رها ماهرو

رها ماهرو

منتقد سینما و تلویزیون
رها ماهرو

رها ماهرو

منتقد سینما و تلویزیون

نقد فیلم یک محکوم به مرگ گریخت ساخته روبر برسون

یک محکوم به مرگ گریخت
1956 فرانسه
A Man Escaped

Dir: Robert Bresson

محکوم‌به‌مرگی گریخته است
کارگردان     روبر برسون
فیلمنامه‌نویس     روبر برسون
موسیقی     موزارت
فیلم‌برداری     لئونس هانری بورل
تدوین     ریموند لمی
شرکت
تولید
   
گومون
توزیع‌کننده     گومون
تاریخ‌های انتشار
    ۱۱ نوامبر ۱۹۵۶
مدت زمان
    ۹۶ دقیقه
کشور     فرانسه
زبان     فرانسوی



رها ماهرو : خوانندگان عزیز سایت رها ماهرو ، لطفا نظر و نقدتان را درباره فیلم یک محکوم به مرگ گریخت به کارگردانی روبر برسون برای ما بنویسید و بفرستید .



محکوم‌به‌مرگی گریخته است یا باد هر کجا که بخواهد می‌وزد (به فرانسوی: Un condamné à mort s'est échappé ou Le vent souffle où il veut) فیلمی فرانسوی به کارگردانی روبر برسون و محصول سال ۱۹۵۶ است.

فیلم بر پایه خاطرات آندره دوینی ساخته شده است؛ یک زندانی جنگی که در طول جنگ جهانی دوم در زندان مونتلوک نگهداری می‌شد. شخصیت اصلی این فیلم فونتن نام دارد. عنوان فرعی این فیلم از کتاب مقدس، John 3:8 گرفته شده است. خود برسون همچون دوینی و شخصیت فونتن توسط نازی‌ها به خاطر عضویت در جنبش مقاوت فرانسه به زندان افکنده شده بود.

فیلم مردی گریخت به جشنواره فیلم کن سال ۱۹۵۷ هم وارد شد. این فیلم در کتاب ۱۰۰۱ فیلمی که باید قبل از مردن ببینید هم گنجانده شده و از جمله معروف‌ترین فیلم‌های برسون است. موسیقی فیلم هم از آثار موزارت گرفته شده است.
,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.

یک محکوم به مرگ گریخت در حوزه هنری استان نقد شد

فیلم سینمایی یک محکوم به مرگ گریخت در سی و سومین کارگاه اکران و نقد آثار سینمایی حوزه هنری آذربایجان غربی روز گذشته در سالن صفی الدین اورموی شهرستان ارومیه با حضور یوسف کارگر نقد شد


یک محکوم به مرگ گریخت در حوزه هنری آذربایجان غربی نقد شد

فیلم سینمایی یک محکوم به مرگ گریخت در سی و سومین کارگاه اکران و نقد آثار سینمایی حوزه هنری آذربایجان غربی روز گذشته در سالن صفی الدین اورموی شهرستان ارومیه با حضور یوسف کارگر نقد شد.

یک محکوم به مرگ گریخت به کارگردانی روبر برسون و براساس خاطرات سرهنگ آندره دویگنی، براساس داستان واقعی اسارت و فرار گروهبان اندره دویگنی فرانسوی که چند ساعت پیش از اعدام از زندان آلمانیها گریخت ساخته شده است.

یوسف کارگر منتقد این اثر سینمایی درباره کارگردان این فیلم گفت: برسون را می توان یکی از کارگردانان برجسته سینمای اروپا پس از پایان جنگ دوم جهانی دانست که حقیقتاً با تجربیاتی که در آثارش به خرج داده می تواند حرفهای ناگفته زیادی برای کسانی داشته باشد که دغدغه اصلی شان رشد و بالندگی هنر دینی است.

کارگر افزود: برسون می تواند از اشیای بی جان در محیط اطراف شخصیت اصلی فیلم در پیشبرد و مقهوم اصلی فیلم کمک بگیرد. نگاه بصری برسون به مقوله فیلمسازی، چنان گسترده است که تماشاگر فیلم را خود به خود به وجد می آورد و این مفهوم را القا می کند که در عین محدودیت آکسسوار صحنه می توان آثار بزرگی خلق کرد.

این منتقد آثار سینمایی ادامه داد: در فیلم به جای کلام صدای محیط زندان، سکوت، اشاره و نگاهها سخن می گویند و این مسئله باعث افزایش جذبه این فیلم سیاه و سفید می شود. یک محکوم به مرگ گریخت پایانی زیبا دارد که با تلاش فونتن و پس از آزاد شدن از زندان دودی غلیظ تمام محیط را فرا می گیرد که گویا تغییر فضای موجود است ولی نکته جالب اینجا است که فونتن بعد از آزادی کوچکترین واکنشی از خود نشان نمی دهد و گویا از یک زندان کوچک وارد زندان بزرگی شده است ولی چهره اش نشان از موقعیتی می دهد که به آن ایمان داشته است.

یک محکوم به مرگ گریخت به کارگردانی روبو برسون در سال 1956 ساخته شد و جایزه نخل طلایی کن را نیز برای کارگردان آن به ارمغان آورد.

 در همین راستا طی هفته گذشته نیز فیلم ایرانی زمستان است به کارگردانی رفیع پیتز که داستانی جدید، مربوط به موج نوی سینمای ایران را بازگو می کند در حوزه هنری آذربایجان غربی نقد و بررسی شد.
,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.
یک محکوم به مرگ گریخت (دوبله به فارسی و زیر نویس فارسی) تاریخ تولید : 1956 بازیگران : روبر برسون ژانر : درام / مهیج / جنگی
,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.
جریان هایی نهفته و گذرا

 امتیاز من : ۹

یک محکوم به مرگ گریخته است در سال 1956 ساخته شد و نخل طلای کن را نیز برای روبر برسون به ارمغان اورد .

فیلم داستان مردی به نام فونتن است که یکی از عناصر نهضت مقاومت فرانسه بوده و توسط المان ها اسیر می شود و قصد می کند هرطور شده از ان جا بگریزد .

فیلم براساس داستان واقعی اسارت و فرار گروهبان اندره دویگنی فرانسوی ساخته شده که درست چند ساعت پیش از اعدام از زندان المان ها گریخت .

در تاریخ چندین و چند ساله سینما موضوع فرار از زندان بارها مورد توجه کارگردانان بوده و بارها از ان فیلم هایی ساخته شده است ولی فقط تعدادی از ان ها موفق شده اند جایی در بین دوستاران سینما پیدا کند .

در این فیلم هم شاهد همین موضوع هستیم ولی روبربرسون تلاش کرده با خلق داستانی بی مکان و بی زمان و خلق یک شخصیت نمادین قدرت امید و ایمان را در بشریت نشان دهد .

روبر برسون در این فیلم به وضوح ایمان به رهایی ، اراده قوی و تفکر به پیروزی را در فونتن نشان می دهد و به دلیل شخصیت پردازی قوی این حس را به تماشاگر نیز منتقل می کند .

فیلم بیشتر در یک نمای بسته (سلول فونتن ) می گذرد تا چهره فونتن را ببینیم و این ایمان و اراده استوارش را حس کنیم و از همه مهم تر اجسام و اشیا موجود در سلول را با دقت بنگریم . همه چیز در همان سلول کوچک و به نظر خالی اتفاق می افتد ، در این فیلم اشیا مثلا همان قاشق همان گنجه کوچک همان پنجره ارزش بالایی پیدا می کنند و همین وسایل هستند که شخصیت را نجات می دهند .

با وجودی که تلاش های فونتن بی تاثیر نیست ولی عمده دلیل موفق شدن اودر فرار جریان های نهفته و گذرا و حتی کم ارزشی است که از کنار ان ها می گذریم مثل صوت قطار.

یکی دیگر از نکات فیلم که باید به ان اشاره کرد ریتم فیلم است که شاید در نگاه اول کمی کند به نظر برسد ولی فیلم دارای یک ریتم درونی است که بسیار هم خوب کنترل می شود به گونه ای که نمی توان ادعا کرد سکانسی زاید یا طولانی است . یکی دیگر از خصوصیات فیلم عدم حضور نیروهای المانی است به طوری که در فیلم خیلی کم دیده می شوند و دلیلش هم می تواند این باشد که روبر برسون اثری ساخته جهانی که مربوط یه هیچ دوره یا هیچ جنگی نیست از همین رو فونتن می تواند در هرجای این جهان و این زندان هم می تواند هرجای دیگر باشد رمز ماندگاری این فیلم همین است ، برسون در این فیلم فقط به 2 چیز تاکید داشته یکی اشیا ساده و کم اهمیتی که به ان ها بی تفاوتیم و دیگری ایمان و اراده ادمی ، دلیل پیروزی فونتن نیز همین است درحالی که دو تن از دوستانش در راه فرار شکست می خورند .
http://s1.picofile.com/file/5688894445/joan.jpg
یکی دیگر از مولفه های این فیلم تاکید بر صداها است ، مثلا در سکانس اغازین فیلم هنگامی که فونتن می گریزد ما در نمایی در داخل ماشین فقط صدای شلیک گلوله را می شنویم و بعد بازگشت فونتن یا صدای صوت قطار و ... روبر برسون به خوبی با همین صداها حرف ها و سکانس هایش را روایت می کند .

اما یک محکوم به مرگ گریخته است ، یک پایان زیبا هم دارد با تلاش فونتن و پس از خارج شدن از زندان دودی تمام محیط را فرا می گیرد که گویا تغییر اتمسفر موجود است یعنی تغییر موقعیت ولی نکته جالب این جاست که فونتن بعد از ازادی کوچک ترین واکنشی ار خود نشان نمی دهد گویا از یک زندان کوچک وارد یک زندان بزرگتر شده است ولی چهره اش نشان از موفقیتی می دهد که به ان ایمان داشته است .

 روبر برسون به خوبی موفق شده است که ایمان به ازادی و موفقیت را در تک تک اشیا و موجودات حاکم در فیلم داخل سازد و به موجودات بی جان حسی زیبا را منتقل کند از همین رو این فیلم را می توان جزو بهترین اثار برسون کارگردان فرانسوی به جساب اورد .

در پایان می توان فیلم را در یک جمله از انجیل خلاصه کرد : ( باد هرجا بخواهد می وزد و صدای ان را می شنوی لیکن نمی دانی از کجا می اید و به کجا می رود ، همچنین است هرکه از روح متولد گردد . ) این جمله ای است که فونتن در جایی از فیلم می گوید .

 
,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.
 محاکمه ژاندارک
نظرات: 3

 

روبربرسون (1999-1901)

برسون در طول دوران کاری اش 2 مرحله متفاوت را تجربه کرد. اولین مرحله 3 فیلم را شامل می شود : مسائل عمومی (1934) ، فرشته های گناه (1943) و خانمهای جنگل بولونی (1945) ؛ فیلمهایی کم مایه که هیچ نشانی از شیوه کاری برسون در آنها دیده نمی شود. اما نیمه ی دوم زندگی هنری برسون شگفت انگیزترین و مهمترین دوران در تاریخ فیلم سازی دنیا به شمار می رود. دورانی که با خاطرات کشیش روستا (1950) آغاز و تا پول (1983) ادامه می یابد. در طی این سالها، برسون فیلمهایی را می سازد که هر کدامشان در پی دست یابی به قلب انسان بودند : یک محکوم به مرگ گریخت (1956) ، جیب بر (1959) محاکمه ی ژاندارک (1961) ، ناگهان بالتازار (1966) ، موشت (1967) ، یک زن نازنین (1969) ، 4شب یک رویابین (1971) ، لانسلودولاک (1974) و شاید شیطان (1977).

برسون همراه با ساخت این آثار، نوشته هایی را از خود به جای می گذارد که به جرات می توان گفت ارزشی برابر فیلمهایش داشته و کمک بزرگی در معرفی شیوه ی خاص فیلمسازی او بودند.

منتقدان و صاحب نظران زیادی در جهت تایید برسون ، سخنانی به زبان آورده و نقدهایی را نوشته اند. از مهمترین آنها می توان سوزان سونتاگ را نام برد که نوشته هایش دستمایه بسیاری از منتقدان بوده است. (نگاه کنید به کتاب سبک استعلایی در سینما نوشته ی پل شریدر) با این حال اشتباهات فاحشی هم توسط این منتقدان رخ داده است که مهمترین آن مربوط می شود به بحث بازیگر و مدل.

تا امروز تنها سه کتاب به طور کامل از او در دسترس هموطنان ما قرار گرفته : سبکی معنوی در فیلم (نوشته ی جوزف کانین / ترجمه ی شاپور عظیمی) ، باد هر جا بخواهد می وزد ( نوشته ی بابک احمدی) و کتاب یادداشتهایی در باب سینماتوگرافی (با دو ترجمه ی بهرنگ صدیقی و علی اکبرعلیزاد) در کنار اینها می توان به کتاب سبک استعلایی در سینما (نوشته ی پل شریدر/ ترجمه ی محمد گذرآبادی) اشاره نمود که در کنار ازو و درایر نیم نگاهی هم به برسون دارد. با اینکه در اینجا قصد بررسی کتابها را ندارم اما باید اعتراف کنم که به جز یادداشتهایی در باب سینماتوگرافی (نوشته های خود برسون) به دیگر کتابها چندان نمی توان تکیه نمود. مثلا پل شریدر در قسمتی از کتابش به بازیگری درونی در آثار برسون اشاره می کند در حالی که برسون اصلا با چنین چیزی موافق نبوده است (این اشکال به خصوص در کتاب بابک احمدی قابل مشاهده است). همانطور که دوستداران برسون می دانند او واژه ی مدل را برای فاصله گرفتن از بازیگری (درونی و بیرونی) به کار می گرفت. یا کتاب سبکی معنوی در فیلم که بیشتر به داستان فیلمهای برسون پرداخته به گونه ای که در جاهایی از کتاب این حس به وجود می آید که برسون داستان پرداز ماهری بوده! با این حال تلاش این عزیزان در قبال معرفی روبر برسون واقعا ستودنی ست.
http://s1.picofile.com/file/5688794395/01.jpg
پیش از ژاندارک

در میان تمامی آثار روبر برسون، ژاندارک همیشه از محبوبیتی خاص برایم برخوردار بوده است. با اینکه حضور برسون در همه ی فیلمهایش قابل لمس می باشد اما گویی تمام ذرات وجودش در محاکمه ژاندارک پراکنده است. تصویری که او از پاکی و صداقت ژان به ما می دهد بی ارتباط با خودش نیست. با این حال به هیچ وجه نمی توانم از لحاظ کیفی تفاوتی میان آثارش قائل شوم. (مگر می شود پول و شاید شیطان را در مرتبه ای پایین تر از ژاندارک قرار داد؟ و یا به راحتی موشت و ناگهان بالتازار را نادیده گرفت؟)

در سینما فیلمهای بسیاری با موضوعیت ژاندارک به روی پرده ها رفته اند. پیش از برسون ، کارل تئودور درایر و ویکتور فلمینگ؛ و بعد از برسون هم می توان از لوک بسون فرانسوی نام برد. در این میان تنها فیلم درایر را علیرغم ضعف های فراوان، می توان فیلمی آبرومند نامید. در این خصوص جمله ای از اتوپره مینجر خطاب به برسون وجود دارد که می گوید : ((همه ی ما ژاندارک خودمان را داریم، اما ژاندارک شما بهترین است.))

هر چند فیلم مورد توجه تماشاگران و منتقدان آنزمان قرار نگرفت اما توانست جایزه هیئت داوران جشنواره ی کن را از آن خود کند.

محاکمه ی ژاندارک

در محاکمه ژاندارک آنچه بیش از همه مرا به خود مشغول می کند فرم کاری برسون است. اینکه چگونه او توانسته با تفاوتی بسیار آشکار نسبت به تمامی ژاندارک های ساخته شده در جهان در طی سالهای مختلف، اثری خلق کند که اتو پره مینجر او را بهترین می داند. ژاندارکی که در دستان دیگران به تاتری تاریخی شبیه شده بود در اینجا تنها یک راه را برمی گزیند : سینماتوگرافی.

برسون در این فیلم به ماههای آخر زندگی ژان می پردازد. یعنی زمانی که او در زندان به سر می برد و هر روز باید مورد بازپرسی های ناعادلانه قرار گیرد. برسون آنقدر بر روی ژان دقیق می شود که فراموش می کنیم آنچه اتفاق افتاده مربوط به چه زمانی ست؛ (به طوری که هر بار به تماشای فیلم می نشینم گویی خود در محاکمه حضور دارم.) نه دکوری ، نه لباسهای آنچنانی ، نه اسبی و نه شمشیری. تنها چیزی که در طول 60 دقیقه نشان داده می شود راهروها، زنجیرها، محل محاکمه، نگهبانان و میدانی است که ژان را در آنجا می سوزانند. حتی قلعه و یا زندان را هم به طور کامل نمی بینیم. از قهرمان بازی ها خبری نیست. از شورش هم خبری نیست. در عوض توفیق این را پیدا کرده ایم که یک ساعت تمام به چهره و چشمهای معصوم ژان خیره شویم؛ چشمهایی که هیچگاه به دوربین نگاه نمی کنند تا ما را فریب دهند. (احساسی کنند) برسون برای اینکه پاکی و صداقت ژان را نشان دهد، به تغییر زاویه دوربین و شیوه ی نورپردازی متوسل نمی شود. صورت ژان به اندازه ی صورت بازجوها از روشنی صحنه بهره می گیرد و نه بیشتر. در طول فیلم ژان هیچگاه صدایش را از حد معمول بالاتر نمی آورد، فریاد بی گناهی هم سر نمی دهد. او در کمال آرامش و خلوص نیت به سئوالهای گمراه کننده پاسخ می دهد. تنها یکبار می لغزد؛ اما او که به این جهان تعلق ندارد، سریعا توبه می کند و از خدا می خواهد او را ببخشد. با اینکه فیلم اساسا در مورد یک قدیسه است اما کوچکترین نشانی از فیلمهای دینی را شاهد نیستیم. ژان می گوید که با مارگریت مقدس و میشل مقدس در ارتباط است و صداهایشان را هر روز می شنود. اما برسون هیچگاه در طول فیلم تصویری (وصدایی) از این قدیسها ارائه نمی دهد. هیچگاه نوری آسمانی در بالای سر ژان خودنمایی نمی کند. حتی مرگ او هم در ساده ترین شکل ممکن و به دور از هر گونه هیجان و عظمت به نمایش گذاشته می شود؛ در سکوتی عجیب که تنها صدای سوختن چوبه ی دار به گوش می رسد و صدای طبلها. در فیلم درایر، فالکونتی همواره در حال وحشت است. با چشمانی پر از اشک و نگاههای مدام به آسمان که در پی احساسی نمودن و جذب مخاطبین است. اما ژاندارک برسون انسانی است کاملا قوی که دست یاری به سوی کسی دراز نمی کند به جز خدای خویش و مسیح. تنها یک بار می گرید، آنهم در ابتدای فیلم و پس از اتمام اولین بازجویی ای که از او شاهد هستیم؛ با این حال تماشاگر در لحظه ای که تصورش را نمی کند و انتظارش را ندارد با گریه ی ژان مواجه می شود.

ژان به مانند فالکونتی سر به آسمان نمی برد تا به مخاطب یادآوری کند، وجودیست آسمانی که به اینجا تعلق ندارد. ژاندارک برسون با شهامت و بدون ترس از آتش و بازجویانی که مدام در پی آزار او هستند، ایستادگی می کند و در نهایت با به زبان آوردن نام مسیح، به سوی او می شتابد. با این حال او انسانی غیر طبیعی هم نیست.

درایر برای به تصویر کشیدن بازجویان فاسد ژان، از چهره هایی بهره می گیرد که بر شدت ترس فالکونتی می افزایند. صورتهایی با دانه های درشت که حتی مخاطب را هم می ترسانند. اما برسون از طریق حرفهای آنان و تصمیماتی که بر علیه ژان می گیرند، خشن و به دور از انسانیت معرفی شان می کند. درایر در آخر فیلم خود برای تقدس بخشیدن به ژاندارک، سر دوربین خود را بعد از مرگ ژان به سمت بالا راهنمایی می کند؛ کاری که برسون هیچگاه حاضر به انجامش نشد. او نه در این فیلم که از دوره دوم کاری اش هیچگاه از دوربین برای بیان تفسیر(شخصیتها و موقعیتهای فیلم) بهره نبرد؛ دوربین برسون به جای پرواز تصنعی، با ثابت ماندن روی چوبه ی داری که لحظاتی قبل از وجود ژاندارک بهره می برده، ژان را تقدیس می کند. کارل درایر برای مظلوم نشان دادن ژاندارک حتی از معماری زندان هم نمی گذرد. (وجود دیوارها و طاق هایی که گویی فالکونتی را در هم می شکنند) این در حالی است که در فیلم برسون زندان هیچگاه به طور کامل نشان داده نمی شود. و همانگونه که در ابتدا آمد، تنها بهره ی ما از فضای معماری فیلم، سلول ژان، گوشه هایی از محل محاکمه و قسمتهای محدودی از محل اجرای حکم است. درایر نام مصائب ژاندارک را برای فیلم خود برمی گزیند و روبر برسون محاکمه ی ژاندارک؛ در فیلم درایر هر چه هست همه مصیبت است و شکنجه، در حالی که برسون ، تلاش دارد با استفاده از مدارک معتبر و مستند به جریان حقیقی محاکمه ی او بپردازد. به همین دلیل فیلم او جایی برای نمایش آه و افسوس و ناله و... نیست؛ بلکه مهمترین مسئله در این جا اعاده ی حیثیت از ژاندارک است که به بهترین نحو توسط روبر برسون انجام گرفته.

تفاوتهای بسیار دیگری میان دو ژاندارک وجود دارد که هر چه بیشتر عنوان کردن آنها ممکن است از ارزش فیلم درایر بکاهد. با این حال فیلم درایر را پس از محاکمه ی ژاندارک برسون می توان سرآمد ژاندارک های تاریخ سینما دانست؛ که این امر نمی تواند بی ارتباط با شخصیت خود کارل درایر باشد....
https://upload.wikimedia.org/wikipedia/fa/c/c0/A-man-escaped.jpg
برسون برای رهایی از هر گونه درام پردازی و خلق هیجانهای کاذب، شیوه های گوناگونی را به کار می گیرد. مثلا با اینکه می دانیم ژان در انتها سوزانده خواهد شد (در اولین نما از فیلم، مادر ژان را می بینیم که به حضور اسقف اعظم می رود و با افتخار از پاکی دخترش می گوید و اینکه جرمهای نکرده به او نسبت دادند و او را سوزاندند.) اما بارها از سوی ماموران اعلام می شود که او باید سوزانده شود. به این ترتیب احساس مخاطب هیچ تاثیری در سرنوشت ژان نمی تواند داشته باشد.(این روش البته در فیلم یک محکوم به مرگ گریخت به بهترین شکل ممکن مورد استفاده ی برسون بوده است) برسون به گونه ای با ژان برخورد می کند که علی رغم شکنجه های فراوان روحی ( و گاها جسمی) هیچگاه مخاطب را به همدردی و دلسوزی با او فرا نمی خواند و این مسئله در فیلمی که موضوعش از پتانسیل بالایی برای ملودرام شدن برخوردار است کار چندان ساده ی نمی تواند باشد. شاید یکی از موارد مهمی که برسون در این زمینه انجام داده، منع نگاه ژان به دوربین (مخاطب) باشد.

تدوین فیلم را هم میتوان یکی از مهمترین عناصری دانست که در این زمینه برسون را یاری رسانده : برشهایی ساده، که بیانگر شخصیت آرام ومتفکر فیلمساز است. در اینجا هیچ شتابی در کار نیست. ریتم اوایل فیلم (اولین محاکمه ی ژان) تفاوتی با مثلا صحنه ای که در آن مراسم سوزاندن ژان نشان داده می شود ندارد. در واقع تندی و کندی ریتم کاملا بی ارتباط با اتفاقاتی است که حول شخصیتهای فیلم به خصوص ژاندارک در حال انجام می باشد؛ به همین دلیل است که حتی در حین گریه ژان هم سرعت نماها دچار تغییر نمی شوند. تدوین فیلم را می توان همانند مراسم عشای ربانی دانست؛ بسیار متواضعانه و به دور از هرگونه ریاکاری. نه با مخاطبش شوخی می کند و نه او را گمراه می سازد؛ برسون نشان داد که تدوین را می توان جدای از داستان پردازی و کمک بخشی به حالات شخصیتهای یک فیلم (احساس همدردی و موقعیت) به کار بست. او حتی موسیقی را هم کنار می گذارد (تنها در ابتدا و انتهای فیلم است که صدای طبل و ... به گوش می رسد) و به جای آن از صداهای جزیی (که از خصوصیات اساسی سبک کاری خود اوست) بهره می گیرد. صداهایی مانند باز و بسته شدن زنجیرهایی که ژان را احاطه کرده اند، یا صدای سوختن چوبه دار در آتش . در واقع ژاندارک اولین فیلمی ست که برسون علاقه ای به استفاده از موسیقی در آن نشان نمی دهد، و این مهم بر اساس تجربه ای ست که او از سه فیلم خاطرات کشیش روستا (1950) ، یک محکوم به مرگ گریخت (1956) و جیب بر(1959) به دست آورده.

و اما انتخاب شخصیت ژاندارک؛ برسون برای اینکه ژاندارک واقعی تری به ما نشان دهد از بریژیت باردو، سوفیا لورن و یا ژان مورو بهره نمی برد. او چهره ای کاملا معمولی، ساده و ناشناخته را برمی گزیند. (با سادگی روستایی اشتباه نشود) با این حال شیوه ی او را نباید با کارگردانان نئورئالیسم به اشتباه گرفت، چون آدمهای فیلمهای برسون علاوه بر خصوصیتهایی که ذکر شد، چهره هایی عمیقا معنوی اند؛ به اینها اضافه کنید عدم بازیگری را که خود، مدل می نامیدشان. مدل ایفاگر نقش ژان را ( که پل شریدر آنرا بی شباهت با چهره ی مسیح نمی داند) باید به عنوان صحیح ترین انتخاب یک فیلمساز در تاریخ فیلم سازی دنیا به حساب آورد. گونه ها، لب ها، پیشانی، چشم ها و صدای او، ما را به جهانی دیگر رهنمون می کنند؛ ( شاید پذیرفتن او به عنوان تنها ژاندارک قابل باور تاریخ فیلم سازی، هدیه ای ناچیز باشد در برابر آنچه انجام داده است) و البته این امر میسر نمی شد مگر با هدایت صحیح و پر احساس روبر برسون. در این باره، رژین پرنود (تاریخ شناسی که بر موضوع ژاندارک اشراف کاملی دارد)* چنین می گوید:

((رویکردی که برسون در فیلمش دارد اینگونه است که تمام تصاویری را که تا به حال دیگران از ژاندارک به دست داده اند، فراموش می کنیم؛ حتی آنهایی که زیبا هستند... برسون به چیزی کار نداشت جز به ((خود ژاندارک.)) به نظر می رسد فیلم برسون شبیه همان کاری است که محققان در دوره ی اعاده ی حیثیت از او انجام دادند و سعی می کردند واقعیت را در مورد محاکمه او پیدا کنند...))

اما راز موفقیت محاکمه ی ژاندارک را بدون هیچ شکی باید در قداست روبر برسون جستجو کرد. او نه تنها در این فیلم که در همه ی آثارش این چنین بود. برسون با ایمان کامل فیلم می ساخت به همین دلیل در هیچ اثری از این فیلم ساز فرانسوی نمایی وجود ندارد که بخواهد مخاطبش را از مسیر حقیقت دور نماید و فریبش دهد. در کل تاریخ فیلمسازی دنیا تعداد بسیار اندکی وجود دارند که همچون برسون طی طریق نموده اند. یاسوجیر ازو(ی) متقدم و محمدرضا اصلانی از نام آورترین آنها محسوب می شوند. به خصوص محمدرضا اصلانی که می توان او را نزدیک ترین فیلمساز به روبربرسون دانست.

 

* از کتاب سبکی معنوی در فیلم نوشته جوزف کانین (ترجمه شاپورعظیمی) ص102


نگاهی به زندگی و آثار روبر برسون
روبر برسون
Robert Bresson

متولد : 25 سپتامبر 1901یا 1907
درگذشت : 21 دسامبر 1999 (30 آذر 1378)
شغل : کارگردان ، فیلمنامه نویس ، بازیگر


روبر برسون متولد بیست و پنجم سپتامبر 1901 یا 1907 در برومون -لاموت کوههای منطقه ء اوورژن فرانسه بود. از کودکی و نوجوانی این نابغه ی منزوی و تودار سینمای فرانسه اطلاعات اندکی در دست است . پس از پایان تحصیلات دبیرستانی به نقاشی روی آورد. در زمینه ی زبان یونانی ، لاتین ، و فلسفه به مدارج عالی دست یافت . در 19 سالگی ازدواج کرد . در 1933 برای " زمانی نوازنده " دیالوگ نوشت و به هنر سینما روی آورد . سال بعد (1934) کمدی میان مدت "ماجراهای عمومی " Les Affaires Publiques را ساخت که تمام کپی های آن نابود شده است . سپس در نگارش چندین فیلم نامه همکاری کرد ، از آن میان " هوای پاک " رنه کلر (1939) بود . در جنگ جهانی دوم بیش از یکسال را در زندان نیروهای آلمانی به سر برد و بعدها از این تجربه در کارگردانی "یک محکوم به مرگ گریخته است" ("باد هرجا بخواهد می وزد") استفاده کرد .

برسون ترجیح می داد که آثار اولیه اش را نادیده بگیرد و شروع کارنامه ی سینمایی اش را "فرشتگان گناه " (1943) می دانست که نخستین فیلم بلند داستانی اش بود . این فیلم جزو معدود آثار برسون است که در آن از بازیگران حرفه ای ، دیالوگ های استیلیزه و تصنعی ، و موسیقی متن مخصوص فیلم استفاده کرد . عناصری که در کارهای بعدیش بشدت از کاربرد آنها پرهیز نمود . فیلم داستان عشق یک راهبه و ایثار او در راه اعاده ء حیثیت یک زن درمانده است که علاقه ء فیلمساز به روایت داستان از طریق یک مجموعه صحنه های کوتاه در عین وفاداری و علاقه به بیان جزئیات نهفته در توانائیها و اعتقادات بشری ، را می نماید .

«بانوان جنگل بولونی» (1945) دومین فیلم بلند برسون بود. در این فیلم هلن سرخورده و عصبانی از جفای معشوق سعی در انتقام گیری از ژان به کمک یک رقاصه ء کاباره به نام آگنس را دارد ... این فیلم برسون با فیلمهای دیگر او تفاوتهای بسیار دارد ، فقدان ایده آل ها و سمبولیسم به گونه ای مذهبی برسون در این فیلم از تاثیر و قدرت آن نسبت به سایر فیلم های وی می کاهد .

«خاطرات یک کشیش دهکده» در سال 1950 ساخته شد . کشیش جوانی وارد دهکده ای می شود ... عدم پذیرش او از جانب اهالی تنهایی او را باعث می شود ، از ناراحتی گوارشی رنج می برد ، گویا موقعیت او ایمانش را در بوته ء آزمایش قرارداده است ... در این برداشت تراژیک از رمان برنانوز ، برسون پیروزی ایمان بر رنج و محدودیتهای بشری را به نمایش می گذارد . تماشاگر با مرور یادداشتهای روزانه ء کشیش جوان ، بجای او با دنیای پیرامونش مواجه می شود و یاس ، حرمان ، بی عدالتی ، و ... را لمس می نماید .
http://nostalogifilm.com/image/data/%D8%B9%DA%A9%D8%B3%D9%87%D8%A7%DB%8C%20%D8%AC%D9%86%DA%AF%DB%8C/YEKMAHKOUMBEMARG%20GORIKHT.jpg
« یک محکوم به مرگ گریخته است (باد هرجا بخواهد می وزد) » در 1956 ساخته شد و نخل طلای کان را برای برسون به ارمغان آورد . فونتن یک عنصر نهضت مقاومت فرانسه است که اسیر شده و به زندان آلمانها اعزام می شود . او قصد دارد بهر قیمتی شده از زندان بگریزد . پس از مدتها تدارک و درست در زمان آمادگی او برای رهایی ، برای محاکمه به دادگاه نظامی برده می شود ... فونتن به جرم خرابکاری محکوم به مرگ می شود ... فردا صبح او تیرباران خواهد شد ... شاید به جرات بتوان این فیلم را بهترین اثر برسون دانست . او در این فیلم ایمان فونتن به رهایی ، تفکرات ، و پیروزی اراده ء او را به وضوح به تصویر کشیده است . فیلم بر اساس داستان واقعی اسارت و فرار گروهبان آندره دویگنی فرانسوی ساخته شده که درست چند ساعت پیش از اعدام از زندان آلمانها گریخت .

سه سال بعد یعنی در 1959 برسون «جیب بر» را ساخت . مرد جوانی در یک مسابقه ء اسب دوانی بر اساس اجباری درونی و نه اقتصادی دست به سرقت از کیف خانمی می زند ، دستگیر می شود و بدلیل فقدان مدرک آزاد می گردد . بر اساس قواعد اخلاقی سرقت را زشت می یابد ولی مشاهده ء آزادی برخی اقشار مرفه اجتماع در سرقت با ظاهر قانونی او را مایوس می سازد . به مادر و دوستان اندکش پشت کرده و به اعتیاد غیرقابل کنترلش می پردازد : جیب بری ! در این فیلم برسون با شکلی امروزی به «جنایت و مکافات» داستایوسکی می پردازد ، این بار راسکولنیکوف این دو با دو مضمون مواجه است : شرایط اجتماعی فراهم آورنده ء جرم و ... میل درونی فردی برای ارتکاب آن .

«محاکمه ء ژاندارک» نمونه ای منحصر به فرد از سبک برسون در تصویر کردن داستان هاست ، نحوه ء روایت داستان ژاندارک و مقایسه ء آن با «مصایب ژاندارک» 1924 کارل تئودور درایر فاصله ء عظیم تکنیک سینمایی برسون در روایت تصویری را به نمایش می گذارد . ژان در فیلم برسون نه به عنوان یک قدیسه یا یک شهید که به عنوان انسانی ساده و بی گناه که قربانی می شود تصویر گردیده است . درست مثل بقیه ء آثار دیگرش ، برسون می کوشد تا از پوسته ء موضوع عبور کرده و عمق و روح آنرا نمایش دهد .

«ناگهان بالتازار» (1966) داستان زندگی خر یست به نام بالتازار ، و انسانهایی که او با ایشان برخورد می کند . او ابتدا وسیله ایست برای بازی بچه ها و بعد وسیله‌ ء بارکشی ... به او ظلم می شود ، پس زده می شود و ... حتی بعنوان ستاره ء سیرک بکار گرفته می شود . هم او و هم صاحب اولش ماری در دستان رهبر یک گروه سادیست موتورسوار زجر می کشند ... در این فیلم برسون دنیا را از چشم بالتازار به تماشاگر نشان می دهد ، با همان مظالم و بی عدالتی ها و عاری از سانتی مانتالیسم . فیلم علیرغم تفاوت ریتم در برخی قسمتها ، بعنوان نمونه ای بسیار کمیاب در سینما از نظر تحلیل اجتماع از نگاه جانوری بدون قدرت تعقل شناخته شده است .

«موشت» (1967) دختری 14 ساله است که در وضعیتی فلاکت بار و دهکده ای فرانسوی روزگار می گذراند . او به زور پدرش وادار به مراقبت از مادر در حال احتضار و نوزاد اوست . او از کودکی ربوده شده و تنها تفریح او یاغیگری و پاشیدن کثافت به همکالاسانش است . یک روز غروب اسیر طوفان شده و به خانه ء مخروبه ء ولگردی بنام آرسن رانده می شود ... موشت به او اجازه ء تعرض می دهد و ... «موشت» بدبینانه ترین و بحث انگیزترین فیلم برسون است . فیلم سرنوشت غیرقابل بازگشت زن امروزی اسیر فقر است بسوی بدبختی و خودویرانگری . مولفه های همیشگی برسون یعنی ایمان ، ایثار ، و رهایی همچنان در فیلم حضور دارند ، منتهی تم فیلم بسیار تلخ و تکان دهنده است . فیلم علیرغم بسیاری از فیلم های فرانسوی که حومه ء شهرها و ییلاقات را بسیار زیبا نشان می دهند ، تصویری تلخ و دردناک از نقاط غیرشهری بروز می دهد .

«زن زیبا» (1969) داستان مردیست که زنش خودکشی کرده ، در طول فیلم او زندگی گذشته ء مشترکشان را مرور می کند تا علت اینخودکشی را دریابد . این نخستین فیلم رنگی برسون است ، فیلم بخاطر دورشدن از حساسیت ها و بدبینی های قبلی برسون خصوصا در «ناگهان بالتازار» و «موشت» ، و همچنین کاربرد مفاهیمی بسیار همگانی در زندگی های زناشوئی بسیار به سلیقه ء عام نزدیک شد ، اتفاقی که شاید در دوران فیلمسازی او برای آخرین بار افتاد .

در «چهار شب یک رویاپرداز» 1971 ژاک نقاش جوانی ست که شبی با مارت که با پریدن از پل Pont-Neuf قصد خودکشی دارد ، برخورد می کند . مارت بخاطر عدم حضور معشوقش بر پل حسب قرار قبلی مایوس و دلشکسته است ، ژاک بی مقدمه و برای نجات مارت از او می خواهد تا چهار شب دیگر با او روی همان پل ملاقات کند ... ادامه ء فیلم خیابان گردی ژاک و مارت است در پاریس و طی چهار شبانه روز ... شب چهارم ژاک با قلبی مملو از عشق به دیدار مارت می شتابد ... ولی معشوق قبلی مارت نیز حضور دارد ... این فیلم آغاز می نیمالیسم (حداقل گرایی در هزینه و امکانات) برسون در کارهای بعدی اوست و معطوفست به عشق جوانی و احساسات تند . از جذابیت های فیلم اصرار برسون به بازی بی احساس بازیگران آماتور آن در آغاز داستان است که برای چنین داستانی بشدت غیر کارآ بنظر می رسد ، ولی همزمان با پیشرفت داستان کارکرد این روش کاملا آشکار می شود .

برسون در 1974 «لنسلو دو لاک» (جام مقدس) را می سازد . شوالیه های میزگرد شکست خورده در بدست آوری جام مقدس و در حالی که تعدادشان از انگشتان یک دست تجاوز نمی کند ، به کاملوت بازمی گردند . لنسلو و موردرد اختلاف دارند . آرتورشاه از ایشان می خواهد تا اختلافات خود را فراموش کنند و برادرانه زندگی نمایند . لنسلو و همسر آرتور شاه ملکه گوئینور عاشق یکدیگرند . لنسلو اسیر دوگانگی دین به شاه و عشق به ملکه است ... و موردرد آگاه از این عشق درصدد براندازی لنسلو ... فیلم اثری بشدت مینی مالیستی و کم خرج درباره ء حماسه های آرتورشاهی ست . برسون در این فیلم بیشتر به روح انسانها بها می دهد تا حماسه های قهرمانانه شان و فیلم بشدت با آنچه که دیگران از چنین گونه ای ارائه داده اند در تضادست .
«شاید شیطان» 1977 نگاهی بدبینانه به جوامع مادی گرای امروزی دارد . مردی جوان به نام چارلز بیهوده بدنبال معنای زندگی می گردد .تحصیلات ، عشق فیزیکی ، مذهب ، سیاست ، حتی معالجات روانپزشکی ... به نظر نمی رسد چیزی بتواند به او دلیلی برای زندگی بدهد . با اینهمه او نمی تواند خود را برای خودکشی قانع کند ... . تیره ترین فیلم برسون ناشی از دیدگاه او به اعتقادات پرهیزکارانه بشر و گرفتاریهای نوین سیاسی پیش آمده بر زمین ... تکنیک و عوامل سردی ناشی از موضوع حاکم بر فیلم و جنبه ء غیرتئاتری - ملودراماتیک این اثر مثال زدنی ست . تماشای فیلم در حال حاضر نیز همان تاثیری را دارد که در سال 1977 داشت .

آخرین فیلم برسون «پول» در سال 1983 ساخته شد . ارتکاب یک جرم کوچک بوسیله ء یک دانش آموز و چرخش آن در جامعه به فاجعه ای بزرگ تبدیل می شود . نوربرت که موفق به دریافت پول توجیبی بیشتر برای خرید دوربین عکاسی نشده ، یک قطعه اسکناس جعلی را به فروشنده می پردازد ، اسکناس به ایوون کارگر پمپ بنزین می رسد و ... ایوون به جرم جعل دستگیر می شود . کارمند عکاسی از پذیرش خطا سرباز می زند و ایوون در زندان ابتدا فرزند و سپس همسرش را از دست می دهد . او در آزادی از زندان روح شریفش را از دست داده و قادر به ارتکاب هر جنایتی ست ... ریتم و ایجاز در این کار برسون بی نظیرست . تصاویر و سکانسهای بسیار کوتاه ولی گویا با دیالوگ های بسیار کوتاه داستان را بسرعت پیش برده و زمانهای مختلف را به هم پیوند می زند ، نماها مفاهیم وسیعی در خود دارند و ... در این فیلم شاهد پژواک رفتارهای انسانی در جوامع هستیم .

جایگاه روبر برسون در سینمای فرانسه (و جهان ) منحصر بفرد است . او را نه می توان جزو حافظان سنت قدیم دانست و نه جزو کارگردانان "موج نو" بحساب آورد . او بخاطر برخورداری از سبک ویژه ی خود که هیچ نشانی از سینمای جاری وقت نداشت ، مورد ستایش هر دو گروه بود . ژان کوکتو در مورد او گفته بود : "شاعر با قلم خود را بیان می کند و او با فیلم سازی ". فرانسوا تروفو اعتقاد داشت : " سینمایش بیشتر به نقاشی شباهت دارد تا عکاسی ". دیگران او را فیلسوفی با دروبین می دانند .

روبر برسون صاحب سبکی بی نقص بود که جهانش در فیلم هایی که ساخت هرگز تغییر نکرد و بر هریک مهر و نشان او کاملا" مشهود است . از میان تمام کارگردانان معاصر او را می توان فیلمسازی دانست که بیش از همه شایسته ی لقب "مولف " است . به عنوان یک بنیادگرا ، برسون هرگز تحت تاثیر ابزار دیگر هنرها قرار نگرفت . او طرح داستانی متعارف را به عنوان "حقه ی نوول نویسی " مردود می دانست و در بیشتر فیلم هایش از بازیگران غیرحرفه ای یا بی تجربه استفاده می کرد . او بر این باور بود که "بازیگری برای تئاتر مناسب است که هنریست حرامزاده "! و به این ترتیب همانقدر از تئاتر گریزان بود که از ادبیات متعارف ، ولی عقیده داشت : «هنر وسیله ای تزئینی نیست ، بلکه ضرورتیست حیاتی» .

از دیدگاه او بازیگری چون دیگر عوامل بیرونی بیش ازآنکه به جستجو برای حقیقت درونی کمک کند یک مانع است . او معتقد بود که بر خلاف تئاتر "فیلم می تواند هنری واقعی باشد چون در آن خالق ، تکه هایی از واقعیت را برمی گزیند و آنها را به نحوی مرتب می کند که همکناریشان باعث تغییر شکلشان می شود." ، "... هرنما مانند یک واژه است که به خودی خود معنایی ندارد ... معنا و مفهوم را در متن می یابد ... بازیگری هم هیچ ارتباطی با آن ندارد . فقط می تواند مانع باشد . فقط با نادیده گرفتن اراده ی کسانی که در فیلم ظاهر می شوند می توان فیلم را ساخت و نه با استفاده از آنچه که انجام می دهند ، بلکه با آنچه که هستند".

این توجه خاص به رابطه ی تصاویر شامل ترکیب بندی "تخت " در هر تک قاب (تک فریم ) از فیلم های برسون نیز می شود . او گفته بود : " نقاشی به من آموخت تا تصاویر زیبا نسازم ، بلکه تصاویر لازم را پدید آورم " . برسون در آثارش از نماهای متعدد و ساده که با ریتمی متوسط یا تند بدنبال هم قرار می گیرند و در نهایت همچون قطعات یک پازل ، مفهومی واحد را شکل می بخشند استفاده می کند . در آثار او معمولا جمع بندی کار که عموما مفهوم واحدی را نیز عاید می سازد با بیننده است . سمبولیسم کاربردی و تسلط فیلمساز بر وانمود مفهوم قطعی آن باعث شده تا بتوان سینمای برسون را به نوعی «سینمای شفاف» دانست .

صدا برای برسون کاربرد افکت را نداشت ، بلکه در اصل آنرا بعد دیگری از جهانش می دانست که فقط برای بسط جهان شخصیت ها کارآیی داشت . برسون در مقاله ای تحت عنوان «نکاتی درباره ء صدا» به مختصات نظری (قوانین) خود درباره ء کاربرد صدا و تصویر در آثارش بشرح زیر اشاره دارد :

- باید بدانیم که یک صدا (یا یک تصویر) در هر صحنه ء فیلم چه کاربردی دارند .
- چیزی که برای چشم ساخته می شود نباید بصورت مضاعف برای گوش هم ساخته شود .
- اگر «چشم» (در برداشت مفهوم) کاملا موفق بوده ، دیگر هیچ چیز یا تقریبا هیچ چیز به «گوش» نده .
- یک نفر هیچگاه نمی تواند در عین حال هم «چشم» باشد و هم «گوش» .
- هرگاه صدایی می تواند جایگزین تصویری شود ، تصویر را قیچی کن یا آنرا خنثی بساز .
- «گوش» بیشتر به مفاهیم عمقی و «چشم» بیشتر به مفاهیم سطحی و بیرونی توجه دارند .
- صدا نباید به کمک تصویر بیاید ، همینطور تصویر نباید صدا را کامل کند .
- اگر از سر اضطرار صدایی کامل کننده ء تصویری شد ، مزیتی برای صدا یا تصویر قائل شو . در صورت تساوی کاربرد ، نتیجه منتهی به صدمه یا نابودی یکی از آنها می شود همچون تلفیق رنگها .
- تصویر و صدا نباید یکدیگر را پشتیبانی کنند ، ولی باید به نوبت و با کمی تاخیر به کار برده شوند .
- چشمی که به تنهایی تحریک شود گوش را ناشکیبا می سازد ، و گوش انگیخته به تنهایی چشم را . از این ناشکیبایی بهره بگیرید . این قدرت سینماگریست که احساسات تماشاگر را در اختیار می گیرد . در مقابل تاکتیکهای سرعت و صدا ، تاکتیکهای کندی و سکوت را بکار گیرید .

روبر برسون یکی از مطرح ترین و مقدس ترین چهره های سینمای معاصر بود و هست . او خلاق ، اصیل ، و منحصر به فرد بود .

در 1975 روبر برسون "یادداشتهایی درباره ی سینماتوگراف " را منتشر کرد که مقاله ای در قطع کتاب بود و در آن نظراتش را در مورد فیلمسازی بیان کرد .

دیوید تامسن در "فرهنگ شرح حال " خود در مورد روبر برسون نوشته است : "نوشتن تفسیری کوتاه در باره ی برسون عملی عبث است . او کارگردان بزرگی ست ... در این شعار افسون کننده است که می توان به راز سادگی آثارش پی برد "فیلمبرداری از افراد زمانی که بخواهید از درونشان آگاه شوید ، فقط به یک شیوه میسر است : از نزدیک و از روبرو" آیا این توصیف درستی از روش فیلمسازی برسون است " ؟

روبر برسون در بیست و یکم دسامبر 1999 (30 آذر 1378) درگذشت . پس از اعلام خبر درگذشت روبر برسون ، نخست وزیر فرانسه لیونل ژوسپن با ادای احترام به این فیلمساز بزرگ گفت که او "استاد هنر سینمای قرن بیستم بود". اگرچه درگذشت او آنچنان که باید در رسانه ها مورد توجه قرار نگرفت ، ولی باید اذعان داشت که او یکی از بزرگترین کارگردانان تاریخ سینماست .
http://static5.cloob.com/public/user_data/club_photo/6/47952-b.jpg?223548
فیلم نگاری :

ماجراهای عمومی (1934) ، فرشتگان گناه (1943) ، بانوان جنگل بولونی (1945) ، خاطرات یک کشیش دهکده (1950) ، یک محکوم به مرگ گریخته است (باد هرجا بخواهد می وزد) (1956) ، جیب بر (1959) ، محاکمه ی ژان د ارک (1961) ، ناگهان بالتازار (1966) ، موشت (َ1967) ، زن زیبا (1971) ، چهار شب یک رویاپرداز (1971) ، لانسلو دولاک (1974) ، شاید شیطان (1977) ، پول (1983) .
,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.
جستجو در وبسایت نقد رها ماهرو : سریال شمال وجنوب . فیلم ارواح سیاه . کارتون تامی تراکتور . نقد پذیرایی ساده . جولی وجولیا . پاییز سرافیم . داستان فیلم ارواح سیاه . شخصیت و عکس جدید ساتو تاکرو . قاتل یا مضنون زن گلمکانی در ویلا . فیلم باران کوثری و پانته آ بهرام . فیلم ایتالیایى مزد ترس . دانلود سریال شمال وجنوب . کانال ترول تلگرام . کتاب هنر آشپزی فرانسوی از جولی وجولیا . کائور کامیا . شهریار مجری تلوزیون صفر تا صد . فیلم رودخانه برفی . برنامه قاصدک شبکه نسیم . تیتراژو متن پایانیسریال رویای گنجشک ها . پذیرایی ساده . داستان فیلم پذیرایی ساده



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد