رها ماهرو

رها ماهرو

منتقد سینما و تلویزیون
رها ماهرو

رها ماهرو

منتقد سینما و تلویزیون

نقد فیلم راز چشمهایش از خوان جوزه کامپانلا

راز چشمهایش
2009 آرژانتین
The Secret in Their Eyes

کارگردان:Juan José


راز در چشمانشان
فیلم محصول سال 2009
راز در چشمانشان یک فیلم درام و جنایی آرژانتینی اسپانیایی زبان تولید شده در سال ۲۰۰۹ است که براساسی رمانی به نام پرسش در چشمانشان ساخته شده‌است. بازیگران این فیلم ریکاردو دارین, سولداد ویلامی, خاویر گودینو, گیلرمو فرانسلا و پابلو راگو هستند.
تاریخ اکران: ۱۳ اوت ۲۰۰۹ م. (آرژانتین)
کارگردان: خوان جوزه کامپانلا
مدت زمان فیلم: ۲ ساعت ۹ دقیقه
بودجه: ۲ میلیون دلار آمریکا
آهنگ‌ساز: Federico Jusid، Emilio Kauderer
بازیگران
ریکاردو دارین
‪Soledad Villamil‬‏
کارلا کودو
_______________
راز در چشمانشان
کارگردان     خوان جوزه کامپانلا
تهیه‌کننده     خوان جوزه کامپنلا
جراردو هرو
ماریلا باسیوسکی
ونسا راگون
اکسل کوشوتسکی
توزیع‌کننده     سونی کلاسیک
تاریخ‌های انتشار
    آرژانتین:
۱۳ اوت،۲۰۰۹
مدت زمان
    ۱۲۷ دقیقه
کشور     آرژانتین
زبان     اسپانیایی

راز در چشمانشان (به اسپانیایی: El secreto de sus ojos) یک فیلم درام و جنایی آرژانتینی اسپانیایی زبان تولید شده در سال ۲۰۰۹ است که براساسی رمانی به نام پرسش در چشمانشان (به اسپانیایی: La pregunta de sus ojos) ساخته شده‌است. بازیگران این فیلم ریکاردو دارین, سولداد ویلامی, خاویر گودینو, گیلرمو فرانسلا و پابلو راگو هستند. این فیلم بهترین فیلم خارجی در اسکار هشتاد و دوم گردید.، این فیلم همچنین برنده جایزه گویا در اسپانیا گشته است. تا سال ۲۰۱۰ این فیلم دومین فیلم موفق آرژانتین در کل تاریخ بوده‌است که اولین آن فیلم نازارنو کروز و گرگ است که توسط لئوناردو فاویو در سال ۱۹۷۵ ساخته شد.
جوایز
2009     جایزه گویا برای بهتیرن فیلم خارجی اسپانیای زبان     برنده
جایزه اسکار
2010     بهترین فیلم خارجی‌زبان     برنده
_______________

نگاهی به فیلم آرژانتینی برنده اسکار، راز چشمان آن‌ها

    هم آغوشی عشق و عدالت
    حسین کمیلیان

طرح داستان

فیلم داستان یک کارمند میانی دستگاه قضایی آرژانتین‌، بنخامین اسپوزیتو (‌ریکاردو دارین‌) ‌، است که با پرونده‌ای خاص روبرو می‌گردد‌. گرچه این پرونده در اداره‌ی متبوع او بسته می‌شود‌، ولی در زندگی شخصی او به طرز آزار‌دهنده‌ای مفتوح می‌ماند به طوری که پس از گذشت 30 سال از زمان بررسی قضایی آن و در دوره‌ی بازنشتگی‌اش احساس نیازی پیدا می‌کند به واکاوی دوباره‌ی تمام ابهامات والبته تلخی‌های آن پرونده‌‌. مصادیق تلخی همانا دورماندن از عشق گرانسنگش –‌ ایرنه‌‌، همکار و رئیسش در آن زمان‌ – ‌، از دست دادن تنها دوست قابل اعتمادش – ساندووال – و شاید از همه مهم‌تر خاطرات غیر متقن ولی درد‌آوری که او از هولناکی جنایت واقع شده در سرش می‌پروراند‌. او پس از 30 سال قصد دارد رمانی درباره‌ی پرونده‌ی تجاوز و قتل ‌«لیلیانا» به نگارش در‌آرورد و به این بهانه مخاطب فیلم دعوت می‌شود تا از ابتدا‌ی این ماجرا را به انضمام برش‌هایی از زمان حال را ببیند‌.

