچنین با کندوکاو در شخصیت های اصلی و گذشته آنها (رفاقت های مردانه، دوست بودن و باهم بودن و تلاش برای رسیدن به هدف) نمونه ای حیرت انگیز از این نوع را خلق می کند، که به آنها با دید دیگری نگریسته، پکین پا با شخصیت ها و قهرمانانش، رفتاری خشن دارد و اعمال و رفتار آنان را به طور افراطی نشان می دهد.
« هر کی جُم خورد، بکشش »
فیلم «این گروه خشن» را همیشه با این گفته «پالین کیل» منتقد مشهور به یاد می آورم ( آدم موقع تماشای این فیلم احساس می کند که خود را دارد به آسمان و زمین می کوبد!...) شاید چند هزارمین نفری باشم که این جمله ها را بر زبان می آورم؛ «این گروه خشن» فیلم محبوب من است، این فیلم در زندگی من جایگاه خاصی دارد، فکر نکنم کسی متعلق به عالم سینما باشد و این فیلم را دوست نداشته باشد!... اولین بار که فیلم را دیدم، کپ کردم، در حیرت مانده بودم که کارگردان، این فیلم را چگونه ساخته است! کاملا واضح است که ساخت این فیلم دشوار بوده و زحمت فراوانی برای کل گروه در بر داشته است. براستی چه چیزی در این فیلم نهفته است که هر روز بر اهمیتش چه در سینما و چه در زندگی شخصی، افزوده می شود؟... «این گروه خشن» را می توان حاصل نوعی ذائقه و فکر باشکوه یک فیلمساز بزرگ دانست، شعری عاشقانه که در وصف سینما سروده شده است. این فیلم، داستان چند تبهکار است که گذشت زمان، آنها را به خشونت و سپس به نابودی می کشاند.
وسترن «سام پکین پا» یک شروع استثنایی دارد. با شروع فیلم «پایک بیشاب» و گروه ش وارد شهر می شوند، صحنه وارد شدن گروه به شهر با صحنه، بچه هایی که، عقرب، را در میان، مورچه ها، گرفتار کرده اند همراه می شود؛ که توصیف زیبایست برای این گروه، که به زودی قرار است گرفتار شوند...! مراسمی در شهر توسط عده ای از اهالی آن در جریان است، اینجا شاهد رفتن گروه به داخل بانک هستیم و قصد آنها سرقت از بانک است، در حالی که گروه جایزه بگیری به سرپرستی «دیک تورنتن» در کمین آنها هستند،، به محض وارد شدن آنها به بانک، این دیالوگ به یادماندنی را از زبان «پایک» می شنویم : ( هر کی، جم، خورد بکشش )، این دیالوگ بسیار اهمیت دارد و می توان گفت به نوعی معرف و شناسنامه این گروه است!... گروه از بانک خارج می شوند و فقط «لی دیوونه» برای نگه داشتن گروگان ها در بانک می ماند، در این موقع جدالی بین دو گروه صورت می گیرد که به کشتار ی بی رحمانه تبدیل می شود و در آن مرد و زن و بچه و گلوله می خورند. بعد از این ماجرا، «پایک» و دارودسته اش می گریزند و «دک تورنتون» هم با دسته اش، برای اینکه به زندان نروند، برای دستگیری آنها راهی می شوند و تعقیب و گریزی بین آنها در طول فیلم صورت می گیرد. سپس دسته پایک به دهکده (انجل) می روند، جایی که توسط ژنرال «ماپاچه» اشغال شده است... سراسر فیلم از، صحنه هایی شاهکار و به یادماندنی تشکیل شده است، انتخاب صحنه خوبی از فیلم کار دشواری ست: این صحنه ها از شروع نفس گیر فیلم آغاز می شود، و با صحنه سرقت از قطار، صحنه کشته شدن نامزد انجل در کنار ماپاچه، صحنه انفجار پل، و سکانس پایانی و مشهور فیلم ادامه پیدا می کند، همان صحنه پایانی عزیمت گروه (هولدن، بورگناین،اوتس، جانسن) به طرف ماپاچه و آن نبرد (حمام خون) که به نمونه ای از پکین پایی ترین صحنه ها تبدیل شده است.
در پایان قصد دارم به صحنه ای اشاره کنم که آن را به شخصه خیلی دوست دارم؛ صحنه ای که «پایک» و دوستش «داچ» در مکانی دراز کشیده اند و در حالی که به نوشیدن مشغولند باهم، درد دل می کنند...
پایک: میخواستم این آخرین کارم باشه... ولی اوضاع روز به روز خرابتر میشه! دلم میخواد یه شیرین حسابی بکارمو، بکشم کنار!...
داچ: کنار بکشی چکار کنی؟... ببینم مگه خواب تازه ای دیدی؟
پایک: سربازای ژنرال پاشینگ تو مرز پخش و پلا هستند! تمام افرادی که زیر دست اون هستند باید حقوق بگیرند!
داچ: ولی به دست آوردن یه همچین اطلاعاتی کار حضرت فیله!
پایک: منم نگفتم کار ساده ایه، ولی شدنیه...
داچ: اما اونا در تعقیب ما هستند!
پایک: غیر از این هیچ چاره دیگه ای نداریم...
(فلاش بک، صحنه ای که به پایک و دیک تورنتون مربوط می شود)
داچ: معلومه بدجوری به اون راه آهن صدمه زدی، چون پول زیادی برای اون تله خرج کرده بودن!
پایک: کلافشون کردم!، دو، سه، مرتبه – یه مردی بود به اسم آریگان، کارشو از راه های مخصوص انجام می داد... من باعث شدم راهشو عوض کنه. میدونی باچ، تو دنیا آدمایی هستند که اشتباهات خودشونو قبول نمی کنند.
باچ: مغرورن...
پایک: این غرور رو کنارم نمیذارن؛ باز مغرور ن، اشتباه می کنن و عبرت هم نمی گیرند!
باچ: خود ما چی پایک، یعنی ما از همه اشتباهاتمون هیچ عبرتی گرفتیم؟
پایک: خدا کنه عبرت گرفته باشیم...
باچ: پایک، منم مثل تو چاره دیگه ای ندارم!...
شاهکارهای سینما (۲): این گروه خشن ساخته سام پکینپا / هر کی جُم خورد، بکشیدش!
این گروه خشن / دارو دسته وحشی
کارگردان System.Windows.Forms.TextBox, Text: The Wild Bunch: سام پکینپا
نویسندگان : والون گرین و سام پکینپا
بازیگران : ویلیام هولدنُ رابرت رایان و ارنست بورگناین
جوایز :
نامزد اسکار: بهترین موزیک متن، بهترین فیلمنامه غیراقتباسی، بهترین فیلم نامه
محصول امریکا، ۱۹۶۹، ۱۴۵ دقیقه
«پایک بیشاب» و دارو دسته اش، دست به سرقتی می زنند، که حاصلش کشتاری بی رحمانه می شود. سپس به مکزیک می گریزند و در آنجا قطاری حامل مهمات را برای، ژنرال یاغی «ماپاچه» می دزدند؛ از طرفی دیگر، «دیک تورنتن» دوست سابق «پایک» هم با گروهش در تعقیب آنها هستند. سرانجام «پایک» و دوستانش برای نجات دوست مکزیکی شان «انجل»، با ژنرال «ماپاچه» و افرادش وارد نبردی خونین می شوند...
_____________
این میل مبهم خشونت
دربارة این گروه خشن ساخته سام پکین پا
شاپور عظیمی
اصولاً هر کارگردانی دردوران فیلمسازیاش تلاش میکند به یکی از اهرمهای مورد علاقة مخاطبان سینما در آثارش یازد و آن را پررنگتر از مؤلفههای دیگر بپروراند و بار بنشاند.جان فورد خانواده را برگزید. هیچکاک ترس را؛ فریتس لانگ شخصیت پردازی و داستانگویی را انتخاب کرد. ولز رفتارهای فرمگرا در آثارش را میپسندید. جان هیوستن مکث بر روی قهرمانان را ترجیح میداد. از میان کارگردانان سینمای قصهگوی کلاسیک؛ سام پکین پا – که یکی از دوستداران آثارش نیز هستم- خشونت افسارگسیخته را انتخاب کرد و آن چنان بر نمایش خشونت در آثارش تأکید داشت که سرانجام چنین عنصری در آثار او شکلی حتی آیینی به خود گرفت.اما سینمای پکین پا تنها به این وجه ختم نمیشود. او استاد روایت ضد قصه نیز هست. او و سرجیو لئونه (نکتة جالب این است که هر دو وسترن ساختهاند) در شمار معدود فیلمسازان سینمای قصهگوی کلاسیک هستند که این چنین از قصهگویی پرهیز کرده و به «حس و حال» و «فضاسازی» در آثارشان اهمیت بیشتری میدهند.
به داستان این گروه خشن (1969) توجه کنیم: در 1913 در تگزاس، پایک (ویلیام هولدن) رهبر چند یاغی به دنبال سرقت دفتر راه آهن است که خزانة نقره دارد. رفیق قدیمی پایک، دیک تورنتون (رابرت رایان) برایشان تله گذاشته است. اما پایک و چند تن از دار و دستهاش که زنده ماندهاند؛ موفق به فرار میشوند. خزانة نقره نیز کیسه هایی پر از حلقههای به درد نخور هستند. آنها به ریوگرانده میروند که زادگاه آنجل یکی از افراد پایک است. دهکده تحت تسلط افراد ژنرال ماپاچه (املیو فرناندز) است. پایک و افرادش با آدمهای ژنرال درگیر میشوند. سرانجام در یک سکانس خارقالعاده پایک و افرادش با کشتن افراد زیادی از ارتش ماپاچه خودشان نیز کشته میشوند.
به معنای واقعی کلمه هیچ اتفاقی در فیلم رخ نمیدهد که بتوان آن را به به عنوان داستان فیلم خلاصه کرد. پکین پا در این درام 140 دقیقهایاش بیش از هر چیز دیگری به دنبال تصویر کردن روزگار سپری شدة آدمهایی است که انگار به پایان خط رسیده اند. درواقع فیلم به شکلی نمادین در همان سکانس ابتدایی که پایک و افرادش به کاهدان میزنند، به نوعی مرگ این گروه خشن را یادآوری میکند. با این که پایک سرگروه این آدمها است اما به هیچ عنوان قهرمان فیلم نیست. همانقدر که او در این روایت زندگی به پایان رسیدة آدمهای خسته، نقش دارد داچ (ارنست بورگناین)؛ لایل (وارن اوتس، بازیگر مورد علاقة پکین پا) یا فردی (ادموند اوبراین) هم نقش دارد. انگار تنها چیزی که باعث میشود پایک رهبری این آدمها را به عهده بگیرد این است که او حوصلة فکر کردن دارد اما دیگران نه. یادمان باشد که داچ در جایی رودرروی پایک میایستد و از او واهمهای ندارد. پایک و آدمهایش درواقع از زمانی که به پروپای ژنرال ماپاچه و آدمهایش میپیچند؛ عامدانه و آگانه مرگ خود را انتخاب میکنند. دفاع از روستاییان در برابر ماپاچهای که تا بن دندان مسلح است؛ نبردی نابرابر است که بازندة ظاهریاش مشخص است. پایک و آدمهایش اما آن روی سکة مرگی را انتخاب میکنند که کاری میکند تا درست و حسابی کلکشان کنده شود.
درواقع اینجا و در چنین لحظاتی است که تفسیر پکین پا از خشونت شکلی فردی و البته آیینی پیدا میکند. یادمان باشد که نبرد مرگ و زندگی را پایک و افرادش آغاز میکنند. شکل پرداخت پکین پا در آغاز سکانس کشتار به گونهای است که انگار بر ناگهانی بودن شلیکها صحه میگذارد. تیرها از زمین و آسمان باریدن میگیرد. پکین پا گاهی برخی مرگها را با تدوین موازی و حرکت آهسته نشان میدهد. فضای سکانس به گونهای است که گویی تماشاگر در میانة کشتاری بی پایان گیر کرده است. اما عجیب است که تیری به او اصابت نمیکند! پایک و افرادش در این درام خون و کشتار به سادگی تن به مرگ نمیدهند. نگاه کنید به شکل کشته شدن لایل. او تا لحظة آخر ماشة مسلسل را رها نمیکند. مسلسل شلیک میکند و تن لایل سوراخ سوراخ میشود. او تا لحظة آخر و دم رفتن به کشتن ادامه میدهد. آدمهای دیگر یکی پس از دیگری کشته میشوند. این کشته شدنها لابلای میزانسنهای پیچیده و دشوار پکین پا و به هم ریختگی فضاها هرگز به دست فراموشی سپرده نمیشوند. پکینپا قدر و قیمت آدمهای داستانش را میداند. اما چنین است که انگار مرگ برایش آنقدر باشکوه هست که نخواهد با گذاشتن جملهای اضافه در دهان شخصیتهای فیلمش؛ ذرهای از این شکوه بکاهد. داچ و پایک یکی دو کلمه میگویند و میمیرند. سرانجام تیراندازی به همان شکل بی مقدمه که آغاز شده بود، بی مقدمه به پایان میرسد. دیک و همراهانش که در بخشی از سکانس کشتار با دوربین و ازر دور این صحنة عظیم را دیدهاند؛ اکنون مانند مردارخواری به سوی قیامت دوست قدیمیاش میرود. چه کسی برندة این کارزار است؟ آن که مرده یا آن که هنوز زنده است و نفس میکشد؟ در پایان بازندة ماجرا نه پایک و افرادش که شاید دیک تورنتون باشد که خود را به دولت فروخته و در پایان فیلم زنده میماند.دستمزد دیک این است که چند صباحی بیشتر روی زمین زندگی کند و با کاسهلیسی به حیاتش- که دیگر زنده بودن در آن معنا ندارد- ادامه دهد. مرگ پایک و آدمهایش نکتة پنهانی در خود دارد.
قاتلین آنهای نیروهای نظامی نیستند. مشتی پیرمرد و کودک و زن هستند. آنهایی که اجیر شدة روحی و روانی ماپاچه هستند تا پایان به سرنوشت خود گردن مینهند. درواقع شاید برای پایک و مردانش چندان اهمیت نداشته باشد که برای چه و با که میجنگند. آنها تنها میدانند که باید تا آخرین قطرة خون با زندگی جنگید. این مانیفست سام پکین پا است که در آثار دیگرش نیز تجلی میکند. در سگهای پوشالی (1971) دیوید سامنر (داستین هافمن) تمامی مزاحمین را میکشد. در این فرار مرگبار (1972) مککوی (استیو مککویین) در هتل کارش را با تعقبکنندگانش یکسره میکند. قهرمانهای پکینپا کار را نیمه تمام نمیگذارند تا مأموران قانون از راه برسند و محاکمه و زندان در انتظار تبهکاران یا حتی قهرمانان فیلمهایش باشد. تک روی قهرمانان پکین پا شبیه تکرویهای خود او در زندگیاند. استادش دان سیگل در 1981، کاری برایش به عنوان کارگردان دوم دست و پا کرد. 12 روز پشت دوربین به عنوان کارگردان دوم یک فیلم کمدی. پکین پا بی درنگ پذیرفت. هر چند نامش در تیتراژ نیامد اما همین برایش کافی بود که پشت دوربین قرار میگیرد. او از 1979 تا زمان مرگش در 1984 هتل زندگی میکرد.
نقد و بررسی فیلم The Wild Bunch (این گروه خشن)
این وسترن باشکوه
«سام پکین پا» پس از سه فیلم وسترن خود، «همراهان مرگبار»، «بر دشت رفیع بتاز» و «سرگرد دندی»، دست به کار چهارمین فیلم خود «این گروه خشن» شد، که در بین همه آثارش، به خصوص فیلم های وسترن ش، کاملترین آنها محسوب می شود و اینگونه به نظر می رسد که بیش از بقیه، بیانگر اندیشه اوست. فیلم «پکین پا» نشانی پایانی یک وسترن اصیل و باشکوه را دارد؛ استاد، در این اثر یک حس بصری باشکوه و یک خوش خلقی خشن مردانه دارد، و البته در کنار آن، حس شاعرانه و لطافت طبعی زیبا، که او را به پدر فیلم های وسترن، «جان فورد» نزدیک می کند.
«پکین پا» با سبک و شیوه مدرن خود، به ویژه در این فیلم، (صحنه های کشتار در اسلوموشن، صراحت و وحشی گری در گفتگوها، درد و خشونت و هیجان، موج جدیدی از ارائه خشونت را پدید آورد.) او همچنین با کندوکاو در شخصیت های اصلی و گذشته آنها (رفاقت های مردانه، دوست بودن و باهم بودن و تلاش برای رسیدن به هدف) نمونه ای حیرت انگیز از این نوع را خلق می کند، که به آنها با دید دیگری نگریسته، پکین پا با شخصیت ها و قهرمانانش، رفتاری خشن دارد و اعمال و رفتار آنان را به طور افراطی نشان می دهد.
« هر کی جُم خورد، بکشش »
فیلم «این گروه خشن» را همیشه با این گفته «پالین کیل» منتقد مشهور به یاد می آورم ( آدم موقع تماشای این فیلم احساس می کند که خود را دارد به آسمان و زمین می کوبد!...) شاید چند هزارمین نفری باشم که این جمله ها را بر زبان می آورم؛ «این گروه خشن» فیلم محبوب من است، این فیلم در زندگی من جایگاه خاصی دارد، فکر نکنم کسی متعلق به عالم سینما باشد و این فیلم را دوست نداشته باشد!... اولین بار که فیلم را دیدم، کپ کردم، در حیرت مانده بودم که کارگردان، این فیلم را چگونه ساخته است! کاملا واضح است که ساخت این فیلم دشوار بوده و زحمت فراوانی برای کل گروه در بر داشته است. براستی چه چیزی در این فیلم نهفته است که هر روز بر اهمیتش چه در سینما و چه در زندگی شخصی، افزوده می شود؟... «این گروه خشن» را می توان حاصل نوعی ذائقه و فکر باشکوه یک فیلمساز بزرگ دانست، شعری عاشقانه که در وصف سینما سروده شده است. این فیلم، داستان چند تبهکار است که گذشت زمان، آنها را به خشونت و سپس به نابودی می کشاند.
وسترن «سام پکین پا» یک شروع استثنایی دارد. با شروع فیلم «پایک بیشاب» و گروه ش وارد شهر می شوند، صحنه وارد شدن گروه به شهر با صحنه، بچه هایی که، عقرب، را در میان، مورچه ها، گرفتار کرده اند همراه می شود؛ که توصیف زیبایست برای این گروه، که به زودی قرار است گرفتار شوند...! مراسمی در شهر توسط عده ای از اهالی آن در جریان است، اینجا شاهد رفتن گروه به داخل بانک هستیم و قصد آنها سرقت از بانک است، در حالی که گروه جایزه بگیری به سرپرستی «دیک تورنتن» در کمین آنها هستند،، به محض وارد شدن آنها به بانک، این دیالوگ به یادماندنی را از زبان «پایک» می شنویم : ( هر کی، جم، خورد بکشش )، این دیالوگ بسیار اهمیت دارد و می توان گفت به نوعی معرف و شناسنامه این گروه است!... گروه از بانک خارج می شوند و فقط «لی دیوونه» برای نگه داشتن گروگان ها در بانک می ماند، در این موقع جدالی بین دو گروه صورت می گیرد که به کشتار ی بی رحمانه تبدیل می شود و در آن مرد و زن و بچه و گلوله می خورند. بعد از این ماجرا، «پایک» و دارودسته اش می گریزند و «دک تورنتون» هم با دسته اش، برای اینکه به زندان نروند، برای دستگیری آنها راهی می شوند و تعقیب و گریزی بین آنها در طول فیلم صورت می گیرد.
سپس دسته پایک به دهکده (انجل) می روند، جایی که توسط ژنرال «ماپاچه» اشغال شده است... سراسر فیلم از، صحنه هایی شاهکار و به یادماندنی تشکیل شده است، انتخاب صحنه خوبی از فیلم کار دشواری ست: این صحنه ها از شروع نفس گیر فیلم آغاز می شود، و با صحنه سرقت از قطار، صحنه کشته شدن نامزد انجل در کنار ماپاچه، صحنه انفجار پل، و سکانس پایانی و مشهور فیلم ادامه پیدا می کند، همان صحنه پایانی عزیمت گروه (هولدن، بورگناین،اوتس، جانسن) به طرف ماپاچه و آن نبرد (حمام خون) که به نمونه ای از پکین پایی ترین صحنه ها تبدیل شده است.
The Wild Bunch این گروه خشن
ساخت : 1969
قالب : فیلم بلند
کارگردان : سام پکین پا
نویسندگان : سام پکین پا ، والون گرین
اقتباس از داستان والون گرین و روی سیکنر
بازیگران : William Holden,Ernest Borgnine,Edmond O'Brien
Robert Ryan,Warren Oates,Jaime Sánchez,Ben Johnson
____________________
اطلاعات فیلم
کارگردان : سام پکین پا
تهیه کننده : فیل فلدمن
نویسنده : والون گریین
فیلم نامه : سام پکین پا
موزیک متن : جری فیلدینگ
فیلم برداری لوسین بالارد
تدوین : لو لومباردو
کارگردان هنری: ادوارد کاریری
بازیگران
ویلیام هولدن : پایک بیشاپ
ارنست بورگناین : داچ انگستروم
رابرت رایان : دیک تورنتون
ادموند اوبراین : فردی سایکس
وارن اوتس : لایل گروچ
جایم سانچز : آنجل
بن جانسون : تکتور گروچ
امیلیو فرناندز : ژنرال ماپاچی
اطلاعات دیگر
ژانر : حادثه ای , وسترن
تاریخ نمایش : 29 ژانویه 1970
درجه نمایش: R
زمان فیلم : 143 دقیقه
شرکت تولید کننده: برادران وارنر
محصول ایالات متحده
بودجه: 6 میلیون دلار
فروش: 10میلیون دلار
IMDB Rate 8.1 از مجموع 41 هزار رای
افتخارات و جوایز
نامزد اسکار بهترین موزیک متن
نامرد اسکار بهترین نویسنده اورژینال
نامزد اسکار بهترین فیلم نامه
تحلیل و بررسی فیلـــــــم این گروه خشـن (The Wild Bunch)
با سلام خدمت کاربران گرامی سایت سینماسنتر
یکبار دیگر در دو هفته متمادی با یک فیلم دیگر از سینمای وسترن در خدمتتان هستیم. این که چرا تصمیم گرفتم دو فیلم وسترن مختلف از دو دیدگاه مختلف را تحلیل کنم داستانی دارد که در خلال این تحلیل به آن پی خواهید برد. در واقع باید گفت که تحلیل این گروه خشن بدون این که قبل از آن تحلیل یک فیلم مانند نابخشوده را خوانده باشید میسر نبود.
این گروه خشن یکی از فیلمهایی است که دقیقا در پایان دوره وسترن و بعد از به نمایش در آمدن شاهکارهایی مانند خوب, بد زشت و روزی روزگاری در غرب به نمایش در آمد. اما به سرعت توانست طرفداران اختصاصی خود را در میان سینما دوستان و مخصوصا وسترن دوستان پیدا کند. این گروه خشن توانست نظر طیف وسیعی را به خود جلب کند که بخش بزرگی، آنرا بهترین و بخش دیگری آنرا بدترین اثر سینمای وسترن میدانند. این که دلیل این قضاوتهای مختلف درباره این گروه خشن چیست موضوعیست که قطعا پس از تماشای فیلم و با توجه به روحیه خودتان به آن پی خواهید برد, اما هیچ کدام از دو گروه در این موضوع شک ندارند که این گروه خشن یک نقطه عطف در سینمای وسترن ایجاد کرد و آن نقطه عطف همان خشن بودن فیلم است. از این حیث قطعا فیلم این گروه خشن یک استثناء در میان فیلمهای وسترن محسوب میشود.
ضمن این که امیدوارم که از دیدن فیلم لذت برده باشید, توجه شما را به این تحلیل جلب میکنم...
روزی روزگاری در مکزیک...
با این که در داستان بر روی تاریخ مشخصی تاکید نشده اما با توجه به صحبتها درباره اتفاقات و افراد میتوان تصور کرد که ماوقع داستان در تاریخی بین 1909 تا 1916 رخ میدهد. دلیل رسیدن به این تاریخ نام بردن از پانچو ویلا انقلابی مشهور مکزیک است که در حدود 1909 تا 1916 به همراه امیلیانو زاپاتا اقدام به شورش کردند و حتی توانستند در سال 1914 مکزیکو را تصرف کنند.
با کمی بررسی تاریخ آن دوره میتوان متوجه شد که داستان فیلم در یکی از بی قانون ترین مقاطع تاریخی و در یکی از بی قانون ترین مناطق دنیای آن روز و همچنین در یکی از خشن ترین دوران تاریخ آمریکای مرکزی روی می دهد. در این دوره بخصوص، کل منطقه مرزی بین آمریکا و مکزیک در ناامنی کامل به سر میبرد و در آنسوی مرز یعنی کشور بحران زده مکزیک تنها چیزی که ارزش داشت سلاح بود.
مردمان معمولی مکزیک و از سوی دیگر نظامیان این کشور سارقانی بودند که به لباس سیاستمدار در آمده بودند و در واقع نظامی گری تنها روش قانونی بود که برای چپاول هر چه بیشتر مکزیک بلد بودند. در این دنیای آشوبزده و بی حساب و کتاب تنها دلیلی که سبب برتری گروهی بر گروهی دیگر بود, داشتن اسباب و آلات جنگی قوی تر و به روز تر بود که فقط از آمریکا میتوانست وارد مکزیک شود.
این که چرا این تشنجات به ایالات متحده کشیده نمیشد و آمریکا گرفتار جنگ با مکزیک نبود تنها یک دلیل ساده داشت. راه آهن آمریکا در آن حدود تاریخی به سرتاسر کشور کشیده شده بود و چنانچه مکزیک قصد ایجاد گرفتاری داشت, ژنرالهای آمریکایی میتوانستند در کمترین زمان ممکن قشون خود را به داخل مرزهای مکزیک ببرند و حتی نیروهای نظامی ایالات هم مرز تگزاس و نیومکزیکو به تنهایی برای مقابله با نیروهای پراکنده و پابرهنه مکزیکی کافی به نظر میرسیدند. بنابراین هیچ گروه نظامی مکزیکی در خود توان وارد شدن به آمریکا را نمی دید.
ولی تمام این شرایط از سوی دیگر به نفع خلافکاران آمریکایی تمام شده بود. این که نیروهای مکزیکی از وارد شدن به خاک آمریکا هراس داشتند دلیل نمیشد که مردان قانون آمریکایی نتوانند به راحتی وارد خاک مکزیک شوند. فضای مکزیک در آن روزگار برای هر انسان قانونمداری مسموم بود و شکی نیست که این فضا فقط میتوانست بهشت خلافکارانی باشد که با دلارهای آمریکایی میتوانستند در مکزیک اوضاع مناسبی برای خود ایجاد کنند.
ترسیم فضای آن روزگار میتواند به درک بهتر از شرایط فیلم این گروه خشن کمک کند, زیرا این گروه خشن فیلمیست که دقیقا در این شرایط و با جایگذاری قهرمانان داستان در این فضا رخ میدهد و در نهایت مفهومی که مورد نظر سام پکین پا بوده در این شرایط مستفاد میگردد.
آغازی کوبنده...
افتتاحیه فیلم قطعا یکی از افتتاحیه های منحصر به فرد در سینماست. سام پکین پا توانسته در همان سکانس افتتاحیه ماجرای اصلی فیلم و حتی پایان آنرا برای بیننده مشخص کند. زمانی که فیلم آغاز میگردد بیننده شاهد بازی کودکانی است که در حال به جان هم انداختن چند عقرب و گروهی از مورچه ها هستند. اوج خشونت فیلم از همین سکانس شروع میشود, در جایی که حس میشود در فضایی قرار گرفته ایم که بیرحمی حتی در روح کودکان آن نیز ریشه دوانیده است. اما این بازی کودکانه به همین جا ختم نمیشود. در پایان سکانس افتتاحیه و در جایی که در برابر چشمان وحشت زده مردم افراد بیگناه زیادی به خاک و خون کشیده میشوند, بازگشت دوباره ای داریم به روزگار کودکان که این بار درنهایت همه مورچگان و عقربها را در آتش میسوزانند!
زمانی که در نهایت پس از عبور از فراز و نشیبهای داستان به انتهای فیلم میرسیم, ناخودآگاه به یاد صحنه آغازین می افتیم, جایی که همه چیز و همه کس در آتش خشم و شرارت میسوزد و نابود میشود. سام پکین پا نیز مانند همکار سالهای بعد خود کلینت ایستوود و در فیلم نابخشوده, از همین آغاز داستان به برهم زدن شاخصه های فیلم های وسترن پیش از خود میپردازد و این برهم زدن تا جایی پیش میرود که بیننده در همان ابتدای داستان حس میکند که هیچ فرد مثبتی در داستان وجود ندارد.
چهارچوب های داستانی که پکین پا خلق کرده چیست؟
پایک بیشاپ رهبر گروهی از خلافکاران است که قصد دارند به عنوان آخرین کار خود یک بانک را در یک شهر نسبتا بزرگ جنوب تگزاس غارت کنند. طبق معمول فیلمهای وسترن که همیشه یکسوی داستان به حقوق کارمندان راه آهن ارتباط دارد در اینجا هم شاهد این هستیم که ماموران راه آهن که از دست سرقتهای پایک و گروهش به ستوه آمده اند, تصمیم گرفته اند که با توافق با یک خلاف کار دیگر که او هم روزگاری نزدیکترین دوست پایک بوده است برای او تله بگذارند.
دیک تورنتون که یک زندانی در حال ماموریت محسوب میشود می بایست برای بدست آوردن آزادی خود, پایک و گروهش را به چنگال قانون بیندازد. این کار گرچه در ابتدا آسان به نظر میرسد اما وقتی که ابعاد ماجرا و خلق و خوی طرفین برایمان بیشتر مشخص میشود, متوجه میشویم که گیر افتادن گروه پایک در واقع کاری ساده نیست و چه بسا غیر ممکن است.
همان طور که از سکانس ابتدایی فیلم مشخص میشود قرار است خشونت در این فیلم حرف نهایی را بزند و به همین خاطر بیننده در تمام صحنه های مربوط به سرقت بانک میبایست که تمام تصورات خود از رحم و مروت و مردانگی را به کنار بگذارد و بنشیند و به پرده خیره شود و شاهد قتل عام مردم به اصطلاح مذهبی شهر باشد که در میان گلوله ها و در زیر سم اسبان به قتل میرسند. ترکیبی که پکین پا از خشونت به دست میدهد به هیچ عنوان محدود به خط قرمزی نیست. مردان گروه پایک افرادی هستند که دقیقا مانند خود او قصد هیچ ترحمی را ندارند. در لحظاتی که افراد گروه پایک متوجه شرایط میشوند بلافاصله مخفی کاری جای خود را به آشکار سازی کل سرقت میدهد.
اما شاید پایک این گونه فکر میکند که با وجود حرکت مردم در خیابان افراد راه آهن تیر اندازی نخواهند کرد, ولی درست در این نقطه است که پکین پا تلاش کرده تا در همین صحنه ماهیت واقعی سمت به ظاهر قانونی ماجرا را نیز بر ملا کند. افراد گروه دیک تورنتون از اوباشی تشکیل شده اند که هدفی جز کسب منافع از این آشوب شکل گرفته ندارند. برای آنها حتی پوتینهای افراد مرده نیز منفعتی بزرگ به نظر میرسند و درست همین مسئله است که باعث میشود تا بلافاصله پس از خروج افراد پایک از بانک، کشتار مردم بیگناه آغاز شود.
افراد گروه تورنتون حتی برای کشتن نفرات پایک هدف گیری درستی نمیکنند و شاید تنها آدم متعهد این فضای بحران زده خود دیک تورنتون باشد که سعی میکند تنها افراد گروه پایک را هدف بگیرد. از سوی دیگر گروه پایک نیز سعی میکنند که از مردم به عنوان سپر بلا استفاده کنند و از مهلکه بگریزند.
افراد گروه پایک حرفه ای تر از گروه تورنتون هستند, باید دید که این گروه خشن از چه افرادی تشکیل شده است. کسانی که با فضای وسترن سالهای 60 تا 70 آشنا هستند بی شک با همه نقش آفرینان این گروه آشنایی کامل دارند. قدر مسلم باید ترکیب شکل گرفته در گروه پایک را یکی از رویایی ترین گروههای بازیگری وسترن در آن دوران نامید.
حضور ویلیام هولدن, ارنست بورگناین, وارن اوتس و ادموند اوبراین و بن جانسون در آن روزگار برای موفقیت یک فیلم وسترن کاملا کافی به نظر میرسید چه رسد که در آن سوی ماجرا هم فردی مانند رابرت رایان در نقش دیک تورنتون حضور داشته باشد.
درگیری میان دو گروه جان عده زیادی از مردم و افراد دو گروه را میگیرد و در نهایت از گروه پایک تنها 6 نفر باقی میمانند که میتواند گفت همان کسانی هستند که چکیده آن گروه 12 نفری بودند و باید زنده می ماندند. پایان ماجرای سرقت بانک بسیار رقت انگیز تر از ابتدای آن است. زمانی که افراد گروه تورنتون را همچون کرکس ها بالای سر افراد کشته شهر میبینیم بیشتر از قبل به روح پلید افرادی که میبایست نماینده طرف قانونی باشند پی میبریم. از سوی دیگر شاهد خروج افراد پایک از شهر هستیم در حالی که توانسته اند طلاهای بانک را بربایند و تکمیل کننده این صحنه بازی کودکان خشنی است که در نهایت همان طور که در ابتدا هم گفتم به آتش زدن حشرات با قساوتی مافوق تصور میپردازند!
آشوبی بی انتها...
زمانی که با افرادی که این فیلم را دیده اند صحبت میکنید, اغلب از شما خواهند پرسید که این فیلم داستان چه بود؟ بیشتر اوقات ممکن است که در پایان دیدن فیلم و زمانی که حس میکنید که شاهد فیلم خوبی بودید متوجه نباشید که این فیلم چرا خوب بود و یا حتی چرا بد بود!
همان طور که گفته شد ماجرای این گروه خشن از یک فضای بحرانی در یک شهر به ظاهر قانونمند آغاز میشود, فضایی که به نظر میرسد در آن ارکان مختلفی از قانون وجود دارد. اما با شروع داستان بلافاصله متوجه میشویم که فاصله زیادی بین یک دنیای قانونمند و این شهری که پکین پا به نمایش گذاشته وجود دارد. جائی که جان آدمها حتی برای مجریان قانون پشیزی ارزش ندارد. وقتی که مدیران شهر برای این کشتار به مدیر راه آهن اعتراض میکنند, پاسخ او این است: ما نماینده قانون هستیم!!!
این که آقای هریگن از چه قانونی صحبت میکند موضوعیست که در حوصله این تحلیل نیست, اما قدر مسلم او هم میداند که قانون واقعی چیزی نیست که او به اجرایش پرداخته است. روش او برای اجرای قانون به گفته تورنتون این است که خود را عقب بکشد و ارازل و اوباش را به جان مردم بیندازد و این جاست که می بینیم فردی خلاف کار مانند دیک تورنتون نیز از رفتار هریگن ابراز انزجار میکند.
با گذشت دقایق اولیه فیلم متوجه میشویم که با سه نوع آدم در داستان طرف هستیم که به زودی نوع چهارم و پنجمی نیز به آن اضافه خواهد شد.
گروه پایک... اولین آدمهایی که با آنها آشنا میشویم افراد گروه پایک هستند. افرادی که همه در انتهای روان خود به سر میبرند. روزگاری طولانی را به سرقت و خلافکاری مشغول بوده اند و نیتشان از این سرقت این است که کار خلاف را به کنار بگذارند و باقی عمر را در کناری به استراحت و خوش گذاری سپری کنند. در ادامه فیلم متوجه میشویم که گروه پایک متشکل از خود پایک, داچ, برادران گروچ و سایکس از کسب پول بیشتر هدفی جز خوش گذرانی و زندگی همراه با لذات دنیوی ندارند. در این بین تنها آنجل است که در این ماجرا به دنبال هدفی دیگر است, هدفی که در نهایت هم اسباب نابودی اش خواهد شد.
گروه تورنتون... گروهی که اعضای آن با رهبرشان هیچ سنخیتی ندارند. افراد این گروه انسانهایی هستند از جنس کرکس و رهبر این گروه فردیست از جنس افراد گروه پایک. اما به واقع تورنتون کاملا از جنس افراد گروه پایک و خود پایک نیست. او تنها آدم عقل مدار داستان است که به نظر میرسد فکرش بیشتر از باقی آدمهای داستان کار میکند. بازی رابرت رایان طبق معمول خارج از چهارچوبهای فیلم نیست. او همانیست که باید باشد و میتوان در یک کلام گفت که او همان فردیست که پکین پا برای نقش دیک تورنتون نیاز داشته است. دیک تورنتون بر خلاف دیگر افراد فیلم یک مرد آزاد نیست و باید گفت که تنها مردی است که در این ماجرای آشوب زده به دنبال هدفی غیر از کسب پول است. او به هریگن قول داده است و با وجود این که هریگن به عنوان نماینده قانون فرد منزجر کننده ایست, تورنتون خود را ملزم به انجام قولش میداند. با این حساب باید گفت تورنتون فردی با وجدان خاموش نیست. هر چند که به نظر میرسد روزگاری همکار پایک و نزدیکترین دوست او بوده است, ولی در همان زمان هم مانند پایک بی فکر عمل نمیکرده است. این برداشتی است که از صحنه دستگیری تورنتون به دست مردان قانون داریم.
گروه هریگن... در واقع هریگن گروهی ندارد. اما منظور از این کلمه پرداختن به همه آدمهایی است که پشت سر فردی مانند هریگن قرار دارند و قانون برای آنها ملعبه ای است تا به خواسته های خود برسند. این افراد با این که خود در منتها الیه بی قانونی ایستاده اند, یکسره دم از قانون میزنند و برای پیشبرد کارهای راه آهن از قانون هزینه میکنند. کشته شدن افراد شهر بحران زده تنها با عنوان "ما نماینده قانون هستیم" رفع و رجوع میشود. حال آنکه جان مردم برای این قانونی که آقای هریگن عنوان میکند دارای هیچ ارزشی نیست.
با تعریف گروههایی که از ابتدا درگیر این ماجرا هستند میتوان متوجه شد که در حقیقت داستان درباره نظم دادن به یک ماجرای نامنظم نیست. آنچه از چهارچوبهایی که پکین پا تعریف کرده میتوان فهمید این است که کلیت داستان درباره یک آشوب بسیار بزرگ است, آشوبی که نوک پیکان آن نیز به هیچ وجه به سمت ایجاد نظم نیست. در این میان قهرمانان داستان برای رسیدن به منتهای آشوب حتی از کشتن همدیگر نیز دریغ نمیکنند. در سکانسی که همراه آسیب دیده گروه پایک به دست پایک کشته میشود به نظر میرسید که آدم زنده و حتی کور خیلی بهتر از یک آدم مرده است. اما میتوان فهمید که حضور یک نفر کمتر میتواند افراد باقی مانده را دارای سهم بیشتری از طلاها کند. طلاهایی که به سرعت مشخص میشود که واشرهایی بیش نیستند که توسط هریگن در بانک به جای پولهای اصلی گذاشته شده بودند.
طلا یا واشر... مسئله این است!!!
تقسیم غنائم از سکانسهای هیجان انگیز فیلم است. جائی که در نهایت همه متوجه میشوند که بیش از 30 نفر از مردم و تبهکاران و افراد راه آهن به خاطر به دست آوردن چند کیسه واشر توسط گروه پایک به قتل رسیدند! عصبانیت افراد پایک و حتی فردی سایکس در این باره بسیار جالب است. واکنش های افراد گروه پایک به این اتفاق از جهات مختلف قابل بررسی است. از سویی درگیری برادران گروچ با آنجل بر سر بردن سهم بیشتر و از سوی دیگر واکنش استثنایی فردی سایکس در جایی که فریاد میزند: اونها ... اونها دیگه چه لعنتی هایی هستند؟!!
اما بلافاصله پس از این درگیری که در قسمتهایی از آن خشونت صحنه کاملا قابل تشخیص است, میبینیم که ذات اصلی گروه پایک چیزی غیر از آن خشونت کاملا غیرقابل مهار است. شکی نیست که خشونت در این گروه امریست بدیهی, ولی این خشونت برای رسیدن به پولی بروز داده میشود که در نهایت قرار است صرف خوشگذرانی های این افراد شود. پس زمانی که اندکی از عصبانیت همه کاسته میشود تنها چیزی که میماند خندیدن های هیستریک و در عین حال دوستانه آنهاست. خنده هایی که میتواند اولین مفهوم را در این داستان که تا اینجا فارغ از ارزشهای انسانی بوده خلق کند.
با این حال این موضوع پایان گرفتاری های گروه پایک نیست. این گروه از سوئی باید به فکر امرار معاش خود باشد, از سوئی دیگر میداند که توسط فردی باهوش مانند دیک تورنتون مورد تعقیب است و این اصلا برای پایک خوشایند نیست.
شبانگاه و در زمانی یکی از افراد گروه دیک از او درباره شخصیت پایک سوال میکند, پاسخ دیک این است که پایک بهترین است, او هیچ وقت گیر نیفتاده است.
در این جا پکین پا توانسته به خوبی ارزشهایی که قصد مطرح کردن آنها را داشته از زبان دیک بیان کند. برای افرادی نظیر پایک و دیک ممکن است خیلی چیزها مهم نباشد, اما آنها به خوبی ارزشهای یکدیگر را میدانند و به آن احترام میگذارند. کشتن مردی مانند پایک برای دیک آسان نیست و به همین دلیل بود که هریگن دیک را به خاطر نکشتن پایک مواخذه کرد. پایک و دیک با این که در دو گروه مختلف و بر علیه هم در حال فعالیت هستند اما به طور کلی افرادی هستند از یک جنس. این که دیک در هر حال آرزو میکرد که در گروه پایک بود قطعا نشانگر این است که او به هیچ عنوان حاضر نیست به قیمت تحویل دادن پایک از زندان آزاد شود. ولی زمانی که شکنجه های افراد راه آهن و رفتار گذشته پایک که عملا اسباب دستگیری و به وجود آمدن روزگار فعلی او شده را به خاطر می آورد, تصمیم میگیرد که تا به آخر به قولی که به هریگن داده وفادار بماند.
از سوئی دیگر پایک هم فردی نیست که بتواند تا ابد مورد تعقیب بماند. او همان طور که در شبانگاه به داچ میگوید, قصد داشته تا بعد از ربودن طلاهای بانک برای همیشه دست از دزدی بردارد. اما تا این جا همه نقشه های خود را نقش بر آب میبیند و سعی میکند تا نقشه ای جدیدی برای ادامه کار بریزد. از طرفی هم حس میکند که دیک تورنتون با آشنایی ای که با طرز تفکر او دارد ممکن است تمام نقشه های او را بر هم بزند. پس راه و چاره کار کجاست؟
همان طور که دیک تورنتون مانند وجدان آگاه گروه اجیر شده راه آهن عمل میکند, در گروه پایم نیز داچ این نقش را به عهده دارد. او پایک را به یاد آشتباهاتی که کرده می اندازد. پایک آن طوری که در یادآوری خاطراتش به دیک میگوید مردی است که از همه چیر مطمئن است, ولی در همان یادآوری هم میبینیم که دیک را فدای این اطمینان اشتباه میکند. این همان اشتباهی است که در سرقت بانک اسباب کشته شدن عده زیادی را فراهم آورد. داچ در جمله ای مهم به پایک میگوید: آیا ما توانستیم از اتفاق امروز درس بگیریم؟ (جمله داچ به طور مشخص این است که آیا ما "در اشتباه بودن" را یاد گرفتیم) به این ترتیب میتوان تصور کرد که مهمترین اتفاق در داستان در همین صحنه رخ میدهد.
شاید تا خیلی بعد از این صحبت میان پایک و داچ هم تصور میشود که داستان در بی هدفی به سر میبرد, اما در حقیقت اگر به اندازه کافی به انتهای ماجرا و اتفاقات میانه داستان دقت کنیم متوجه این حقیقت میشویم که کلیت این گروه خشن بر اساس این فرضیه شکل گرفته است که افرادی مانند پایک و داچ تا کجا ممکن است به طریق اشتباه زندگی کنند و از کجا آن ضربه ای را که باید دریافت میکنند و متوجه اشتباه خود میشوند. با این که پایک در پاسخ داچ میگوید که امیدوارم که از این موضوع به اندازه کافی درس گرفته باشیم, ولی با اقدامات بعدی مشخص میشود که پایک هیچ درسی از این حادثه نگرفته و همچنان به دنبال یک امتیاز بزرگ است.
مسیری که دیک تورنتون و پایک بیشاپ ادامه میدهند با این که در هر دو قتل و کشتن و بیرحمی وجود دارد اما در نهایت جای این دو را با هم عوض خواهد کرد. پایان راه دیک تورنتون در صورت موفقیت به آزادی و پایان راه پایک در نهایت در صورت عدم موفقیت به مرگ یا زندان ختم میشود. با توجه به گفته دیک تورنتون مبنی بر این که پایک فردیست که تا کنون توانسته از دست قانون فرار کند, میشود تصور کرد که مسیر هر دو بسیار دشوار است و پر دردسر...
همه ما به آخر رسیده ایم !!!
یکی دیگر از صحنه های تعیین کننده داستان زمانی است که به خاطر اشتباه فردی سایکس افراد گروه بر روی تپه شنی میغلتند. بار دیگر پکین پا سعی میکند که در این صحنه این موضوع را یاد آوری کند که همه اعضای گروه از این طرز زندگی خسته هستند. تکتور گروچ بلافاصله پیرمرد را میزند و قصد به قتل رسانیدن او را دارد. ولی باز این پایک است که با یادآوری این که آنها باید همیشه همدیگر را حمایت کنند سعی میکند قائله را ختم به خیر کند. اما ماجرا از جای دیگری دوباره آغاز میشود و آن مشکل پایک در سوار شدن به اسب است. این موضوع در واقع یک مشکل چند وجهیست. از طرفی با زخم زبانهای برادران گروچ موضوع رهبری پایک زیر سوال میرود و از سوی دیگر نشان میدهد که پایک واقعا در حال نزدیک شدن به دوران بازنشستگی است.
وقتی به صحنه صحنه ماجراهایی که پکین پا در برابر این گروه خشن میگذارد مینگریم متوجه میشویم که او در حال ساختن پله پله هدفی است که شاید تا اینجا به نظر میرسید که ممکن است اصلا وجود نداشته باشد.
ماجراهایی که در دهکده محل زندگی دوستان آنجل میگذرد همگی موید این نکته است که همه اعضای گروه ترجیح میدهند که از زندگی سوار بر اسب هر چه سریعتر رها شده و سامانی پیدا کنند. اما اتفاق جالبتر در این بخش فیلم موضوعی است که درباره همسر آنجل به وجود می آید. ماجرایی که تا آخر داستان را پس از این تحت تاثیر قرار میدهد.
همان طور که از نقشه های پایک میشود فهمید او تصمیم به انجام عملیاتی در مرزهای مکزیک دارد. به همین منظور بعد از این فضای فیلم به طور کلی ناپایدار تر و بحرانی تر میشود و این از تبعات وارد شدن به خاک مکزیک است. همان طور که در ابتدا هم گفته شد خاک مکزیک در این دوران به شدت ناپایدار است. بنابراین بهترین فرصت این است که پایک و گروهش با به سرقت بردن حقوق افراد راه آهن یا سربازان به خاک مکزیک بگریزند. اما وقتی که پایک متوجه حضور ژنرال ماپاچی نزدیک دهکده آنجل میشود تصمیم جدیدی میگیرد که در این برهه منطقی به نظر میرسد.
برآورده کردن نیازهای تسلیحاتی ژنرال ماپاچی میتواند درآمد بزرگتری را برای پایک و گروهش به ارمغان بیاورد. صرف نظر از این که معامله با ژنرال ماپاچی کار هر کسی نیست, باید در نظر گرفت که کاری که پایک برای آن برنامه ریزی کرده هم کار آسانی به نظر نمیرسد.
پس از اطلاعاتی که درباره همسر آنجل در دهکده به دست آمد, سرانجام همسر او را در اختیار ژنرال ماپاچی میبینیم. با کشته شدن همسر آنجل توسط او میتوان تصور کرد که آنجل از دایره انتقام ماپاچی بیرون نخواهد ماند. اما تنها دلیلی که اسباب نجات او میشود این است که پایک او را به حال خود رها نمیکند. بخش زیادی از فیلم در این لحظات به خوش گذرانی افراد گروه پایک میگذرد که به شکلهای مختلف در حال لذت بردن از شرایط موقت خود هستند. نوع خوشگذرانی آنها نیز حاوی پیامی مهمتر است. این گروه با هیچ معیاری مبدل به یک گروه سعادتمند نخواهد شد. از این بخش داستان به بعد آنجل محوریت بیشتری در کلیت ماجرا پیدا میکند. او توانسته از پایک قول مثبت برای رسانیدن اسلحه و مهمات به دوستان مکزیکی اش بگیرد و از طرفی با کشتن همسرش در برابر ژنرال ماپاچی شرایطی پیدا میکند که بیش از این مورد توجه بیننده قرار خواهد گرفت.
زمانی برای کار...
سرانجام زمان انجام کار بزرگ گروه پایک فرا میرسد. سرقت بزرگ از یک محموله تسلیحاتی آمریکائی و تحویل دادن آن به ژنرال ماپاچی در ازای ده هزار دلار طلا ماموریتی است که پایک برای آن برنامه ریزی کرده است. از طرف دیگر به محض این که نمای داخل قطار حامل اسلحه ها را میبینیم متوجه میشویم که دیک تورنتون دقیقا متوجه ارزشمند ترین محموله در حال جا به جایی آن منطقه بوده است و او هم به همراه گروهش در قطار آماده مقابله با گروه پایک است.
وقتی که به افراد حاضر در قطار حامل اسلحه نگاه میکنیم متوجه تفاوت عمیقی بین افراد اوباش و کرکس مسلک تورنتون و افراد ارتش آمریکا میشویم که بی خبر از همه جا بر روی صندلی های قطار به خواب رفته اند. حتی فرمانده آنها که باید هوشیارترین فرد گروه سربازان باشد خوابش از همه عمیق تر است. با این که افراد پایک برای ربودن قطار نقشه مفصلی کشیده اند اما به محض بلند شدن کوچکترین صدا از لحظه جدا کردن واگن, دیک تورنتون به افرادش فرمان حرکت میدهد.
صحنه های مربوط به تعقیب و گریز محموله اسلحه از صحنه های به یاد ماندنی وسترن است. سام پکین پا در این سکانس با توجه به برخورد فکری ای که میان پایک و تورنتون در جریان بوده توانسته به یک راندمان بالا در پرداخت های متوالی و همچنین تعقیب و گریزهای پس از ربودن محموله اسلحه برسد. با این که دیک تورنتون توانست بلافاصله به همراه سوارانش به تعقیب محموله به سرقت رفته بپردازد, اما به دلیل سرعت بیشتر قطار پایک توانست دقایقی از دیک جلو بیفتد, دقایقی که تقریبا تا آخر این سکانس همچنان برقرار است. بازگشت هوشمندانه قطار و برخورد آن با واگنهای باقی مانده در اختیار ارتش، از صحنه هایست که بیش از قبل به بی اعتبار شدن ارتشی های از همه جا بیخبر می انجامد.
با این که پایک با انفجار پل سرانجام از دست دیک تورنتون میگریزد اما همه اعضای گروه میدانند که این پایان تعقیب دیک نیست. افراد گروه پایک باید هر چه سریعتر و قبل از این که ماپاچی برای همیشه به دست پانچو ویلا نابود شود, اسلحه ها را به دست او برسانند. اما در اینجا یک سوال بزرگ مطرح است. آیا با توجه به خصلتی که افراد گروه پایک از ماپاچی و نفراتش کسب کرده اند, رسانیدن اسلحه ها به او همان درس نگرفتن از تجربیات قدیم نیست؟
در حالی که افراد پایک در حال رسانیدن خود به محدوده تعیین شده با ماپاچی هستند, ماپاچی در حال واگذار کردن یک به یک مناطق تحت تصرفش به پانچو ویلاست. پانچو ویلا انقلابی مشهور با استفاده از آتش توپخانه ماپاچی را از جایی که در آن منتظر رسیدن اسلحه های آمریکایی است به عقب میراند. ماپاچی میداند که رفتن از این موضع ممکن است به از دست رفتن کل اسلحه ها بینجامد. اما خبر خجسته ای به ماپاچی میرسد که سرانجام او را به قانع به عقب نشینی میکند. با توجه به این که اسلحه ها به دست آمریکائی ها افتاده دیگر او نیازی نیست که در ایستگاه راه آهن به انتظار بنشیند.
عقب نشینی ماپاچی با قطار از صحنه نشان میدهد که در دنیای آنروز لوکوموتیو تا چه حد تاثیر مثبتی داشته است. ماپاچی به اتفاق باقی مانده افرادش به سمت مقر حکومتی اش که دست کمی از یک ویرانه ندارد عقب مینشیند و از سوئی پایک که میداند ماپاچی خیلی هم به وعده هایش وفادار نیست اقدام به دینامیت گذاری محموله اسلحه میکند.
در سوی دیگر این درگیری چند جانبه دیک تورنتون با بازمانده های گروهش که دیگر بیشتر از 4 نفر نیستند با گرفتن رد پایک به خاک مکزیک وارد میشود. تورنتون همچنان هوشیار است و زیرک. او میداند که در همان لحظه ای که در بیابانها مشغول سواری است, پایک او را زیر نظر دارد. ریتم داستان در این لحظات به شدت تند میشود. گرفتاری های ماپاچی, برنامه ریزی های پایک و ترفندهای تورنتون هر لحظه هیجان داستان را بالا و بالاتر میبرد. اگر خاطر دوستان باشد گفتم که در این داستان با چند گروه مختلف روبرو هستیم که سه گروه از این گروهها را خدمت شما معرفی کردم و گفتم که گروه چهارم و پنجم نیز به این گروهها اضافه خواهد گردید.
گروه ماپاچی... این گروه که تا این جای کار تا حدودی معرف حضور خوانندگان میباشد از این به بعد به بازیگر طراز دوم کل ماجرا مبدل میشود. ژنرال ماپاچی که یکی از ژنرالهای تازه به دوران رسیده مکزیک است با به دست آوردن منابع مالی که توسط آلمانی ها تامین میشود و همچنین به دست آوردن اسلحه و مهمات توانسته است در شمال مکزیک برای خود نام و نشانی دست و پا کند. اما آنچنان که در داستان مشخص است دست اندازی او به مناطق تحت تصرف پانچوویلا براش تولید دردسر میکند و نتیجتا درگیری بین این دو سرکرده مکزیکی بالا میگیرد. اتفاقاتی که بین پانچوویلا و ماپاچی می افتد سندیت تاریخی ندارد. اما پکین پا ماجرا را طوری تعریف میکند که میشود به وجود چنین آدمی در آن دوره باور داشت. ژنرال ماپاچی با غارت دهکده های اطراف و تبدیل شهرهای ویرانه به ویرانه های ویرانه, صاحب نام پروحشتی شده به شکلی که باعث شده او از دست اندازی به نوامیس مردمان هم ابائی نداشته باشد. شخصیت ماپاچی طوری تعریف شده که او را قادر به هر کاری برای کسب قدرت بیشتر میبینیم. او در ظاهر از درافتادن با ایالات متحده هراس دارد اما بنا به نیازش حاضر است که محموله اسلحه های آنها را بدزدد و در ظاهر هم با آنها اظهار دوستی کند. با این وجود در منطقه شمال مکزیک او نظام قانونی محسوب میشود و این تائید همان جمله که داستان لحظه به لحظه بیشتر به سمت ناپایداری حرکت میکند. زمانی که در کشوری که در آن زمان داعیه تمدن داشته است برنامه ریزی سران راه آهن به گونه ای است که مردمان عالی به اجسادی در خون خود غلتیده بدل شوند, از یک ژنرال بیسواد و قصی القلب مکزیکی چه توقعی میتوان داشت؟!
بدین ترتیب است که چهار گروه اولیه داستان یکی از دیگری خشن تر مینمایند. ولی گروه دیگری در ماجرا وجود دارد که با این که کمتر از بقیه به چشم می آید اما میتوان آنها را افرادی دانست که تنها به دفاع از جان و نوامیس خود میپردازند و در برابر زیاده خواهی های ماپاچی ایستادگی میکنند.
گروه هم رزمان آنجل... این گروه که آنجل به خاطر آنان حاضر شد به کمک به پایک بپردازد و حتی در این راه از سهم طلای خویش هم گذشت افرادی هستند که به نوعی هم ولایتی آنجل محسوب میشوند و شاید از معدود گروههایی باشند که در آن دوره هنوز در برابر حاکمان مقاومت میکردند. آنجل که تا این جای کار هم نشان داده که در کل اهدافی فراتر از دزدی و سرقت به منظور خوش گذرانی دارد, در این جا با یک اقدام خیره کننده از کل سهم طلایش برای کمک به هموطنانش میگذرد و به جای آن بخشی از اسلحه ها را میگیرد. حضور این افراد در داستانی که سر تا پای آن را خشونت محض فرا گرفته کورسوی امیدی است که شاید افراد گروه پایک را هم تحت تاثیر قرار دهد.
با این پیش زمینه به سراغ بخشهای انتهایی داستان میرویم. جائی که پس از آنکه سهم سلاح مکزیکی ها تحویلشان میشود افراد پایک آماده میشوند تا به سراغ ماپاچی بروند. پایک که کاملا مطمئن است با افراد ماپاچی روزگار راحتی را نخواهد داشت خود و بقیه را آماده این مواجهه میکند و طبق چیزی که فکر میکرد در یک دره افراد بیشمار ماپاچی گروه پایک را در محاصره میگیرند. دیک تورنتون نیز در همان حوالی مشغول رصد کردن این ماجراست اما باهوش تر از این است که با گروه پنج نفره و بی لیاقتی که به همراه دارد وارد معرکه ای شود که در آن مسلما او و گروهش قربانیانی بیش نخواهند بود. حرکت دلاورانه پایک و افرادش باعث عقب نشینی نیروهای ماپاچی میشود و همه چیز به تحویل در محل اسلحه ها می انجامد.
تاوان اشتباهات...
به فصل انتهایی داستان میرسیم که خود شامل سه بخش است. اما در این جا به این موضوع می اندیشیم که این گروه خشن تا این جا برای ما چه تعریف کرد؟ آیا این فیلم یک فیلم کاملا وسترن بود؟ آیا یک فیلم ترسناک بود؟ آیا یک فیلم معنی گرا بود؟
قطعا این گروه خشن در عین این که هیچ یک از گزینه های گفته شده نیست دارای مفاهیم خاصی است. در بخش اول فصل نهایی فیلم شاهد برنامه ریزی پایک برای تحویل اسلحه ها هستیم. این برنامه دقیقا طوری طراحی شده که پایک مطمئن باشد که همه پول را از افراد ماپاچی خواهد ستاند. تقسیم کردن اسلحه ها به چهار قسمت و تحویل دادن مسلسل به ماپاچی به عنوان هدیه پایک, امنیت کل معامله را تضمین میکند. از طرفی برای فردی مانند ماپاچی این کار آنقدر ارزش دارد که خود را بدقول نکند.
اما با وجود همه برنامه ریزی های پایک کار با خوشی به پایان نمیرسد و آنجل بابت کینه ای که ماپاچی به او دارد و همچنین بابت تحویل اسلحه ها به هموطنانش توسط افراد ماپاچی دستگیر میشود.
داچ در حالی که خیلی با خود میجنگد که در صحنه دستگیری آنجل کاری برای او بکند, اما مشخص است که کاری از دست او بر نمی آید و چاره ای ندارد جز این که جان خود را بردارد و بازگردد. اما اتفاقی که برای آنجل میافتد همان ضربه ایست که میبایست یک روز به افراد گروه پایک وارد شود. در این جاست که میتوان به این نتیجه رسید که شاید از ابتدا بینندگان در جائی از ذهن خود به دنبال آن میگشتند. واقعا این همه جنگ و جدال و کشت و کشتار برای چیست. سام پکین پا از طراحی این همه خشونت چه منظوری دارد؟
از ابتدای داستان خیلی سعی کردم که به تعریف داستان نپردازم. علی رغم این که این کار را در یک تحلیل صرف اصلا لازم نمیدانم اما این گروه خشن فیلمیست که ممکن است هر بیننده ای به تماشای آن ننشیند و یا در میانه راه دست از آن بکشد. فیلمهایی نظیر این گروه خشن با محتوای متفاوت تا کنون زیاد بوده اند. ممکن است که یک کارگردان و یا یک نویسنده داستانی را با یک افتتاحیه مفهومی شروع کند و به تدریج با عمق بخشیدن به این مفهوم بتواند یک نتیجه مفهومی تر از ماجرا بگیرد. اما سام پکین پا این کار نمیکند. کاری که پکین پا در این گروه خشن کرده آغاز داستان از یک نقطه ابتدایی نیست. ما از جائی وارد ماجرا میشویم که داستان قبل از آن شکل گرفته و به همین دلیل است که در ادامه راه کارگردان ما را با گذشته این افراد بیشتر آشنا میکند. البته این گذشته هم فقط به دیک تورنتون و پایک منحصر میشود و در بخشهایی هم به زندگی آنجل میپردازد. با این حال کارگردان نیازی به تعریف بیشتری از قهرمانانش نمیبیند و فقط به خصلتهایی بخصوص از آنها میپردازد که بناست در ادامه داستان درباره آنها بیشتر بدانیم.
آنچه که در این فیلم اهمیت دارد این است که داستان دارای مقدمه و یک موخره نیست. پکین پا از میان یک قائله ماجرایی را شروع میکند و در نهایت در جائی آنرا تمام میکند که دیگر قهرمانان داستان به شکل اولیه آن حضور ندارند. اما هدف از این حرکت به سمت پایان چیست.
پکین پا برنامه ای برای معرفی یکسری آدم تعریف میکند که در ابتدا بیننده بتواند بفهمد با چه افرادی در این فیلم سر و کار دارد و زمانی که فهمید که این افراد از چه نوعی هستند آن وقت به طراحی روابط میان آنها میپردازد و در نهایت به چند گروه مختلف در داستان میرسد, گروههایی که هر کدام با قابلیتهایی شبیه به هم از جهتی و متفاوت از هم در جهت دیگر تعریف شده اند. به این ترتیب پیچیدگی های داستان این گروه خشن تعریف میشود, پیچیدگی هایی که با این که ممکن است در ابتدا جذابیتی نداشته باشد اما پس از این که آنجل همسرش را میکشد, شکلی جذابتر میابد یا بعد از سرقت از قطار به اوج میرسد. در این داستان شاهد ماجراهای مختلفی بین افراد این گروه خشن هستیم. به طور کل اختلافات و گرفتاری های دیگر گروهها اهمیتی ندارد. اما زمانی که به عمق اختلافات در صحنه تقسیم غنائم (واشرها) میرسیم, این اختلافات دارای عمق زیادی هستند. اگر در این صحنه دقت کنید متوجه خواهد شد که برادران گروچ نه تنها حاضر نیستند جان خود را برای فردی مانند آنجل به خطر بیندازند که قصد دارند در اولین فرصت کلک او را بکنند. این رابطه در ادامه مشکلات دیگری را هم در پی دارد. در صحنه ای دیگر میبینیم که تکتور قصد دارند که از شر سایکس خلاص شود. اما میتوان گفت که این آخرین برخورد میان افراد گروه است و پس از این که سرقت از قطار با موفقیت انجام میشود اعضای گروه را یکسره در حال حمایت از هم می بینیم و این حمایت تا جائی پیش میرود که در سکانسی که افراد گروه بطری نوشیدنی را به هم پاس میدهند دیگر به هیچ وجه شاهد رفتار خصمانه نیستیم. دوستی و حمایت در اینجا جای خصومتها را گرفته است.
سرانجام در زمانی که محموله تحویل ماپاچی میشود همه منتظر این هستند که با گرفتن سهم کامل خود به دنبال کار خود بروند. اما اتفاقی که برای آنجل افتاد در هیچ یک از پیش بینی های پایک نبود و همه اعضای گروه را دچار شوک کرد و از همه مهمتر این که آنجل قبلا سهم خود را به صورت اسلحه به هموطنانش واگذار کرده بود و دلیل رفتنش به اردوی ماپاچی تنها همراهی با گروه تا آخر کار بود.
برعکس تمام زمانهای فیلم این بار درگیری جدیدی میان اعضای گروه درمیگیرد, درگیری ای که دیگر بر سر رها کردن یک فرد و نابود کردن او نیست. این بار چیزی که همه اعضای گروه را تحریک میکند و به طغیان وامیدارد چشمان غمبار و اشکبار آنجل است که تنها فرد فداکار گروه در اغلب اوقات بود, فردی که نه برای خود که برای کمک به هموطنانش با گروه همراه بود.
درگیری گروه زمانی بالا میگیرد که فردی سایکس نیز توسط افراد تورنتون زخمی و متواری میشود. این بار دیگر داچ که خونسردترین فرد گروه بود نیز به فریاد درمی آید. او قول دادن تورنتون را زیر سوال میبرد. اما سوال اصلی اینجاست که در این وضعیت چه باید کرد. پایک افراد را به حرکت به سمت شهر تشویق میکند, با این که بهانه او برای این کار فرار از دست تورنتون است, ولی به نظر میرسد که دلایل مهمتری هم در پس این دلیل اولیه پنهان شده است.
این دلیل مهمتر چیزی نیست جز خستگی پایک و دیگر اعضای گروه از این نوع زندگی بی هدف و پوچ. تا این جای داستان شاهد گروه بی هدفی بودیم که برای امرار معاش خود دست به هر جنایتی میزد. از کشتار مردم بیگناه یک شهر گرفته تا منفجر کردن پل در زیر پای افراد تورنتون. پایک حس میکند که برای ایجاد یک هدف تنها یک فرصت بیشتر نمانده است. شاید باز پس گرفتن آنجل آنقدر مهم نباشد که به عنوان یک هدف بزرگ محسوب گردد اما برای پایک همین کار میتواند یک شروع و یک پایان باشد, آنهم در زمانی که یار دیرینه اش فردی سایکس هم مجروح و متواری شده است.
این تفکر شاید تا قبل از رسیدن گروه پایک به شهر زیاد ملموس نباشد, اما با دیدن کارنوالی که ماپاچی در شهر به راه انداخته و موضوع این کارنوال که کسی جز آنجل نیست, کلیت داستان رنگ و بوی جدیدی به خود میگیرد. نفرت و انزجار را میتوان با تعریف جدیدی در چشمان پایک دید. دیدن روزگار آنجل آنقدر برای اعضای گروه ناراحت کننده است که تصمیم جدیدی برای زندگی خود بگیرند و این تصمیمی نیست که برای ادامه باشد, تصمیمی برای پایان است...
در این جا باید یادی کنم از تحلیل زیبای آقای مدیری بر فیلم زیبای گوست داگ و مقایسه آن با سلطان (مسعود کیمیایی). شاید این تلقی از این فیلم به داستانهای زیادی سرایت کرده باشد. اما وقتی این گروه خشن را میبینید و وقتی به پایان ماجرا میرسید, بیدرنگ به این فکر میکنید که باید زندگی کرد و باید درست و حسابی زندگی کرد, اما بخش مهمتر این خوب زندگی کردن این است که چگونه باید در پایان راه درست و حسابی کلک آدم کنده شود!
افراد گروه پایک برای آخرین بار به خوش گذرانی میپردازند. شاید این کار هم دیگر برای آنها حلاوت گذشته را نداشته باشد. پایک با آدم گذشته تفاوت زیادی کرده است, او اکنون به جزئیات همه چیزهای اطرافش دقت میکند و از فضای شرم آور اطرافش احساس خوش آیندی ندارد. از سوی دیگر در همین کار نیز داچ همراه گروه نیست. او تنها منتظر رسیدن لحظه نهایست. لحظه ای که شاید برای او و هر کسی یکبار پیش بیاید.
سرانجام لحظه نهایی فرا میرسد و پایک به همراه تکتور و لایل از خانه بیرون می آیند. در دنیای وسترن کمتر پیش آمده که حرکت 4 نفره یک گروه از محلی به محلی دیگر اینقدر تاریخ ساز شده باشد.آغاز حرکت این چهار نفر به همراه موزیک مارش مانند مبدل به یکی از سکانسهای به یاد ماندنی تاریخ سینما شد. صلابت ویلیام هولدن, شیطنت ارنست بورگناین, شوخ طبعی وارن اوتس و جدیت بن جانسون و حرکت توامان دوربین با قهرمانان داستان سبب میشود تا همه عناصر برای یک پایان رویائی آماده گردد. رویارویی که قبل از هر چیز تاوانیست بر اشتباهاتی که خود این افراد مرتکب شدند.
پایان این گروه خشن ...
تنها یک اشتباه کافی بود که خون ژنرال ماپاچی بر زمین ریخته شود پس این اشتباه او را در کشتن آنجل به هیچ روی نمیتوان بخشید. در آخرین صحنه ای که با گروه خشن هستیم حداکثر خشونت فیلم تا به آخر به نمایش گذاشته میشود. قتل عام افراد ژنرال ماپاچی توسط چهار آمریکائی که از ابتدا میدانستیم خشن ترین افراد روزگار خود هستند چندان عجیب نیست. آنچه عجیب است این است که این بار این افراد بی هدف نیستند. هدف گروه خشن این بار جبران تمام اشتباهاتیست که تا کنون مرتکب شده بود. این بار با نابود کردن فردی قصی القلب که حتی نسبت به هم وطنانش مهربان نبود, سعی در جبران اشتباهات بزرگی میکنند که تاکنون از ایشان سر زده بود. گروه نظامی ماپاچی با این ضربه هولناک کاملا مضمحل میشود و دیک تورنتون از فاصله ای دور با دوربین شاهد این قتل عام هولناک است.
مفهوم درست و حسابی مردن را در این صحنه میتوان به خوبی درک کرد. افراد گروه یک به یک به دست آخرین بازماندگان مکزیکی به قتل میرسند و پایک و داچ نیز سرانجام از نفس میافتند و به دست مکزیکی ها کشته میشوند.
شاید با مردن این گروه هیچ گاه اشتباهات آنان جبران نشود, اما با مرگ ماپاچی و افرادش قطعا زندگی های زیادی از این پس از بین نخواهد رفت.
ماجرا در همین جا به پایان نمیرسد, لحظاتی بعد کرکسهای تورنتون به محل میرسند و کرکس وار به جمع کردن غنائم و در صدر آنها اجساد گروه پایک میپردازند. تورنتون نیز سرانجام به نزدیکترین فاصله به پایک میرسد ولی پایک زنده نیست. اسلحه کمری پایک میتواند به عنوان یادگاری از پایک همراه دیک تورنتون باشد. در ذهن دیک تورنتون پایک خلافکاری بود که هیچ گاه به دام نیفتاد و تا دم مرگ میله های زندان را ندید. شاید از این جهت آقای هریگن برای همیشه در حسرت زندانی کردن پایک مانده باشد, ولی زمانی که کرکسهای تورنتون به دست افراد مکزیکی و دوستان قدیمی آنجل که اکنون با سایکس همکاری میکنند کشته میشوند متوجه میشویم که حتی اجساد گروه پایک هم به دست هریگن نخواهد رسید.
تورنتون که اکنون دیگر دینی به کسی ندارد بیرون دروازه شهر بر زمین مینشیند. او نه تنها دینی ندارد که دیگر هدفی هم ندارد. بلاتکلیفی از سرتاپای او میبارد. موزیک غمبار فیلم در این لحظات بیش از پیش خلاء گروه پایک را یادآوری میکند. برای بیننده ای که تمام فیلم را شاهد روزگار این گروه بوده, بسیار سخت است که باور کند دیگر پایک, داچ, تکتور, لایل و آنجل در داستان حضور ندارند.
بازگشت سایکس به داستان برای تورنتون ارمغان هدفی جدید است, در تمام زمان فیلم دیک تورنتون را مردی یافتیم که بر مدار عقل و مردانگی حرکت میکرد. دیک تورنتون به عنوان تنها کسی که هدف والای آزادی را برای خود در نظر گرفته بود, اکنون میتواند به فردی سایکس برای حمایت از گروه مکزیکی ها کمک کند. کاری که دیگر مثل اعمال گذشته اش زشت و تبه کارانه نباشد.
خنده های سایکس پیر تائید کننده تصمیم دیک تورنتون است و پایان کلاسیک فیلم با خنده های به یادماندنی گروه پایک, یادآور روزگار خوش این گروه به یادماندنی تاریخ سینماست.
برآیند...
این گروه خشن فرایند تصمیم گیری یک گروه از مردان خشن روزگار است. فرایندی که در نهایت به تصمیم گیری آنها برای نابودی خود و یک ژنرال دیوانه مکزیکی می انجامد. شاید خشونت این فیلم مطلوب خیلی از بینندگان نباشد, شاید افرادی باشند که این گروه را دوست نداشته باشند. اما برای علاقمندان به سینمای وسترن و بخصوص پکین پا, این فیلم یک نقطه عطف به شمار می آید. آغاز فیلم همان طور که گفته شد نشان دهنده اتفاقات فیلم تا پایان است. بازی کودکانه بچه های شهر از جنگ بین گروهی با گروه دیگر خبر میدهد, شاید بتوان در این بازی عقربها را به گروه پایک و مورچگان را به افراد ماپاچی تشبیه کرد و آنچه در نهایت اتفاق می افتد سوختن همه آنهاست و نابودی محض برای هر دو سوی ماجرا. خنده های شیطنت آمیز کودکان را در نهایت میتوان به وجدان خاموش آنها و افرادی مانند هریگن تشبیه کرد.
این گروه خشن داستان هفت تیر کشان با سرعت دست بالا نیست. این داستان به دنیای کابوی ها و جایزه بگیرها نمی پردازد, سام پکین پا از همان ابتدا سعی میکند که فضای جدیدی را در فیلمش ترسیم کند, فضایی که در آن خشونت ذاتی افراد حرف اول و آخر را میزند. پایک, داچ, تکتور, لایل, آنجل و سایکس نمایندگان این نوع تفکر هستند و در سوی دیگر دیک تورنتون به عنوان تنها فردی که هدفش به دست آوردن آزادی است نماینده تفکری که قصد به دام انداختن قانون شکنان را دارد.
افراد گروه پایک که در زندگی های شخصی خود به انتهای راه رسیده اند و همه تقریبا شکست خورده محسوب میشوند, در زندگی حرفه ای خود نیز به شرایطی میرسند که بر آن نامی جز بن بست نمیتوان گذاشت. فرایند فهم این شرایط بن بست برای گروه پایک, فیلمیست به نام این گروه خشن و از نظر این نگارنده سام پکین پا به بهترین و به یادماندنی ترین شکل ممکن آنرا به تصویر کشیده است.
موزیک انتهایی زیبای جری فیلدینگ فضای غریبانه ای را ترسیم میکند که در پایان هیچ فیلم وسترنی شاهدش نیستیم. آمیختن این موزیک زیبا با کشته های درگیری نهایی و سرگشتگان مکزیکی توانسته به خوبی فضای غمبار آخر داستان را ترسیم کند و از سوی دیگر بلاتکلیفی دیک تورنتون را که همچنان به این گروه خشن فکر میکند.
بازی های انجام شده در نوع خود زیبا و خاص هستند, بازی رابرت رایان و ارنست بروگناین در این فیلم بارها توسط کارشناسان فن تقدیر شده است. بازی زیبای ویلیام هولدن در نقش پایک این شخصیت را برای همیشه به یکی از خاطره انگیزترین شخصیتهای وسترن بدل کرد. اما اگر بخواهم بگویم که بهترین بازیگر فیلم که بود باید بدون شک گفت که وارن اوتس در نقش لایل گروچ... بازی اوتس را در معدود فیلمهایی که از او دیده ام دوست داشته ام, اما بازی او در این گروه خشن نام او را وارد تالار افتخارات فیلمهای وسترن کرد. ادموند اوبراین که پیش از این در سریالهای تلویزیونی درخشیده بود هم با تنها فیلم بزرگ زندگی اش خوش درخشید و نقشی خاطره انگیز از خود به یادگار گذشت.
این گروه خشن به عنوان بهترین اثر سام پکین پا از او نام نیکی بر تارک سینما به یادگار گذاشت.
امیدوارم که از این تحلیل استفاده کافی برده باشید.
منبع : سایت سینما سنتر
کاش من هم جزو این گروه خشن بودم
وبلاگ > بادی، نزهت - "این گروه خشن" شاه فیلم سام پکین پای کبیر است که هر چه بیشتر از آن می گذرد، فیلم هم بزرگتر می شود.
بعید می دانم کسی فیلم "این گروه خشن" را ندیده باشد. همین تلویزیون خودمان بارها آن را پخش کرده است و اگر هزار دفعه دیگر هم نشان دهد، مخاطبانش از این تله فیلم های بی خاصیت بیشتر خواهد بود. من هم که دنبال بهانه ای بودم تا دوباره به سراغ فیلم محبوبمان برویم و درباره اش حرف بزنیم، از خدا خواسته پخش مجدد آن از تلویزیون را غنیمت دانستم تا با آن تجدید دیداری داشته باشیم.
"این گروه خشن" شاه فیلم سام پکین پای کبیر است که هر چه بیشتر از آن می گذرد، فیلم هم بزرگتر می شود. اساسا خاصیت فیلمهای خوب این است که هر چه قدیمی تر می شوند، عزیزتر می گردند.
شاید مهم ترین راز ماندگاری آن در این باشد که می تواند فراتر از زمان خود عمل کند و مخاطبان در هر دوره ای چیزی از روح و جنس زمانه و حال و هوای خود را در آن بیابند. پکین پا یک چیزی می دانست که می گفت وسترن یک قالب جهانیست که در آن امکان نقد زمان معاصر وجود دارد.
به همین دلیل در هر بار تماشای فیلم احساس و برداشت متفاوتی در ما شکل می گیرد. درواقع بستگی دارد که از چه دریچه ای وارد دنیای فیلم شویم و آن را با شرایط دوران و زندگی خود مطابقت دهیم.
اگر موافق باشید این بار از همان صحنه افتتاحیه فیلم راهی برای نفوذ به دنیای غریب و هولناک آن بیابیم.
گروه پایک وارد شهری می شوند که از یک سو یک گروه مصلح مذهبی در حال موعظه و تبلیغ است. از سوی دیگر گروهی از مردان قانون برای شکار آنها کمین کرده اند و در این میان تعدادی بچه در حال بازی با عقرب هایی هستند که در میان انبوه مورچگان محاصره شده اند و راه گریزی ندارند.
قطع نمای پشت سر پایک و گروهش را به نمای درشت از همان عقربها که میان مورچه ها دست و پا می زنند، به یاد بیاورید.
انگار همه فیلم همین است، داستان قهرمانهایی که در میان یک مشت انسان حقیر و بی مقدار گرفتار شده اند. مردانی که در این دنیای ترسو و ریاکار که پر از جایزه بگیر و مزدور و موعظه گر قلابی است، زیادی خشن به حساب می آیند.
چون نمی خواهند در برابر این دنیایی که زیر لایه زیبای اخلاق گرایی و قانون مداری اش، تعفن و کثافت پنهان شده، دست از اصولشان بردارند و تسلیم شوند. اما چاره ای ندارند جز اینکه بپذیرند که دورانشان به سر آمده و خیلی ها منتظرند تا شر این گروه سرسخت و سازش ناپذیر را کم کنند و کلکشان را بکنند.
در دورانی که آدمهای کوچک و حقیر توانسته اند امکان ابراز وجود و قدرت بیابند. آدمهایی که از برتری قهرمانهایشان می ترسند و می کوشند تا آنها را از بالای اسبهایشان به پایین بکشانند و بعد به نظاره سقوطشان بنشینند.
صحنه معروف حرکت گروه به سوی ژنرال ماپاچه را که به یاد دارید. چهار مرد اسلحه هایشان را برمی دارند، سوار اسبهایشان می شوند و می روند تا رفیقشان را نجات دهند. شکوه این حرکت جمعی اسطوره وار آنقدر زیاد است که شاید کسی متوجه چند کوتوله ای که دور و بر گروه پرسه می زنند، نشود اما آنها منتظرند تا وقتش که برسد، قهرمانها را به زیر بکشند و به زمین بزنند.
همانطور که درنهایت هم یک پسربچه کوتوله پایک را می کشد و هنوز چیزی نگذشته که سرو کله جایزه بگیرهای لاشخور بر سر جنازه هایشان پیدا می شود. باز هم خدا را شکر که دک تورنتن به موقع می رسد و اسلحه پایک را برای یادگاری برمی دارد و نمی گذارد که این میراث مقدس به دست یک مشت ترسویی بیفتد که حتی بلد نیستند چطور با آن به هدف بزنند.
یادتان است که دک مدام با حسرت و دریغ از گروه پایک یاد می کرد و درباره شان می گفت که ما دنبال یک مشت مردیم، از خدا می خواهم که منم جزو آنها بودم. حالا از این به بعد هر کس اسلحه پایک را در دستان دک ببیند، خیال می کند که او هم یکی از آنها بوده است. یکی از همان قهرمانهایی که ترجیح دادند به جای مصالحه و سازش با این دنیای شرم آور به استقبال مرگی خودخواسته بروند.
حالا که دوباره فیلم را نگاه می کنیم دلمان برای پکین پا بیشتر تنگ می شود. فقط آدم سرکش و سرسختی مثل او می تواند این دنیای محافظه کار و ریاکار را به رگبار گلوله ببندد و از زبان قهرمانش بگوید"هرکسی تکان خورد، بکشینیش".
____________________
سکانس برگزیده فیلمنامه «این گروه خشن» WILD BUNCH
سکانس پایانی
فرشته نجات را به ما برگردان
تصمیم دارم سکانس برتر این فیلم را با مقدمه ای درباره علت و چرایی متفاوت بودن فیلمنامه شروع کنم. وقتی قرار است دست به بررسی فیلمنامه ای که متعلق به ژانری خاص است بزنیم، ابتدا خصوصیات آن ژانر را به ترتیب می شماریم. اصولاً یک وسترن کلاسیک دارای چنین خصوصیاتی است:
* قهرمان، یک مرد تنها، فردی است که هم نگاهی اخلاقی به دنیا دارد، هم نگاهی نجیبانه.
* قهرمان توانایی خوبی در سوارکاری و تیر اندازی دارد.
* ضد قهرمان اهداف تجاری دارد- دوست دارد مال اندوزی کند، زمین بخرد و گله داشته باشد - و تحمل هیچ فردی را ندارد که در برابرش ایستادگی کند.
* زمین در اینجا نقش شبان وار، ولی مهمی بازی می کند نه تنها نشانه آزادی است، بلکه نشانه بَدویت هم هست.
* نماینده های تمدن در اینجا، عناصر سازمان یافته ای هستند که باعث تحول زندگی می شوند؛ شهر، نیروی نظامی، آدم های خانواده دار و کودکان.
* درگیری میان نیروی بدوی (همچون زمین و سرخ پوست ها) و آدم های متمدن (نیروی نظامی و شهر) دغدغه مهمی برای قهرمان فیلم وسترن است. او باید از کدام یک طرفداری کند؟ دل و احساسش با نیروهای بدوی است، ولی ذهنش با نیروهای متمدن. این کشمکشی کلاسیک برای قهرمان وسترن به حساب می آید.
* درام خودش را از طریق صحنه های هفت تیر کشی و گاو چرانی نشان می دهد و تمام مشکلات فردی بین آدم ها با دوئل همراه است، تا بحث و تبادل نظر.
با نگاهی به فیلمنامه متوجه می شویم که تقریباً هیچ یک از این موارد در کار رعایت نشده است و همین باعث شده تا با فیلمی متفاوت مواجه شویم. در اصل قهرمان فیلم یعنی پایک بیشاپ، به هیچ عنوان فردی تنها با نگاهی اخلاقی به دنیا نیست.
او قاتلی بی رحم است که دلش برای چیزی جز پول نمی سوزد، همین طور سایر همراهانش، یعنی داچ، برادران گروچ، فردی اسکایز و حتی انجل (که در جایی از روایت دست به طرفداری از مردم دهکده اش می زند) به همان نسبت شخصیت های دیگری هم که در داستان هستند، هیچ کدام خاصیت مثبت بودن ندارند؛ نه ژنرال ماپاچی، نه تورنتون ونه حتی هارینگتون که نقش نیروهای مخالف و ضد قهرمانان فیلم را بازی می کنند. خلاقیت فیلمنامه نویسان در این بوده است که در دو جنبه ضد قهرمانی را مقابل هم قرار دهند. یعنی دو گروه یا دو تیپ ضد قهرمان را به عنوان شخصیت های اصلی فیلم پیش می برند. ضد قهرمانان ها درست است که تحمل هیچ نیرویی در مقابل خود را ندارند، اما در اینجا هیچ کس تحمل فشار از بیرون را ندارد، نه نیروهای ماپاچی، نه تورنتون و جایزه بگیرهایش و نه پایک و گروه خشنش. نکته در رابطه با هر سه نیرو این است که هر کدام فقط به فکر نجات یافتن هستند. ماپاچی می خواهد در مقابل ضد انقلابیون مکزیک موفق شود، تورنتون نمی خواهد برگردد زندان و پایک می خواهد گیر قانون نیفتد. قانون و نظم و خانواده، تنها عناصری هستند که در برهوت گروه خشن خبری از آنها نیست، تنها جایی که حالت تزکیه نفس وار برای گروه خشن دارد، همان دهکده محل زندگی انجل است؛ جایی که در فیلمنامه به عینه تشبیه شده است که باید تفاوت فضایی مشخصی با کل داستان داشته باشد؛ نکته ای که در خود فیلم هم به خوبی رویش اشاره می شود و شاید به نوعی آخرین نقطه امید برای افرادی همچون پایک است ولی گروه خشن از آنجا می گذرند و به دنبال سرنوشتشان می روند. در چنین شرایطی درگیری خاصی وجود ندارد، شما در فیلم شاهد تیر اندازی هستید، اما خبری از دوئل های معروف و درگیری نهایی شخصیت اصلی با شخصیت منفی داستان نیست، به عبارت دیگر، شخصیت اصلی آدمی نیست که شخص منفور داستان را به عنوان آخرین مانع از سر راهش بر می دارد.
هیچ جنبه ای از فیلم شبیه وسترن های کلاسیک نیست، بلکه به نوعی شاید درگیری آدم همان روز و تاریخ تولید فیلم را نشان می دهد. یعنی انسان معاصری که در سال 1969 زندگی می کند، نه زمانی که داستان فیلم در جریان است.
اما سکانسی که به عنوان سکانس طلایی فیلم در نظر گرفته شده، همان سکانس معروف تاریخ سینمایی قتل عام پایانی فیلم است؛ یکی از معروف ترین و بهترین صحنه های کشتار در سینما. بهتر است برای رسیدن به این سکانس ابتدا پیرنگ را دنبال کنیم. گروه خشن در ابتدای فیلم به دنبال زدن خزانه راه آهن هستند. پایک از این که به عنوان یکی از آخرین کارهایش یاد می کند و می گوید اگر موفق می شد دیگر ادامه نمی داد. اما ناگهان با گروه تورنتون (که از دوستان و همراهان سابق خود پایک بوده) برخورد می کنند. آنها با یک مشت واشر و کلی کشته از دست آدم های تورنتون فرار می کنند. تصمیم می گیرند به مکزیک بروند تا شاید از دست جایزه بگیرها در امان باشند و کار تازه ای پیدا کنند. در همین بین ما مدام شاهد ناامیدی گروه هستیم. آنها می دانند که جایی برای یاغی گری باقی نمانده و دیر یا زود باید این کار را کنار بگذارند. وقتی به مکزیک می روند، با ماپاچی مواجه می شوند. او نیز یک یاغی است در لباس فردی نیمه دولتی و ارتشی که در ظاهر هیچ فرقی با آنها ندارد. ولی ماپاچی دست به غارت و شکنجه و کشتن مردم خودش می زند، ولی گروه خشن فقط یک عدد دزد هستند که قانون را نقض می کنند. در ورایت به نوعی وقتی شخصیتی منفی خوانده می شود که دارای عناصری به مراتب پایین تر از سایر شخصیت های فیلم باشد و ماپاچی و گروهش دارای چنین ویژگی ای هستند. به نوعی اگر قرار باشد فیلم یک خوب، یک بد و یک زشت داشته باشد، این فیلم یک بد دو زشت دارد. گروه پایک و تورنتون در مقابل گروه ماپاچی زشت هستند. پیرنگ از اینجا به بعد شکلی تسریع شده تر به خود می گیرد. گروه پایک سریع می خواهند با زدن قطار حامل اسلحه و مهمات به پولی که ماپاچی قولش را داده برسند. 10 هزار دلار چیزی است که چشمان پایک را به درخشش وا می دارد، آنها با موفقیت قطار را می زنند، با ماپاچی کنار می آیند و به طلایشان می رسند. این می توانست پایانی خوش برای فیلم باشد و از اینجا به بعد شاهد ادامه ماجراهای گروه خشن باشیم. اما نکته اینجاست که هیچ حرکت مثبتی در این رفتار آنها نیست. تمام کارهایشان بار منفی دارد، حتی اسلحه دار شدن خود ماپاچی. فیلمنامه نویسان برای پایان دادن به اسطوره غرب وحشی، آدم های یاغی و هفت تیر کشان آنها را در مقابل موقعیتی حیاتی قرار داده اند، بودن یا نبودن، کیفیت نوع زندگی ای که می خواهند انتخاب کنند و. همه اینها با یک پیچش پیرنگی انجام می شود؛ ماپاچی می فهمد که انجل، یکی از افراد پایک، دو جعبه اسلحه و مقداری مهمات از محموله برای مرم دهکده اش دزدیده است. این بنا به توافقی بوده بین پایک و انجل. انجل با لو ندادن این توافق به دام ماپاچی می افتد. گروه در انتهای فیلم قرار است بدون انجل به راهش ادامه دهد. آنها که حالا به اندازه کافی پول دارند، در راه برگشت به آمریکا با سواره نظام و تورنتون مواجه می شوند و راهی جز کمک گرفتن دوباره از ماپاچی نمی بینند. دقت شود که پول در ژانرهای وسترن، تریلر و فیلم های گانگستری یکی از مهم ترین انگیزه های شخصیت هاست. اما در فیلم این گروه خشن درست برای آنها لحظه تحول محسوب می شود؛ آنها به پولشان رسیده اند، پول کمی هم نیست. وقتی پیش ماپاچی بر می گردند، می بینند انجل را به اسب بسته اند و روی زمین می کشند (در فیلم انجل را برای شکنجه و خوش گذرانی به ماشین بسته اند؛ ماشینی که به نوعی نماد تمدن است)
کمی تأمل در زمینه شخصیت پردازی اشخاص برای درک بهتر این صحنه کمک می کند پایک، داچ، لیلی، تکتور و انجل از ابتدای فیلم با هم هستند، پایک تحت هیچ شرایطی نمی گذارد این حلقه بینشان از بین برود. شاید تعبیری که می شود کرد، بنابر نوع رفتار افراد، تعریف یک خانواده باشد. پایک، پدر خانواده است، داچ، فردی است که همیشه ساکت است، بی رحم است و برای دوستانش از هیچ چیزی نمی گذرد، شاید بشود مادر این خانواده خواندش، لیلی و تکتور در داستان برادر هستند و به شدت هوای همدیگر را دارند. در اینجا هم در مقابل سایرین همیشه سرکش هستند، ولی در نهایت به حرف پایک گوش می دهند، انجل هم که از آنها کوچکتر است، پسر کوچک تر و لوس تر است، اما هوای او را هم دارند. دیده ایم که پایک چطور نمی گذارد در بار اول برخوردش با ماپاچی او دچار مشکل شود. برا ی محکم تر بودن دلیل می شود ارجاع داد به سکانس افتتاحیه فیلم یعنی با خواندن فیلمنامه چنین حسی در ما ایجاد می شود:
پایک بیشاپ درجه سرهنگی زده، آرام جلوتر از بقیه حرکت می کند. در کنارش داچ انگستورم لباس فرم ستوان ها را پوشید. داچ آدمی درشت، خوش هیکل و زیر دست است. پشت سرشان دو برادر هستند، لیلی و تکتور گروچ، در لباس های سرجوخه ها. لیلی و تکتور درشت، خشن، عصبی و سریع هستند. مرد پنجم لباس سرباز صفرها را پوشیده. او انجل است؛ خوش ظاهر، پسر دورگه مکزیکی 25 ساله که خون و خون ریزی و خشونت و بی رحمی را در دوران دیاز دیده.
همین سلسله مراتب نظامی ای که فیلمنامه نویسان به آنها داده اند، خود نوعی حکایت از همین موضوع دارد به عبارت دیگر هیچ فرمانده ای وجود ندارد که بخواهد افراد زیر دستش را از دست دهد، به همان میزان هیچ پدری هم نیست که بخواهد آزار خانواده اش را ببیند. انتهای فیلم اصولاً باید شخصیت ها جا افتاده باشند و نسبت به انتظاری که از آنها داریم رفتار کنند. آنها به زبان خودشان رفتار ماپاچی را زیر سؤال می برند:
خارجی - حیاط- روز
449. به حیاط می روند و می ایستند، حیوان را که انجل را با خود می کشد تماشا می کنند. دست آخر سرباز و حیوان می ایستند، خسته اند، در گوشه محوطه ایستاده اند، سربازان به سر شام وجشنشان برمی گردند. انجل بی حرکت روی زمین افتاده.
پایک: بدم میاد با یه حیوون این طور رفتار می کنن.
داچ (وحشیانه): منم همین طور!
پایک: شاید بتونیم بخریمش.
برای دقیقه ای مکث طولانی ای می کنند بالاخره.
لیلی: بهش فکر کردن دردسر خریدنه.
پایک: می تونیم از یه هفت تیر کش دیگه استفاده کنیم.
آنها تحمل چنین رفتاری را ندارند، پس پیرنگ ماجرا آنها را مستقیم به پایان کارشان سوق می دهد سال 1913 است، در آستانه جنگ اول جهانی و جهان منتظر تحولی نوین. این یاغی ها جایی ندارند، حتی مکزیک هم دارد تغییر می کند. این یاغی ها کار دیگری بلد نیستند؛ نکته ای که در تمام داستان به آنها اشاره می شود. آیا نجات دادن انجل خوبی در حق خودشان است؟ یا سعی در نگه داری خانواده؟ این جوابی است که نمی شود فقط به استناد فیلمنامه گرفت. کارگردان نقش مهمی داشته به لحظه ای که در فیلمنامه آنها تصمیم به نجات انجل می گیرند مراجعه می کنیم:
461. تکتور روی زمین ولو شده.
پایک نگاهشان می کند، کمی سر تکان می دهد:
پایک (بالاخره): بیاین بریم انجل رو پس بگیریم...
462. تکتور سریع اسلحه اش را برمی دارد و طوری می ایستد گویی مقام عالی رتبه اش به او دستور داده. لیلی کمی آرام تر برمی خیزد، چک می کند ببیند اسلحه اش پر باشد.
لیلی: چرا که نه؟
پایک می گردد و به اتاق خودش می رود. تکتور و لیلی دنبالش. پشت سرشان زن دوباره شروع به غر زدن می کند.
خارجی - خانه محلی - شب
463. پایک و برادران گروچ از در بیرون می آیند. داچ به دیوار تکیه داده و دارد به نوای گیتار محلی گوش می دهد. به آنها که بیرون می آیند نگاه می کند.
داچ (در حین بلند شدن): انجل؟...
پایک: آره.
464. آنها به طرف اسب هایشان می روند، با هر قدم هوشیاری شان بیشتر می شود.
پایک و داچ اسلحه هایشان را در می آورند، لیلی و تکتور هم همین طور، پیاده به طرف بالای دهکده می روند.
465. چهار مرد به خط و فضای خشونت روبه افزایش راه که می روند، صدای سربازها، موسیقی و مردم اطرافشان خاموش می شود.
خارجی - خرابه عمارت - شب
466. ماپاچی، آلمانی ها، زامورا، هررا و شش هفت افسر و یک مشت زن دور یک میز بلند نشسته اند.
ابتدا این که اتفاق در روز می افتد، نه شب. دوم این که بین شماره 465 تا 466 در فیلم فاصله زیادی است. یعنی تعبیر کارگردان از شماره 465 بلندتر کردن سکانس بوده. اگر دقت کرده باشید پیاده روی آنها بسیار طولانی تر از آنی است که به نظر می رسد.آنها دارند به قتلگاه خودشان قدم می گذارند، خود هستند که تصمیم گرفته اند از هستی خودشان دفاع کنند. چون کار دیگری بلد نیستند. چون سرنوشتشان این است که گویی نمی خواهند به زندگی در این جهان ادامه دهند. این را از چهره خسته بازیگران فیلم به خوبی می شود درک کرد، چرا، چون کارگردان به آنها فرصت دوباره ای داده برای زندگی در این جهان، آنها با نجات انجل می خواهند کار خیری انجام داده باشند، می خواهند خودشان را رستگار کنند. فیلمنامه نویسان گفته هوشمندانه ای برای شخصیت اصلی در نظر گرفته اند:
468. پایک و بقیه از در بزرگ وارد می شوند و تماشا می کنند.
ماپاچی (نیمه عصبانی): هی بندیتوز؟ چی می خواین؟
زامورا (سریع): هی، این (به هرارا اشاره می کند) سگ اون آمریکایی ها رو گمشون کرده ولی فردا می کشمشون - حالا برین و شرتون رو از اینجا کم کنید!
پایک: ما انجل رو می خوایم!
«ما انجل رو می خوایم» دو معنا دارد، جز معنای پس گرفتن شخص انجل، به نوعی باز پس گرفتن فرشته نجاتشان هم هست. شخص انجل فرشته نجات آنها نیست، ولی رفتاری که در زیر متن جریان دارد گرفتن انجل به نوعی رستگاری شان نیز هست. که اینجا انجل که به زبان اسپانیایی و انگلیسی همان فرشته معنی می دهد، خود کمکی است برای دریافت زیر متن. اما ماپاچی با کشتن انجل، تمام شانس آنها را می گیرد. این طوری صحنه به اوج می رسد که به محض کشته شدن انجل، پایک بدون مکث سریع با تیری ماپاچی را از پا در می آورد. کل آدم های آنجا در شوک فرو می روند. فرصت کارگردان به آنها همین جاست. آنها می توانند بروند، ماپاچی را کشته اند و کسی نمی تواند کاری با آنها داشته باشد. همه در شوک فرو رفته اند. اما نگاه ها در این صحنه سرنوشت ساز است. گروه به هم نگاه می کنند، چشمانشان حاکی از برگشتن همان خشونت است، همان یاغی گری، همان حس خود ویرانی. خنده داچ، نگاه محکم پایک، تأیید لیلی و تکتور باعث می شود که ما با یکی از تاریخی ترین صحنه های سینما مواجه شویم.
«ما انجل رو می خوایم!» آخرین جمله ای که از زبان یکی از افراد گروه خشن می شنویم....
منبع: نشریه فیلم نگار
این گروه خشن
این گروه خشن یکی از فیلمهای بزرگ تاریخ سینما و سینمای وسترن است که هرگز مشابهی برای آن ساخته نشد. این فیلم 3600 کات دارد که هنوز در تاریخ سینما یک رکورد محسوب میشود. طول5/3 ساعته این فیلم را در نهایت به 140 و اندی دقیقه تقلیل دادند که داد پکین پا را نیز درآورد. یک لحظه اضافی در طول فیلم مشاهده نمیشود. مونتاژ 10 دقیقه پایانی فیلم در گیروداری که 4 نفر از گروه پایک بیشاب(ویلیام هولدن) در برابر 300 سرباز مکزیکی ماپاچه شجاعانه می جنگند یک شاهکار در تاریخ تدوین است چنانکه تعداد این صحنه های این 10 دقیقه از مرز 1700 صحنه فراتر میرود (یعنی بطور میانگین 8/2 تصویر در هر ثانیه که هرصحنه بطور کاملا حرفه ای فیلمبرداری شده است . بطور مثال در فاصله سقوط یک سرباز تیر خورده از بام تا زمین بشکل اسلوموشن شاهد کشتار 5 تا 7 سرباز دیگر نیز هستیم) و بعد فریادهای ویلیام هولدن خطاب به ارنست بورگناین که : ... بلند شو تنبل بی فامیل ...
بازیها در اوجند و موسیقی با انسان روایت مظلومیت عده ای را سر میدهد که گویی سالها از جامعه متمدن جا مانده اند اما شرف را هرگز از خود نرانده اند چنانکه بخاطر یک دوست (خایمه سانچز) بسوی مرگ می روند.
گفتنی در مورد این فیلم بسیار است و من پیش از این بشکلی کاملا مبسوط در گفتمان و در جستاری بنام سینمای وسترن بدان پرداخته بودم ...
اما آنچه مرا بر آن داشت که بار دیگر یادی از این فیلم کنیم دوبله فوق العاده ایست که سید ابوالحسن تهامی نژاد از این فیلم ارائه کرد. او ظاهرا قصد داشته از منوچهر اسماعیلی بجای یکی از نقشهای ویلیام هولدن یا ارنست بورگناین استفاده کند اما در غیبت وی از مرحوم ایرج ناظریان برای نقش پایک بیشاب(هولدن) و جواد(مازیار) بازیاران برای نقش داچ انگستروم(بورگناین) کمک گرفت و دوبله ای ارائه گردید که هنوز که هنوز است یکی از شاهکارهای دوبله ایران است. مرحوم ناظریان با صلابتی ناباورانه صدایی در دهان هولدن(رهبر گروه) گذاشت که بنظر می رسد کس دیگری جز او نمیتوانست چنین طنینی بر فیلم بنشاند. جمله آغازین او در بانک که : هرکی جم خورد بکشنینش که با نام سام پکین پا(بعنوان کارگردان) تثبیت میشود خود قصه خشونتی وصف ناپذیر است.
مرحوم عزت اله مقبلی در این فیلم بجای ادموند اوبراین(پیر گروه یا همان فردی سایکز) از بازی خود اوبراین فراتر میرود. او احساسات تند و غیلیانی این بازیگر را به شکلی ناباورانه (حتی با صدایی گرفته) از فیلتر گوشهای شنونده می گذراند تا بیننده اصولا متقاعد شود که این اوبراین است که فارسی صحبت میکند و نه مقبلی .
خسروشاهی اگرچه در دوبله فیلمهای وسترن چندان چنگی به دل نزد (بطور مثال در آفتاب سرخ بجای آلن دلون) اما در این فیلم و بجای خایمه سانچز(انجل) فوق العاده است. جایی که برادران گورچ به روی انجل اسلحه می شکند و او سریعتر از آنهاست با لحنی نیشخند وار میگوید : خواهش دارم منو نکشید. به جوونیم رحم کنید... (و قبل از آن گفته بود: جیک جیک جیک جوجه هایم که خود از یکم ترانه قدیمی الهام گرفته میشد و بخوبی در دوبله جای گرفته است). اگر فیلم را به زبان اصلی و بویژه با زیر نویس ببینید متوجه خواهید شد که انجل در آن صحنه فقط گفته است: خواهش میکنم منو نکشید. اما تهامی بخوبی میدانسته که این جمله بار طنز متاسب با صحنه را القا نخواهد کرد. طنز فیلم در خود فیلم مستتر است و اگر دوبله ای ناشیانه از این فیلم میشد هرگز چنین ظرافتهایی بدست نمی آمد . اگرچه جملات پس گردنی هم در فیلم وجود دارد(مثل جمله : ساقی... حالا رد کن به باقی - برای جایی که گروه از یک بطری آب یا نوشیدنی میخورند) اما از حد بسیار ناچیز فراتر نمیرود.
ویلیام هولدن در تمام فیلم فحش میدهد اما فحشهای او به تکیه کلام : بی فامیل ترجمه و دوبله میشود که کاری ارزشمند است. اصلاح هایی مثل بهاری کردن( مثله کردن) هم با چنین دیدگاهی ترجمه شده اند که بر سبک ادبی دوبله این فیلم بیشتر می افزاید. آشنایی بی حد و مرز تهامی به ادبیات غنی فارسی و همینطور زبان انگلیسی در مجموعه فیلمهایی که او دوبله کرده است بخوبی هویداست و گویش ویبجای دو بازیگر در این فیلم(رئیس گروه مکزیکی ها: ماپاچه - امیلیو فرناندز- و همینطور یکی از اعضای گروه تعقیب: استارتر مارتین) در نوع خود مثال زدنی است .
روزگار سپری شده مردم سالخورده
نویسنده : سید آریا قریشی
نگاهی به فیلمنامه این گروه خشن
قرار است درباره فیلمی حرف بزنیم که دو شاه سکانسش در فیلمنامه اولیه وجود نداشته اند: سکانس بازی بچهها با مورچهها و عقربها در ابتدا و سکانس حرکت چهار نفره یاران پایک بیشاپ جهت رویارویی با ارتش ماپاچه در انتهای فیلم. دو سکانسی که نه تنها قسمت بزرگی از جذابیت این گروه خشن را ایجاد کردهاند، بلکه بار بخش مهمی از جهانبینی اثر را هم به دوش میکشند. پس جدا کردن فیلمنامه اولیه از محصول نهایی، نه تنها کاری دشوار، که اصلاً اقدامی ناجوانمردانه است! از طرف دیگر، قرار است در مورد اثری صحبت کنیم که جهانبینی و فرم کارگردانیاش به شدت درهم تنیده شده است. پس صحبت از نقاط قوت فیلمنامه این گروه خشن بدون اشاره به هنر کارگردانی پکینپا کار فوقالعاده سختی است.چگونه میتوان درباره این حرف زد که پایک بیشاپ و یارانش در دورانی که همه چیز به شدت در حال نو شدن بود، روی اصول سنتی خود پایبند بودند و به همین دلیل از نگاهی پیشرو هم محسوب میشدند و به این اشاره نکرد که سبک کارگردانی پکینپا هم دقیقاً همینطور است؟
همه این حرفها را بگذارید کنار این نکته که این گروه خشن فیلمی با ابعاد غولآسا است که نوشتن درباره آن در حالت عادی هم دل شیر میخواد! چه برسد به این که قرار باشد تنها یکی از اجزاء آن را بررسی کنیم. امیدوارم منظورم را رسانده باشم. راه پیش رو، سختترین راه ممکن است.
***
بیایید از سکانس اول فیلم شروع کنیم. سکانسی که گفتیم بخش مهمی از آن در فیلمنامه وجود نداشته است. پایک بیشاپ و گروهش وارد شهری میشوند تا یک بانک را سرقت کنند. در حین ورود آنها، عدهای از کودکان شهر در حال یک بازی هولناک هستند. آنها تعداد کمی عقرب را در میان خیل مورچگان رها کردهاند تا مورچهها، عقربها را شکنجه دهند. آن طرف عدهای از مذهبیون پای سخنرانی خشک کشیشی نشستهاند که از مضرات الکل میگوید. ضمن این که دیک تورنتون، دوست دیروز پایک که از طرف راهآهن مأمور شده تا پایک و دار و دستهاش را گیر بیندازد، در انتظار او کمین کرده است. پکینپا همینجا دستهبندی فیلم را برای تماشاگر مشخص کرده است: از یک بعد با تقابل بچهها، مورچهها و عقربها روبهروییم و از طرف دیگر تقابل پایک بیشاپ، افراد دیک تورنتون (و نه خودش) و مذهبیون. پیام واضح است. ما داریم در دنیایی زندگی میکنیم که مورچهها نه تنها فرصت ابراز وجود، که حتی امکان نابود کردن همین اندک عقربها را هم پیدا کردهاند. همان طور که در این دنیا جایی برای افرادی چون پایک بیشاپ باقی نمانده است. دوره، دوره افراد سطحینگری است که الکل را بلای خانمانسوز میدانند، در حالی که فرزندانشان کمی آنطرفتر در حال شکنجه مشتی مورچه و عقربند! کافی است مراسم سرد و بیروح این گروه (که با آغاز تیراندازی و فرار آنها بار کمدی رقیقی هم پیدا میکند) با نبرد خونین، اما پر از گرما و هیجان دو گروه پایک و دیک مقایسه کنید تا همه چیز دستتان بیاید. حضور کودکان در این سکانس به عنوان ناظران ماجرا (که البته در انتهای کار خودشان هم وارد بازی میشوند) احتمالاً کلیدیترین عنصر ماجرا است. در این گروه خشن (و البته دیگر آثار پکینپا) کودکان علاوه بر این که نشانهای از معصومیت رو به زوال جامعه هستند، نقش مهم دیگری را نیز بر عهده دارند. آنها بخشی از وجود شخصیتهای اصلی فیلم را بازتاب میدهند. بخش پاک و معصومی که از ورای خشونت ظاهری این اشخاص قابل رؤیت است. آنها، همان گروه خشن هستند!
***
این گروه خشن داستان همیشگی تقابل کهنه و نو را روایت میکند. تقابل میان گذشته و آینده، اسب و ماشین، قدرت و سرگردانی و... سید فیلد، پایک بیشاپ را «آدمی تغییر نیافته در سرزمینی تغییر یافته» می دانست. در طول فیلم هم میبینیم که آدمهای ماپاچه با ماشین این طرف و آن طرف میروند و یاران پایک کماکان سوار بر اسب هستند. جایی از فیلم هم پایک از اختراعی در شمال آمریکا حرف میزند که میتواند پرواز کند و 60 مایل هم سرعت دارد! خصوصیاتی که طبیعتاً در اسبهای یاران پایک یافت نمیشود! اما اشاره کردیم که پایک آدمی تغییرنیافته است. به جز پایک، ما دیک تورنتون را هم در فیلم داریم که فردی از جنس پایک است. مردی از زمان گذشته. نشان به آن نشان که وقتی دار و دسته پایک واگن حاوی مهمات را برای ماپاچه میدزدند، دیک و گروهش با «اسب»هایی که به همراه قطار آوردهاند، آنها را تعقیب میکنند. وقتی حال او را در میان گروه مزدوری که دور او را گرفتهاند و به جز پول، هیچ ارزش دیگری را نمیشناسند مشاهده میکنیم، احساس میکنیم او حتی بیشتر از پایک یادآور عقربهایی است که در سکانس اول در محاصره مورچگان قرار گرفته بودند. لااقل پایک گروهی را با خودش دارد که در طول فیلم میتواند به درک متقابلی با آنها دست یابد. دیک تورنتون که همین را هم ندارد!
طبیعی است که پکینپا به عنوان یک کارگردان دست راستی، طرف ارتجاع و گذشتهگرایی را بگیرد. اما او آگاهانه، گذشته قهرمانانش را هم چیزی جز زخم و نابودی نشان نمیدهد. جیم کیتس در مقالهاش درباره ژانر وسترن، در مقایسه جامعه متمدن و طبیعت وحشی، یکی از تفاوتهای بنیادین این دو را وابسته بودن جامعه متمدن به آینده و دلبستگی طبیعت وحشی به گذشته میداند. اما جالب است که پایک هرگز نشانی از «وابستگی» به گذشته نشان نمیدهد؛ غیر از یک صحنه. جایی که داچ از او میپرسد آیا مردی که این زخم را روی پای او ایجاد کرده و محبوبش را کشته، گیر آورده است؟ پاسخ پایک این است که: «نه. ولی ساعتی از زندگیام نمیگذرد که به این کار فکر نکنم». پس هر چه وابستگی به گذشته هم وجود دارد، به واسطه تباهیهایش است، نه خاطرات خوش. از زخم پای پایک (که آشکار جلوه بیرونی و نمادی از غمهای درونش است) تا آرزوی انتقام که انگار تنها دلیل زنده بودن پایک است. البته درباره این که پایک (یا داچ، یا برادران گورچ، چه فرقی میکند؟) مردی از دوران گذشته است صحبت کردیم (هر چقدر به این نکته ساده، اما کلیدی اشاره میکنم، سیر نمیشوم!). در اولین ملاقات گروه او با دار و دسته ماپاچه، پایک میگوید نیاز به حمام دارد و جوابی که میشنود این است: «همه شما نیاز به حمام دارید». چه کسی است که بتواند انکار کند حمام در سینمای وسترن همیشه نمادی بوده از انتقال وسترنر کلاسیک و وابسته به سنتها، به دنیای متمدن. اما پایک و دستهاش متعلق به این جهان نیستند. پس برمیگردند به همان خاک و خل آشنای بیابان. با این وجود، همه این حرفها دلیل نمیشود که پایک را ادامهدهنده وسترنرهای کلاسیک سینما بدانیم. چرا که اگر وسترنر کلاسیک، لااقل گذشتهای را دارد که آن را دوست داشته باشد، گذشته پایک چیزی جز تباهی و زخم و خشم نیست. به خصوص این که پایک، بر خلاف تصویری که آندره بازن از قهرمانان وسترن مشخص میکند، نه از سطحی فوقانسانی برخوردار است و نه دلاوریهایش شکوهی افسانهای دارد. زخم پای پایک و لنگیدن او، پوزخند پکینپا است به همه وسترنهایی که سعی میکردند قهرمان تنهای شکستناپذیر را به تصویر بکشند. پایک البته تنها است. اما نه قهرمان است، نه شکستناپذیر. به خصوص وقتی به خاطر همین زخم، نمیتواند سوار اسب شود و غرورش جلوی برادران گورچ میشکند. پس برای پایک (و باز تأکید میکنم دیگر اعضای گروه) که نه گذشته دلپذیری دارند و نه آینده روشنی، فقط یک چیز باقی میماند: زمان حال. بنابراین آنها باید از «حالا» بهترین استفاده را بکنند که آیندهای در کار نیست. همان طور که برای پکینپا این گونه بود. فراموش نکنید یکی از معروفترین جملات پکینپا این است: «پایان ساخت هر فیلم، پایان یک زندگی است».
اما این تنها شباهت پایک و پکینپا نیست. میتوان راحت به این نتیجه رسید که پایک همان سام پکینپا است (این که واضح است). گفتیم که پایک مردی است از دورانی سپریشده. کنایهآمیز هم هست که خود پکینپا وسترنهایش را در زمانی میساخت که اضمحلال ژانر وسترن آغاز شده بود و تلاشهای پکینپا و تغییرات بنیادینی که در قواعد ژانر ایجاد کرد هم تأثیری در جلوگیری از زوال وسترن نداشتند. و باز اتفاقی نیست که سام یاغی هم مثل پایک در دوران زندگیاش تقریباً با همه (و قبل از همه با خودش) درافتاد تا اصولش را به اثبات برساند. جایی از فیلم، دیک تورنتون به گروهش میگوید که پایک بیشاپ و آدمهایش را نمیتوان دستگیر کرد. این آزادگی و رهایی پایک و سام پکینپا، ریشه مشترکی دارد. ریشهاش را هم میتواند در عبارتی جستجو کرد که کن کیسی در کتاب پرواز بر فراز آشیانه فاخته درباره مکمورفی میگوید: «نه زنی که از او فرش تازه بخواهد، نه قوم و خویش پیری که با چشمهای تار و فرسوده دلش را به رحم بیاورد. بی کس و کار، این چیزهاست که از او مرد آزاد همهفنحریفی ساخته است».
***
سوی دیگر قضیه، دیک تورنتون را داریم. رفیق و همکار قدیمی پایک که حالا در دوراهی رفتن به زندان و نابودی پایک، دومی را انتخاب میکند. هر چند میداند پایک آدمی نیست که بتوان اسیرش کرد. خودش هم وقتی فرصت کشتن پایک را دارد، از این کار خودداری میکند. هدف دیک این است که تا حد ممکن بازگشتش به زندان را به تأخیر بیندازد و احیاناً در این میان راه میانبری برای رهایی پیدا کند. پس او قرار است در انتها به آن آزادی برسد که پایک مدتهاست در زندگیاش دارد آن را تجربه میکند. هر چند در انتهای فیلم، به نظر میرسد دیک به هدفش رسیده و حالا میتواند بدون نگرانی از بازگشت به زندان به زندگیاش ادامه دهد اما در واقع آن چه دیک در طول مسیر به دست میآورد، بسیار اساسیتر و مهمتر از این حرفهاست. در طول فیلم، نوعی رابطه استاد و شاگردی میان پایک بیشاپ و دیک تورنتون قابل ردیابی است. چندین بار در طول فیلمنامه به توصیفات تحسینآمیز دیک از پایک اشاره میشود. حتی دیک جایی از فیلم اشاره میکند که دوست داشت یکی از اعضای این گروه باشد. پس در طول این مسیر، دیک تورنتون یک مرید است و پایک بیشاپ، مراد او. بنابراین دیک هم در سیر و سلوک تیمی پایک و همراهانش شریک است. به همین علت است که در انتهای فیلم به نقطه مهمی میرسد: نقطه صفر! شخصیت پاتریس در فیلم دانش شاد (ژان لوک گدار، 1969) میگوید: «قبل از این که از صفر شروع کنیم، باید به نقطه صفر برگردیم». دیک هم در انتهای این گروه خشن، وقتی به دروازههای غبارآلودی که به درگاه قبرستان گروه پایک تبدیل شدهاند تکیه میزند، در این نقطه قرار دارد. حالا او نه دینی برای ادا کردن دارد و نه چیزی برای از دست دادن. آن آزادی که در طول فیلم به دنبالاش بود، نقطه صفر پایانی است. پس حالا دیک میتواند به اصل خود برگردد. به مسیری که خودش میخواهد. این، احتمالاً بزرگترین و بهترین فرصتی است که یک آدم میتواند در طول زندگیاش پیدا کند و البته بزرگترین درسی که این گروه خشن سام پکینپای یاغی به ما میدهد.
هر کی جم خورد بکشش : این جمله بعد از اون تیتراژ نفس گیر "این گروه خشن" واقعاً میچسبید...
چند تا بچه یه عقرب رو انداختن وسط مورچه ها. کمی اونطرف تر ، چند تا پیرزن و پیرمردزیر چادر دارن به اتفاق کشیش شهر ، جنبش مبارزه با ... رو تشکیل میدن ! چند متر اونطرف ترباند پایک بیشاپ می خواد یه بانک رو بزنه بیخبر از اینکه یه عده هم پشت بام در کمین شون هستن و منتظرن! خلاصه عجب چیزی درست کرده این سام پکین پا . معجونی از خشانت ( خشونت مودبانه ! ) و طنز .
حالا وسط این جمعیت هزار نفره ، پایکمی خواد بره تو بانک اما یه نفر از افرادش رو می ذاره بیرون و یه نگاهی به جمعیت می کنه و میگه " هر کی جم خورد بکشش "
---------------------
داستان : سیندرلا به ایران آمد
داستان : پاندا کونگ فو کار به ایران آمد