«خوان خوزه کامپانلا» کیست و فیلمش کجا قرار دارد‌؟

«کامپانلا»‌ ‌ی 50 ساله‌ متولد بوینوس آیرس است و اگرچه شاید برای بسیاری از ما‌، پیش از این اثر‌، فیلمساز شهیری به حساب نمی‌آمد اما علاقه‌مندان به سینما در آرژانتین‌، پیش از این فیلم نیز‌، جایگاه او را بالاترین درجه‌ی یک فیلمساز آرژانتینی می‌‌دانند. چه آن که او سال‌‌هاست در آمریکا به کارگردانی و نویسندگی سریال‌های تلویزیونی می‌پردازد و در عین حال با رفت و آمد‌هایی که دارد تجربیات گرانبهایی را به سینمای آرژانتین می‌افزاید‌‌.

جدا از سریال‌ها مختلفی که در آرژانتین و آمریکا از زیر دست او گذشته‌اند او کارنامه‌‌ی قابل قبولی نیز در سینما دارد‌. او پیش از راز در چشم‌هایشان با سه فیلم‌ «همان عشق‌، همان باران‌» در سال 1999، کمدی «‌پسر عروس‌» محصول سال 2001 ‌، ‌که حتی در آکادمی اسکار همان سال نیز با نامزدی در دو بخش تا حدودی دیده شد‌ و «ماه اوالنیدا‌» ساخته‌ی 2004 کاملاً در محدوده‌ی سینما‌ی اسپانیایی زبان و تا حدودی نیز در مقیاس سینمای جهانی شناخته شده بود‌‌. ولی با تمام این اوصاف شکی نیست که این فیلم جهشی بلند از سوی «کامپانلا» محسوب می‌گردد.

او با این فیلم که حتی به لقب «درخشان‌ترین فیلم تاریخ سینمای آرژانتین‌» از بعضی از منتقدین داخلی کشورش نایل آمده است‌، در گام اول جوایز آکادمی فیلم آرژانتین را درو کرد‌؛ نامزدی در 17 بخش و دریافت جایزه در 13 بخش از جمله بهترین فیلم‌، بهترین کارگردانی‌، بهترین فیلمنامه‌ی اقتباسی – شایان ذکر است که فیلمنامه‌ی این اثر را «کامپانلا» با اقتباس از رمانی به نام «سؤال در چشمانش» (La pregunta de sus ojos‌‌) نوشته‌ی ادواردو ساچری به قلم تحریر درآورده است‌ – ‌، بهترین فیلمبرداری ‌و بهترین بازیگر نقش اول مرد و زن به خوبی نمایان می‌سازد که اثر او چیزی فراتر از سینمای کشورش است‌.

این در حالی ست که او با رویکردی قابل دفاع این موفقیت را بدون دور زدن خواستگاه‌های فرهنگی و اجتماعی آرژانتین کسب کرده است‌‌. «کامپانلا» اگرچه تجربه و مهارت سال‌‌ها فیلمسازی در آمریکا را با خود به همراه دارد ولی با این حال هنوز در آرژانتین‌، «آرژانتینی‌» فیلم می‌سازد‌. این شاید مهم‌ترین عامل محبوبیت او در کشورش باشد‌.

در گام بعدی که به نوعی جهش بین‌المللی اثر مورد نظر است‌، فیلم جوایز متعددی را کسب کرد از جمله این که برنده‌ی بهترین فیلم خارجی اسپانیایی زبان «گویا» شد و اکنون و در آخرین لحظات نگارش این مطلب در حضور رقیبان پر‌آوازه‌ و سترگی چون «روبان سفید‌» و «یک پیام آور‌» ‌، برنده بهترین فیلم خارجی زبان آکادمی اسکار شد. ‌(توضیح‌: هر چند اگر غیر از این نیز می‌شد هیچ چیز از ارزش آن کم نمی‌شد‌، کما این که اکنون نیز چیزی از «روبان سفید‌» اثر درخشان هانکه بزرگ کم نشده است‌.‌)

استادیوم هوس‌ها‌ی فیلمساز

از بعد ساختاری‌، رویکرد بنیادینی که این فیلم را در پیکره‌ی کلی – و نه لزوما‌ً در نما‌ها و اجزاء کوچکترش – به شکل غرور‌آمیزی جلوه‌گر می‌کند برقراری ارتباطی همگون و متناسب بین ویژگی‌هایی ست که ژانر‌های موجود در اثر را نمایندگی می‌کنند‌. «کامپانلا‌» فیلمی ساخته است که همانقدر که یک درام عاشقانه است‌، یک تریلر جنایی راز‌آلود نیز محسوب می‌گردد و جالب آنجاست که بر خلاف روال مرسومی که در بسیاری از این گونه فیلم‌ها پیگیری می‌شود هیچ کدام از این دو وجه – ‌ درام عاشقانه و تریلر جنایی راز‌آلود ‌- طفیلی دیگری نیستند و برای پربار کردن یا پربیننده کردن اثر‌، به فیلم پیوست نشده‌اند بلکه بسیار فراتر از آن‌‌؛ یک ارتباط مضمونی بسیار جدی میان این دو بخش برقرار است که در بند بعدی بیشتر در موردش بحث خواهد شد‌. همین‌قدر باید دقت کرد که در یک جناح‌، این فیلم نه محملی برای طرح معماهای گوناگون و پیچیده شده – ‌که در کل فیلم مجموعا‌ً دو معما طرح و حل می‌گردد ‌‌- ‌و نه اثری از صحنه‌های تعقیب و گریز‌ مکرر در فیلم وجود دارد‌ – ‌جز یک مورد در تعقیب و گریز‌ بخش استادیوم ‌-  و از جناح دیگر هم شاهد یک درام کنترل شده‌ی بدون سوز و آه هستیم که در عین حال اثر‌پذیری خود را نیز حفظ کرده است و هم در عین باورپذیری رابطه‌ی عاشقانه‌ی بین ‌«اسپوزیتو‌» و ‌«ایرنه‌»‌، مخاطب درگیر یک عشق پر‌حرارت و پیش‌رونده‌ بین آن دو نیست‌. این در حالی ست که «کامپانلا‌» پیش از این در فیلم «همان عشق‌، همان باران‌» و اتفاقاً بین همین دو بازیگر‌، روایتگر چنین رابطه‌‌ای با مختصات مذکور بوده است ولی این بار با درایت تمام از آن رویکرد در این داستان استفاده نکرده است‌. این ماجرا حداقل دو دلیل متقن دارد‌ اول آن که جایگاه این دو شخصیت به عنوان ضابطین نسبتاً مؤثر دستگاه قضایی که پیشه‌شان متضاد با احساسات گرم و آتشین و افسار‌گسیخته است و همچنین نمایه‌های دیگری که او از این دو شخصیت نشانمان می‌دهد به طور کامل این خویشتن‌داری را به «اسپوزیتو‌» و به خصوص به ‌«ایرنه‌» دیکته می‌کند‌. دلیل دوم که به بحث بالا بیشتر مربوط است آن که‌؛ او قصد داشته یک داستان بسیار خاص را به شکلی بسیار واقعی روایت کند و با ارائه‌ی تصویری همه‌جانبه از اتفاقاتی که برای «اسپوزیتو‌»  روی می‌دهد از درگیر شدن ذهن مخاطبش در هر کدام از این وجوه خود‌داری کند‌. مشخص است که فیلمساز از این که مخاطبش متوجه پیوند منطقی بین داستان‌هایش نشود هراس داشته است‌.

در این فیلم البته نقطه‌ی عطفی وجود دارد و آن همان بخش شکوهمند و به‌ یاد‌ماندنی استادیوم فوتبال است که هم از جهت مضمون و هم ساختار از سایر بخش‌های فیلم عامدانه فاصله می‌گیرد‌. این عمد و قصد فیلمساز این توجه را می‌طلبد که بدانیم این بخش دقیقاً میان فیلم قرار گرفته و به نوعی محل تغییر جهت داستان است‌. با تمام مقدمه‌چینی‌ها و طرح مسأله‌هایی که پیش از این بخش صورت گرفته است‌، بر خلاف انتظار ‌، چالش‌های جدی بر سر مفاهیمی چون «‌عدالت‌» و ‌«عشق‌» با دستگیری «گومز» تازه  پس از آن شب آغاز می‌شود‌.

و اما بخش پرسش‌برانگیزی که در این میان وجود دارد و شاید بزرگترین ایراد اثر هم همین باشد آن است فیلم تحمل باری را که عنوان فیلم برایش در نظر گرفت است ندار‌د‌. ‌«چشم‌»‌هایی که باید دارای «‌راز‌»‌های نهانی باشند یعنی چشم‌های «اسپوزیتو‌» ‌، ‌«ایرنه‌» ‌، ‌«گومز‌» (پشت میله‌‌ها‌) و از همه مهم‌تر ‌«چشم‌های مورالس‌» با آن چهره‌پردازی پایین‌تر از سطح فیلم آن هم در حالی که قرار است نماهای بسته‌ی کلیدی از آن گرفته شود نمی‌تواند آن مقصود رمز‌آلود را به نمایش در بیاورد‌. در این میان «اسپوزیتو‌» که تنها کسی ست که در زمان حال  گریم سنگینی هم ندارد ‌«راز‌» را در چشمانش تا حدودی منتقل می‌کند ولی ‌«مورالس» که اتفاقاً راز چشمان او بسیار پر‌اهمیت‌تر از سایرین است زیر چروک‌های غیر طبیعی که در نما‌های بسته به خوبی آشکار است غرق شده است‌. رفع این معضل شاید می‌توانست این فیلم را به شاهکاری در نوع خود بدل سازد‌.

بررسی‌های گوناگون از زوایای دیگر درمورد این فیلم کاملاً میسر است که البته این نوشته بیش از این مجال پیگیری آن را ندارد‌.

در تلازم عشق و عدالت

‌نکته‌ای در این فیلم وجود دارد که به اعتقاد نگارنده نادیده گرفتنش‌، به نادیده گرفتن کل فیلم ‌می‌انجامد‌‌. حلقه‌ی نهایی فیلم با آگاهی ما از رویداد عجیب و تکان‌دهنده  میان «مورالس‌» و «گومز‌» کامل نمی‌گردد بلکه این بخشی از پایان است‌. این واقعه با تمام ظاهر غریب و هولناکی که داشت کلید‌واژه‌ی زندگی شخصیت اصلی داستان ‌‌- «اسپوزیتو‌»‌ ‌- را از  Temo به معنای ‌«ترس‌» به Te Amo به معنای «‌دوستت دارم‌» تغییر می‌دهد‌. ترسی که 30 سال پیش از فقدان عدالت ریشه دواند و او را از عشق ناب زندگی خود ‌‌- که گذشت  30 سال نیز  از جلای آن نکاسته است ‌- دور کرد حالا با نمایان شدن بارقه‌هایی از اجرای عدالت ‌- ‌حتی شده به شیوه‌ای بغرنج و خارج از چارچوب اجرایی تعریف شده ‌- از پشت ابر‌، او را به عشق خود نیز نزدیک می‌کند‌‌. این تناظر که بی‌تردید به عنوان ملازمه‌ی بین دو مفهوم «عشق‌» و ‌«عدالت‌» قابل بیان است رویکردی نوین و ابداعی از سوی فیلم به شمار می‌رود و این ماهیت زمانی قطعی‌تر جلوه می‌کند که در نظر داشته باشیم که همان طور که عدم وجود ‌«عدالت‌» باعث به تهدید در آمدن عشق میان ‌«اسپوزیتو‌» و ‌«ایرنه‌» شد‌، عشق میان ‌«مورالس‌» و «لیلیانا‌» نیز نه با مرگ ناگوار «لیلیانا‌» بلکه با سردرگمی افسار‌گسیخته‌ی زندگی‌، افکار و خاطرات «مورالس‌» پدیدار شد‌. سردرگمی ناگواری که ناشی از به دام نیفتادن قاتل «لیلیانا‌» و پس از آن آزاد شدن او بود‌. درد‌دل‌های تأسف‌آور او با «اسپوزیتو‌» در ایستگاه قطار در نیمه‌ی اول فیلم را به یاد بیاورید‌. او بیش از هر چیز نگران خاطراتی ست که در حال رنگ باختن هستند‌. این احساس آرامش نسبی نیز که برای «اسپوزیتو‌» در فصل پایانی غیرقابل درک است از برپاشدن همان عدالت از دست رفته است که گویی عشق به ظاهر از دست رفته‌ی او را باز پس داده است‌. و باز هم همین برپاشدن عدالت است که «اسپوزیتو‌» را برای بالفعل کردن یک عشق 30 ساله به سوی «ایرنه‌» فرا‌می‌خواند‌.
http://static.guim.co.uk/sys-images/Admin/BkFill/Default_image_group/2010/8/11/1281536730857/The-Secret-in-Their-Eyes--006.jpg
نام فیلم: راز درون چشم هایشان

محصول : آرژانتین
سال تولید : 2009
مدت : 127 دقیقه
ژانر : درام، راز آلود
کارگردان : خوان خوزه کامپانیا
فیلمنامه نویس : ادواردو ساچری، خوان خوزه کامپانیا
تهیه کننده : خوان خوزه کامپانیا، ریکاردو دارین، سولداد ویلامی
موسیقی: فدریکو جاسید، امیلیو کادرر
فیلمبردار : فلیکس مونتی

بازیگران:
ایرنه: سولداد ویلامی
بنجامین: ریکاردو دارین
لیلیانا: کارلا کوئودو
ایسیدرو: خاویر گودینو

افتخارات:
اسکار بهترین فیلم غیر انگلیسی در سال 2010
بهترین فیلم غیر انگلیسی از بفتا
و ...

درباره داستان:
داستان فیلم درباره بنجامین اسپوزیتو، وکیل دادگستری هست که پس از بازنشستگی در حال نوشتن یک داستان می باشد که بر اساس یکی از وقایع رخ داده در زمان 20 سال قبل بوده که اشاره به تجاوز و قتل یک دختر جوان داشته که بر اثر بی رحمی تمام این اتفاق افتاده است و این مورد بسیار بر زندگی شخصی و عاطفی بنجامین اسپوزیتو تاثیر گذار بوده است. بنجامین هر چه بیشتر در این پرونده قدیمی کنکاش می کند به اتفاقات عجیب جدیدی برخورد می کند که بسیار برای او هیجان انگیز می باشد. او همچنین در مسیر این داستان با معشوقه گذشته خود ایرنه بر می خورد و داستان غمناک عشق این دو به هم نیز اشکا شده و به شکل تازه ای از ان بر می خورد. فیلم دائما در دو زمان حال و اینده می باشد که زمان گذشته داستان بنجامین است و زمان حال اتفاقات جدیدی که در این راه برای او ایجاد می شود.

درباره فیلم:
فیلم "راز درون چشم هایشان یک اثر فاخر از سینمای آرژانتین می باشد که "خوان خوزه کامپانیا" این فیلم را از داستانی با نام "سوال درون جشم هایشان" اقتباس کرده است. این فیلم یک فیلم معمایی و رمز الود و عاشقانه است که بسیار خوب به آن پرداخت شده است. فیلم با بودجه 2 میلیون دلاری توانست فروشی در خدود 34 میلیون دلار در سرتاسر جهان داشته باشد که برای سینمای آرژانتین بسیار موفقیت آمیز بوده است. همچنین از نکات جالب زندگی فیلمسازی خوان خوزه کامپانیا همکاری دائمی او با ریکاردو دارین و سولداد ویلامی می باشد که این گروه در بسیاری از فیلم های دیگر این کارگردان نقش بازیگر و تهیه کننده را ایفا کردند. این فیلم را می توان یکی از 5 اثر بزرگ تاریخ فیلمسازی آرژانتین دانست.

_______________

نگاهی به فیلم راز در چشمانشان The Secret in Their Eyes
فرستاده شده توسط damoon در تاریخ خرداد ۲۲, ۱۳۹۲ در خارجی | بدون دیدگاه

    بازیگران: ریکاردو دارین ـ سله داد ویلامیل ـ پابلو راگو و …
    فیلم نامه: ادواردو ساچری ـ خوآن خوزه کامپانلا براساس رمانی از ادواردو ساچری
    کارگردان: خوآن خوزه کامپانلا
    ۱۲۹ دقیقه؛ محصول آرژانتین، اسپانیا؛ سال ۲۰۰۹

غنی و غریب

خلاصه ی داستان: بنجامین اِسپوسیتو، مأمورِ سابقِ دادگاه فدرال، در حال نوشتن رمانی برمبنای پرونده ی تجاوز و قتلی ست که سال ها پیش، مأمورِ به سرانجام رساندن آن بود. او هنگام نوشتن رمان، به جزئیاتِ پرونده فکر می کند در عین حالی که عشق قدیمی اش، ایرنه هم کم کم وارد ماجرا می شود و در این میان، حسرت های گذشته برای او تکرار می گردد …

یادداشت: “راز در چشمانشان” بعد از دیدار مجددش پس از گذشتِ چند سال، همچنان پُر قدرت و تکاندهنده است. درامی قوی و غریب که با فیلم نامه ای پر از جزئیات و پر از ایده ـ که روابط و انگیزه ها را به بهترین شکلِ ممکن کنار هم چیده ـ بیننده را سخت درگیر می کند و فکرش را به چالش می کشد. فیلم نامه آنقدر غنی ست که برای اشاره کردن به همه ی نکاتش، زمان زیادی باید صرف کرد که این زمان، با دیدن دوباره ی فیلم و پی بردن به جزئیات بیشترش، طبیعتاً بیشتر هم خواهد شد. فقط کافیست ایده ی آن ماشینِ تایپِ خراب که حرف “A” اش مشکل دارد، را دنبال کنید و ببینید که چطور در طول داستان، این ماشینِ تایپ، که جزوی از همان خاطرات بنجامین اِسپوسیتو ست، تأثیر گذار می شود و چطور با آن پایان بندی معرکه ی داستان، همخوان؛ بنجامین، به عنوان آدمی تنها که حسرت گذشته و عشق از دست رفته اش را می خورد، شب، هنگام خواب و بیداری، روی کاغذ می نویسد: (( من می ترسم. )) و در انتها، او که ماجرای عجیبی را از سر گذرانده و تجربه کسب کرده، با گذاشتن یک حرف “A”  در قسمتی از جمله ی “من می ترسم”، که طبعاً به زبان اسپانیایی ست، آن را تبدیل به ” من عاشق تو هستم” می کند و به این شکل ماجرای آن ماشین تایپ را به نتیجه می رساند در عین حال که دایره ی مفهومی اثر هم این شکلی تکمیل می شود. بگذارید یک مثال دیگر بزنم: اسپوسیتو از روی عکس های دختری که به قتل رسیده متوجه نکته ی ظریفی می شود که منتج به گیر افتادن قاتل می گردد. نکته این است که در اکثر عکس های دختر، مردی، برخلاف بقیه ی آدم های داخل عکس، همیشه چشمانش به سمت دختر است. این سرنخی می شود برای اسپوسیتو تا قاتل را پیدا کند. در ادامه، وقتی اسپوسیتو و ایرنه عکس های قدیمی خودشان را نگاه می کنند، در تمام عکس ها، اسپوسیتو برخلاف بقیه ی آدم های داخل عکس، چشمانش به سمت ایرنه است که در واقع وجه تسمیه ی فیلم هم از همین نکته ناشی می شود. حالا دقت کنید که چطور هر اتفاقی در فیلم نامه، به کنش قبل از آن ربط داده می شود و روابط علت و معلولی با دقتی مثال زدنی رعایت می گردد. باز هم مثال می زنم: دادستان، کسی که در واقع همکار اسپوسیتو محسوب می شود، دو بار در پرونده ی او دخالت می کند که بار اول پیش زمینه ی مناسبی فراهم می کند برای دخالت او در بار دوم؛ دفعه ی اول او به اشتباه و برای سرهمبندی کردنِ پرونده، دو آدم بیگناه را شکنجه می دهد تا از زیر زبانشان بیرون بکشد که مرتکب قتل شده اند و دفعه ی دوم قاتل اصلی را به دلایلی واهی از زندان بیرون می کِشد و او را به یک بادیگارد مسلح تبدیل می کند که منجر به اتفاقات بعدی در فیلم نامه می شود. مثالی دیگر: برای رسیدن به قاتل روانی، دستیار اسپوسیتو، به این نکته پی می برد که ممکن است انسان ها همه چیزشان عوض شود اما هیچ وقت هوس هایشان عوض نخواهد شد و چون پِی بُرده که قاتل، عاشق فوتبال است، از این حرف نتیجه می گیرد که می توانند او را در یک استادیوم فوتبال، هنگام مسابقه ی مهم تیم ملی آرژانتین، دستگیر کنند هر چند کاری دیوانه وار باشد، که نتیجه ی این فکر، آن پلان/سکانسِ خیره کننده و شاهکارِ استادیوم فوتبال است. این موضوعِ “عوض نشدنِ هوسِ آدم ها” وقتی به نتیجه ی نهایی اش می رسد که اسپوسیتو، بعد از گذشت سال ها، برای دیدنِ نامزدِ دخترِ مقتول، به ویلای دور افتاده اش می رود و در آنجا ناگهان به این فکر می افتد که ممکن است مرد پیر شده باشد اما مطمئناً هوسی که سال ها ذهنش را می آزرد، همچنان باقی ست، پس بعد از کنکاشی مختصر، می رسیم به آن سکانس تکاندهنده ای که او متوجه می شود، مرد، قاتل را سال هاست که در خانه اش زندانی کرده تا زجرش بدهد تا انتقام بگیرد و البته این نتیجه، خودش به نتیجه ی دیگری هم منجر می شود و آن هم این است که اسپوسیتو در بیان عشقش به ایرنه بالاخره تصمیم نهایی را می گیرد. وقتی می بیند چطور یک مرد، می تواند آنقدر عاشق و شیفته باشد که همه ی زندگی خود را فدای طرفِ مقابلش بکند، از خودش خجالت می کِشد که چطور اینهمه سال به ایرنه نگفته که عاشقش است. فیلم نامه با کنار هم چیدن این جزئیات به کلیتی شگفت انگیز می رسد که هم می توان آن عشق بین ایرنه و اسپوسیتو را با بازی عالی بازیگرانش باور کرد و در آن سکانس جدا شدنشان در ایستگاه قطار، به گریه افتاد، که من حتی در بار دوم هم به گریه افتادم و هم می توان با دیدنِ آن قاتل روانی و ترسناک با بازی خوب بازیگرش، به شدت ترسید.
https://upload.wikimedia.org/wikipedia/en/thumb/4/41/Secret_in_Their_Eyes_poster.jpg/220px-Secret_in_Their_Eyes_poster.jpg
The Secret in Their Eyes (راز چشمهایشان)
    ----13 اوت 2009---درام،معمایی،هیجانی---129 دقیقه R

کارگردان System.Windows.Forms.TextBox, Text: The Secret in Their Eyes: Juan José Campanella

نویسندگان : Juan José Campanella, Eduardo Sacheri

بازیگران : Ricardo Darín, Soledad Villamil, Pablo Rago

جوایز :

برنده ی جایزه اسکار: بهترین فیلم به زبان خارجی

خلاصه داستان : بنجامین اسپوزیتو، وکیل بازنشسته ی دادگستری فدرال آرژانتین کتاب رمانی را بر اساس یک پرونده ی مختومه ی قدیمی اش می نویسد و آنرا نزد دوست و همکار قدیمی خود ایره نه ممندز می برد. پرونده مربوط به زن جوانی بوده که بر اثر تجاوز جنسی در منزل خود کشته می شود...
_______________
"آتشی مرا سوزانده واین ها خاکستر من است که از سوراخ قلم روی کاغذ نقش بسته است، وگرنه من با نوشتن این جمله ها، مشق نویسندگی نمی کرده ام"

راز چشمان آنها برنده جایزه بهترین فیلم خارجی آکادمی اسکار، اثری ست زاده ی زمانه ای که در آن زندگی می کنیم ،عصری پر از بیگانگی و تنهایی . یک کارمند دستگاه قضایی آرژانتین(بنخامین اسپوزیتو)‌ در دوران بازنشستگی اش تصمیم به نوشتن رمانی بلند بر مبنای یک پرونده ی جنایی می گیرد، بازخوانی مجدد این پرونده ،بیش از هر چیز مبین زندگی و هراس های ایام جوانی بنجامین است ، روایت این رمان مرهمی ست بر روح زخم خورده و التیام نیافته ی او که بیش از سی سال رهایش نکرده و آزارش داده است.

‌فیلم شروع مهیجی دارد ، شرح صرف صبحانه ای رومانتیک و عاشقانه : " 21 زوئن 1974 ریکاردو مورالز برای آخرین بار با لیلیانا کوتو صبحانه خورد و تا آخر عمر یادش می مونه ..." مملو از توصیف جزئیاتی از طعم کلوچه ها و مربا گرفته تا خنده های دل انگیز دختر و سرفه های ریکاردو و ... این تصاویر عمر کوتاهی دارند و پس از چند ثانیه مخاطب شاهد تجاوزی وحشیانه به دختر جوانی ست که چهره اش کمتر شباهتی به آن صورت معصومانه چند لحظه پیش دارد ، از همین جا فیلمساز بیننده را از دنیایش بیرون می کشد و او را راهی دنیای خود می کند. ساخته ی «کامپانلا»‌ ‌ی ۵۰ ساله لایه های متعددی دارد که هر کدامشان می تواند دستمایه ساخت یک فیلم مستقل باشند، او در طول مدت نمایش با کمک نماهای دور و نزدیک متعددی که بکارمی برد به شخصیت هایش فضا و زمان می دهد که داستان را پیش برند. او با پرهیز از سقوط به ورطه سانتی مانتالیسم در عین حال موفق شده با مخاطب اش ارتباط برقرار کند و حس مشترک او را برانگیزد.آنچه در محتوای داستان بیش از هر مفهوم دیگری به چشم می خورد ، ترس و مفهوم آن است.

یکی از جنبه های ترس ، ترس به شکل «هراس یا فوبی» از یک پدیده مشخص، مثلا هراس اجتماعی است، یکی از دلمشغولی های انسان مدرن ، هراس اش از نداشتن هم دم و مونس است(آنچه بنجامین سالها اسیرش است) لکان بیماری ترس را نوعی رابطه خیالی با یک عشق مطلق،( مانند رابطه کودک با مادر) می داند.او اعتقاد دارد کودک و یا انسان در حال ترس و وحشت شدید، در واقع احساس درماندگی و تنهایی عمیق می‌کند و این حسرت و درماندگی و «دیده نشدن» او را فلج می‌کند و یا به وحشت عظیم می‌افکند ، شناخت از ترس غیرمستقیم است. ما ترس را می‌سازیم و می‌توان در یکایک ترس‌های ما نوعی سناریو دید که ما آن را ساخته‌ایم. مثل سناریو انسانی که مرتب حس می‌کند بیمار است و مرتب به ضربان قلبش فکر می‌کند و از این رو ضربان قلبش و ترسش مرتب بالا می‌رود و یا سرگذشت بنجامین که ضمیر ناخودآگاهش سالها هراس از تنهایی را در خود جای داده و حال بعد از سالها به واسطه روایت داستانی این ضمیر ناخودآگاه ، به زبان می آید و او روی کاغذ می نویسد :

فیلم دو سکانس درخشان با اجرایی خیره کننده دارد که یکی در گذشته و دیگری در حال روی می دهند ، اولی جایی ست که بنجامین روبه روی ایرنه و پشت به دوربین نشسته و کارگردان با تمرکز روی صورت ایرنه عمق مفهوم بنجامین را نشان مان می دهد ، او از عشق پاک و خالص چشمان لیلیانا می گوید و از او می پرسد می تواند همچین عشقی را تصور کند و جواب ایرنه مخاطب را آگاه می کند که کلمات این دیالوگ معنایی فراتر از آنچه هستند ، دارند (همان طور که در اساس فیلمنامه ، نوشتن از زندگی ریکاردو و لیلیانا، مسکن و مرثیه ای ست بر عشق نافرجام و از دست رفته بنجامین به ایرنه).

سکانس دوم زمانی ست که ایرنه خاطرات گذشته را با بنجامین دوره می کند ، صفحات آلبوم یکی یکی ورق می خورد تا به عکس های مراسم نامزدی ایرنه و همسرش می رسیم ، و نگاهمان خیره به عکسی می شود که در آن همه جز یک نفر به دوربین لبخند می زنند و غرق شادی اند ، اما آن یک نفر محو تماشای ایرنه است و با نگاه غمبارش او را تمنا می کند ، و آن یک نفر کسی نیست جز بنجامین، هر دو روی این عکس متوقف می شوند. عکس درست مانند عکسی ست که اسپوزیتو در آلبوم لیلیانا می بیند ( تصویری که سر نخ کشف جنایت قتل لیلیانا می شود) . فضای این سکانس و جدایی ایرنه و بنجامین ،افسوس و آهی سی ساله را به دوش می کشد.

راز چشمان آنها ، نشان مان می دهد که زندگی پیچیده نیست ، این ذهن آدمی ست که زندگی را پیچیده می کند ، پس چه بهتر که ذهنمان را به سکوت فراخوانیم و انتخاب هایمان با قلب مان باشد ، و از ذهنمان تنها برای نائل شدن به آن انتخاب مدد گیریم ، نکته ای که بنجامین پس از سالها به آن می رسد و" دوست دارم " (که محصول قلب و احساس است) را جایگزین " می ترسم (که محصول حسابگری، منطق و هراس های ذهن است) می کند

هنگامی که خاطره ات را می بوسم

در می یابم دیری ست که مرده ام

چرا که لبان خود را از پیشانی خاطره ی تو سردتر می یابم

ای یار!

ای شاخه جدامانده من !

((احمد شاملو))

منبع: یادداشت های سینمایی امیرعباس صباغ
http://ecx.images-amazon.com/images/I/51UpSQPwEJL.jpg


رها ماهرو : خوانندگان محترم وبسایت رها ماهرو لطفا نظرتان را درباره فیلم راز چشمانشان برای ما بفرستید

---------------------

داستان : سیندرلا به ایران آمد

داستان : پاندا کونگ فو کار به ایران آمد



نظرات 1 + ارسال نظر
علی دوشنبه 1 خرداد‌ماه سال 1402 ساعت 04:20 ق.ظ https://musico.ir

نویسنده گرامی
من اومدم نقد فیلمی که امشب دیدم رو بخونم شعر مینویسین آخر نقد برای گیرایی بهتر مخاطب و چشمای مارو ساعت ۴ صبح به یاد پدر خیس میکنی :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد